آقایی که شما باشید، سنه ۱۳۸۳ بود… یک گروه پناهنده از وطن فرار کرده مقیم ولایات مختلفه فرنگ، موتلف شدند تا شبکهای ماهوارهای هوا کنند.
ابر و باد و مه خورشید و فلک، و کلک حاسدان و بیاثری قاصدان و سو استفاده فاسدان باعث شد ۱۵ میلیون یوروی مصوب دچار الهامات غیبی شود و به دهها پروژه کوچکتر تبدیل، اما آن وسط حرف از راهاندازی یک سایت خبری زده بودیم: اسمشو بزار امقضی. دور کلاش قرمزی… گمانم از آن همه پروژه، تنها دو تایش به زیست خود ادامه داده.
سایت را دادند حسین درخشان طراحی و اجرا کند، که برای من و چند نفر دیگر هم سایت درست کرده بود… روزهای اول هر از گاهی میآمدم ایمیل سایت خودم را چک کنم، ایمیل روزآنلاین باز میشد!.. یک بار هم ایمیل خود حسین درخشان باز شد! اسم کسی را دیدم که چون نمی شناختم، فهمیدم ایمیل من نیست… اسم کسی بود که بعدها در تهران حسین را زیارت کرده بود (یا حسین زیارتش کرده بود)!
اختلاف ساعت شرق کانادا با اروپا باعث میشد که من پیش از ۶ بعد از ظهر کارم را تحویل بدهم، اما این درست در زمانی بود که من در شیفت شب یک خبرگزاری کارگرفته بودم. برنامه اینچنین شد که من هر روز ساعت ۸:۳۰ به خانه میرسیدم، تا ساعت ۴ میخوابیدم و بعد میآمدم سراغ خبرها…
اما حس خوبی داشت… بعد از دوسال دور ماندن از کار حرفهایام، دوباره به شکل روزانه کارتون میکشیدم… هر از گاهی هم با دبیران موافق نبودم.
اعتقاد داشتم که سایت ما نباید هوادار هیچ سیاستمداری باشد و باید بار انتقادی بیشتری به این رسانه بدهیم. من از نرمخو بودن نسبت به سیاسیون غیر پاسخگو گریزان بودم.
انتخاب احمدینژاد بعد از همه امیدهایی که دوستان به رای آوردن معین یا هاشمی رفسنجانی داشتند، نکات زیادی را به ما آموخت، اما نکته مثبتش، سوژهساز بودن او بود!
البته موقع هر انتخابات مجلس و ریاست جمهوری بین این سالها، یکی دو نفر ما چندان دوستانه به هم نگاه نمیکردیم… خب نمک کار هم همینجا بود دیگر!
در طول مدتی که از شماره اول تا زمستان سال پیش، هر روز هفته کارتون میکشیدم، از مخاطبان بسیار آموختم (هنوز هم میآموزم). ممکن است گاهی وقتها نویسندهای و کارتونیستی نگران از دست دادن مخاطب باشد و برای همین سراغ سوژههای حساس نرود. مثالش را بارها دیدهایم، اما ترجیح دادم درست یا غلط، با مخاطبان رو راست باشم و همان چیزی را که حس میکردم در کارم بیاورم. حالا یک کمی تندتر!
در طی این مدت، گمانم بیشتر از همه احمدینژاد را کشیده باشم، اما از کشیدن اصلاحطلبان هم خودداری نکردم و بسیاری از کارهایم هم منتشر شد. گرچه میدانستم بخش بزرگی از مخاطبان محترم روز نگاهی مثبت به این جناح سیاسی دارند، با این حال، آموختهام که حامی هیچ گروهی نباشم و سختگیری هم نسبت به سیاسیون کم کم بیشتر شد. خود روزآنلاین برای من عامل کسب تجربه بود.
تعدادی از کارهایم در روز را از طریق سندیکایم ـ سندیکای نیویورک تایمز ـ] به رسانههای بینالمللی فرستادهام. برایم باعث خوشحالی بوده که کارهای روزآنلاین در رسانههای غیر فارسی زبان هم دیده شوند.
در این چند سال اتفاقهای جذابی را تجربه کردهام. بدترینش را نمیگویم! اما جالبترینش، سئوال از مراجع در باره کاریکاتور چهره مراجع و آیت الله خامنهای بود. من مقلد کسی نیستم و طبیعتا به خیال فتوا گرفتن سئوال نکردم. میخواستم سردبیری را راضی کنم که از کشیدن دست خامنهای فراتر برویم و او را وارد کارتونها کنیم. حیف بود! تنها مرجعی که جواب داد، مرحوم آیتالله منتظری بود… اما باز تا زمان درگذشت ایشان موقعیت لازم جور نشد…
هنر برجسته دستاندرکاران روز، حفظ و بقای آن با وجود اختلاف سلیقه گاه بسیار زیاد اعضا بوده است. اعضایی که در حوزههای مختلف و یا مشترک صاحب سلیقه و مخاطب هستند.
دست هر کدام از اعضای روزآنلاین یک رسانه بدهید، میتوانند آنرا اداره کنند و مخاطبان فراوانی داشته باشند.
در طول این سالها، بسیاری به روز پیوستهاند و یا رفتهاند، اما خاطرات خوبی بر جای گذاشتهاند… البته شاید همکارانم چنین چیزی در باره من نگویند! حالا اگر سکوت کردهاند، به حساب بزرگواریشان بگذارید!
میتوانم بگویم که جای حسین باستانی خالی است… باورتان نمیشود چقدر قشنگ با استدلالهای مهندسیاش میتواند در یک لحظه متقاعدتان کند که کاری را انجام ندهید، اما لحظه بعد به او بگویید که ظاهرا درست میگوید، ولی واقعیت چیز دیگری است… چند لحظه سکوت و بعد “ببین نیکان جان…”. و لذت سر به سر گذاشتن…
آرزو میکنم روز هیچگاه دچار “نرمش قهرمانانه” نشود، به هیچ سیاستمداری نزدیک نشود، مستقل بماند و پایدار و ناظری سختگیر بر دولت و حکومت بشود. روز میتواند سالهای سال، “روز”نامه بماند و تبدیل به “روزی”نامه نشود.