مذاکره ایران و آمریکا؛ رویایی تعبیر نشده

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

مذاکره و برقراری روابط عادی میان ایران و آمریکا همواره یکی از دغدغه ها و دلمشغولی های هاشمی رفسنجانی بوده است، و هرچه که زمان می گذرد و رئیس مجمع تشخیص نظام در صحنه ی سیاسی ایران بیشتر به حاشیه رانده می شود، عدم تحقق این رویای تعبیرنشده، احتمالا او را بیشتر آزرده خاطر می سازد.

هاشمی رفسنجانی پس از انقلاب در هرجایگاهی که بوده- در مناصب مختلف قدرت و هم نشینی با رهبران کشور، داشتن مسئولیت در دوران جنگ و دمخور بودن با نظامیان و رزمندگان و گفت و گوی مستقیم تر با مردم در منابر نماز جمعه- این دغدغه را بروز داده و احتمالا در خواب هم این دلمشغولی رهایش نساخته است.

چه آن زمان که نیت قلبی او برای آغاز گفت و گوی تهران- واشنگتن، به قلم وزیرش، عطا الله مهاجرانی در روزنامه اطلاعات بیان شد و یا از طریق جریان خاصی در وزارت خارجه و دفترنمایندگی ایران در سازمان ملل، به وسیله ی لابی گران سیاسی، دانشگاهی و نفتی - دورازهیاهوی شعارها، تبلیغات سیاسی و جنگ روانی دو طرف- جنبه ی اجرائی و معاملاتی گرفت، و چه اکنون که مستقیما از جانب خود او از تریبون نماز جمعه مطرح می شود- و دیگر حتی در آن نه تنها پیش شرط بازگرداندن دارائی های ایران در آمریکا وجود ندارد و طرف را به نیز به کنار گذاردن “پیش شرط” ترغیب می کند، به خوبی می توان آرزوی فزاینده ی تحقق این رویا را در سال های باقیمانده ی عمر استنباط کرد.

اما مسئله این است که اگرچه “گفت و گوی رودرروی بدون پیش شرط” در ربع قرن گذشته به صورت یک “تابو” درآمده است، اما هیچ فرد و جناحی در ایران یافت نمی شود که به آسانی حاضر باشد این “برگ برنده” در جلب و جذب افکار عمومی را به رقیب یا رقبایش واگذار کند. هاشمی رفسنجانی نیز نمی تواند استثنایی باشد بر این قاعده، و حتی در دوران اصلاحات نیز نبود. او هم حتما در سال های پیش رو دل خوش کرده است به در دست داشتن این برگ برنده و باقی گذاردن نامی نیک، نه تنها در تاریخ ایران، بلکه حتی در رویدادهای مهم جهان. برگ برنده ای که می تواند یکی از پیامدهای زمین زدن به موقع اش دریافت جایزه صلح نوبل باشد؛ و ایران و بانی آن را برای کسب مجدد این جایزه طی یک دهه، باز مدت ها در صدر اخبار جهان قرار دهد.

وجود چنین رویکرد انحصارگرایانه ای در میان مهره های شطرنج سیاسی ایران، اما یک استثنا داشت؛ دوران اصلاحات و ریاست جمهور وقت. سید محمد خاتمی که ریاست خود را در صحنه ی بین المللی با گامی حساب شده چون مصاحبه با کریستین امانپور، خبرنگار ایرانی تبار شبکه ی امریکایی “سی.ان.ان” با هدف “کوتاه کردن دیوار بی اعتمادی میان ایران و آمریکا” شروع کرد، به دلیل روش ها و منش های نیکو- اما متاسفانه مسئله ساز در صحنه ی سیاسی ایران- ماراتن آغاز شده را در همان گام های اول وانهاد و با دستانی خالی و جسمی و جانی خسته، در برابر میلیون های چشم ، از میدان خارج شد. بیم و هراس خاتمی از اقدام ها و واکنش های منفی جریان ضد اصلاحات و فضاسازی های رسانه ای باند اقتدارگرا که خود را به شکل های گوناگون از جمله حمله به اتوبوس جهانگردان آمریکایی در تهران نشان می داد، و ترس از پیامدهای ناخواسته ی سرپیچی از حکم حکومتی نانوشته ی رهبری، که جلوه اش در دستور ملاقات نکردن و عدم گفت و گوی مستقیم با کلینتون و حتی قرار نگرفتن در کادر عکس یادگاری جمعی سران کشورها در سازمان ملل، در کنار رئیس جمهور آمریکا، مشهود بود، چیزی نبود که از دید افکار عمومی داخلی و خارجی مخفی بماند.

این تلاش گامی بود تاریخی در جهت تامین هرچه بیشتر منافع ملی، حتی به بهای شنیدن حرفی تند یا نقدی شدید از جانب مقام های مافوق، که می توانست پیامد کوتاه مدتش شکست برنامه های جریان ضد اصلاحات باشد و عدم روی کار آمدن حزب پادگانی و نامزد انتخاباتی آنان، احمدی ن‍ژاد، و نتیجه ی بلند مدتش، در صحنه ی داخلی نیفتادن ایران در ورطه ی سقوط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، و در صحنه ی بین المللی و منطقه ای، بالا نگرفتن تنش ها، تشدید خصومت ها و بازگشت فضای منفی علیه ایران و محاصره ی روز افزون آن توسط جامعه ی بین المللی به سرکردگی آمریکا، فارغ از خطر بروز جنگ و مخاصمه ی نظامی بی حاصل که چشم اندازش هر روز در افق مشهودتر می شود.

این گام تاریخی را اکثریت اصلاح طلب مجلس ششم و رئیس آن نیز نتوانستند بردارند. آقای کروبی اگرچه راضی شد در زمان حضور در آمریکا، در موزه ی متروپلیتن نیویورک خود را در مواجه با برخی از نمایندگان کنگره قرار دهد و با آنان به مبادله ی کلام بپردازد- در عرف بین المللی و از دید ناظران سیاسی، ملاقاتی نیمه رسمی - اما وقتی فشار جناح مقابل و لابد واکنش منفی رهبری را در مقابل اقدام خویش دید، نه خود گام های بعدی را برداشت و نه اجازه داد که یکی از مردمی ترین مجالس ایران در این اقدام سرنوشت ساز پیش قدم شود. اصلاح طلبان پیشرو مجلس ششم نیز چون اکثر ماموریت های مهم این چنینی ، به نمایندگی از مردم، هیچگاه نتوانستند از زیر بختک عدم اعتماد به نفس و انجام کارهای خطیر و خطرپذیر، بیرون بیایند و دست پیش آمده از جانب نمایندگان کنگره آمریکا، چون سناتور جوزف بایدن را که حاضر بودند با همتایان خود در ایران و هر جای دنیا ملاقات کنند، در دست گرفته و به گرمی بفشارند و نقطه ی عطفی در روابط تهران- واشنگتن بگشایند.

آن روزها و آن فرصت ها گذشته و افسوس خوردن برای آن اکنون کاری ست خبط و بیهوده، الا اینکه تجاربش ره توشه ای باشد برای حل مشکلات و معضلات روزهای سخت آینده و در راه پر فراز و نشیب پیش رو.

دو سال پس از به سرانجام رسیدن تلاش هایی در عمل بی سرانجام، برای حل مشکلات و معضلات کشور، از طریق یک دست کردن قدرت؛ حاکمیتی در دست یک فرد، رهبر، و دیگران، در هر سطح، عناصری بی اختیار و جان نثار و بله بله قربان گو، اکنون کمتر تحلیلگر سیاسی مستقلی را، در داخل و خارج، می توان یافت که امید داشته باشد به حل مشکل دیرینه ی گشوده شدن روابط ایران و آمریکا- علیرغم دیدارها و گفت و گو های مقطعی کنونی.

به نظر می رسد که در این بن بست سیاسی- آن هم در شرایطی که در هر دو سو، تهران و واشنگتن، کارزار سیاسی مبارزه و رقابت برای تغییر بالاترین مقام اجرایی در حال شدت گرفتن است- نه تنها ضرورت دارد اصلاح طلبان در صحنه ی داخلی و انتخابات های پیش رو رسیدن به “ائتلاف گسترده” را در برنامه کار خود قرار دهند، بلکه در صحنه ی بین المللی نیز آنان چاره ای جز این ندارند که فکر در دست گرفتن انحصاری “برگ برنده” را وانهند.

آنچه که بیش از هرچیز ضروری به نظر می رسد این است که این جمع گوناگون، ولی پرتوان و پرشمار و مورد حمایت قاطبه ی ملت، “بازتعریفی” از خود و نقش خویش داشته باشد و این حقیقت کتمان ناپذیر را بپذیرد که اقتدارگرایان در عمل آنها را از صحنه ی سیاست ایران کنار گذارده اند، و تا جایی که توان دارند حاضر نیستند “قاچی هر چند کوچک”، از “کیک قدرت” به آنها تعارف کنند. یکی از معانی باز تعریف نقش خویش در صحنه ی شطرنج سیاسی ایران می تواند بریدن ناف خود از حاکمیت کنونی و تعریف دقیق”اپوزیسیون” از خود باشد، که پیامدش چیزی نخواهد بود جز تلاش برای تشکیل رسمی و علنی “حکومت سایه”، با برنامه ها و کادرهای مشخص، از جمله در زمینه ی سیاست خارجی.

زمانی که آقای هاشمی رفسنجانی در نماز جمعه ی هفته گذشته تهران “مذاکره بدون پیش شرط” را “بهترین راه حل مسایل” معرفی و تاکید کرد که “آمریکایی‌ها باید راه درست را انتخاب کنند و مذاکره بهترین راه است… ایران همواره آمادگی مذاکره دارد و آمریکایی‌ها باید پیش شرط های تحقیرآمیز و غیرقابل قبول را پس بگیرند”، همان گونه که پیش بینی می شد این سخنان دقایقی بعد مورد توجه افکار عمومی داخلی و خارجی قرار گرفت. اما چون پشتوانه اجرایی نداشت زود تب تندش به عرق نشست و زیر انبوهی از اخبار مدفون گردید. علت آن این بود که هم در داخل و هم در خارج، کمتر کسی بود که باور کند رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، “حرف نظام” را می زند و “مصلحت نظام” را می گوید و همچون گذشته می تواند در مقام “شخص دوم یا سوم” کشور و یکی از “استوانه های نظام” در این امر خطیر و مهم “نقش رسمی” ایفا کند.

واکنش دقیق و حرف درست را همان روزهای اول یکی از مقام های آمریکایی زد. او در مصاحبه با یکی از شبکه های خبری بین المللی چنین مضمونی را بکار برد: “آقای هاشمی رفسنجانی در صحنه ی تصمیم گیری رسمی ایران دیگر جایگاهی ندارد و این نوع مذاکرات باید در سطوح رسمی و دولتی انجام شود. اما هاشمی می تواند سردمدار مذاکره میان مقام های غیر رسمی باشد، طلایه دار گفت و گو با نمایندگان کنگره.”

با توجه به چیدمان جدید صفحه ی شطرنج قدرت در ایران، و انتظارهایی این چنین از جانب نمایندگان ملت آمریکا و حتی اروپائی ها، ضرورت دارد جبهه ی جدید “ضد استبداد” و “ائتلاف گسترده اصلاح طلبان” - در کنار بازی مهم انتخاباتی - بازی سیاست خارجی را بسیار جدی تر از این آغاز کند. مثلث “خاتمی- کروبی- هاشمی” و هر یک از آنان به تنهایی، اگر بخواهند می توانند در فضای مثبتی که در داخل و خارج شکل گرفته است، آغازگر “گفت و گو های دوجانبه ی مستقیم ایران و آمریکا” در سطوح مختلف ـ در هر یک از پایتخت های دو کشور و یا پایتخت کشوری ثالت- باشند. سید محمد خاتمی در ارتباط با دیگر کشورها، سطوحی از این کارها را در برنامه خود داشته و دارد، اما هاشمی اگرچه در مقام حرف پرکار است و در دیدارهای رسمی پر خبر، لیکن نقش مستقل جدید خویش را هیچگاه نیازموده است. آیا در چنین شرایطی پرتنش و دغدغه افزا، ورود به این صحنه به “مصلحت نظام” نیست؟

این “فرصت”ی جدید است که نباید چون بسیاری از فرصت های گذشته، آن را سوزاند.