همه ی آنها که آنچنان خوش به صندلی های هنرمندی خود تکیه کرده اند چیزی از صراحت سوزان حقیقت حس کرده اند؟ و اگر هنری دارند ، آیا هنر خود را ارزان نفروختند ؟… حرف روز از همراهی هنرمند نماهایی می گوید که…
هنر ارزان فروشان…
خیلی ها دوست دارند هنرپیشه شوند ، هنرمند باشند و مردم آنها را بشناسند . هنرمند بودن علاوه بر شهرت و شاید گاهی ثروت ، حسن های بسیار دارد . این نام را که یدک بکشی و نامت که به گوش مردم آشنا باشد ، خیلی حرف هایت را شاید بلند تر بگویی با بلند تر بشنوند . در روزهای سرنوشت سازی که همه آرزو و حسرت تاثیرگذار بودن دارند ، یک قدم کوچک که برداری ، آوازه اش تا دورها شاید برود و ارزش آن یک قدم چندین برابر شود . شاید از همین روست که رفتار هنرمندان همیشه زیر ذره بین است ، چرا که آنان با رفتارشان در حوزه فردی و اجتماعی ، با رعایت کردن یا نکردن اصول اخلاقی ، و با جهت گیری هایشان در موقعیت های مختلف توجه ها را به سویی می برند و جامعه را درگیر می کنند .
همین تاثیر گذاریست که باری بر دوش این قشر قرار می دهد و توقعی از آنان ایجاد می کند. انتظار میرود کسی که هنر را درک می کند و اثری هنرمندانه می آفریند ، دیگر مسائل مهم انسانی را نیز درک کند و در بزنگاهی اگر ایستاد ، اتفاقی تاریخی بیافریند.
از یک سال پیش از انتخابات ریاست جمهوری ، با نگاه بر همین تاثیر گذاری هنرمندان بر بدنه جامعه آنها وارد کارزار رقابت های انتخاباتی شدند و با تلاش بی سابقه ای سعی کردند از شدت گرفتن بیماری که ایران به آن مبتلا بود، پیش گیری کنند . خیلی از دوست داشتنی ترین هایشان در همایش های انتخاباتی دوشادوش مردم بودند . پس از اوج گرفتن و به کار گیری خشونت و تحقیر علیه مردم در روزهای پس از انتخابات 88 ، خیلی هایشان در کنار مردم ماندند . هنرمندان هم چیز های زیادی داشتند برای از دست دادن اما بسیاری از آنان ملاحظه را کنار گذاشتند و در آن روزها در جبهه حق بودن و در کنار مردم بودن را رسالت خود دانستند.
همان روزها بود که استاد محمد رضا شجریان ، نام دار هنرمند ایران در همراهی با مردم معترضی که احمدی نژاد آن ها را مشتی خس و خاشاک نامیده بود ، خود را صدای آن خس و خاشاک خواند و بی شک جای خود را تا همیشه در دل اکثر ایرانیان محکم کرد . سال نو را هم ، جعفر پناهی ، کارگردان پر افتخار در زندان گذراند و اعتصاب غذا کرد تا از شرافتش و از بر حق بودن مردم تا پای جان ، در مقابل ظالم دفاع کند. در این یک سال و اندی که از جنبش سبز می گذرد ، هزار ها هزار اثر هنری توسط هنرمندان و شهروندان تولید شد و جایگاه ویژه ای برای هنر و هنرمند در جنبش سبز ایجاد کرد. هنرمندان و جانب داری آنان از مردم ،صدای گرمشان ، نامه های محکم شان ، امضا یشان پایه بیانیه ها، همه و همه دل مردم را قرص کرد و تاثیری تاریخی و غیر قابل انکار داشت.
تکلیف عده ای اما ، معلوم بود . از همان ابتدا ، مراسم تحلیف ریئس جمهوری که در آن خیلی از چهره های معتبر سیاسی غایب بودند ، برای آبرودار شدن دست به دامان بعضی چهره های تلوزیون و سینما شد . یک سال گذشته و حاکمیت هنوز در تلاش است آبی که رفته و آبروی ریخته را با اتکا بر چهره و حیثیت هنرمندان ، باز گرداند . هنرمندانی که بایسته بود هنرشان انعکاس درد مردم باشد و با صدایشان حرف مردم را بگوید ، کنار مردم بگریند ، با مردم بخندند . “مردمی” باشند که بالاترین افتخار یک هنرمند است . بعضی هایشان اما مدتی بود که بر این افتخار چوب حراج زده بودند. محمد رضا شریفی نیا ، مسعود ده نمکی ، نادر طالب زاده ، احمد نجفی و … که راهشان مشخص بود ، راهی که راه مردم نبود. اما نمی دانم خانم الهام حمیدی چرا؟ او نگاه آخر ندا را ندید ، و از آن همه سوال در چشمان او خجالت نکشید؟ کامبیز دیرباز چه؟ سهراب همین کنار گوشش شهید نشد؟ کیانوش عیاری زحمت فهمیدن نام خانوادگی اش را نکشید ؟ حواسش بود که شهید کیانوش آسا همنام اوست ؟ دانیال حکیمی مصاحبه خانواده های شهدا و مجروحان و زندانیان جنبش سبز را خوانده بود؟ خانم افسانه بایگان می داند چند مادر داغدار نیکو ترین فرزندان این سرزمینند ؟ خانم معصومی از دلهره و نگرانی مادرانی که فرزندی دربند دارند خبر دارد؟ و همه ی آنها که آنچنان خوش به صندلی های هنرمندی خود تکیه کرده اند چیزی از صراحت سوزان حقیقت حس کرده اند؟ و اگر هنری دارند ، آیا هنر خود را ارزان نفروختند ؟
عکس های آن دیدار که منتشر شد ، جوانی با دستبندی سبز در میان هنرمندان بود . این روحیه ی و مشی جنبش سبز است که در نمایشی آن چنان چاپلوسانه که آن روز برگزار شد هم، به دنبال امید بگردد و امید زندگانی را با آن دستبند سبز چرک بیابد . امید زندگانی ، آن روز جسارت کرده باشد و در حضور رهبر دستبند سبز به دست کرده باشد ، یا نه ؛ چندان فرقی نمی کند . میلیون ها ایرانی در سراسر جهان سبز اند ، چه خوش باد برای او اگر با هموطنانش است و نه بر آن ها !