‏قرائت نبوی از جهان چه می گوید

نویسنده

mojtahesshabestari.jpg

به نظرم رسیده با توجه به بحث هایی که به انگیزه های مختلف حول مباحثی که در شش ماه گذشته مطرح ‏کردم و ملخص آن در مقاله “قرائت نبوی از جهان” منتشر شد باید توضیحاتی بدهم زیرا آن مباحث تا آن حدی ‏که من تعقیب کردم نشان می داد که برخی بحث ها با یکدیگرخلط شده اند و برای برخی از خوانندگان وکسانی ‏که از این بحث ها مطلع شده اند، هنوز کاملا روشن نیست که نویسنده مقاله “قرائت نبوی از جهان” چه می ‏خواهد بگوید. موضوع این سری از درس ـ گفتارها عبارت است از “کلام خدا وکلام انسان”. من با این عنوان ‏درباره انواع واقسام کلام خدا و انواع واقسام کلام انسان و ارتباط هایی که میان آنان ممکن است وجود داشته ‏باشد در آینده سخن خواهم گفت و مطرح خواهم کرد که به چه شکلی امکان دارد انسان کلام خدا را بشنود؟ ‏نهایتا ادعا این است که انسان های عادی کلام خدارا از طریق کلام انسان می توانند بشنوند. کلام خدا را آن ‏گونه که کلام خداست تنها انسان های ویژه ای مانند انبیاء و اولیاء، انسان های معنوی برجسته می توانند ‏بشنوند. اما همگان کلام خدا را مستقیما نمی شنوند. چون کلام خدا از جنس الفاظ وجملات ومفاهیم نیست. ‏

حال در مقاله “قرائت نبوی از جهان” بحث این بوده است که متن مصحف شریف، آنچه که ما قرآن می نامیم ‏وچند دهه پس از وفات پیامبر اکرم و جمع آوری نهایی قرآن درزمان خلیفه سوم عثمان، مصحف نامیده شد، ‏مصحفی که کلام است. حال این کلام را مستقیما به چه کسی می شود نسبت داد؟

‎ ‎کلام‎ ‎

دراین مقام وقتی کلام می گوییم، منظورمان کلام انسانی است. تعریف کلام انسانی چیست؟ منظور ما از کلام ‏انسان مجموعه ای ازجملات است که باترکیب خاصی با هم مرتبط هستند و معنایی را می رسانند. کلام در ‏کتاب های علوم ادبی، همان سخن است. درعربی نامش کلام ودرفارسی نامش سخن است. در تعبیرات ‏‏(آلمانی ) به آن “وورت”(‏wort‏) می گویند. “وورت” هم به کلمه و هم به کلام گفته می شود. لغتنامه دهخدا ‏نیز در تعریف کلام همین تعریف را نوشته است که بنده عرض کردم. ‌در کتاب های منطق قدیم و علوم ادبی ‏درتعریف کلام یاسخن نیز همین تعریف را می گویند. سخن وکلام انسانی مجموعه ای ازجملات است، حتی ‏یک جمله، افاده معنایی می کند.بنا براین کلام جمله ای یا جملاتی است درکنار هم که معنایی راافاده می کنند. ‏وقتی هم می گویید جمله یا جملات، یعنی الفاظ و حروف و کلمات وچگونگی مرتبط شدن این ها با یکدیگر ‏درچارچوب قواعد ومقررات درکار است. به عبارت دیگر هنگامی که شما آن را می شنوید و یا می خوانید، ‏معنای خودشان را به شما نشان می دهند، همان گونه که سایر نشانه ها نیز این گونه هستند. شما وقتی نشانه ‏ای را مشاهده می کنید یک معنایی را به شما القاء می کند. پرچم که سمبل یک ملت یا یک کشور هست و ‏همچنین علائم راهنمایی ورانندگی نیز به شما معنایی را القاء می کند. درحالی که یک تکه سنگ که در بیابان ‏افتاده و ممکن است قطعات زیادی از این سنگ ها دریک بیابان باشد یا بوته های خار، معنایی را به ما القاء ‏نمی کند. مگر آن که عارفی درآن جا باشد و این ها را به نوع دیگری ببیند به گونه ای که هرموجود وپدیده ‏برای او معنایی را القاء می کند. “هرگیاهی که اززمین روید‎/‎‏ وحده لا شریک له گوید”.‏

‏ این بینش برای همه نیست. ولی معنایی که از کلام گفتم معنایی “همگانی” است. برای “همگان” آن معنی ‏القاء می شود. ‏

‎ ‎مراد “مقاله قرائت نبوی از جهان” چه نیست؟‏‎ ‎

اول باید بگوییم مقاله “قرائت نبوی از جهان” در باره چه چیزی سخن نمی گوید. تا بعدا بگویم در باره چه ‏چیزی سخن می گوید. اول باید بگویم که برای چه نوشته نشده است و سپس بگویم که برای چه نوشته شده ‏است. دربحث های مطرح شده، مدعاهایی به حساب این مقاله می گذارند که آن مقاله چنین دعوی هایی را ‏ندارد و اصلا برای آن نوشته نشده است. وقوع چنین امری به این دلیل است که انسان هایی که با این دست از ‏مباحث سروکار دارند، همواره در فضای فرهنگی و بحث ها یی به سر می برند که درآن ها یک سلسله ‏مفاهیم، خاطرات و…. وجود دارد. به عبارتی زیست محیط آنان، آنان را دربردارد. زیست جهان درونی ما ‏اهل کتاب وبحث ودانشگاه و… سرشار از این گونه چیز ها است. مطلب تازه ای که منتشر می شود کم هستند ‏کسانی که مطلب مذکور را در زیست جهان خود، درجایی قرار بدهند که درحقیقت می تواند درآن جا قرار ‏بگیرد. اغلب وقتی دقت کافی به کاربرده نمی شود، مطلب جدید در زیست جهان درجای نامناسب قرارداده می ‏شود. در این شرایط مقاله با مسایلی مرتبط می شود که اساسا با آن مسایل ارتباطی نداردو این خود تولید ‏اشکال می کند، سوال هایی به وجود می آورد که اساسا در ارتباط مطلب مذکورنمی تواند باشد. از این رو هم ‏دقت وهم احاطه لازم است تا شخص ببیند اگر بخواهد مطلب مطرح شده را درزیست جهان خود قرار بدهد، ‏‏‌دقیقا درکجای این زیست جهان باید قرار بدهد. عدم توجه به این موضوع، مو جب شده تا خلط هایی به وجود ‏بیاید. بنا براین بنده ابتدا باید بگویم در این مقاله درباره چه چیزهایی صحبت نمی کنم.‏

این مقاله بحث درباره حقیقت کلام الهی یا حقیقت وحی یا حقیقت تجربه نبوی نیست. این بعد نیستی قضیه ‏است. درباره حقیقت وحی وحقیقت کلام الهی وحقیقت تجربه نبوی می توانیم به بحث های فلسفی، الهیاتی و ‏علمی بپردازیم. عده ای نیز به این بحث ها پرداخته اند. درباره حقیقت کلام الهی ویا حقیقت وحی، عارفان، ‏یهودیان، مسیحیان، مسلمانان و اهل معنا سخنان بسیار نغزی گفته اند. تعبیر تجربه نبوی بیش از صد سال ‏است که درالهیات مسیحیت برروی آن کار شده ومی شود. انواع واقسام سخنان نیز دراین باره گفته شده است. ‏مسیحیت هم به نبوت معتقد است منتها انبیاء آن ها در یهودیت است و آن ها را می پذیرند. مسیحیان، عیسی ‏مسیح را فوق انبیاء یهودیت می دانند، زیرا از نظر آنان عیسی نبی نیست.‏

متالهین جدید سعی کرده اند مسئله نبوت ووحی را درعالم مسیحیت و یهودیت به عنوان یک تجربه ‏بفهمند.هنگامی که ماده تجربه را دایره المعارف های مسیحی دنبال کنید خواهید دید که این تعبیرها مطرح شده ‏است و بسط تجربه نبوی درتاریخ مسیحیت ویهودیت وجود دارد. همین بحث ها را درباره تجربه نبوی پیامبر ‏اسلام هم می توانیم انجام بدهیم که بعضا این مباحث نیز مطرح شده است. ‏

مطلب دوم؛ محتوای مقاله “قرائت نبوی از جهان” دنباله مطالب متکلمان پیشین مسلمان درباره حقیقت قرآن، ‏کلام الهی، یا مدعیات فیلسوفان مسلمان دراین باب، یا مدعیات عارفان مسلمان دراین باب هم نیست. برخی ‏گمان کرده اند مدعیات مقاله “قرائت نبوی از جهان” دنباله بحث های معتزله است. البته متکلمان مسلمان ‏درآغازبحثی برایشان پیش آمد مبنی براین که بالاخره کلام الهی چیست؟ مصحف دراختیار آنان بود. ولی بعد ‏متافیزیکی این مصحف را جستجو می کردند. می گفتند بالاخره این کتاب به نوعی با کلام الهی درارتباط ‏است، اما آن کلام الهی چیست که مصحف یا قرآن با آن درارتباط است؟متکلمان معتزله می گفتند که کلام الهی ‏وجود دارد، و آن عبارت است از مجموعه ای ازجملات با ترکیب های معین که خداوند این ها را درجایی ‏آفریده و فرشته ای به نام جبرییل آن ها را درگوش پیامبر خوانده، پیامبرنیز آن ها را شنیده و آن مجموعه ‏جملات را دقیقا آن گونه که شنیده و به او دیکته شده، به مخاطبانش منتقل کرده است که این همان قرآن است. ‏از این موضوع به وحی لفظ به لفظ تعبیر شده است. در تاریخ یهودیت ومسیحیت از این موضوع به “دمیدن ‏لفظ به لفظ” تعبیر شده است. چون این عقاید روزگاری درباره کتاب مقدس نیز وجود داشته است. بنده در این ‏عقیده پیامبررا به بلندگویا ضبط صوت تعبیر کرده ام. این عقیده بخشی ازمتکلمان به نام معتزله است.‏

‏ بخشی از فیلسوفان مانند ابن سینا، ملاصدرا در جلد دوم اسفار چاپ جدید به نام “گوهر مرادبخش وحی و ‏نبوت “نوشته عبدالرزاق لاهیجی، معتقد بودند که حقیقت کلام الهی این بوده است که پیامبر مراحل گوناگون ‏وجودی دارد ودر آن مرحله عالی وجودی، پیامبر به مرحله مرتبه عقل فعال ارتقاء می یابد. به عبارت دیگر ‏خود عقل فعال می شود و درآن جا حقایقی براو مکشوف می شود، سپس آن حقایق به عالم مثال واز عالم مثال ‏به عالم حس نبوی و درعالم حس نبوی آمده و درنهایت به صورت الفاظ وجملات درگوش او شنیده می شود و ‏گاهی هم کسی برای او اینها را می خواند. این کلام الهی است. این قرآن نیزهمان است که به این شکل در ‏گوش او خوانده شده است. در این جا نیز دیکته شدن مطرح است، منتها از یک مرحله دیگر وجودی به مرحله ‏وجودی دیگر. عارفان خصوصا فیلسوفان عارف نیز دقیقا شبیه این مسئله را گفته اند. در نهایت آنان نیز گفته ‏اند از آن مرتبه ای که درآن مرتبه مقام جمع الجمع است ( از نظر عارفان ) که مرحله اتحاد نبی با خدا است، ‏در آن جا پیامبر سخن می گوید. البته درهمان مرحله نیزحقیقت سخن گفتن این است که مرحله باطنی تر وجود ‏نبی، چیزهایی را به مرحله ظاهری وجود نبی منتقل می کند، به عبارت دیگر آن مرحله باطنی که بی صورت ‏است به مرحله ای منتقل می شود که دارای صورت است. درنهایت کلام محمد(ص ) عین کلام خدا است. آن ‏مقاله قرائت نبوی ازجهان، سخنی در باب این مسایل هم نیست. هم مدعای متکلمان پیشین وهم مدعای ‏فیلسوفان پیشین، هم مدعای عارفان پیشین، همه این مدعا ها قضایای جزئیه هستند ( در اصطلاح منطق )، ‏زیرا مدعایی دریک مورد خاص و به عبارت دیگر قضیه جزئیه هستند؛ همانگونه که درمنطق گفته شده است ‏قضیه جزئیه را نمی شود برایش اقامه برهان کرد. الجزئیه لایکون کاسبا ولا مکتسبا. بنا براین دعوای متکلمان ‏وعارفان و فیلسوفان، می تواند تا قیامت نیز ادامه یابد. هیچ یک از این سه گروه اگر درهمین حد باقی بمانند ‏نمی توانند به دیگری به صورت استدلالی نشان بدهند که این درست نیست وآن درست است. این نیست ها را ‏از این جهت عرض کردم که برخی مطرح ساختند که نظریه “قرائت نبوی از جهان” فهم وحی را مشکل تر ‏کرده است. درحالی که من درآن مقاله نمی خواستم فهم وحی را آسان تر کنم. از این رو من نظریه روشن ‏تری در باب وحی یا کلام ارائه نکردم زیرا قرض این نبوده است. ‏

‎ ‎بحث اصلی مقاله‎ ‎

محتوای اصلی مقاله “قرائت نبوی از جهان” چه بوده است؟ آن مقاله دو مدعای اصلی دارد:‏

‏1- یک مدعا به هرمنوتیک فلسفی ارتباط پیدامی کند. 2- مدعای دوم به علوم ادبی ارتباط پیدا می کند.‏

‏ مدعای اول که به هرمنوتیک فلسفی ارتباط پیدا می کند این است که ما یک متن دراختیار داریم به نام “مصحف ‏شریف.” این متن، متن عربی است. هرمتن عربی بخشی از زبان عربی است. تمام کوشش آن مقاله این است ‏که بگوید این متن عربی به عنوان بخشی از زبان عربی، چگونه قابل فهمیده شدن است؟ شرایط مفهوم همگان ‏بودن این متن، چیست؟ از این رو بحث، بحثی کاملا هرمنوتیکی است و با بحث هایی که قبلا انجام دادیم ‏ارتباط دارد. اصلا بحث برسر این نیست که کلام الهی یا وحی چیست؟ ما درمقابل این متن قرار داریم واین ‏متن به زبان عربی است. این متن قطعه ای است از زبان انسانی. این متن نه زبان فرشته است، نه زبان ‏خدااست به آن معنایی که عرفا ومتالهان برای خدا گفته اند. چون آن زبان خدا که متالهان، عارفان وانبیاء از ‏آن سخن گفته اند از جنس لفظ و جمله و مفاهیم نیست، البته زبان حیوانات و زبان های دیگرهم وجود دارد. ما ‏این تعبیر زبان را در موارد متعدد به کار می بریم؛ می گوییم زبان حال. فلانی با زبان بی زبانی چنین گفت. ‏می گوییم زبان مرغان. منطق الطیر. و خیلی زبان های دیگر از جمله زبان خدا. اما متنی که ما دراختیار ‏داریم، کسی منکر آن نیست که این متن به زبان عربی است. هیچکس نمی تواند این موضوع را انکار کند. این ‏زبان عربی نیز از زبان انسانی است. یعنی جمله، جملات و کلمات دارد وطبق دستور زبان عربی است. تمام ‏کوشش آن مقاله این است که به این پرسش پاسخ بدهد که این متن چگونه قابل فهم همگان می تواند باشد؟ با ‏چه پیش فرض ها وبا چه پیش فهم هایی این متن می تواند برای همگان قابل فهم باشد؟ چون این موضوع را ‏درجای خود پذیرفته ایم و در گذشته نیز بحث های مفصلی دراین باره انجام گرفته که هرمتنی با پیش فهم ها و ‏پیش فرض هایی فهمیده می شود. معنای یک متن ناگهان وارد ذهن انسان نمی شود. اصلا هرمنوتیک فلسفی در ‏همین باره بحث می کند. آن هرمنوتیک فلسفی که از زمان “شلایر ماخر” یعنی قرن 18 به بعد شروع شد، ‏اساس اش درباره فهمیدن بحث می کند. فهمیدن چیست؟ به عبارت دیگر معنای فهمیدن چیست؟ کسی تا آن ‏زمان درباره معنای فهمیدن صحبت نکرده بود. همه می گفتند می فهمیم. اما خود این فهم مورد مداقه فلسفی ‏قرار نگرفته بود که این که می گویند “می فمهمم” یا “فهمیدم”، اصلا فهمیدن به معنای چیست؟ درعلم و ‏فلسفه علم سخنانی گفته شده یود، اما در این باب سخنانی مطرح نشده بود. این بحث شده بود که علم درمعنای ‏فلسفی چه معنایی دارد؟ اما به طور فلسفی در این باره که فهمیدن به چه معنایی است سخنی مطرح نشده بود. ‏

از آن تاریخ به بعد به اشکال مختلف مسلم شده است که فهم هرمتنی از سوی انسان، با پیش فهم ها و پیش ‏فرض هایی که درذهن دارد میسر است واز آن طریق با معنای آن متن مرتبط می شود. باید اضافه کنم که ‏متن، تنها به یک متن زبانی به تنهایی اختصاص ندارد. تخت جمشید، بناهای تاریخی اصفهان ونقش جهان هم ‏هریک متن هستند. در این نیز کسی تردید ندارد که این پیش فهم ها وپیش فرض ها به گونه ای غیرمستقیم یا ‏مستقیم با آن متن مربوط می شوند. حال این ارتباط چگونه است ؟ پیش فهم ها بیشتر اثر می گذارند برروی ‏متن، یا متن بیشتر اثر می گذار برروی پیش فهم ها، یا دوری در این جا وجود دارد که به آن دور هرمنوتیکی ‏می گویند ؟ ‌این ها بحث هایی است که به طور مفصل درجای خود انجام شده یا به بحث هایی انجامیده مبنی ‏براین که آیا بالاخره تفسیر وفهم ما از هرمتنی مولف محور است یا متن محور ؟ یا ترکیبی از این دو است؟ ‏مکتب های گوناگون هرمنوتیک فلسفی در این باب سخن گفته اند. این را هم درداخل پرانتز عرض بکنم ‏برخلاف این اشتباهی که در کشورما شایع شده مبنی بر این که تنها به هرمنوتیک گادامر، هرمنوتیک فلسفی می ‏گویند، درصورتی که تنها به هرمنوتیک گادامر، هرمنوتیک فلسفی نمی گویند. آن هرمنوتیک درمعنای اخص ‏کلمه است. هرمنوتیک فلسفی درمعنای اعم، به معنای بحث فلسفی درباره فهمیدن از زمان شلایر ماخر وحتی ‏قبل از شلایرماخرتقریبا از قرن 17 شروع شده است. ‏

بحث “قرائت نبوی از جهان” این است که پیش فرض ها و پیش فهم های فهمیدن متن مصحف شریف چه می ‏تواند باشد وچه نمی تواند باشد؟ با کدامین پیش فهم ها این متن فهمیده می شود وبا کدامین پیش فهم ها و پیش ‏فرض ها نامفهوم خواهد بود؟ ‏

در این باب یک مدعا مطرح شده است. ادعا این است که قرآن یک متن مفهوم برای همگان است. نه یک متن ‏مفهوم برای طبقه یا قشری خاص. حال این که هرکسی متناسب با وضع خود به مرحله ای از فهم نایل می ‏شود این امر جای خود را دارد. اما حداقل یک سطح از فهم این کتاب همگانی است وآن را همگان می توانند ‏بفهمند. درزمان پیامبرهم متن مصحف شریف را همگان می فهمیده اند. به چه دلیلی در زمان پیامبر همگان ‏متن مصحف شریف را می فهمیده اند؟ به دلیل این که وقتی شما به خود متن که مراجعه می کنید، درمی یابید ‏متن سرشار از جدل میان پیامبر ومخالفانش است. در قرآن بارها عنوان شده که شما می فهمید ولی حاضر ‏نیستید قبول کنید.همچنین با بنی اسراییل، یهودیان و مسیحیان نیز سخن گفته شده است. مسئله مصلوبیت عیسی ‏مسیح نفی شده است. قرآن در باره همه چیز و آن چه که در فرهنگ زمانه وجود داشته نظر داده است. از این ‏رو قرآن متنی بوده که بر همگان مفهوم می شده است. “مفهوم در نزد مومن وغیرمومن” شده است. این ‏موضوعی بسیار مهم است. این سخنان را هم مومن وهم غیر مومن می فهمیده اند. تلقی مسلمانان همواره این ‏بوده است که کتاب مصحف شریف، مفهوم همگان است. اگر کتابی مفهوم همگان نباشد، دعوت نمی تواند ‏انجام دهد. پس چیست که ادعوا الی سبیل ربک بالحکمه والموعظه الحسنه و جادلهم بالتی هی احسن. پس ‏چیست معنای این که ومن احسن قولا ممن دعا الی الله. یا قل هذه سبیلی ادعوا الی الله علی بصیره ان ومن ‏اتبعنی و هکذا وهکذا. پس این قرآن متنی مفهوم برای همگان بوده است؛ اعم از مومن و غیرمومن. موافق و ‏مخالف نیز می فهمند. یکی می فهمد نقد می کند ودیگری با فهم دیگر می پذیرد. شکی دراین نیست که عده ای ‏نیز چیزهای بیشتری می فهمند. این موضوع جای انکار نیست. ‏

‎ ‎گوینده انسانی وفلسفه زبان‏‎ ‎

حال اگر قبول کنیم که این کتابی مفهوم همگان است که همین گونه است، درمرحله بعد این موضوع قابل ‏طرح است که متنی که مفهوم همگان اعم از مومن وغیرمومن باشد، این متن جزبا داشتن یک گوینده انسانی ‏نمی تواند مفهوم همگان باشد. آن شاهرگ قضیه این جا است. جز با داشتن یک گوینده انسانی این متن نمی ‏تواند مفهوم همگان باشد. این که برای تحقق یک قطعه از زبان انسانی، چرا باید یک گوینده وجود داشته باشد، ‏در بحث های قبلی مفصلا توضیح داده ام. درمقاله “قرائت نبوی از جهان” نیز اجمالا این موضوع را توضیح ‏داده ام و استناد کرده ام به نظریه های فیلسوفان زبان. تاکید می کنم که ما دراین مقام با فلسفه زبان سروکار ‏داریم. توضیح داده ام که فلسفه زبان درباره چه مسایلی سخن می گوید. در اینجا چند موضوع اصلی مطرح ‏است؛ یکی از آن موضوعات اصلی مقومات شکل گیری یک قطعه زبان انسانی است. اگر یک زبان انسانی ‏بخواهد شکل بگیرد باید دارای ارکان ومقومات باشد شامل:1- گوینده 2- مخاطب 3-متن متن ( زمینه ای که ‏قطعه زبانی درآن شکل می گیرد) 4- جماعت واهل آن زبان آن چیزی که به آن زبان فارسی یا عربی می ‏گوییم که خود مجموعه ای برای خودش است.5- و در آخرمحتوا که زبان آن را مطرح می کند.نمی شود یک ‏قطعه زبان انسانی بدون گوینده تحقق یابد. گوینده تنها به معنای سخن شفاهی نیست، اگر هم بنویسد باز هم به ‏او گوینده می گوییم. در این جا گوینده به معنای اعم کلمه مطرح است. نمی شود انسان از دیوار صدایی بشنود ‏و بگوید این قطعه ای از زبان انسان است. اگر از دیوار این شعر را بشنوید که :‏

من ملک بودم وفردوس برین جایم بود / آدم آورد در این دیر خراب آبادم

اگر این شعر از این دیوار شنیده شود، ما چه وضعی پیدا می کنیم؟ آیا می گوییم که این شعر را دیوار دارد می ‏خواند؟ احتمالاتی که در این شرایط می دهیم از این قبیل است که مثلا نکند از پشت دیوار صدایی به گونه ای ‏دارد به ما منتقل می شود؟ و هکذا. هیچکس نمی گوید که دیوار دارد با من سخن می گوید. زیرا می دانیم که ‏دیوار سخن نمی گوید. دیوار نمی تواند گوینده کلام انسانی باشد. ‏

به هرحال من برروی گوینده تاکید می کنم. این گوینده، انسان است. پس سوال می کنیم که گوینده انسانی این ‏متن مصحف کیست؟ این سوال نه مرتبط با مباحث متکلمان پیشین، نه مرتبط با مباحث عرفا، و نه مرتبط با ‏مباحث فیلسوفان پیشین است. کاملا یک بحث هرمنوتیکی است که می خواهد چگونه مفهوم شدن مصحف ‏شریف، یعنی پیش فهم ها و پیش فرض ها ی فهمیده شدن این متن را روشن کندوبه دست بدهد. در این مرحله ‏به پیش فهم های زبانی وفلسفه زبان در این مقام وارد می شود. احساس می کند باید نظریه ای درباره زبان ‏انسانی داشته باشد تا بتواند متن رابفهمد. اما در چه شرایطی می توانیم کسی را گوینده سخن بنامیم؟ گوینده ‏کسی است که بشود سخن را به او نسبت داد، به نحوی که بتوانیم بگوییم این سخن، سخن اوست. ما این را ‏لازم داریم. وقتی می گوییم در فلسفه زبان گفته می شود کلام انسانی یکی از مقومات وارکانش گوینده انسانی ‏است به آن معنی است که بتوانیم بگوییم که شخص دارد سخن می گوید و این سخن مربوط به اوست. مقدمات ‏ذهنی وغیرذهنی آن کلام برای او فراهم است. مسئولیت سخن با اوست. احتمالات وتجزیه وتحلیل هایی که ‏درباره یک متکلم انسانی می توان داد درباره او می توان داد. اگر این ها نیاشد، و صرفا کلامی از دهان کسی ‏بیرون آید، نمی توانیم به او گوینده اطلاق کنیم. به چنین شخصی بلندگو می گوییم. ‏

بنا براین گوینده یا متکلم، کسی است که به راستی بتوانیم بگوییم او دارد بامن سخن می گوید. پس ما ناچاریم ‏برای فهمیده شدن متن مصحف شریف، گوینده ای داشته باشیم. در این جا مطلبی برای مفهوم شدن همگان ‏یعنی مومن وغیرمومن قابل طرح است. گفته می شود دراین جا فرضی وجود دارد که شما از آن فرض غفلت ‏می کنید.آن فرض این است: ما می گوییم که خدا این جملات را بوسیله فرشته و… به پیامبر القاء می کند و ‏پیامبر عین آنان را می خواند، کلام، کلام اونیست. در این فرض هم گوینده داریم. و آن این است که چون ما ‏به شخص نبی اعتماد داریم، و مصدق ومعتمد ما است، و درنظرما راستگو است، همچنین از نظر ما خطا ‏نمی کند، او وقتی می گوید این ها را خدا می گوید، ما ازاو می پذیریم، پس برای ما گوینده وجود دارد وآن ‏گوینده خدا است. این چیزی است که در اذهان وجود دارد. پس این سخنی که شما می گویید که تنها با این پیش ‏فرض و این پیش فهم می شود این کلام فهمیده شود که گوینده انسانی لازم داشته باشد، خیر این سخن نقض ‏برمی دارد. حتی یکی از آقایان گفته است که ما قبول داریم، همینطور است، مصحف شریف گوینده دارد و آن ‏‏5 مقوم به عنوان ارکان تحقق زبان نیز صحیح است، ولی گوینده این کلام انسان نیست بلکه خدااست. مگر ما ‏باید گوینده را ببینیم ؟ ‏

فکر می کنید اشکال این سخن درکجاست؟آن فرض یادتان است که این متن برای همگان مفهوم است، اعم از ‏مومن وغیر مومن. حال سوال من این است که غیر مومن چگونه می تواند با این پیش فرض و پیش فهم این ‏متن را بفهمد؟ غیر مومنی که به خدا و نبی عقیده ندارد. برای غیر مومن گوینده کیست؟ سلمنا که مومن گفت ‏من چون به این پیامبر ایمان دارم و او می گوید گوینده خدااست، از این رو من پذیرفته ام که این متن گوینده ‏دارد. اما تکلیف غیرمومن دراین باب چیست؟ اوکه نمی تواند اینگونه فکر کند که گوینده خدااست. زیرا نه به ‏خدا عقیده دارد ونه به کلام خدا عقیده دارد. پس معنا یش این می شود که این متن برای غیرمومن نامفهوم ‏است. چون هرچه شما برای او تکرار کنید که گوینده این متن خدااست، اونیز می گوید که به خدا عقیده ای ‏ندارد. آن چیزی که غیر مومن می فهمد این است که حسن یا حسین دارند سخن می گویندویا احمد وعلی دارند ‏می تویسند. او به عنوان یک انسان این مسایل را می فهمد. لذا چگونه می تواند بفهمد که خدا وجود دارد؟ ‏همچنین چگونه می تواند بفهمد که خداوند کلام دارد؟ ‏

به این ترتیب این متن، برای غیرمومن نامفهوم است، با این پیش فهم وپیش فرض که گوینده خدا است ‏غیرمومن نمی تواند این را بفهمد. اگر نمی تواند بفهمد، پس این همه پیامبران اختلافشان با غیرمومنان برسر ‏چه چیزی بوده است؟ پیامبران از کسانی که چیزی نمی فهمیدند چه می خواستند؟ بنا براین فرض انتظار ‏پیامبران از غیر مومنان برای ایمان آوردن مانند انتظار یک آدم بالغ از بچه 3 ساله است که چرا او از غریزه ‏جنسی چیزی نمی فهمد؟ سپس حکم کند این آدم خیلی بدی است که نمی فهمد غریزه جنسی چیست؟ آیا می شود ‏این گونه فکر کرد؟ ‏

نمی شود این گونه مسئله را تجزیه وتحلیل کرد. ولی اشکال مطلب تنها دراین جا متوقف نمی ماند و سرایت ‏پیدا می کند، وآن این است آن چه که به برای همگان مفهوم نیست، اصلا مفهوم نیست.مفهوم بودن یا همگانی ‏است یا همگانی نیست. چگونه؟ توجه داشته باشید وقتی می گوییم فهمیده شدن، منظورمان فهمیده شدن بین ‏الاذهانی است. یعنی فهمیده شدنی که درآن فهمیده شدن، عقیده و ایمان نقش بازی نمی کند. مفهوم همگان ‏معنایش این است. فهمیدن به آن معنا است که از تاریخ مطرح شدن هرمنوتیک فلسفی به آن معنا فهمیدن، ‏فهمیده شده است. آن فهمیدن چیزی است که سازوکارش را می شود به دیگران نشان داد. می شوددلیل آورد و ‏نشان داد که من چگونه می فهمم؟ اگر از آدم بپرسند اگر این قطعه زبانی را که تو فهمیدی، زمینه و معنایش ‏چیست ؟ مخاطب وگوینده اش کیست ؟ می تواند بگوید این معنای فهمیدن است. این یک فهم بین الاذهانی است، ‏وما از این فهمیدن داریم سخن می گوییم، نه از فهمیدن یک جماعت خاص دریک جای خاص و با به کارگیری ‏اصطلاحات خاص و روابط خاص.ممکن است دراین جا به ذهن شما بیاید که این موضوع درجای خود گفته ‏شده که حتی زبان علم هم زبان فهم عالمان است، پس چرا در باره زبان دین نگوییم که مومنان تنها آن را می ‏فهمند؟ زبان فیزیک را آدم عامی نمی فهمد. این درست است. ولی آیا فیزیک دان مدعی است که سخن مرا ‏همگان می فهمند؟ خیر فیزیک دان چنین ادعایی ندارد. اما پیامبر و قرآن دراین باره چه می گویند؟ وقتی به ‏قرآن یا هرکتابی مثل قرآن مراجعه می کنیم یعنی کتاب های دیگری چون کتاب مقدس یا اوپانیشادها که ‏پیامشان با همه انسان ها سروکار دارد، و در باره سرنوشت انسان سخن می گویند و می خواهند از انسان ها، ‏انسان ها ی دیگر بسازند، می گویند که متن هایشان “همگان فهم” هستند. پس این دعوی که ما گوینده را خدا ‏فرض می کنیم به این شکل که توضیح اش را دادم، نهایتا یا فهم متن را به مومنان منحصر می کند، یا از این ‏موضوع هم یک درجه عقب نشینی باید بکند و آن فهمی که ما داریم از آن صحبت می کنیم، آن فهم را بکلی ‏منتفی می کند. این سخن بنده منافات با این ندارد که علاوه براین سطح همگانی فهم، برخی با خواندن قرآن ‏حالات روحی به آنان دست بدهد که احساس کنند که کمی چیزهای بیشتری می فهمند. چون در این شرایط پیام ‏هایی به اگزیستانس آنان داده می شود. مانندفضیل که هنگام دزدی آیه ای به گوشش ‏

خورد و از زهاد زمانه شد. چنین چیزهایی ممکن است اتفاق بیفتد و تاریخ نشان می دهد که اتفاق افتاده است. ‏

من درمقاله “زیبایی سخن خدا و گشودن افق انسان” که درکتاب نقدی برقرائت رسمی از دین منتشر شده است ‏به زیبایی خدا، زیبایی سخن خدا و گشودن افق انسان که گاهی افق انسان با این سخنان گشایش می یابد اشاره ‏کرده ام. این موضوع ممکن است با آیه قرآن، بیتی از مولانا ویا آیه ای از انجیل اتفاق بیفتد. متنی درانجیل ‏وجود دارد که بسیار جذاب است. مضمون این متن درذهن من است. وآن این است که هرکسی که به فکر حفظ ‏خودش باشد، خودش را از دست می دهد. هرکسی که خودش را از دست بدهد، خود را باز می یابد. ‏

ممکن است آدمی که دربی قراری به سر می برد این بیت مولانا را بشنود که می گوید: ‏

این همه بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار باش تا که قرار آیدت ‏

ناگهان متوجه شودکه عجب دارد را ه را عوضی می رود. اصلا مشکل اش این است که “قرار” می خواهد. ‏قرار می خواهیم از این رو فکر می کنیم که آدمی اگر عارف بشود قرار پیدا می کند. مثلا یا ایتها النفس ‏المطمئنه را این گونه می فهمیم که نفس مطمئنه یعنی نفسی که دیگر هیچ دغدغه ای ندارد. از این رو آدمی ‏نباید قرار طلب کند که چه کنم قرار پیداکنم ؟ انسان باید طالب بی قراری باشد. طلب مهم است، که عین بی ‏قراری است. هرگاه وجود آدمی عین طلب و عین بی قراری شد، درآن جا بدون آن که خودش بخواهد، قرار ‏آیدت. اما نباید خودش قرار بخواهد. این درجای خودش، اما فهم همگان چیز دیگری است. ‏

حال ممکن است بگویند که این درست ولی دراسلام ومسلمانی ما چیزی به نام کلام الهی داریم، تکلیف این ‏موضوع چیست؟ کما این که دریهودیت و مسیحیت حقیقتی مطرح است به نام کلام الهی. اینجا است که ارتباط ‏این سخن نبوی را با آن کلام الهی باید کشف کرد. ولی این تعبیر دقیق است وما باید متمرکز بشویم برروی ‏این بحث که متن گوینده می خواهدوالا نزاع عارف و متکلم وفیلسوف تا قیامت ادامه می یابد. تنها راه حل ‏نیزرویکرد هرمنوتیکی است. شما می توانید درعالم تصورخود، مسایل متافیزیکی پیچیده ای را تصور کنید ‏وسپس تصدیق کنید. این درحالی است که دراین بحث اصلا مسئله ما این نیست که بگوییم چه اتفاق افتاده ‏است. پیامبرکه پیام وکلام الهی را دریافت می کرده، چه اتفاقی افتاده است؟ ما این بحث را دنبال نمی کنیم. در ‏این مرحله آن گاه این سوال مطرح می شود که پس آن کلام الهی که خود قرآن هم از آن سخن می گوید، و ‏پیامبر گوینده آن است، به گونه ای این کلام نبوی را مربوط می کند به کلام دیگری که آن کلام الهی است. این ‏جا این سخن مطرح می شود که پس کلام الهی به چه معنایی است و این جا جایش است که چنین سوالی نیز ‏مطرح شود. به عبارت دیگر بعد ازآن که با مسئله اول تسویه حساب کردیم، نوبت به این مسئله می رسد. پس ‏آن کلام الهی چیست که هم موسی، هم پیامبر اسلام حامل اش بوده اند؟ در خود قرآن کریم بارها از تعبیر کلمه ‏رب، کلمات رب، کلام خدا یا وحی سخن به میان آمده است. پس باید ببینیم این که می گفتند پیامبر مرتبط با ‏وحی وکلام الهی است با استناد خود قرآن وبرخی حوادث تاریخی و سابقه بحث کلام الهی ووحی دریهودیت و ‏مسیحیت، چه می توانیم درآن باره بگوییم وچگونه می توانیم ربط این متن را با آن مشخص کنیم که بنده ‏درمقاله “ قرائت نبوی از جهان ” درنهایت این تعبیر را آورده ام که قرآن محصول وحی است، نه خود وحی. ‏وحی به معنای اشاره خفی است. پیامبر می گویدکه به من اشاره خفی می شود ومن این سخنان را می گویم. ‏یک متن شش هزار خرده ای آیه که اشاره نیست. متن است. مفصل است ودارای قواعد است. اشاره به چه ‏چیزی می گویند؟ این راببین ( مثلا حرکت دست به سمتی که توجه دیگران را به آن سمت جلب کند) را اشاره ‏می گوییم.. ما به این موضوع خواهیم پرداخت که چگونه سخن خدا می تواند اشاره باشد؟ و این یک قیاس ‏ذهنی خطایی است که کلام الهی را با کلام انسانی قیاس می کنیم. طبق آن چه که اهل معنا گفته اند کلام الهی ‏از جنس الفاظ وجملات نیست. اشاره الهی است. من نمی دانم اشاره الهی چیست ؟ پیامبر می داندکه آن اشاره ‏چه می باشد که معنای کلام خدا می تواند باشد. خداوند اشاره می کند وپیامبر سخن می گویدونطق اش باز می ‏شود که من درآن جا به آن شعر حافظ اشاره کرده ام که:‏

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود / این همه قول و غزل تعبیه درمنقارش ‏

اما اگر من دراین جا به کسی اشاره کردم، از اشاره من نیز او چیزهایی فهمید، و شروع کرد آن چیزهایی را ‏که فهمیده است بگوید. این کلام، کلام کیست؟ این کلام من اشاره کننده است، یاکلام آن شخص است که ‏داردمی گوید؟ اشاره از من است، ولی کلام از اوست. تصور ما این است که اشاره از خد ا است و کلام از ‏پیامبر است. ‏

‏2- مدعای دوم آن مقاله این بودکه حال کلام نبوی چیست؟ به این معنا که نبی درکلام اش چه کرده است؟ ‏هرکسی که سخنی می گوید، درکلام اش کاری را انجام می دهد. گفتن به عنوان یک فعل وعمل امروز در ‏فلسفه زبان بیش از گذشته مورد توجه قرار گرفته است. گفتن که به آن گفته می شود فعل گفتاری، فیلسوفانی ‏چون ویتگنشتاین و آوستین این مسئله را برجسته کرده اند مبنی براین که سخن گفتن بیش از هرچیزی عملی ‏درحال انجام است. فعلی است که دارد صورت می گیرد. هرکس درفعل خودش دارد کاری انجام می دهد. از ‏این رومدعای دوم این است که فعل گفتاری پیامبر در این متن، خواندن دینی جهان است. پیامبرجهان را می ‏خواند. محتوای اصلی این کتاب قرآن اخبار ازحقایق غیبی نیست، بلکه نوعی خواندن جهان است. جمله های ‏اخباری که دراین کتاب مشاهده می شود، درخدمت آن خواندن است. این مدعا هم به علوم ادبی مربوط می ‏شود. این که آیا قرآن فلسفه است؟ آیا گزاره های مرکزی متن قرآن اخباری است؟ یا همانطور که ما دعوی ‏می کنیم، قرائت و خواندن است، تشخیص این مسایل نه برهان عقلی ونه برهان نقلی هیچیک امکان ندارد. یکی ‏از آقایان گفته بود که فلانی که می گوید این متن، خواندن است، نه برای سخن خود برهان عقلی ونه برهان ‏نقلی ذکر می کند. درحالی که روشن شدن این موضوع نه با برهان عقلی ونقلی که با سبک ادبی ونوع ادبی ‏متن ارتباط می یابد. قضاوت دراین باره محتاج علوم ادبی است. اگر شما بخواهیدسبک سخن گفتن حافظ را ‏تشخیص بدهید وانواع ادبی به کار برده شده در دیوان حافظ را توضیح بدهید که کدامیک از اخبار، استفهام، ‏انشاء یا نوعی خواندن واقع است، به علوم ادبی ارتباط پیدا می کند و به آن نیاز دارید. ‏

‏ متن سخنرانی در حسینیه ارشاد ‏