زندگی حسینعلی منتظری نمادی از تحول یک انسان آرمانگرا از انقلابی گری به نوعی آنارشیزم اخلاقی است. شخصیت فردی او قوی تر و پایدار تر از آن بود که در آیین لباس روحانیت، هویت گروهی و گرداب حوادث روزمره گم شود. از آغاز طلبگی در میان همسالان و بعد ها در میان انقلابیون به هوش سرشار، سرعت انتقال ذهن، حافظه ای کم نظیر و سخت کوشی در تعلیم و آداب اخلاق و دقت و نوآوری در باور های کلامی و فقهی مشهور بود.
من، در هنگام نوجوانی از طریق خواندن شرح او بر نهج البلاغه نزد یکی از شاگردانش ( که او هم اینک به خشم حکومت اسلامی دچار شده است) با آرای ملاصدرا آشنا شدم. برای من در آن زمان سخت غیرقابل باور بود که یک روحانی و فقیه چگونه می تواند آنچنان پایبند به استدلال ها و الزامات عقلی و منطقی باشد که تا مرز مخالفت با ظواهر باور های شرعی و الهیات متعارف شیعه پیش برود و به راحتی از نفی معاد جسمانی سخن براند. وقتی اندکی بزرگتر شدم دریافتم که خیلی از روحانیون این حقایق را در می یابند اما یکی از آداب باقی ماندن در کسوت روحانیت آن است که به تدریج به طلاب می آموزند یادبگیرند چگونه به باورهایی که عقلا به آن می رسند و واقعیت های متعارض با باورهای عوامانه از دین، و همچنین درک منطقی از دین، به نفع الزاماتِ تبلیغ دینِ مورد پسند عوام لگام بزنند. حسینعلی منتظری اما از آن گونه روحانیون نبود که چنین مغایر با باورش و به اقتضای مصلحت حفظ کسوت و دامنه قدرت یک روحانی رفتار کند.
به تعبیر دیگر، برای منتظری، حقیقت اخلاقی ای که به آن باور داشت نمی توانست قربانی هیچ مصلحتی، حتی مصلحت رونق بازار دین شود. همین ویژگی شخصیتی نخستین فصل متمایز کننده او از شخصیت هایی مانند آیت الله خمینی بود. خمینی نه فقط رسما در قالب حکم حکومتی اعلام کرد مصلحتِ بر سر کار بودن حکومتی که او حکومت اسلامی می نامید بالاتر از اجرای حکم خداست، بلکه در عمل نیز با خلف وعده های مکرر نشان داد که با میل سیری ناپذیرش برای برتر بودن در مبارزه قدرت، تن به هیچ حد و مرز اخلاقی و پایبندی به هیچ عهد و پیمانی نمی دهد.
خمینی تا زمانی که موشک های لازم برای استفاده در جنگ شهرها را در برابر حملات صدام حسین علیه شهرهای ایران در اختیار نداشت، می گفت افسوس که اسلام دست ما را بسته است اما به محض این که موشک های روسی از راه و کره شمالی لیبی رسید موشک پرانی به شهرهای عراق را آغاز کرد. او باور داشت که بر خلاف باور منتظری، گرفتن اسلحه از اسراییل برای جنگیدن با یک کشور مسلمان نه فقط اشکالی ندارد بلکه لازم و ضروری است. یا حتی معتقد بود که یک فقیه برای انتقام گیری از دشمنان خود می تواند زندانیانی را که در زندان در حال گذراندن مجازات هستند از دم اعدام کند. اما واقعیت این است که برای ماندن بر سر قدرت، راهی که خمینی می پسندید موفق تر بود و بخش عمده ای از آدم هایی که همراه خمینی و منتظری بودند و می خواستند بهره ای در قدرت داشته باشند، منتظری را رها کردند و به راه خمینی پیوستند. به راه سیاست پیشگانی که در لباس روحانیت ماندند اما حفظ حرمت و اعتبار اخلاقی یک روحانی را به ماندن در سرای قدرت فروختند. بسیار نادر بودند روحانیونی مانند آیت الله طالقانی و آیت الله لاهوتی که حاضر نباشند به هر قیمتی بر سر قدرت بمانند.
مشرب سیاسی آیت الله منتظری در فرآیندی از مبارزه علیه استبداد شکل گرفته بود و برای رسیدن به مفهومی از آزادی که به آن باور داشت، بخش عمده ای از عمر خود را در تبعید و زندان گذراند و تا چند ماه پیش از پیروزی انقلاب در زندان ماند. برخی از منتقدان آقای منتظری از او به دلیل نقشی که در وارد کردن ولایت فقیه به قانون اساسی داشت خرده گرفته اند اما درکی که او از ولایت فقیه داشت نوعی درک محدود کننده قدرت بود. او می خواست بین باور عمومی روحانیون شیعه بر نقش تعیین کننده مراجع و نظامی مبتنی بر دموکراسی نوعی هماهنگی ایجاد کند. او فکر می کرد که به این ترتیب می تواند از دخالت روحانیون و مراجع در قوه مجریه پیشگیری کند و آن را سامان بخشد. و دقیقا به همین دلیل بود که درکی از ولایت فقیه که او و همراهانش در خبرگان قانون اساسی از آن دفاع می کردند، در برابر خواست آیت الله خمینی و همراهان او دوام نیاورد و در جریان تغییر قانون اساسی به درکی تمامیت خواهانه از ولایت فقیه تغییر ماهیت داده شد.
تجربه تلخ نخستین سال های پس از انقلاب به سرعت منتظری را به این واقعیت رساند که در سرای قدرت مطلقه ای که آقای خمینی و نزدیکانش به تدریج به دست آورده اند، جایی برای این پرهیزهای اخلاقی نیست. همین باور سبب شد تا او به تدریج خود را از مرکز قدرت دور کند. اما احساس مسوولیت او در برابر مردمی که آنان را به مشارکت در انقلاب فراخوانده بود، سبب شد بکوشد تا آخرین روزهای ارتباط با مرکز قدرت، از نفوذ خود برای محدود کردن ظلم و ستم قدرت حاکم بهره بگیرد. برخلاف آنچه خمینی و نزدیکان او بر سر زبان ها انداخته بودند، منتظری ساده لوح نبود و می دانست که نزدیکان خمینی و چهره هایی مانند اکبر هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای و جوانان انقلابی حزب اللهی پیرامون آنان، چنان بر دستگاه های امنیتی تسلط یافته اند که هیچ امیدی برای برگشودن راهی دیگر در سیاست آن روزهای ایران نمانده است.
سیر مواجهه آیت الله منتظری با تحولات سیاسی، او را از یک روحانی انقلابی با گرایش به سوی ایجاد عدالت اجتماعی به روحانی ای تبدیل کرد که به تعارض بنیانی میان قدرت طلبی از یک سو و باورهای اخلاقی آرمانگرایانه، از سوی دیگر، پی برده بود. در این سال ها باور سیاسی مبتنی بر مبارزه با قدرت مطلقه جای خود را به نا امیدی از رسیدن به الگویی مردم مدار و اخلاقی از قدرت داده بود. مشی او را در این دوره می توان نوعی قدرت ستیزی بنیادی دانست نظیر آنچه در روشنفکرانی مانند نوام چامسکی دیده می شود. قدرت ستیزی ای که به آنارشیزم تعبیر می شود. اما اگر آنارشیزم کسانی مانند چامسکی بر مبنای دیدگاه های چپ گرایانه نوعی آنارشیزم سندیکالیستی بود، آنارشیزم منتظری نوعی آنارشیزم اخلاقی است. منتظری نه می توانست مانند روحانیون سنتی به یکباره سیاست را نادیده بگیرد و به کنج اخلاق فردی پناه ببرد و نه می توانست به عملگرایی متظاهرانه طیفی از میانه روها و اصلاح طلبان تکیه کند که حاضر نبودند در برابر خشونت مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه ایستادگی کنند. به این ترتیب منتظری نه فقط با جور حاکمان که با منزوی شدن از سوی میانه روها و اصلاح طلبانی روبرو شد که زمانی شاگردان معنوی او به حساب می آمدند اما در روزگار سختی، راه سکوت برگزیدند یا به او پشت کردند.
منتظری پس از سال ها تحمل سرکوب و فشار و اذیت و آزار، در هنگامه اعتراض عمومی به تقلب در انتخابات ۱۳۸۸ فرصت یافت تا نقش تاریخی خود را در همراهی با جنبش انتخاباتی مردم ایران و جنبش سبز ایفا کند. دست سرنوشت منتظری را از مردم ایران گرفت اما درسی که او از ایستادگی و ستیز با قدرت به همراهانش در انقلاب داده بود، تجربه ای ماندنی شد؛ تجربه ای که در ایستادگی و مقاومت میرحسین موسوی و مهدی کروبی در برابر سرکوب خشونت بار ولایت مطلقه فقیه همچنان زنده و کارآمد است. تجربه ای که به شکست سیاسی و اخلاقی سردمداران استبداد و فاشیزم مذهبی در ایران منجر شده است.