روزی که برای طرح هفت پرسش ممنوع، سراغ هفت شخصیت سیاسی ایران رفتم، هرگز نمی پنداشتم که پاسخ یکی از آن پرسش های ممنوع را از مردی دریافت کنم که میانه ای با سیاست ندارد اما با سیاستی شگرف در میان سالن مملو از مردم دلزده از سیاست هم به آن یک پرسش ممنوعه پاسخ می دهد و هم دلیل بی پاسخ گذاردن همه آن هفت پرسش ساده ممنوعه را دوباره پیش چشمم زنده می کند.
صاحب صدای ناب ایران، میهمان ایرانیان مقیم انگلستان بود اما خود به زیبایی میزبانان را میزبانی کرد با شعر و آوازی که چون بارانی آرام بر دشت خشک دلتنگی های مسافران دور از خانه بارید.
پرسش اما چه بود؟ به تعبیر هاشمی رفسنجانی، پرسشم ساده می نمود اما پی مفهومی پیچیده می گشت، به تعبیر سید محمد خاتمی، پرسش ممنوع نبود اما جسارت امام را برای پاسخگویی می طلبید، به تعبیر شیخ مهدی کروبی، آن پرسش ممنوع را تنها مرور زمان پاسخ خواهد داد، اما شجریان، نه به سادگی پرسش و نه به پیچیدگی پاسخ طعنه زد، نه شجاعت و جسارت از دیگران طلب کرد و نه منتظر زمان ماند، آرام میان حلقه یاران نشست، گردن به زیبایی به یک سوی خم کرد تا خود پاسخگوی همان پرسش باشد که در هفت خوان سیاست ایران، هیچ یک از آن مردان در قدرت را یارای پاسخگویی نبود.
وقتی استاد آواز در میانه میدان و در حلقه نوازندگان، گردن به سویی خم می کند این تنها یک معنی دارد: دعوت نوازنده به نواختن و ستایش استادانه از همنوایی یاران. اما اینبار شجریان سر به سوی هم آوازی برگرداند که صدایش در تاریخ سی ساله ایران صدای ممنوعه است. شجریان استادانه، پدرانه و جسورانه از دخترش دعوت می کند تا بی آنکه صدای بم پدر، راهی برای حلال بودن این صدای بی خش بگشاید او تک خوان میدان شود .
شجریان صدای ممنوع زن را بی اذن و اجازه آنان که این صدا را کماکان ممنوع و بلاتکلیف گذارده اند، در آسمان به پرواز در آورد و مژگان شجریان با سوز و اقتدار به جای همخوانی همانند همه این سالها، تکخوانی کرد. درست است که در تمام این سالهای ممنوع، زنان بسیاری تکخوانی کرده اند و صدایشان نیز در خانه های بسیاری از ایرانیان شنیده می شود اما همه تصمیم گیران و تصمیم سازان نیز در تمام این سالها سعی کرده اند مفر رسمی و قانوی برای تکخوانی زن نگشایند و بسیاری از اساتید آوازهای سنتی نیز رسم نشکسته اند و تا آنجایی که به خاطرم هست در سالهای گذشته نیز مژگان با پدر همخوانی می کرد. در دیگر سو بزرگان حوزه فرهنگ و قدرت و سایت نیز چندان این موضوع را جدی نگرفته اند و یا اساسا به روی خودشان هم نیاورند که در یک کشور اسلامی اینک صدای آواز زن در جای جای جامعه و حتی در مذهبی ترین خانواده ها هم جایگاه ویژه دارد.
به همین دلیل این پرسش ساده که «آیا شما صدای زن را هنوز صدای ممنوعه می دانید و اگر نه آیا حاضرید به صدای آواز یک زن گوش دهید» در منظر خاتمی و هاشمی و کروبی، سه سیاستمداری که در راس قوه مقننه و مجریه بوده اند، آنقدر دشوار و بحران ساز می نمود که ضبط ها را خاموش و پرسش ها را بی پاسخ و یا غیر قابل انتشار اعلامی کرده بودند و البته کسانی چون احمدی نژاد و لاریجانی و قالیباف که اساسا با دیدن لیست سوالهای کاملا غیر سیاسی که البته با دخالتهای کاملا سیاسی تبدیل به سوال های بزرگ جامعه شده است، حاضر نشدند روزنه ای برای طرح این پرسش های ساده ولی ممنوعه باز کنند.
استاد آواز ایران به خوبی می داند که از کدام ایران می آید و به کدام ایران برمی گردد . کسی که در روزهای بحرانی پس از انتخابات همپای مردم در خیابان بود و همانند مردم معمولی شهر به سین جیم های بازجویان هم پاسخ داده است خوب می داند که اینک دیگر فصل انتظار و اجازه گرفتن از یک حاکمیت مردسالار نیست برای همین برخلاف سالهای گذشته به جای همخوانی با زن، رخصت تک خوانی برای زن را مهیا می کند.
شاید از منظر جامعه ای که دیگر صدای آواز زن جز لاینفک زندگی شان شده است این یک اتفاق بزرگ نباشد اما در فضایی که هنوز صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران بر سر ابزار و آلات موسیقی نوازندگان مان پارچه می اندازد تا مبادا این ابزار ممنوع در تلویزیون به نمایش در آید، باید این صدای آواز زنانه را صدای بخش دیگری از صدای جامعه معترض ایران دانست که دیگر منتظر اذن و اجازه از حاکمیت نمانده است.
شجریان از همان روزی که همزبان با جنبش سبز ایران روبه روی رییس دولت کودتا ایستاد و گفت، صدای او صدای همان خس و خاشاکی است که احمدی نژاد آنها را رفتنی می داند و به همین دلیل صدا و سیمای تحت نظارت رهبری نیز اجازه پخش این صدا را ندارد، به خوبی می دانست که صدای خس و خاشاک ایران هرگز یک صدای مردانه نیست، می دانست که این صدا دیگر نمی تواند همجنس با صدایی باشد که از فیلتر های حاکمیت می گذرد برای همین دیگر حاضر نشد صدای خود را پوششی برای صدای یک زن بسازد. بزرگوارانه سکوت کرد تا تنها صدایی که در سالن دوهزار نفره بر دل یک ملت دردمند می نشیند، صدای دلنواز زنی باشد که سی سال اجازه یکتا بودن نداشت و مدام باید مردی را با خود یدک می کشید تا اجازه فریاد می یافت.
شجریان پاسخ همه آن پرسش های بی جواب من است؛ وقتی مردان سیاست، خوب می دانند که بسیاری از باورهای مردم عوض شده است اما آنها به هر دلیلی دیگر قادر به همراهی با ملت نیستند، این هنرمند است که باید نقش تاریخی اش را ایفا کند و مردان سیاست را ناگزیر به همراهی با مردم کند.
اگر همه یا اکثریت هنرمندان تصمیم می گرفتند، در برابر حاکمیت همان باشند که در خلوت اند؛ بی ریا و بی دروغ و بی هراس، آیا باز هم هیچ رییس جمهور و رهبری قادر بود که به ساده ترین و پیش پا افتاده ترین پرسش های معمولی در مورد حقوق شهروندان اش به عنوان سوال های ممنوعه نگاه کند و اساسا اجازه طرح آن را هم ندهد ؟
آیا اگر هنرمندان کشور طلبکارانه در برابر حاکمیت می ایستادند و پیش از هرگونه طلب سیاسی ابتدا حقوق ساده مردم را طلب می کردند و در صورت تن ندادن سیاستمداران آنها نیز تن به ریا و بقا به هر قیمتی نمی دادند، باز هم مردم بعد از نه ماه ایستادگی و جان فشانی تنها می ماندند؟
آیا برای پیروزی جنبش مردمی و دست یازیدن به اهداف روشن یک کشور تنها نیازمند اصلاحات در حوزه سیاسی یا انقلاب در عرضه قدرت و برکناری و جابجایی مردان سیاست هستیم؟ یا این هنرمندان و شهروندان معمولی یک کشور هستند که اگر شیوه ماندن به هرقیمتی و بقا به بهای جان ملت را تغییر ندهند، کماکان سیاستمداران نیز محکم و استوار در جایگاه غیرقانونی خویش باقی خواهند ماند ؟
اگر چه این روزها یک دولت به دام افتاده، آنقدر تن به شیوه های پوپولیستی خواهد داد تا محبوبیت و مشروعیت از دست رفته را باز یابد و لذا خیلی دور از ذهن نیست که پیش از بازگشت استاد به ایران، در دل هیمن دولت نیز کسی پیدا شود و مجوز تکخوانی زن را صادر کند اما آنچه مهم است صدای آزاد شده یک زن و زنان دیگر است که برای رها شدن، به جای اجازه از سیاستمداران فرصت طلب، اذن از یک ملت برابری طلب می گیرد.
شاید این یک نگاه آرمانگرایانه و غیر قابل اجرا باشد اما متاسفانه این واقعیت دارد و تا مادامی که هنرمندان یک کشور تن به نشستن در برابر دوربین های صدا و سیمایی دهند که هم به ابزار ساز و آواز آنها به عنوان لکه های ننگ و حرام نگاه می شود و هم صدای هم آواز و همراه زنانه آنان در نگاه برنامه ریزان این سازمان و نظام، حرام و ممنوع باشد، هرگز نمی توان تغییرات بزرگ درحاکمیت را انتظار کشید.
اگر همه و یا همان بخشی از هنرمندان که این روزها خاستگاه واقعی هنر در بدنه جامعه را به روشنی می دانند اما کماکان دون شان خویش نمی دانند وقتی دوربین های رسمی کشور تنها مجاز به تصویر برداری از بالاتنه نوازندگان هستند که مبادا تار و سه تار و گیتار و کمانچه و چه و چه در قاب تلوزیون ظاهر شود و یا تن می دهند به تصمیم کسانی که صدای زنانه را با پارازیت های مردانه ممنوع می کنند آنگاه جامعه ریا آلوده و دوشقه می شود و در این دو پارگی و تن دادگی های مداوم است که حاکمیت می تواند سی سال صدای زن را چنان ممنوع اعلام کند که حتی پرسشگری در مورد این حق مسلم نیز همانند یک جرم مسلم تلقی شود و پاسخ آن دسته از سیاستمدارانی که به این صدای ممنوع اعتقاد چندانی هم ندارند از هراس همین قضاوت ها در آرشیو باقی بماند