سامانتا پاور
اوایل این ماه خبر از نزدیک شدن پنج شناور ایرانی به ناوهای جنگی آمریکایی در حال گذر از تنگه هرمز رسید. یک پیام رادیویی نیز مخابره شد با این مضمون که: “منفجر خواهی شد.” جرج بوش هم هشدار داد حکومت بنیادگرا و تعدی طلب ایران مشغول استفاده از ترفندهای قدیمی خود است و گفت “برای محافظت از متعلقات خودمان، همه گزینه ها روی میز می ماند”. برای یک لحظه، صحنه آماده رویارویی شد. آما یک مشکل وجود داشت: مقامات پنتاگون متوجه شدند پیام ضبط شده مشکوک است و لذا به سرعت از ادعاهای اولیه خود درباره ارسال شدن این پیام از سوی افسران ایرانی عقب نشستند.
این ماجرا به خوبی سیاست آمریکا را در قبال ایران نشان می دهد: دولت بوش درصدد جلب توجه بین المللی به یک خطر آنی است؛ اما زمانی که چشم های بینا از پوشالی بودن آن خبر آگاه می شوند چه؟ سناریویی آشنایی به نظر می آید، نه؟ داستان حمله قایق های تندرو شبیه اتهامات دستگاه دیپلماسی واشنگتن درباره برنامه پیشرفته تسلیحاتی ایران است که در جریان برآوردهای امنیتی ماه دسامبر، نادرست بودن آن مشخص شد.
حتی از دید نزدیکترین هم پیمانان ما، سیاست دولت درقبال ایران مانند پریدن از یک بحران خیالی به توهم بعدی است. اما بین تصورات ایالات متحده و دیدگاه بقیه دنیا، واقعیت نگران کننده ای درباره ایران وجود دارد: پرجمعیت ترین و رو به رشد ترین کشور خلیج فارس از نظر اقتصادی، توسط رژیمی اداره می شود که منتقدان داخلی را زندانی و شکنجه می کند و در خارج از کشور بذر خشونت و بی ثباتی می پاشد. آنچه ایالات متحده احتیاج دارد، در پیش گرفتن یک سیاست معقول و پایدار در برابر ایران است که با منافع اقتصادی و امنیتی آمریکا سازگار باشد، حمایت بین المللی را پشت سر داشته باشد و دربرابر تغییر در خاک خاورمیانه ایستادگی کند. چنین سیتسمی چگونه خواهد بود؟
برای پاسخ به این سوال، ابتدا واشنگتن باید تعیین کند سیاست فعلی ما تا چه حد باعث قدرت بخشیدن به جمهوری اسلامی شده است. علیرغم نارضایتی ها از نفوذ ایران در عراق، دولت ما میلیارد ها دلار صرف سرپا نگهداشتن دولتی در عراق کرده که بسیاری از دستوراتش را از تهران می گیرد. تهدیدات مربوط به حمله نظامی ایالات متحده به ایران، محمود احمدی نژاد را حفظ کرده و به او قدرت داده تا وحدت ملی را فراهم کند. سرنگونی صدام حسین و طالبان هم با کاهش نفوذ ایالات متحده در منطقه همراه شد و به ایران فرصت گسترش نفوذ به اطراف را داد.
آخرین استراتژی بوش، مقابله با ایران از طریق تجهیز رقبای سنی در منطقه، نظیر عربستان سعودی و سایر کشورهای خلیج فارس، است. این استراتژی در دوران جنگ سرد هم آزموده شد؛ به این ترتیب که حتی اگر یک رژیم “سرکش” است، ما از آن حمایت می کنیم مادامیکه در طرف ما است. اما این روش به کار نمی آید. واشنگتن در دهه 1980 هم از اسامه بن لادن و هم از صدام حمایت کرد اما بعد از یازدهم سپتامبر، بوش شخصاً اعلام کرد دوستی با دشمنان دشمن ما، آنها را به دوست تبدیل نمی کند: در عوض این باعث بنیادگرایی بیشتر شد. امروز هم نمی توان دولت های عرب را با یک پیشنهاد ساده خرید. آنها درحالیکه از ارتباط خیلی نزدیک با واشنگتن خودداری می کنند، روابط و مناسبات خود را با روسیه، چین، هند و سایر رقبا پی می گیرند.
سیاست جدید در قبال ایران باید با این دیدگاه باشد که هر کشوری که پشت یک مشکل باشد، می تواند پشت یک راه حل هم باشد. هیچ یک از وجوه بحران عراق بدون همکاری ایران قابل حل نیست. واشنگنتن شانس بهتری دارد که نفوذ ایران را در عراق، افغانستان، قلمروی فلسطینیان و لبنان را تعدیل کند، تا اینکه بخواهد آنرا متوقف نماید.
برای این منظور ما باید محدوده ابزار سیاسی خود را وسیع تر کنیم. به این معنی که از لفاظی بی مورد درباره اینکه هنوز گزینه استفاده از قوای نظامی “روی میز است”خود داری کنیم، زیرا این تنها به باز گذاشتن بیشتر دست تندروها و ناسیونالیست های مذهبی می انجامد. باید تماس های فرهنگی خود را با مردم ایران گسترش دهیم و حکومت را از طریق اینترنت و صدای آمریکا، دور بزنیم. باید گفتگوهای سیاسی در سطح بالا را در پیش بگیریم و این چیزی است که دولت بوش تا کنون از انجام آن سرباز زده است. البته طرفداران مذاکره هم نباید گفتمان را با اعتراف اشتباه بگیرند. ما باید از مذاکره کنندگان بین المللی درخواست کنیم نظیر مورد اتحاد جماهیر شوروی در اینجا دخالت کنند و ایران را متعهد به رعایت مسایل حقوق بشر و حل و فصل نگرانی های امنیتی نمایند.
مناسبات با ایران به معنی تضمین بهبود روابط ایالت متحده با ایرانیان و یا ایجاد ثبات بیشتر در خلیج فارس نخواهد بود. اما نداشتن این مناسبات به معنای چیزهای بدتر از این است. هرچه بیشتر برای تجدیدنظر درباره ایران زمان صرف کنیم، شانس بیشتری خواهد بود که بحران بعدی به یک رویارویی تمام عیار تبدیل شود.
منبع: تایم – 17 ژانویه