قرار نیست همیشه “فاجعه” خبر دهد که در راه است تا ما خود را آماده کنیم.رخدادهای شاید کوچک گهگاه میشود فاجعهای تمام و کمال که هرگز “جبران شدنی” نیست و در ایران امروز از این دست تجربههای تلخ کم نداریم.زندهیاد “زهرا کاظمی” هرگز گمان نمیکرد که وقتی پای به دخمهی اوین میگذارد، افقی از همین دربازگردد و آن “بیدادگری” که “جسم سخت” بر فرق سر زهرا کوبید شاید هرگز نمیدانست که این مشتِ کاری، تاریخی میشود.چند سال بعدتر، دستگاه قضایی حاکمیت و مقامهای مسوول در همین زندان باز هم نتوانستند، بفهمند که فرجام روزهی “اکبر محمدی” میتواند شهادت باشد که اگر به گزارشهای پزشکی بهداری کمی بها میدادند اینک او هنوز هم نفس میکشید.
هر جای دیگر دنیا باشد، تجربهی نخست سببی است تا دومی رخ ندهد و یک هرگز به دو و دو به سه نرسد اما در ایران تکرار تاریخ و پند نگرفتن از فجایع تلخ امری بدیهی و طبیعی است.مرگ “زهرا بنییعقوب، ابراهیم لطفالهی و کاوه عزیزپور” هر سه در زندان، هر چند که شاید ارتباط موضوعی با یکدیگر نداشته باشد اما نشان میدهد که دستگاه قضایی چندان هم خود را مسوول جان کسانی که در بندش هستند، نمیداند و این نگرانکننده است.اینک نیز خبرهابی جسته و گریختهای از وخامت حال یک زندانی میتواند بیشتر از کمی ما را نگران کند اما گویا رسم آزار دهندهی مالوف در ایران خیلی اجازهی بروز این نگرانیها را نمیدهد.همواره چنین بوده که “اسمها” میزان دقت و توجه ما را برمیانگیزاند و از آن جا که هر ایرانی برای خود کشوری جدا و دارای مرزهای دقیق جغرافیایی با دیگران است، حتا هنگامی که پای “حقوق بشر” و جان یک انسان نیز به میان میآید، این مرزبندیها به شکلی پررنگ اجازهی کنش را میگیرند.
از برای همین هم هست که وخامت حال “آیتالله بروجردی” و نامهی پزشک وی تا به امروز نتوانسته فضایی ایجاد کند تا مسوولان قضایی حاکمیت به فکر چاره و تدبیری بیافتند پیش از آن که خیلی دیر شود.ناگفته پیداست که انسان میتواند از “حق معالجه و بهبود” هر فردی دفاع کند بیآن که شکل و قیافه و دین و نژاد و اندیشهی او را نیز بپسندد و به همین دلیل واکنش همهی آنها که جان انسانی را مهم میدانند، در برابر این سطور لازم و واجب است.
دکتر “حسام فیروزی” در گزارشی پزشکی به رییس قوهی قضایی مینویسد؛ “از آن مقام محترم خواستارم که با توجه به وضعیت وخیم جسمی آقای سید حسین کاظمین بروجردی و بیماریهایی که جان او را به مخاطره انداخته، عنایت نموده دستور فرمایید ایشان جهت مداوا به خارج از زندان اعزام گردند…آقای بروجردی حدود ۱۰ سال است که از تنگی نفس رنج میبرند و به دلیل بیماری قلبی، دچار دردهای قفسه سینه هستند که هشداری است بسیار خطرناک که نشان از گرفتگی عروق قلبی دارد و از اورژانسهای پزشکی محسوب میشود و جانشان را بشدت تهدید میکند… دردهای حاد کلیوی وی خطر ایست قلبی را دو چندان میکند…مشکلات بینایی سبب شده بیش از ۸۰ درصد بیناییشان را از دست بدهند…کاهش شدید وزن بالغ بر ۴۰ کیلوگرم نشانه وضعیت وخیم جسمی میباشد… من به عنوان یک پزشک مستقل، فارغ از هر گونه سمت و سوی سیاسی و صرفا پرداختن به حرفهی مقدس پزشکی که هدفی جز نجات جان انسانها و کاهش آلامشان ندارد از محضر حضرتعالی میخواهم که برای نجات جان انسانی که همانا نجات جان بشریت است، دستور مداوای ایشان را در خارج از زندان صادر فرمایید…“
و البته هر کسی آزاد است در رد “دین سنتی” که بروجردی از آن میگوید هزار و یک مقاله بنویسد، حتا میتواند هوادار دینی باشد که حاکمیت ایران آن را تئوریزه میکند یا اصلن چیزی به نام دین را قبول نداشته باشد، خدا را بپرستد یا نپرستد، همهی اینها اما هیچ دخلی به وظیفهاش در قبال جان یک انسان و دادخواهی او ندارد.امیدوارم این بار خبر فاجعه را پیش از رخداد فاجعه دریابیم و بسیار مشتاقم، کسی نیز باشد در دستگاه قضایی ایران که این را بفهمد.