طبیعتا الان ما این حرفها را داریم از روی لجمان میزنیم. و یا حتی الآن چون حرصمان گرفته هی داریم دندانهایمان را روی هم فشار میدهیم یک صدای نامفهومی هم شبیه ایییگگگگععلللل از ته حلقمان بیرون میآید. تمام این کارها بهخاطر این است که نمایشگاه کتاب به این خوبی در ایران برگزار شد منتها ما یعنی تعدادی از نویسندگان سریع القلم، چون از اولش جزو تحریمیها و موافق با جنگ و تجزیه اوکراین بودیم، کتابهایمان را در نمایشگاه شرکت ندادیم.
راستش اولش خواسته بودیم حرص دولت را دربیاوریم که علیرغم مقاومت ما، همان صد روز اول هرچی ممنوع القم بود را به سریع القلم تبدیل کرد و ما چون چشم نداشتیم قلم کسی را سریعتر از قلم خودمان ببینیم سر لج افتادیم. منتها وقتی نمایشگاه کتاب، آنهم در مصلای نماز جمعه برگزار شد و دنیا خودش دید که هرچی ما گفتیم بیخودی بوده، حرصمان گرفت، همین عنقریب است که دندانهایمان از شدت فشار بریزد توی حلقمان.
اصلاً از اولش هم تقصیر خودمان بود، هرچی دولت گفت سریع القلمهائی که قبلاً اشتباهی خیال میکردند ممنوع القلم هستند، برگردند ایران آثارشان را منتشر بکنند، ما گوش نکردیم. البته یکی دو نفر هم گوش کردند برگشتند که حتماً شما اعلام نگرانی نهادهای بین المللی درباره وضعیت نامعلوم آنها را در سایتها خواندهاید، ولی این دلیل نمیشود که مثلاً ما یک رفیق نویسندهای داشتیم که اسمش ممد بود و حالا یکبار اتفاقی چند نفر که پیرهنشان روی شلوارشان بود داشتند از اتاق کارش رد میشدند، پایشان گرفت به وسایلش، اتاق یک کمی ریخت و پاش شد، بعد ایشان رفت (رفت؟ در رفت؟ چی شد؟) خلاصه رفت کانادا، هنوز پایش نرسیده اسمش را از ممد گذاشت “رایان”. حالا شما انتظار دارید کتابهای ایشان در ایران چاپ بشود؟ آخر “رایان” هم شد اسم نویسنده؟ البته خودش معتقد است اگر اسمش را عوض نمیکرد، بهخاطر توفیقات نظام، با اسم قبلیای که داشت کتابهایش حتی توی همان کانادا هم چاپ نمیشد، ولی ما فکر میکنیم او بیخودی از این فکرها میکند.
یا مثلاً همین فروغ فرحزاد. پاشد رفت (حالا چه فرقی میکند؟ از دنیا رفته باشد هم از ایران رفته دیگر)، حالا یک عده هی میگویند چرا کتابهایش چاپ نمیشود؟ بخدا اگر فروغ بر اثر مرگ از ایران نرفته بود، کتابهایش هم چاپ میشد ،اگر حتی یکنفر میخواند. البته الان متاسفانه بر اثر تبلیغات دشمن اوضاع یکجوری شده که اگر کتاب کسی در ایران چاپ بشود، همه بهش مشکوک میشوند. به همین خاطر اکثرا ترجیح میدهند طرف اول از ایران برود بعد کتابهایش را بخوانند. همین گابریل گارسیا مارکز هم یک موقعی قرار بود بیاید ایران، بعد نمیدانم دوباره کسانی که پیرهنشان روی شلوارشان بود پایشان به جائی گرفت، چی شد، نیامد. آقا تا نیامد بعد از مرگش معلوم شد که تمام ایرانیها دیگر حداقل کتاب “صد سال تنهائی” را، صد سال، تنهائی خواندهاند.
حالا الان دوباره یک عده میگویند خب محمود دولت آبادی که از ایران نرفته، پس چرا این کتاب “کلنل” چاپ نمیشود؟ من از شما سوال میکنم، اینهمه کتاب در نمایشگاه کتاب گذاشتهاند، همه ماشالله از آدمهای سریع القلم، حالا یک کتاب کمتر بیشتر واقعاً چه فرقی میکند؟ “کلنل” چاپ نشده خب “سردار” که هزارتا هزارتا چاپ شده. شده یک جلدش را ورق زده باشی؟ نه! تازه سردار، یک درجه هم از کلنکل بالاتر است. کلنل دولت آبادی چهار سال دیگر کار دارد تا “سردار” بشود. خب بد است نظام بهفکر ارتقاء “درجه” کتاب در مملکت است؟ الان اگر بهجای اینها، کتاب “سرکار” چاپ میشد خوشحال بودی؟
یا مثلا گیر میدهند به همین آقای احمد جنتی. ایشان در نماز جمعهی همین هفته، زحمت کشیده یک توصیههائی کرده به مسئولین فرهنگ و ارشاد اسلامی کشور. خب چیه؟ در این مملکت پدر نمیتواند دو کلمه حرف با پسرش بزند؟ شکر خدا پسر ایشان هم که نزده رقصیده!