آخرین روزهای تعطیلات تابستانی با اکران پنجمین قسمت هری پاتر-همزمان با انتشار آخرین کتاب این مجموعه- و فیلم های جکی چان و جت لی رونقی بسیار گرفت.همکارمان آرینا امیرسلیمانی نگاهی انداخته به این فیلم ها و دیگر آثار اکران شده در هفته گذشته…
معرفی فیلم های روز
هری پاتر و محفل ققنوس Harry Potter and the Order of the Phoenix
کارگردان: دیوید ییتز. فیلمنامه: مایکل گولدنبرگ بر اساس کتابی از جی. کی. رولینگ. موسیقی: نیکلاس هوپر. مدیر فیلمبرداری: اسلاومیر ایژیاک. تدوین: مارک دی. طراح صحنه: استوارت کریگ. بازیگران: دانیل رادکلیف[هری پاتر]، اما واتسون[هرمایونی گرنجر]، روپرت گرینت[ران ویزلی]، کاترین هانتر[خانم آرابلا فیگ]، راف فاینس[لرد والدمورت]، برندان گلیسون[آلستور مودی]، گری اولدمن[سیریوس بلک]، مگی اسمیت[مینه روآ مک گوناگال]، رابرت هاردی[کورنلیوس فاج]، مایکل گامبون[آلبوس دامبلدور]، ایملدا استانتون[دلورس اومبریج]، آلن ریکم[سوروس اسنپ]، اما تامسون[سایبل تره لاونی]، هلنا بونهم کارتر[بلاتریکس لسترنج]، رابی کالترین[روبیوس هگرید]. ۱۳۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ انگلستان، آمریکا.
هری پاتر در تعطیلات سال چهارم مورد دو دیمنتور قرار گرفته و برای نجات خود و دادلی مجبور به استفاده از جادو می شود. پیامد این کار دریافت اخطاری از سوی وزارت جادو و پیدا شدن سر و کله آلستور مودی و سیریوس بلک است که یقین دارند این اتفاق را باید جدی گرفت و از هری محافظت کرد. پس از پایان تعطیلات هری برای ادامه تحصیل و حضور در کلاس پنجم به هاگوارث باز می گردد. اما فضا در هاگوارث نیز متشنج است. دامبلدور نیز عقیده دارد که لرد والدمورت دست به کار شده و به زودی بازخواهد گشت. اما کورنلیوس فاج وزیر جادو به این عقیه باور نداد و آن را توطئه ای از سوی دامبلدور می داند که چشم به صندلی وزارت دوخته است. به دلیل کوتاهی وی و عدم اجرای اقدامات پیشگرانه به زودی تمامی جادوگران و ساحره ها در معرض خطر قرار می گیرند و بیشتر از همه هری پاتر!
وزارت جادو به دلیل اتفاقات رخ داده شده در هاگوارث بازرسی به نام دلوروس آمبریج را به آنجا روانه می کند. ولی خانم آمبریج خیلی زود با روش های جابرانه و بخشنامه هایی که هر چیز معمول را قدغن اعلام می کند، زندگی هری و تمامی شاگردان را به جهنم تبدیل می کند. هری که خطر را نزدیک می بیند، پس از ممنوعیت آموزش عملی جادوهای محافظت کننده، تصمیم می گیرد تا به همراه دوستانش محفلی پنهانی تشکیل داده و خود را برای روبرو شدن با والدمورت آماده کند.
چرا باید دید؟
بگذارید همین ابتدا بگویم که از عشاق سینه چاک هری پاتر و طرفداران کتاب های خانم رولینگ نیستم و این پدیده را تقلیدی بسیار آبکی از نوشته های روآلد دال[مخصوصاً ساحره ها] می دانم. اما بحث اینجا بر سر یکی از نشانگان روزگار ماست که بد یا خوب مقبولیت جهانی یافته و برگردان سینمایی آن هم از این امر مستثنی نیست. بدیهی است سازندگان نسخه سینمایی از هر تلاشی برای فاخرتر کردن آن خودداری نمی کنند. از سخت گیری در انتخاب هنرپیشه، مثل انتخاب اوانا لینچ از میان ۱۵ هزار دختر برای نقش لونا لاوگود، تا بافت فرشی به قیمت ۵۰ هزار پاوند برای اتاق پروفسور اومبریج و مذاکره با کارگردان هایی چون میرا نایر و ژان پی یر ژونه برای ساخت قسمت فعلی…
پنجمین قسمت از ماجراهای جادوگر جوان که با صرف هزینه ای معادل ۱۵۰ میلیون دلار ساخته شده، تا این لحظه مبلغی حدود ۲۸۰ میلیون دلار نصیب سازندگانش کرده است. اما کسی که در پشت سکان این کشتی گران قیمت قرار گرفته، بر خلاف پیشینیان خود-کریس کلمبوس، آلفونسو کوآرون و مایک نیویل- نام آشنا و معتبری نیست. دیوید ییتز متولد ۱۹۶۳ سنت هلنز، دانش آموخته مدرسه ملی سینما و تئاتر در بیکنزفیلد است. کسی که عمده سابقه و شهرت خود را در میان هموطنانش، مدیون مجموعه ها و فیلم های تلویزیونی چون State of Play، Sex Traffic و آن گونه که اکنون زندگی می کنیم است و به خاطر آن ها چند جایزه بافتا هم دریافت کرده است. اما برای تماشاگر ایرانی شاید نام فیلم ادعای تیچبورن[چند سال قبل از تلویزیون پخش شد] و دختری در کافه[که در همین صفحات معرفی شد] تداعی کننده چیزی باشد. کارگردان خوش اقبالی که از هم اکنون قرعه ساخت بعدی هری پاتر نیز به نام وی اصابت کرده است.
کجا مانده بودیم؟ بله، به پنجمین پای این اختاپوس هفت پا رسیده ایم و اعتراف کردم که از معتادان هری پاتر نیستم. شاید به همین خاطر باشد که کتابش را خوانده و نخوانده رها کردم و ترجیح دادم تا بعدها فیلم را ببینیم. اما فیلم هم چیزی عایدم نکرد. همان آدم ها و فضاها و لرد والدمورت که کم و بیش در برابر دوربین ظاهر می شود. هری کمی بزرگ تر شده و قصه هم کمی پیش تر رفته تا به پایان موعود خود-یعنی رویارویی هری و والدمورت- نزدیک تر شود. هری پاتر و محفل ققنوس یکی از طولانی ترین کتاب های این مجموعه است که در برگردان سینمایی اش تازگی چندانی در انتظارتان نیست. اما می شود همچون ادامه یک سریال تلویزیونی با فراغ بال به تماشای آن نشست. فقط یک چیز تماشای این یکی را برای من جذاب تر کرد و آن رویارویی هری و هم مدرسه ای هایش با پدیده جباریت، سانسور و تحدید آزادی های مدنی بود. پیامی که ارزش آن را دارد تا هر کودکی-و بزرگسالی- را به تماشای این فیلم ترغیب کنم.
می توان با اندکی تسامح رفتارهای دلوروس آمبریج را با بزرگان دین، دولتمردان[به خصوص وزیر ارشاد] کشورمان مقایسه کرد و نتیجه گرفت که مقاومت در برابر چنین رفتاری-حتی ایجاد تشکل های مخفی- تنها راه نجات ماست. طرفداران مبارزه مسلحانه، هم استراتژی و هم تاکتیک از این یکی خوش شان خواهد آمد. ممنونیم خانم رولینگ، متشکریم هری عزیز!!!
ژانر: ماجرا، درام، خانوادگی، تخیلی.
ساعت شلوغی ۳ Rush Hour 3
کارگردان: برت راتنر. فیلمنامه: جف ناتانسون بر اساس شخصیت های خلق شده توسط راس لامانا. موسیقی: لالو شیفرین. مدیر فیلمبرداری: جی. مایکل مورو. تدوین: مارک هلفریش، بیلی وبر، دان زیمرمن. طراح صحنه: اد ورو.
بازیگران: جکی چان[سر بازرس لی]، کریس تاکر[کارآگاه جیمز کارتر]، هیرویوکی سانادا[کنجی]، یوکی کودودراگون لیدی]، مکس فون سیدو[واردن رینارد]، ایوان آتال[جورج]، نئومی لنوآر[ژنویو]، جینگچو ژانگ[سو یانگ]، تسای ما[سفیر هان]، رومن پولانسکی[کارآگاه روی]. ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نامزد جایزه بهترین فیلم تابستانی که باید ببینید از مراسم MTV، نامزد جایزه بهترین فیلم تابستانی- کمدی/اکشن از مراسم انتخاب نوجوانان.
سر بازرس لی که برای محافظت از سفیر هان در کنفرانس مبارزه با جنایت سازمان یافته حضور یافته، شاهد ترور نافرجام وی می شود. لی در تعقیب ضارب هان وی را در کوچه ای به دام می اندازد، اما سر رسیدن کارآگاه جیمز کارتر و دو دلی خود وی سبب فرار وی می شود. کارتر و لی در بیمارستان به دختر سفیر هان قول می دهند تا ضارب را که یقیناً از سوی سندیکای جنایتکاران مامور قتل سفیر بوده، دستگیر کنند. آن دو در تعقیب سر نخ هایی که پیدا کرده اند، به پاریس می روند. اما به محض ورود از سوی کارآگاه فرانسوی به نام روی مورد اذیت و توهین قرار می گیرند. ولی بعد با جورج- راننده تاکسی- آشنا می شوند که کمک زیادی به آن دو در تعقیب جنایتکاران می کند. لی و کارتر پس از درگیری های فراوان موفق می شوند تا کنجی- ضارب هان- را به دام بیندازند. کسی که در واقع برادر طرد شده لی است و سرانجام نیز کشته می شود. اما سر نخ همه این حوادث در دست کس دیگری است. فردی که با سفیر هان نیز ارتباط نزدیکی دارد و حال اختیار زندگی دختر هان را نیز به دست گرفته است….
چرا باید دید؟
۹ سال قبل بود که زوج کارآگاه جیمز کارتر و سر بازرس لی در ساعت شلوغی به تماشاگران معرفی شد. زوجی که خیلی زود مورد پسند و استقبال قرار گرفت و سه سال بعد دومین قسمت ماجراهای این دو نفر به نمایش در آمد. اما موفیت مادی آن باعث نشد تا قسمت سوم بلافاصله تولید شود و میان دو فیلم آخر ۶ سال وقفه افتاد. وقفه ای که به نظر من واقعه ای نیکو بود. چون باعث شد تا فیلمنامه نویسان قسمت اول و دوم که ترفند اصلی شان قرار دادن دو کارآگاه خارجی در کشوری غریب بود، به سراغ ابداع راه های تازه ای بروند. به عنوان یک ستایش کننده جکی چان و فرمول یک سان-اما موفق فیلم های وی- که آن را به شدت اخلاقی و سالم می دانم، اعلام می کنم قسمت سوم با وجود پا به سن گذاشتن جکی چان عزیز از دو قسمت قبلی بهتر است! و خوشحالم که تهیه کنندگان مجموعه تصمیم خود مبنی بر ساخت همزمان قسمت های سوم و چهارم راعملی نکردند. برت راتنر کارگردان فیلم سهمی عمده در توفیق این مجموعه دارد و این بار نیز کوشید تا از استیون سیگال، ژان کلود وندام، گونگ لی و آیشاواریا رای استفاده کند. اما بی اغراق باید گفت بدون این آدم ها نیز فیلمش بسیار دیدنی است. البته حضور کسانی چون مکس فون سیدو و رومن پولانسکی[دومین فیلم امریکایی اش در طول ۳۳ سال گذشت-محله چینی ها] نیز برای دوستدارن شان غنیمت است. اما کسی که توانسته در خوش بدرخشد ایوان آتال بازیگر و کارگردان اسرائیلی تبار فرانسوی[که برای فیلم Un monde sans pitié اریک روشان جایزه سزار را گرفت] است.
برت راتنر متولد ۱۹۶۹ ساحل میامی و از تجاری سازان خوش قریحه تلویزیون و سینمای آمریکاست. او برای ساخت ساعت شلوغی ۳ مبلغی معادل هفت و نیم میلیون دلار از بودجه ۱۴۰ میلونی فیلم را دریافت کرده است. بدون شک جدا از توانایی های جکی چان و کمی تا قسمتی کریس تاکر سهم مهمی از موفقیت ساعت شلوغی مدیون جف ناتانسون-فیلمنامه نویس- است که شوخی های کلامی دلچسبی[به غیر از مورد شوخی با اسامی چینی مثل Yuو Mi] را در دل حوادث فیلم جا داده است. مثل:
ژنویو: من دختر بدی هستم!
کارتر: هاله لویا(خدایا شکرت)!
یا
کارتر: یالا، ببر کمین کرده! اژدها را مخفی نکن!
و
جورج- یا همان ژرژ-: حقیقت اینه که من یک شوفر تاکسی هستم. نه بیشتر. این سرنوشت منه. من هیچ وقت نمی تونم بفهمم آمریکایی بودن یعنی چی، هیچ وقت نمی توانم بفهمم آدم کشی بدون دلیل چه مزه ای دارد!
فکر می کنم این دلایلی که شمردم برای دیدن ساعت شلوغی ۳ کافی است. البته اگر به نظر شما این طور نیست می توانید با رفتن و دیدن آن دلایل بیشتری برای تماشای دوباره آن برای من فراهم کنید!
ژانر: کمدی، اکشن، جنایی، مهیج.
جنگ War
کارگردان: فیلیپ جی. اتوول. فیلمنامه: لی آنتونی اسمیت، گریگوری جی. برادلی. موسیقی: برایان تیلر. مدیر فیلمبرداری: پی یر مورل. تدوین: اسکات ریختر. طراح صحنه: کریس اگوست. بازیگران: جت لی[روگ]، جیسون استیهم[جک کرافورد]، جان لون[چانگ]، دیون آئوکیخکیرا]، لویس گازمن[بنی]، سائول روبینکدکتر شرمن]، ریو ایشیباشی[شیرو]، آندرئا راس[جنی کرافورد]، ماتیو سنت پاتریک[ویک]، سونگ کانگ[گویی]، نادین ولازکز[ماریا]. ۱۰۳ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ امریکا. نام دیگر: Rogue، Rogue Assassin.
جک کرافورد مامور FBI بعد از کشته شدن همکارش تام واین و خانواده اش به دست بدنام ترین قاتل دنیای تبهکاران آسیا به نام روگ، قسم می خورد تا انتقام قتل وی را بگیرد. اما روگ ناگهان ناپدیدی می شود. سه سال بعد نشانه هایی از بازگشت روگ در صحنه یک جنایت یافت می شود. بعد از به سرقت رفتن کاروانی متعلق به تبهکاران جنگی خونین میان مافیای چین به سرکردگی چانگ و یاکوزاهای ژاپنی به ریاست شیرو آغاز می شود. جک که تشنه انتقام است، یقین دارد که روگ نیز در این وقایع دست دارد. جک و همکارانش هر دو گروه را تحت نظر گرفته اند و به زودی کشف می کنند که روگ در کنار چانگ قرار دارد. اما بعد از کشته شدن چانگ سر و کله ارباب شیرو و دخترش در آمریکا ظاهر می شود. معلوم می شود که روگاز سوی وی ماموریت داشته تا گروه رقیب را نابود کند. اما اینک خود نیز باید کشته شود، چون به دستور کارفمایش مبنی بر قتل همسر و دختر چانگ عمل نکرده است. روگ موفق می شود تا از چنگ آدم کش های شیرو نجات پیدا کند، ولی حال جک در انتظار اوست تا دستگیرش کند. غافل از این که روگ واقعی چند سال قبل مرده است…
چرا باید دید؟
اکران همزمان دو پدیده آسیای [یا بهتر است بگوییم چینی] برای علاقمندان شان فرصتی مغتنم است تا تابستان امسال را با دلی خوش و سری گرم به پایان برسانند. البته جت لی نماینده جدی و کم حرف سینمای چینی است که به سینمای آمریکا منتقل شده و به اندازه جکی چان محبوبیت عام ندارد. دوستداران او بیشتر کسانی هستند که سال ها قبل به بروس لی و بعدها مقلدان وی دل باخته بودند. یعنی طرفدارن سینمای هنرهای رزمی که در به عنوان یکی از شاخه های گونه اکشن و مهیج می تواند مورد توجه قرار بگیرد. جنگ آخرین نمونه این سینما و محصولی ۲۵ میلیون دلاری به کارگردانی فیلیپ جی. اتوول است که یقین دارم برای هیچ کدام از ما نام آشنایی نیست. کسی که در کارنامه اش یکی دو فیلم تلویزیونی و شش کار ویدیویی دارد و جنگ اولین فیلم بلند وی به شمار می رود.
اما جنگ به جز طرفداران جت لی عامل جذاب دیگری نیز دارد: جیسن استیهم، چهره تازه سینمای اکشن….
اگر به تماشای یک مسابقه مشت زنی بروید، انتظار طبیعی شما چه خواهد بود؟ بدیهی است ورود دو طرف به رینگ و به نمایش گذاشتن ضربات و ترفندهای بدیع… جنگ از چنین منظری بسیار قانع کننده است. طرفین درگیر-ژاپنی ها و چینی ها- در به نمایش گذاشتن توان خود کوتاهی نمی کنند. فیلمنامه نویس ها نیز که داستان داشیل همت[محصول سرخ] و برگردان ژاپنی اش یوجیمبو را سرمشق خود قرار داده اند، ان را تبدیل به مکانیسم خلق هیجان و خونخواهی می کنند. البته پیچ نهایی قصه نیز وجود دارد که همه معادلات را بر هم خواهد ریخت و غافلگیری مد روز این گونه فیلم ها را به بیننده عرضه خواهد کرد. یعنی همان گونه که در پوستر های فیلم وجود دارد و آن را به مثابه یک مسابقه مشت زنی میان روگ و کرافورد عرضه می کند. جنگ وامدار صادق اکشن های دهه ۱۹۸۰ است و کوشیده تا نمونه مناسبی برای امروز فراهم کند. کم و بیش نیز موفق بوده و ساختار ویدیوکلیپ گونه آن می تواند برای تماشاگر امروزی مشتاق سرعت بسیار جذاب باشد. چیزی که فروش ۱۷ میلیون دلاری جنگ در دو هفته اول نمایش اش تایید کننده آن است. اگر نیازمند هیجان و اندکی عمل گرایی در مقابله با خشونت هستید-پیام جورج بوشی سازندگان فیلم را فراموش نکنید-، به [تماشای] جنگ بروید!
ژانر: اکشن، مهیج.
یک قلب قوی A Mighty Heart
کارگردان: مایکل وینترباتم. فیلمنامه: جان اورلوف بر اساس کتابی از ماریان پیرل. موسیقی: خری اسکوت، مالی نایمن. مدیر فیلمبرداری: مارسل زایسکایند. تدوین: پیتر کریستلیس. طراح صحنه: مارک دیگبی. بازیگران: آنجلینا جولی[ماریان پیرل]، دان فوترمن[دنی پیرل]، عرفان خان[سروان]، دنیس اوهارا[جان بیوزی]، آرچی پنجابی[آسرا کیو. نومانی]، ویل پاتون[وندال بنت]، گری ویلمز[استیو له وین]، محمد افضل[شبیر]. ۱۰۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، انگلستان. نامد بهترنی بازیگر زن-درام/آنجلینا جولی از مراسم انتخاب نوجوانان.
دانیل پیرل خبرنگار وال استریت جورنال به هنگام ماموریتی در پاکستان توسط نیروهای القاعده ربوده می شود. ولی پس از مدتی به رغم تلاش های فراوانی که جهت آزادی اش صورت می گیرد، کشته می شود. همسرش ماریان نیز که روزنامه نگار است، بعد از این واقعه تصمیم می گیرد تا به پاکستان برود. او قصد دارد تا حوادثی را که بر سر شوهرش آمده و پرده اسراری که روی این ماجرا کشیده شده، کنار بزند.
چرا باید دید؟
مایکل وینترباتم در کنار کن لوچ از معدود سینماگران بریتانیایی است که به شکلی جدی و متمد به مسائل سیاسی/اجتماعی دوران ما می پردازد. نگاه موشکافانه، مستندگونه و هنرمندانه وی تا امروز منجر به خلق فیلم های ارزشمندی چون در این دنیا، به سارایووا خوش آمدید، کد ۴۶، راهی به سوی گوانتانامو و همین فیلم آخر شده است. البته در کارنامه این کارگردان ۴۶ ساله فیلم های خوبی مانند تو را می خواهم، سرزمین عجایب، ادعا، با تو یا بی تو، ۹ ترانه و تریسترام شندی نیز به چشم می خورد که نشان از خلاقیت وی در خلق فیلم هایی متعلق به ژانرهای متفاوت دارد. او برای فیلم هایش جوایز معتبری چون بافتا، خرس طلای و نقره ای جشنواره برلین گرفته و سه بار نیز نامزد نخل طلای کن بوده است. با چنین پیشینه ای ساخته شدن هر فیلمی توسط وینترباتم می تواند بدل به یک حادثه شود. چیزی که فیلم های وی استحقاق آن را دارند. یک قلب قوی نیز چنین اثری است. یک محصول ۱۶ میلیون دلاری با پیامی فوق العاده انسانی و به روز: قصد تروریست ها به وحشت انداختن ماست، پس سعی کنیم دچار وحشت نشویم!
این روش مقابله شاید برای برخی آرمانی به نظر بیایید اما ماریان پیرل توانست نفرت خود را مهار کرده و به کنکاش در چرایی بروز حرکت های تروریستی بپردازد. کاری که وینترباتم نیز در فیلم خود و فیلم های پیشین خود به آن با دقت پرداخته است. این سومین فیلم وینترباتم است که در منطقه پاکستان و افغانستان روی می دهد. جغرافیایی که امروزه بدنام ترین کره خاکی و زادگاه طالبان و مامن القاعده است. ولی وینترباتم از ما می خواهد به زندگی انسان های ساکن این منطقه منصفانه بنگریم. کشیده شدن انسان ها به چرخه تروریسم را واقع بینانه بررسی کنیم و برای از میان بردن این پدیده شوم با خونسردی و تعقل-و بدون نفرت از جهان سومی ها و فارغ از نژادپرستی- عمل کنیم. اتفاق بس فرخنده است که هنوز فیلمسازی چون او و لوچ وجود دارند. کارگردان هایی که سال ها بعد فیلم های شان به مثاب سندی از زمانه ما ارزیابی خواهد شد. یک قلب قوی از منظر سینمایی همچون فیلمهای قبلی وینترباتم ساختاری میان مستند و داستانی دارد. و هر چند ستاره ای چون آنجلینا جولی را در نقش اصلی به خدمت گرفته، نتوانسته بیش از نصف هزینه تولید خود را به دست آورد. اما این واقعه از ارزش های این فیلم بشر دوستانه که در ستایش از شهامت یک زن خبرنگار و شوهر مقتولش ساخته شده، کم نمی کند. امیدوارم جزو کسانی باشید که با دیدن این فیلم ادامه کار امثال وینترباتم و ساخته شدن فیلم های جدی و هوشمندانه را تضمین کنید!
[برای آشنایی بیشتر با این فیلم می توانید به مصاحبه با آنجلینا جولی در همین شماره مراجعه کنید]
ژانر: درام، تاریخی، مهیج.
اوان نیرومند Evan Almighty
کارگردان: تام شدیاک. فیلمنامه: استیو اودکرک بر اساس داستانی از خودش، جوئل کوهن، الک اسکولوف بر اساس شخصیت های خلق شده توسط استیو کورن و مارک اوکیف. موسیقی: جان دنبی. مدیر فیلمبرداری: ایان بیکر. تدوین: اسکات هیل. طراح صحنه: لیندا د سیه نا. بازیگران: استیو کارل[اوان باکستر]، مورگان فریمن[خدا]، لورن گراهام[جوآن باکستر]، جانی سیمونز[دیلن باکستر]، گراهام فیلیپس[جوردن باکستر]، جیمی بنت[رایان باکستر]، جان گودمن[نماینده کنگره چاک لانگ]، وندا اسکایز[ریتا دانیلز]، جان مایکل هیگینز[مارتی استینگر]، جونا هیل[یوجین]، مالی شانون[ایو آدامز]. ۹۵ و ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا. نام دیگر: Bruce Almighty 2، Bruce: The Second Coming، The Passion of the Ark. نامزد جایزه بهترین فیلم تابستانی که باید ببینید از مراسم MTV، نامزد جایزه بهترین بازیگر کمدی/کارل و سه جایزه دیگر از مراسم انتخاب نوجوانان.
اگر فکر می کنید که رابطه غیر معمول خدا با بندگان خاص خودش با فیلم بروس نیرومند در سال ۲۰۰۳ به آخر رسید، اشتباه می کنید! چون ماجرا با اتفاق هایی که بر سر اوان-خبرنگار خودپسند آن فیلم- می افتد، ادامه دارد.
اوان باکستر بعد از کسب محبوبیت از طریق تلویزیون در انتخابات کنگره شرکت کرده و راهی کنگره آمریکا می شود. شعار انتخاباتی وی دنیا را عوض خواهیم کرد بود و حال که به واشنگتن رفته، قصد دارد تا به این وعده خود عمل کند. اما اولین روز اقامت در خانه تازه با رسیدن محموله عجیب آغاز می شود. کسی برای او وسایل نجاری عتیقه ای فرستاده و باکستر یقین دارد که اشتباهی صورت گرفته است. اما فردای آن روز محموله بزرگی از چوب می رسد و سر و کله شخصی هم پیدا می شود که از وی می خواهد تا شروع به ساختن یک کشتی بزرگ کند، چون سیل عظیمی در راه است. این آدم که ماموریت نوح پیامبر را به باکستر اعطا می کند، کسی نیز جز خدا!!!
چرا باید دید؟
اولین و آخرین باری که اوان باکستر را دیدیم نقش رقیب بروس نولان را در بروس نیرومند در ایستگاه تلویزیونی شهر بوفالو داشت. او حالا به ویرجینیا آمده و قصد دارد تا کارهایی انقلابی انجام دهد. اما از سوی خدا ماموریتی به وی محول می شود که چندان هم تازه و انقلابی به نظر نمی آید. اوان نیرومند که ابتدا قرار بود با حضور جیم کری و جنیفر آنیستون در قالب ادامه ماجراهای بروس نولان ساخته شود، بعد از انصراف کری تبدیل به فیلمی از آخرین کمدی آمریکایی-استیو کارل- شده است. کارل که با فیلم باکره چهل ساله یک شبه تمامی درهای شهرت و موفقیت به رویش باز شد، ستاره اصلی این فیلم ۱۷۵ میلیون دلاری نیست! بلکه مسئولان جلوه های ویژه و فیلمنامه نویس آن استیو اودکرک هستند که نمونه تازه ای از آقای اسمیت-در حد و اندازه های قرن بیستم- ارائه کرده اند. اوان باکستر قرار است همان کاری را بکند که چندین دهه قبل مخلوق فرانک کاپرا انجام داد. یعنی توجه دادن سیاست مردان آمریکا به چیزهایی ورای فهم آنها که این بار مشیت الهی و قدرت خداوند هدف قرار گرفته است. اتفاقی که باعث شده در زمانه ما این فیلم تبدیل به یک قصه پریان بی رنگ و رو شده و تماشاگرش را خسر الدنیا و آخرت رها کند.
تام شدیاک متولد ۱۹۵۸ را با ایس ونچورا:کارآگاه حیوانات شناختیم. فیلمی که برای او و جیم کری سرآغازی درخشان بود. آنها کوشیدند تا با ساختن قسمت دوم ماجراهای ایس ونچورا این توفیق را تکرار کنند و پیام دوست داشتن حیوانات را در قالب فیلمی کمدی به بینندگان خود عرضه کنند. فیلم های بعدی این دو نفر مانند دروغگو، دروغگو و بروس نیرومند نیز موفقیت هایی نسبی برای شان فراهم کرد. فیلم پروفسور نخاله نیز زمینه ساز ساخت قسمت های بعدی توسط ادی مورفی شد، فیلم هایی که با تکیه بر جلوه های ویژه نوین قادر به تعریف قصه خود بودند.همین امر باعث کاهش نقش نویسنده و بازیگر و حتی کارگردان در خلق فیلم ها شد و حاصل کار فیلم اخیر است که با وجود کار چندین نفر روی فیلمنامه و سر انجام اودکرک، باز عنان فیلم در دست متخصصین کامپیوتری است. فیلمی که حتی تماشاگر ساده پسند و هالوی آمریکایی را نیز چندان راضی نکرده و کمتر از ۱۰۰ میلیون دلار در گیشه در آمد داشته است. یعنی شکست تجاری!!!
حتی بیرون کشیدن شخصیت استیو کارل از باکره ۴۰ ساله[که در صحنه ای از فیلم شاهد سر در سینمایی هستیم با این عنوان:باکره ۴۰ ساله ازدواج می کند] و تلفیق آن با اوان باکستر نیز چاره ساز نیست. تنها نکته قوت فیلم حضور مورگان فریمن در نقش خداست، که گمان نمی کنم انگیزه کافی را برای توصیه تماشای فیلم فراهم کند. ولی خدا را چی دیدید؟ شاید تهیه کنندگانش از همین حالا به فکر قسمت سومی با نام ریتای نیرومند باشند؟
ژانر: کمدی، تخیلی.
آخرین میمزی/جعبه سحرآمیز The Last Mimzy
کارگردان: رابرت شای. فیلمنامه: بروس جوئل روبین، توبی امریش بر اساس فیلمداستان جیمز وی. هارت، کارول اسکایکن. موسیقی: هاوارد شور. مدیر فیلمبرداری: جی. مایکل مورو. تدوین: آلن هیم. طراح صحنه: بری چوسید. بازیگران: کریس اونیل[نوآ وایلدر]، ریانون لی راین[اما وایلدر]، جولی ریچاردسون[جو وایلدر]، تیموتی هاتن[دیوید وایلدر]، رین ویلسون[لری وایت]، مایکل کلارک دانکن[ناتانیل برودمن]، کاترین هاهن[نایومی شوارتز]، کریستین ویلیامسون[شیلا برودمن]. ۹۴ و ۹۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا.
نوآ و خواهر کوچکش اما درسفری تفریحی به کنار دریا به همراه دیوید- پدر معتاد به کار- و مادرشان جو، قوطی اسرار آمیزی پیدا می کنند. اما و نوآ یافتن این قوطی را از پدر و مادرشان پنهان کرده و پس از باز کردن آن چیزهای کنجکاوی برانگیزی زیادی درونش می یابند. از جمله قطعه کریستالی که به یک کارت اعتباری عظیم شباهت دارد، یک قطعه شهاب سنگ، یک صدف دریایی و یک خرگوش اسباب بازی کهنه- میمزی- که چیزهایی در گوش اما زمزمه می کند. به زودی با ایجاد ارتباط ذهنی میان میمزی و اما، دختر کوچک صاحب توانایی های شگفتی شده و نوآ نیز پس از بازی با اشیای داخل جعبه کم کم صاحب قدرت های غیر عادی می شود. ولی این توانایی ها به زودی باعث می شود که سر و کله مامورین FBI نیز در زندگی خانواده وایلدر پیدا شود….
چرا باید دید؟
برای خواننده ایرانی که در سه دهه اخیر با کارهای بزرگان گونه ادبی داستان علمی تخیلی مانند آیزاک آسیموف و آرتور سی کلارک دمخور بوده[یعنی مطابق معمول دیر کشف شان کرده] قصه Mimsy Were the Borogoves نوشته هنری کوتنر و سی. ال. مور که آن را با نام مستعار لوئیس پاچت منتشر کرده اند، آشنا نیست. قصه ای که اولین بار در ۱۹۴۳ منتشر شده و حدود یک دهه قبل اولین قدم ها برای تبدیل آن به فیلم برداشته شده است. قصه این زن و شوهر پنج دست گشته و سرانجام پس از نوشته شدن ۱۸ فیلمنامه متفاوت به چنگ نویسنده نردبان جیکوب و شبح افتاده است.
اما آن چه جلب توجه می کند حضور رابرت شای-یکی از مدیران شرکت نیو لاین- روی صندلی کارگردانی است. متولد ۱۹۳۹ دیترویت، نویسنده، بازیگر و تهیه کننده ای که پس از ساخت دو فیلم کوتاه در دهه ۱۹۶۰ و اولین فیلم بلند سینمایی اش به نام کتاب عشق[۱۹۹۰] ترجیح داده تا خود را وقف مدیریت کمپانی نیو لاین و تهیه کنندگی نماید. باید در این قصه چیزی خاص نهفته باشد که فردی چون او را ۱۷ سال بعد از اولین تجربه به پشت دوربین بکشاند و سبب شود تا مجموعه ای از بهترین عوامل دم دست را وارد پروژه کند. مانند آهنگساز اسکاری هوارد شود و کسی مثل راجر واترز افسانه ای که ترانه Hello-I Love You را برای فیلم سروده است. اما با وجود صرف هزینه ای که با وجود اعلام نشدنش هنگفت به نظر می رسد، برخورد تماشاچیان در هیاهوی هری پاتریسم با آن چندان مناسب نبوده است. فروش ۲۱ میلیون دلاری آخرین میمزی نشان می دهد که رنگ و بوی قصه اصلی که با تم جستجوی انسان برای یافتن خویشتن نوشته شده، به فیلم منتقل نشده است. چون در چنین صورتی لااقل منتقدین با انصاف!!! از آن حمایت می کردند. فراموش نکنید که سازنده فیلم یکی از تهیه کنندگان اصلی سه گانه ارباب حلقه نیز هست و توقع تماشاگر عام و خاص به یک اندازه در ان مورد اهمیت دارد. به گمان من مشکل فیلم و کارگردان آن از فقدان نگاه درست به ژانر سرچشمه گرفته است. تکلیف هیچ کس روشن نیست؛ آیا آخرین میمزی فیلمی برای کودکان است یا بزرگ سالان؟
اسپیلبرگ موفق شد در ئی تی به ترکیبی متعادل دست یابد. اما شای صاحب تجربه ای کافی در این دنیا نیست و فقط تاثیری ظاهری از اسپیلبرگ را به نمایش می گذارد. حیف! سوژه قابل اعتنایی مثل جستجوی معصومیت در میان کودکان، پس از نبردها و نفرت ها از سوی بزرگ سالان لوث شد!
ژانر: ماجرا، درام، خانوادگی، تخیلی، علمی خیالی.
پیام آوران The Messengers
کارگردان: اوکسید پنگ چون، دنی پنگ. فیلمنامه: مارک ویتون بر اساس داستانی از تاد فارمر. موسیقی: جوزف لودوکا. مدیر فیلمبرداری: دیوید گدس. تدوین: جان اکسلراد، آرمن میناسیان، تیم میروکوویچ. طراح صحنه: الیسیا کیوان. بازیگران: کریستین استوارت[جس سالومون]، دیلن مک درموت[روی سالومون]، پنلوپ آن میلر[دنیس سالومون]، جان کوربت[بورول رولینز]، اوان ترنر[بن سالومون]، داستین میلیگان[بابی]. ۸۴ دقیقه. محصول ۲۰۰۷ آمریکا، کانادا. نام دیگر: Scarecrow، Totem، Les Messagers.
جس به همراه مادرش دنیس، پدرش روی، برادر کوچکش بن و خدمتکارشان زندگی پر تلاطم شهر شیکاگو را رها کرده و به مزرعه ای ساکت در داکوتای شمالی نقل مکان می کنند. اما به زودی جس و بن متوجه می شوند به غیر از خودشان در این مزرعه دورافتاده چیز اسرار آمیزی حضور دارد، که غیر از آنها کس دیگری متوجه آن نیست. پس از اتفاق خشونت آمیزی که برای بن می افتد، خانواده سالومون دچار این تصور می شود که جس بر اثر بحران بلوغ دچار اختلال فکری شده و برادرش را مورد حمله قرار داده است. اما در واقع این گذشته پر دردسر جس است که با وقایع اتفاق افتاده در گدشته این خانه با هم تلاقی کرده است…
چرا باید دید؟
همه لوازم یک فیلم ترسناک برای برادران پنگ مهیا است: خانه ای ساکت در مزرعه ای دور افتاده که ساکنین قبلی آن به وطر مرموزی کشته شده اند. دختری که بعد از سانحه رانندگی حین مستی نیاز به مراقبت دارد. پسر بچه سه ساله ای که حرف هایش به شکلی طبیعی جدی گرفته نمی شود و اشباح انسان هایی که در خانه سابق خود گیر افتاده اند و از همه بدتر قاتلی که می تواند در همین عمارت پنهان شده باشد….
به نظر می رسد اولین تجربه هالیوودی برادران پنگ با توجه به ۳۵ میلیون دلاری که در برابر ۱۶ میلیون دلار سرمایه اولیه اش نصیب تهیه کنندگان خود کرده، فرجام خوشی یافته است. برادران دو قلوی پنگ که با فیلم چشم توانستند جایی در میان دوستداران ژانر ترسناک برای خود دست و پا کنند، با این فیلم خیال سرمایه گذران را لااقل از جهت پروژه بعدی شان[بازسازی هالیوودی اولین فیلم موفق شان Bangkok Dangerous با شرکت نیکلاس کیج] راحت کنند. برادران پنگ برای نشان دادن ضرب شست خود به جای شیوه رایج فیلم های ترسناک امروزی کوشیده اند تا به جای شب و مکان های تاریک در زیر نور درخشان آفتاب داکوتا تماشاگران فیلم خود را بترسانند. انتخابی که به اندازه کافی جسورانه و چالش بر انگیز است. به اینها اضافه کنید گل های آفتابگرانی و کلاغ هایی که مزرعه را به اشغال خود در آورده اند و ادای احترام دو قلوهای هنک گنگی به شمال از شمال غربی و پرندگان هیچکاک… و از همه مهم تر رفت و آمد فیلم میان ژانرهای مختلف و استفاده از رمزگان آنها مانند علمی تخیلی، وسترن و ترسناک و صد البته همه کلیشه های آنها بدون این که به دام اغراق بیفتد. برادران پنگ موفق شده اند تا با کنار هم گذاشتن کلیشه ها-بدون ازار بیننده- موفق به سرگرم ساختن او بشوند. یقین دارم که استخوان های هیچکاک هم در گور به لرزه نیفتاده و او هم اگر بخت دیدن این فیلم را داشت مثل هر کس دیگری ۲۰ دقیقه-بله، باور کنید فقط ۲۰ دقیقه- پس از خارج شدن از سالن سینما به راحتی آن را فراموش می کرد. با این حال برای دوستداران این دوقلوهای هنگ کنگی کوتاهی در تماشای این فیلم قابل عفو نیست. شخصاً منتظر فیلم بعدی شان می مانم!
ژانر: درام، ترسناک، مهیج.