اگر راست می‌گوئید

نویسنده
سها سیفی

“عباس عبدی” در خصوص طرح وحدت ملی نوشته است اگر به راستی اراده‌ای در زمینه تحقق وحدت ملی وجود دارد، کافی ست حاکمان اشاره کنند، تا منتقدین بساط اخلال‌کنندگان را در هم بپیچند:

یک مسأله کاملاً روشن است، این طرح از موضع ناامیدی و استیصال است، به نظر می‌رسد که اگر واقعاً درپی تشکیل دولت وحدت ملی هستند، زمینه‌های عینی و لازم وحدت ملی را فراهم کنند، در این صورت نیروهای منتقد به سهولت می‌توانند بساط اخلال‌کنندگان در منافع و وحدت ملی را برچینند. زمینه برای حضور نامزدهای همه گرایش‌ها و انتخابات آزاد، رقابتی و قانونمند (همه صفت‌ها به معنای واقعی‌اش) متضمن حفظ و تقویت وحدت ملی است حتی اگر از درون آن دولت موجود بیرون آید.

چهارسال وکالت، سی میلیارد تومان درآمد!

“اکبر اعلمی” مصاحبه‌ای ازخود را منتشر کرده که در بخشی آن گفته است برخی دوستانش از طریق وکالت در عرض چهارسال، سی میلیاردتومان درآمد داشته اند اما نگفته است وکالت مجلس یا وکالت دعاوی:

در کشورما بیش از آنکه توان و شایستگی افراد برای خدمت به کشور و مردم در نظر گرفته شود به میزان سرسپردگی او در برابر برخی از اشخاص توجه می شود،بدیهی است در چنین شرایطی قبول مسئولیت یک افتخار نیست. خوشبختانه به برکت وجود تجربه،تخصّص و بضاعت علمی اندک خود کوچکترین نیازی به دولت ندارم و اگر اراده کنم از حیث مالی قادرم که در کمترین مدّت،عقب ماندگی های سی سال گذشته را نیز جبران نمایم. دوستانی دارم که از طریق اشتغال به امر وکالت تنها در مدت چهار سال بیش از سی میلیارد تومان درآمد داشته اند.

در حالیکه بنده با دارا بودن سه مدرک دانشگاهی از جمله حقوق، در طول سی سال گذشته حقوق دریافتی ام از دولت با همه سختی ها و استرس هایش از شصت و پنج میلیون تومان تجاوز نکرده است و از آنجا که هدفم از اشتغال در دستگاههای دولتی و مجلس سوء استفاده مالی،رانت خواری های مرسوم،دایر کردن شرکت و کارخانه و نظایر آن نبوده،لذا از این حیث برای تامین رفاه خانواده ام فرصت های زیادی را از دست داده ام و عدم حضورم در مجلس یک فرصت بالقوه برایم ایجاد کرده است که باید آنرا به فعل تبدیل کرد.

وبا در زیمبابوه کار انگلیسی‌هاست!

“بهمن هاتفی” از این بیماری تاریخی در کشورهای توسعه‌نیافته با حکومت‌های خودکامه نوشته است که همه ناکامی خود را به توطئه خارجی نسبت می‌دهند:

وزیر اطلاعات زیمبابوه ادعا کرده است: “شیوع وبا در زیمبابوه که صدها کشته برجای گذاشته، کار بریتانیا است”. وی که قبلا از جلوگیری شیوع وبا گفته بود، در ادامه می‌گوید: “این یک حمله تروریستی بریتانیایی‌هاست توسط سلاحی شیمیایی و میکروبی.” البته رئیس جمهور موگابه قبلاً نیز گفته بود: “قدرت‌های غربی می‌خواهند وبا را بهانه و حمله به کشور ما را توجیه کنند”. می‌دانید چندین سال تورم چهار و پنج رقمی، گرسنگی و کمبود حتی آب آشامیدنی، همه زیر سر انگلیسی‌هاست و حالا هم با سلاح میکروبی وارد شده‌اند.

این جملات شما را یاد چه چیزی می‌اندازد، دایی جان ناپلئون و یا قلعه حیوانات جورج ارول. دایی جان ناپلئون و “کار کار انگلیسی‌هاست” فانتزی‌تر و کم ضرر تر از آن است که آن‌را با فاجعه انسانی زیمبابوه مقایسه کنم. از طرفی جورج ارول هم باور نمی‌کرد که روزی حتی داستان خیالی‌اش هم کم بیاورد.

مبادا پیش رمال بروید!

“حسین قاضیان” راوی برنامه‌ای تلویزیونی ست که طی آن، یک روحانی، یکی از بینندگان را از مراجعه به رمال‌ها برای گره‌گشایی از بختِ بسته برحذر داشته اما خود راهکار مشابهی به وی پیشنهاد کرده است:

در نیمه‌ی دوم برنامه دختر جوانی تماس گرفت. لحنش ملتمسانه بود. می‌نالید از اینکه “بختش را بسته‌اند”. گفت برای گشوده شدن گره‌ی بختش به راه‌های مختلفی متوسل شده است. سرانجام رفته بود پیش رمال. رمال گفته بود وردی را که برایش نوشته باید با تشریفات خاصی به خود بیاویزد و سرانجام آن را به آب روان بسپارد. اما انگار نسخه‌ی رمال افاقه نکرده بود. حالا زنگ زده بود تا از حاج‌آقا کمک بگیرد.

حاج‌آقا از این جا شروع کرد که نباید دل به خرافات بست. از این گفت که رمال‌ها قابل اعتماد نیستند. مواردی از شیادی رمال‌ها را هم برشمرد.

با این‌حال راه افراط در پیش نگرفت. کماکان با ملایمت سخن می‌گفت. در مورد حقیقت “بسته شدن بخت” با احتیاط حرف می‌زد. منکر نبود که ممکن است عده‌ای کمر به بستن بخت کسی گرفته باشند. اما می‌گفت اول باید اطمینان حاصل کنید که حتماً چنین اتفاقی افتاده است. در این‌صورت برای باز شدن بخت راه‌های بهتری هم وجود دارد.

حاج‌آقا پس از رد شیوه‌های سنتی معمول برای “بخت‌گشایی”، شروع کرد به تشریح راه‌‌های دیگری که به دختر جوان پیشنهادش می‌کرد. آیات مشخصی از سوره‌های کتاب مقدس مسلمانان را با ذکر شماره‌های آن برشمرد. گفت آن‌‌ها را بر کاغذ می‌نویسی، و بعد با ذکر نام کسانی از آشنایان که حدس می‌زنی از روی حسادت یا دشمنی بختت را بسته‌اند، آن‌ها را بر تن خود می‌آویزی. دیگر یادم نمانده است که آیا این را هم گفت که باید کاغذ را نهایتاً به آب روان ‌سپرد یا نه.

نادیده‌گیری زنان در متون درسی

“سمیه توحیدلو” با توجه به حذف و نادیده گیری زنان در متون درسی نوشته است:

ماجرا تنها به حذف مفهومی زنان خلاصه نمی شود. زن در ادبیات و فرهنگ ما نه تاریخ دارد، نه اسطوره های چندانی دارد. زن در ادبیات ما حتی بدن ندارد. تصویری ندارد. بدن زنانه، اندیشه زنانه، تاریخ زنانه همه محذوف ادبیات مردسالار ماست. حتی زمانی که می خواهی خصوصیات اکتسابی جنسیت را توضیح دهی، باید کلی تلاش کنی که ایها الناس این خصوصیاتی که نامشان را زنانه گذاشته اید حاصل تربیت و تفکیکی است که از همان ابتدا جامعه و پدر و مادران بر فرد بار می کنند.

تا حرف می زنی اولین سوالی که می کنند این است که یعنی زور مرد و زن یکی است؟ یا تفاوت فیزیولوژیک ندارند؟ جالب اینجاست آنقدر ذهن و زبان ما از حرفهای مردسالانه ای از این دست پر شده، که حتی توانایی فهم این برای ما نیست که استیلای ادبیات مردسالار و تاثیرش بر تفکیک های جنسیتی را نمی فهمند. متاسفانه کاش این تمام ماجرا بود. وارد مذهب و دین هم که می شویم، قرار است زنان عرضه کنندگان تنشان و تمامیتشان به مردانی دیگر باشند.

حتی جامعه شناسان مان که ویژگی های جنسیتی را نشان می دهند. حتی آنهایی که به ظاهر خواسته های زنانه را بازگو می کنند، قرار است این باور را تئوریزه کنند که زنان خود جویای خشونتند و به خواست خویش تن می دهند تا با سیاستی امکانی بیشتر برای خود فراهم آورند. لحن بیانشان هم به گونه ایست که یعنی رها کنید این وضعیت را که زنان خود راهشان را احتمالا می شناسند!

اینجا کوتوله‌ها له می‌شوند

“منیرو روانی‌پور” همچنان محو عناصر و جذابیت‌های جامعه امریکایی ست. او نوشته است:

اینجا سرزمین غول‌هاست. آدم کوتوله‌ها، له می‌شوند و می‌روند پی کارشان. دیشب “C.N.N” برنامه‌ای از «مایکل فیلیپس» داشت. به نام “پسرک طلایی…” اینکه چه‌طور از یازده سالگی شروع می‌کند به شنا کسی که تمام وحشت زندگی‌اش غرق شدن بود و چه‌طور مربی‌اش برنامه‌ریزی می‌کند تا او را به بازی‌های المپیک برساند… به برنامه‌ی از پیش تنظیم شده که نگاه می‌کردند می‌دیدند که فقط یک ثانیه از آن پیش‌بینی که قبلا شده بود عقب‌مانده، آن‌هم به این خاطر که عینکش ناگهان وسط کار، کار دستش می‌دهد. “مایکل‌فیلیپس” حالا برای ساب‌وی و خیلی از کمپانی‌های دیگر تبلیغ می‌کند و پول می‌گیرد، حتی صحنه‌ای را نشان داد که قهرمان گیتار به دست با لباسی نه چندان متعارف می‌رقصید… این کارها هیچ از محبوبیت او کم نمی‌کند آخر آنها همینند که هستند، زندگی دوگانه‌ای ندارند، چون مجبور نیستند به کسی توضیحی بدهند یا از کسی حسابی ببرند.

مجلات زنان، پاسخی به تغییر الگوهای زنانگی در جهان

“فهمیه خضر” از کتابی نوشته است که به بحث مجلات زنان و رویکرد آنها در چند دهه گذشته اختصاص دارد:

دارم کتابی می‌خو‌انم – شب‌ها و همین‌طوری؛ نه با دقت و فرصت همیشگی – که پر است از نکته‌های ظریف جالب. یکی از این نکته‌ها درباره انتشار مجله‌های زنان در سراسر جهان است و البته مقایسه مختصری که بین این مجله‌ها و مجله‌های مخصوص مردان شده. نتایج این مقایسه برایم واقعا جالب است. بر اساس تاریخچه‌ای که در این کتاب آمده در اواخر دهه 1980 مجله‌های دختران و زنان کم‌کم از آن شکل بازنمایی سنتی خود که بر پاسداری از “پنداشته‌های محافظه‌کارانه” درباره زنانگی اصرار دارد دور شدند و نشریه‌های جدیدی روی کیوسک آمدند که درصدد فاصله‌گرفتن از سنت‌های مجله‌های “خانگی” بودند. آقای دکتر جامعه‌شناس جالبی هم اظهار نظر کرده که این مجله‌ها که به انعکاس اعتماد به نفس و استقبال زنانه از جهان می‌پرداختند، پاسخی بودند به تغییر الگوهای زنانگی در جهان و حتی ستاره‌های مذکر پاپ را برجسته می‌کردند تا این امکان را به وجود بیاورند که زنان هم بتوانند هواخواه ستاره‌های پاپ باشند، بدون اینکه “سبک‌مغز” به نظر برسند.

فراموشکار و قدرناشناسیم

“محمد آقازاده” در حاشیه مرگ ارحام صدر کمدین محبوب دهه پنجاه و نقش او در ساخت هتل عباسی اصفهان نوشته است:

امروز کدام از یک از ما می داند که برج آزادی ٬میلاد ٬بوستان ملت و لاله و.. یا فلان اتوبان و بزرگراه و یا فلان سبک در هنر و روزنامه نگاری را چه کسی ساخته و یا ابداع کرده است. چون همه چیز از یاد می رود هیچ کس بدنبال آن نیست با کار آفرینی نامی از خود بگذارد. دیروز با فرهاد سپهرام در این مورد تلفنی کپ می زدیم ٬می گفت: مراسم منصور تاراجی چقدر غریبانه برگزار شد. سالها قلم زدن و خون دل خوردن و روزنامه نگاری درجه یک هم باعث فراموش نشدن نمی شود٬ در جوابش گفتم مهم نیست مهم آن است که انسان در زندگی برای خودش کسی باشد. تاراجی بود ٬ارحام است و بسیاری دیگر خواهند بود. حتی اگر کسی نداند این هتل را چه کسی ساخته است و آن فرد در زندگی چه کرده است. می دانم حرفم بی رحمانه است ولی کار دیگری از ما بر نمی آید تا زمانی که فراموشکاریم همین هستیم که هستیم.

حراج صندلی سنا!

“سیامک دهقانپور” از رسوایی فرماندار ایالت ایلینوی نوشته است که قصد فروش کرسی سنای اوباما را داشته است:

راد بلگیویچ، فرماندار ایالت ایلینوی، روز گذشته در منزل خود در شیکاگو دستگیر شد. این بازداشت پس از آن رخ داد که دادستان ها گفتند از طریق استراق سمع دریافتند که فرماندار دموکرات ایلینوی تمهیداتی برای گرفتن رشوه و امتیازاتی در قبال واگذاری کرسی خالی سنای رئیس جمهوری منتخب باراک اوباما در نظر گرفته بود. باراک اوباما پس از پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری اخیرا از مقام سناتوری خود کناره گیری کرد. بر طبق قوانین ایلینوی در چنین شرایطی فرماندار اختیار معرفی جانشین را دارد. بلگیویچ ساعاتی بعد از بازداشت با قرار یک وثیقه ی چهار هزار و پانصد دلاری آزاد شد اما، در سایه ی اتهامات متعدد فسادی که متوجه اوست مقامات ایالتی خواستار کناره گیری او و برگزاری یک انتخابات ویژه برای تعیین جانشین باراک اوباما در سنای آمریکا شده اند.

راد بلگیویچ که امروز پنجاه و دو ساله می شود اتهامات علیه خود را رد کرده است. او و رئیس دفترش، جان هریس، با یک مورد اتهام توطئه از طریق کلاهبرداری و یک مورد اتهام درخواست رشوه روبرو هستند. پتریک فیتزجرالد، دادستان مسول پرونده، می گوید بلگیویچ مدتها تحت نظر بوده است و با سوء استفاده از قدرت در پی کسب منافع شخصی، مشاغل پردرآمد، پول و کمک های انتخاباتی برای خود و همسرش در ازای انتصاب کاندیدایی به سناتوری ایالت ایلینوی در کنگره ی آمریکا بوده است.