یکصد و یک سال از آن سالی که سرزمین مان ایران نیز به جرگه “قانون” داران پیوست می گذرد. سده ای که سرنوشتی حزن انگیز را برای این دفترچه های نه چندان قطور رقم زده است.
از قانون مشروطه گرفته تا قانون اساسی کنونی ایران، همه همواره سرنوشت های تکاندهنده ای را شاهد بوده اند. تجربه هایی که همواره از دو سو حاکمان و محکومان آنچنان بلایی را بر سرش آوردند که سرآخر ارزش آنچه باید مورد احترام همه می بود به کاغذ پاره هایی تبدیل شد برای تاریخ نویسان و تاریخ خوانان.
آنچه برای صاحب این قلم همواره حائز اهمیت و دغدغه بوده همین تاریخ معاصر ما ایرانیان بوده است که از ورای همین دغدغه سال هاست که در جستجو و کندوکاو درآن بسر می برم.
آنچه وادارم کرد تا این چند کلمه را بنویسم نکته ای بود که مدتی است درگیرم کرده است. “سرنوشت قانون در سرزمین مان”.
با تورق در صفحات تاریخ و نشستن پای سخن دوران دیده ها، تصویر معوجی از سرنوشت قانون در ایران در ذهنم نقش بسته است که با تطبیق آن بر سال های اخیر و نوشته ها و گفته ها ، مسیری مشترک در راهی تکراری را شاهد هستیم.
از زمانی که اولین قانون اساسی با تلاش های بسیار به ثمر نشست و سلاطین این سرزمین به “مشروطه ” تن دادند، با هر فراز فرودی تن قانون در این سرزمین لرزید و حقیقت و واقعیت آن در تبادل میان این دو، گاه کم فروغ و گاه پر فروغ شد.
پس از قاجار و در دوران پهلوی نیز این مدار بر همان سبک و سیاق چرخید و “قانون” و عدالتخانه همچنان یک آرزو باقی ماند.
سلاطین و شاهنشاهان در ایران این موهبت را گرامی ندانستند. طمع قدرت مطلق اراده “مشروط” را نمی پذیرفت و درست در بزنگاه های تاریخی هربار به فکر اجرا و التزام به آن می افتادند که دیر بود و کاغذ پاره ای شده بود برای ویترین ها.
سرنوشت بی اعتنایی حاکمان به “قانون” چه اساسی و چه مشروطه اش یک فرجام را همیشه درپی داشته و آن تسلسل و تکراری دوباره و البته تجربه ای دوباره. و چه درست است این ادعا که ما ایرانیان بجای خواندن تاریخ و عبرت آموزی از آن، دوست داریم تاریخ را تجربه کنیم.
از همان زمان که مهندس بازرگان در دادگاه نظامی خود خطاب به محمد رضا شاه پهلوی گفت که ما آخرین گروهی هستیم که با شما از زبان قانون سخن می گوییم ، شاه ایران هرگز تصور نمی کرد که روزی باید دوباره دست به دامان همان ها شود که در دوران قدرت هر کدام را کناری نهاده بود؛ و در واپسین روزهای سلطنت در تلاش بود تا شاید همان ها را که روزگاری کنار نهاده بود راضی کند تا به همان “قانونی” که سال ها مبارزان برای تحقق و اجرایش تلاش کرده بودند تمسک بجوید.
او بسیار دیر پذیرفته بود که شاه “مشروطه” است و این دیر فهمیدن، هم او را کنار نهاد و هم همان قانونی را که بسیار دیر بدان تمسک جسته بود. همانگونه که پدرش نیز نتوانست پاسدار خوبی برای آن قانون باشد.
این روزها و در کشاکش چالش های دورنی ایران کنونی چندی است که به این سرنوشت تلخ قانون در ایران می اندیشم و صد البته “قانون اساسی” جمهوری اسلامی.
قانون اساسی ایران در این سال ها آنقدر با نگاه های تفریطی و افراطی به بازی گرفته شده است که شاید دیر یا زود سرنوشت “قانون مشروطه” را دوباره تکرار شده بیابیم.
در این مسیر همچون گذشته حاکمان را شاید بتوان مسبب کاغذپاره شدن “قانون” در این مملکت دانست. آیا برای جلوگیری از تکرار مکرر تاریخ خیلی دیر نشده است؟ بسیاری معتقدند دیر است، اما آیا این استنتاج ، استنتاج درستی است؟