مسوولیت نوبلیست بودن

ساسان آقایی
ساسان آقایی

اقبال این مرد 48 ساله بسیار بلند است، چنان چه می‌توان باراک اوباما را به قهرمان آن افسانه‌ی کهن ایران باستان تشبیه کرد که از راه می‌رسید و چون در شهر شاه مرده بود، کبوتر سرنوشت به پرواز درمی‌آمد و از بازی روزگار این همای سعات بر شانه‌ی مرد از راه رسیده می‌نشست. مرد خوش‌بخت را بر تخت می‌نشاندند و عمری به ستایش او می‌گذشت.

باراک اوباما گویی از همین افسانه زاده شده است. برای یک سیاه‌پوست که تنها نیم قرن پیش هیچ شکوه و جلالی را نمی‌توانست به انتظار نشیند، رسیدن به مقام سناتوری و تکیه زدن بر یک کرسی پارلمان بزرگان ایالت‌های متحد نیز رویاپردازانه بود اما اوباما تاریخ را از نو نوشت، وقتی که به همین بسنده نکرد و نخستین رنگین پوستی شد که ساکن خانه‌ی سفید می‌شود. اکنون خبر می‌آورند که Barack Hussein Obama II، پسر یک مهاجر بی‌چیز آفریقایی بزرگ‌ترین و درخورتوجه‌ترین جایزه‌ی جهان را نیز از آن خود کرده است؛ آن هم تنها 9 ماه پس از بالا رفتن از پله‌های خانه‌ی سفید. شگفتا؛ آیا هنوز هم می‌توان معجزه را باور نداشت؟

گویی نیرویی در کار است که برخلاف دیگر سیاست‌مداران دنیا مداوم بر کاریزمای ذاتی اوباما می‌افزاید و او را هر روز گامی به پیش می‌راند تا دنیا همآره غرق این پدیده‌ی هزاره‌ی سوم باشد. باراک اوباما اکنون در جایگاهی قرار گرفته که در دنیا کم‌تر کسی آن را تجربه کرده است. او از نهم اکتبر 2009 نه ‌تنها رییس‌جمهور قدرت‌مندترین کشور جهان در برهه‌ای بی‌همتاست که در کنار نامش از “برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل” یاد می‌شود و این کار کسی که قرار است هم‌زمان دو جنگ را راهبری و چندین پرونده‌ی مهم جهانی را  تدبیر کند، بسیار دشوار خواهد کرد. دشواری این ماموریت را در انتقادهایی بیابید که درست دقایقی پس از انتشار بیانیه‌ی آکادمی آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد و این انتخاب را به چالش می‌کشاند. مردم می‌پرسند؛ آیا باراک اوباما شایستگی بردن نوبل صلح را داشت؟

“نه” می‌تواند پاسخ مشترک یک شهروند ایرانی، برمه‌ای، افغانی، فلسطینی، اسراییلی و یا حتا یک آمریکایی جمهو‌ری‌خواه باشد. باراک اوباما هر چند که بسیار زیبا سخن می‌گوید و این نوبل را از سخنرانی مشهور «پراگ» دارد اما نمی‌توان کتمان کرد که دستاوردهای او در سیاست خارجی آمریکا در 9 ماه گذشته اندک و ناچیز بوده است. هنوز یک پیشرفت جدی در فرآیند صلح خاورمیانه رخ نداده و دولت مترقی سعد حریری در لبنان نیز تنها یک دولت مستعجل است، نه بیش‌تر. در افغانستان هم با وجود برگزاری انتخاباتی به تقریب آرام نمی‌توان در قدرت ماندن حامد کرزای را با چنین شرایطی تبریک گفت و به این باید دردسر دره‌ی سوات پاکستان را افزود که بساط طالبان را تا نزدیکی اسلام‌آباد گستراند. برای درد ژرف مردمان برمه، کره‌ی شمالی، سودان و میلیون‌ها زندانی در چین نیز رویاپردازی‌های مردم‌گرایانه‌ی اوباما نتوانسته به میزان اندکی هم مرهم باشد و حتا می‌بینیم که در زمانه‌ی به انزوا رفتن چماق آمریکایی، بسیاری از توتالیترهای جهان چون حاکمان نظامی پیونگ‌یانگ مجال گردن‌کشی و یاغی‌گری نیز یافته‌اند. در داخل آمریکا البته باراک اوباما در سپهر همگانی هنوز محبوب است اما نوشته‌هایی که او را به “نئوسوسیالیسم” متهم می‌کنند، می‌تواند چونان به صدا درآمدن زنگ‌های خطر از سوی بخش‌های سنتی‌تر، گروه‌هایی پرنفوذ و جمهوری‌خواهان تلقی شود که چندان دل‌خوشی از سیاست “جمع‌گرایی” مرد خوش اقبال خانه‌ی سفید ندارند و آن را به “تضعیف جایگاه آمریکا در جهان” تفسیر می‌کنند.

اگر مردمانی از گوشه گوشه‌ی دنیا برای مخالفت خود با انتخاب آکادمی نوبل چنین سبب‌هایی را برمی‌شمارند، ما در ایران باید به مراتب بیش از دیگر ملت‌های دنیا از باراک اوباما شکایت داشته باشیم. انتخاب او برای کرسی پرزیدنتی آمریکا، دل رئوف و آمیخته با احساس بسیاری در ایران را شاد ساخت اما در گرماگرم مبارزه‌ی “سبز” این ملت، بسیاری از خود می‌پرسیدند؛ “پس رییس‌جمهور آمریکا کجاست؟” در همان زمانی که مردم ما به گفته‌ی خود اوباما “با وجود خطر کشته شدن، به خیابان می‌آمدند”، او به‌همراه بایدن و هیلاری سرگرم نامه‌نگاری و پیغام و پسغام با سران جمهوری اسلامی بود و به همین سبب نتوانست و نخواست، از مردم ایران در برابر “خشونتی برهنه”  پشتیبانی کند. واکنش‌های “کوچک، ناکافی و اندک” باراک اوباما به مهم‌ترین رخ‌داد سال جهان و یکی از بزنگاه‌های افتخارآفرین تاریخ کشورمان، مردم ایران را در برابر این پرسش قرار داد که “آمریکا طرف کیست؟” و چرا اوباما با وجود همه‌ی پندهایش درباره‌ی “حقوق بشر” در قبال رخ‌دادهای ایران چندین و چند گام عقب‌تر از رهبران اروپاست؟ پاسخ این پرسش‌ها در پایان تابستان به شکل دردناکی بر سر این مردم آوار شد وقتی که اوباما بی‌توجه به تمامی رخ‌دادهای گذشته‌ی ایران به گفت‌وگو با دولتی می‌نشست که از سوی ملت ایران “متهم” است!

رییس‌جمهور آمریکا البته برای این کار خود دلایل بسیاری دارد. اولویت او “پرونده‌ی هسته‌ای ایران” است که می‌تواند یک جهان را به آرامش رساند و به گشایشی در بن‌بست ایران-غرب منتهی شود. او شاید بتواند ده‌ها سبب ریز و درشت دیگر را هم  برشمارد و همه‌ی این‌ها از جایگاه کسی که باید تامین کننده‌ی منافع ملی ایالت‌های متحد باشد، شاید درست به نظر آید اما آیا “برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل” می‌تواند به هر بهایی، گیرم درشت‌ترین مرغابی این برکه، دستی دوستی با دولت‌هایی دهد که جنبش‌های مدنی را سرکوب می‌کنند؟

شور انتخاب آکادمی که فروکش کند، آن‌گاه تازه باراک اوباما باقی خواهد ماند و نقشی تازه. او به آرامی درخواهد یافت که “نوبلیست بودن” کار آسانی نیست، چه بسا سخت‌تر از ریاست‌جمهوری آمریکا هم باشد. برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل در قبال رخ‌دادها و ملت‌های جهان “مسوولیت” دارد و راه درست این مسوولیت را باید از مردان و زنانی بی‌همتا چون “دالایی داما” و “آنگ سان‌سوکی” آموخت. باراک اوبامایی که برنده‌ی جایزه‌ی صلح نوبل است،‌ دیگر نخواهد توانست به بهانه‌های سیاسی در برابر خشونت‌ها در ایران و چین یا قتل روزنامه‌نگاران در روسیه شانه‌خالی کند و آن‌ها را نادیده بگیرد هم‌چنان که نمی‌شود انسان نشان فاخر نوبل را بر سینه داشته باشد و با دولت‌هایی که دست به دامان خشونت می‌شوند رودرو بنشیند و درست در زمانی که این دولت‌ها تمام تدابیر خشن و پلیسی را علیه ملت خود به کار می‌برند، دست دوستی دهد.

نوبل صلح 2009 هر چند برای ما ایرانیان سبز جای خشنودی زیادی باقی نگذارد اما به این ترتیب شاید در ادامه به قدر کفایت باراک اوباما را تکان دهد که از روی کار آمدنش افسوس نخوریم.