از دیاری سخن می گویم که در جای جای شهرش در 2000 نقطه ی پایتختش مامور می گمارند تا مبادا معترضین از خموشی بدر آیند. کشوری که مردمانش یا در خوابند و یا در بند و برای این جماعت خواب زده در 2000 نقطه ی پایتختش مامور می گذارند تا مبادا دمی از احساس نا امنی غافل شویم، که بفهمانندمان داریم کجا زندگی می کنیم.
جایی که 31 سال است اعدام می کنند آشکارا و پنهان از معلم گرفته تا دانشجو، کارگر و… و این اعدام ها همچنان ادامه دارد.
از دیاری که امام زمان به استقبال رهبر می رود، که میلیاردها خرج سفری می شود که مردم بفهمند شآن و مقام رهبری. دیاری که می توان برای حفظ دینش دروغ را واجب کرد، دیاری که مدعی اند جنبش مردمی اش مرده است ولی بگیر و ببند هایش هنوز هم ادامه دارد.
از کشوری که منشور کورشش را دستاویزی می کنند برای تبلیغ ولی درهای موزه و مقبره همان کوروش را بروی مردم می بندند و بر آن آب.
از دیاری که دزدان و غارتگران میلیاردی اش در حساس ترین منصب ها تکیه زده اند تا قطع کنند دست محتاجان به نان شب را که از قنادی دزدی می کنند.
کشوری که دارای یکی از بزرگترین ذخایر نفت و گاز جهان است ولی ز زرش مردمان بهره ای ندارند جز زور غارتگران در آمد های نفتی.
کشوری که مردانش مانده اند در معاش ولی چند همسری قانونی می شود.
کشوری که بنزین سرطان زا تولید می کند… هکتار هکتار جنگل بیابان می شود برای رونق تجارت آقایان.
کشوری که در آن دیرینه ترین باغ اکولوژی ایران و خاور میانه را در نوشهرش تخریب می کنند.
دیاری که مردمش دسته دسته راهی دیار غربت می شوند، پناهنده می شوند به پناهجویانش حمله می شود که صاحب ندارد این سامان. کشوری که آنان که اندیشمندانش یا آواره اند و یا در بند.
من از نهایت تاریکی حرف می زنم؛ از سنگفرش های خیابانی که خون عزیزان بیگناه را به خود دیده است کشوری که مادرانش عزادارند و فرزندانش آواره یا زندانی یا در فکر رفتن که گفته اند فرار مغز ها نداریم کشوری که سنگسار و قطع دست آزاد است ولی عشق و آزادی ممنوع، کشوری که وکیل و موکل در آن با هم در بندند و علوم انسانی در آن ذبح می شود تا هیچکس نداند که نداند و نداند.
اگر به دیدنمان آمدید کمی آزادی، کمی آگاهی و کمی عشق برایمان بیاورید، که آگاهانمان بر سر دارند یا در بند، ما را به گروگان گرفته اند اسیرانی در زندانی بزرگ به نام ایران.