میلیاردرهای بسیجی در سینما

حامد احمدی
حامد احمدی

» نگاه/ فیلمسازان امنیتی

 

سینما ابزاری‌ است برای رسیدن به شهرت و حضور در وادی هنر برای عده‌ای مساوی‌ست با تطهیر شدن از هر خطا و گناهی. برای همین گرفتن یک عکس ساده با بازیگران و کارگردان‌ها که برای علاقه‌مندان سینما تفریح رومزه محسوب می‌شود، برای چهره‌هایی با سابقه نظامی یا سیاسی یا امنیتی اتفاق پرخرجی است. آن‌قدر که سرمایه به دست آورده از طریق زد و بند و رانت را خیلی راحت به دست اهالی هنر بسپارند تا دارای یک پیش‌وند سرمایه‌گذار یا تهیه‌کننده بشوند و بدون لباس نظامی و عینک امنیتی‌شان وارد دنیایی بشوند که در تعریف کلیشه‌ای به لطافت روح مربوط می‌شود. بابک زنجانی که تا دیروز در قاب مشترکی با ناصر ملک‌مطیعی بود و امروز پشت دیوار زندان اوین است، نه اولین سرمایه‌گذار غیرسینمایی است، نه آخرین آن. او که شمایلش کاملا با تعریف کلیشه جامعه ایرانی از فرد موفق هماهنگ است، با ثروتی افسانه‌ای و با داشتن انواع تقدیرنامه‌ها با امضا سیاستمداران هم نتوانست از خیر شهرت سینما بگذرد. پس برخلاف ضوابط و قوانینی که یک بیزنس‌گر حرفه‌ای از آن تبعیت می‌کند، سرمایه‌اش را به جایی آورد که در ظاهر بازگشتی برایش در کار نخواهد بود. البته اگر هدف به دست آوردن مال بیشتری از دنیا باشد. چیزی که به نظر می‌رسد برای هیچ‌کدام از تهیه‌کننده‌ها و سرمایه‌گذارهای امنیتی نظامی اولویت نیست. آن‌ها روی افکار عمومی سرمایه‌گذاری و در پاره‌ای از وقت‌ها هم بردهای کلانی می‌کنند.

 

منوچهر محمدی- سردار مارمولک

منوچهر محمدی یکی از مشهورترین تهیه‌کننده‌گان سینما است که موفق شده با داشتن کارت سبز از خطوط قرمز عبور کند، با جمعی از مطرح‌ترین کارگردان‌های نسل انقلاب همکاری داشته باشد و فیلم‌های پرفروشی را روی پرده بفرستد. شاید این تصویر الگو شده‌ای برای تمامی سرمایه‌گذارها و تهیه‌کننده‌گان نظامی و امنیتی باشد. کسی که با کارگردان‌های موجه کار می‌کند، به سراغ سوژه‌های ممنوعه می‌رود و آن‌ها را از تهدید تبدیل به فرصت می‌کند و سرمایه‌گذاری‌اش روی جامعه با درصد بالای موفقیت همراه است. نقطه‌ کلیدی و طلایی منوچهر محمدی فیلم مارمولک بود. او که قبل از آن با ساختن فیلم “زیر نور ماه” و محور قرار دادن روحانیت و به تصویر کشیدن حوزه علمیه، افکار عمومی را تست کرده بود، با مارمولک و قرار دادن یک شخصیت روحانی در متن یک فیلم کمدی، برد نهایی را به دست آورد. از یک طرف دل مردم با شوخی‌های فیلم خنک می‌شد و دیدن تصویری مضحک از کسی که عبا و عمامه دارد، دل‌شان را خوش می‌کرد و از طرف دیگر پیام فیلم هم روی کل فیلم سایه داشت. پیامی یک خطی مبنی بر این‌که لباس روحانیت انسان‌سازی می‌کند. تقریبا در همان زمان بود که داریوش مهرجویی در مصاحبه‌ای از علاقه‌اش به پرداختن به دنیای روحانیون پرده برداشت و گفت که امثال او هرگز اجازه ورود به این حیطه‌ها را ندارند. حیطه‌ای که مهرجویی از آن حرف می‌زد، در اختیار تهیه‌کننده‌هایی مثل محمدی قرار دارد که با کارگردان‌های متعهدی مثل تبریزی و میرکریمی سراغش بروند تا مبادا به اصل موضوع خدشه‌ای وارد بشود. محمدی بعد از پایان پروژه تطهیر روحانیت که با فیلم “طلا و مس” گویا به آخر رسیده، به سراغ مضمون‌های ملتهب مرتبط به جنگ و خانواده‌ شهدا رفته است و برای اطمینان هم از نتیجه رضایت‌بخش، دیگر طرح‌های یک خطی‌اش را در اختیار فیلم‌نامه‌نویس‌های حرفه‌ای نمی‌گذارد و با معرفی پسرش به عنوان فیلم‌نامه‌نویس همه‌چیز را از صافی و فیلتر خودش می‌گذارند تا مبادا مضامین خطرناک تبدیل به تهدید بشوند. منوچهر محمدی برعکس دیگران، ابایی ندارد که سردار خوانده بشود و چهره‌ سابقا نظامی‌اش را بپوشاند. او با افتخار، سرداری است که با استفاده از تریبون سینما، تلاش می‌کند انسان مورد علاقه جمهوری‌اسلامی را تربیت کند و برای چنین امری، نه سرمایه کم دارد و نه مضمون ممنوعه!

 

حبیب‌الله کاسه‌ساز- سردار اخراجی‌ها

حاشیه‌های مسعود ده‌نمکی و اخراجی‌ها به قدری زیاد و پررنگ بود که کسی به دنبال تهیه‌کننده این فیلم نمی‌گشت. برای همین کاسه‌ساز در سایه و به عنوان تهیه‌کننده‌ای نظامی و معتمد وظیفه تولید اولین اثر سینمایی ده‌نمکی را به عهده گرفت. فیلمی که کارکردی دو گانه داشت. از یک‌سو تغییر چهره ده‌نمکی از چماقدار به سینماگر بود و از سو دیگر با آوردن شخصیت‌های لومپن و لات در محیط سابقا “مقدس” جبهه، قصد داشت برای تماشاگر تشنه خندیدن و نمایش جدید، پرده‌ ممنوعه دیگر را بدرد و کنار بزند. اخراجی‌ها با استفاده از همین ترفند، موفق شد تماشاگر را به داخل سالن بکشاند تا در ازای دیدن دو ساعت شوخی ممنوعه وسط جنگ ایران و عراق و میان فرمانده‌های سپاهی، یک پند اخلاقی هم بگیرد و متوجه بشود جنگ ویران‌کننده، در حقیقت نعمتی بوده است که لات‌ها و مزاحمان خیابان‌های تهران را در یک چشم به هم زدن آدم می‌کرده و خیرش به همه می‌رسیده. پروژه اخراجی‌ها مهم‌ترین و موفق‌ترین حضور کاسه‌ساز در سینما تا امروز بوده است. باقی فیلم‌هایی که تهیه کرده در هر ژانر و شکلی شکست خورده‌اند و مورد توجه قرار نگرفته‌اند. حتی پروژه پر سر و صدایی مثل “کاراناوال مرگ” که قرار بود چهره‌ای مقتدر از نیروهای امنیتی ارائه بدهد، به دلیل اختلافات کارگردان و کاسه‌ساز که سعی داشته تغییرات زیادی در فیلم‌نامه بدهد، مدت زیادی متوقف ماند تا آخر محمدجواد برادر حبیب‌الله باقی فیلم را جلو دوربین ببرد و کارگردانی بکند.

 

برادران شایسته - فیلمفارسی‌سازان امنیتی

جدا از شاخه فیلم‌سازی انقلابی، شاخه فیلمفارسی‌سازی هم تهیه‌کننده‌هایی با کارت سبز دارد که با توجه به روابط پشت پرده‌شان می‌توانند وارد مضامینی جدا از جنگ و روحانیت بشوند که مورد توجه عامه مردم است. هدایت فیلم که در کارنامه‌اش همکاری با فیلمسازان مطرحی نظیر تقوایی، حاتمی و کیمیایی هم دیده می‌شود، توسط برادران شایسته اداره می‌شود. برادرانی که مدت کمی بعد از انقلاب، ناگهان در سینمای ایران ظهور کردند و با تاسیس هدایت فیلم، تا امروز یکی از قدرتمندترین، پرنفوذترین و باثبات‌ترین دفاتر تولید و پخش فیلم را مدیریت می‌کنند. آن‌ها کسانی بودند که در میانه دهه هفتاد موفق شدند اجازه حضور مجدد ایرج قادری را در سینما بگیرند و با تهیه فیلم “می‌خواهم زنده بمانم” یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌های سال را روی اکران داشته باشند. مضامینی که عموما در فیلم‌های تولیدی هدایت فیلم به چشم می‌خورد، مضامین فیلمفارسی‌واری‌ست که بعد از انقلاب ممنوع شدند و هر کسی اجازه نداشت به سمت‌شان بروند. گرچه هر از چندگاهی با تغییر وضعیت سیاسی، به سراغ داستان‌های دیگر هم رفته‌اند و مثلا در فصل پرالتهاب دوم خرداد، “پارتی” -ساخته سامان مقدم- را به عنوان فیلمی سیاسی روی پرده فرستادند تا در کنار نمایش مهمانی‌های جوانانه، زنده‌گی روزنامه‌نگاران اصلاح‌طلب و مشتی کنایه‌ سیاسی، در سکانس نهایی به تماشاگر فیلم‌شان بفهمانند که گروه‌های فشار واقعا خودسر هستند و معمولا به دلیل اختلافات شخصی یا خانوادگی وارد کارزار می‌شوند و روزنامه‌نگاران را دستگیر و بازجویی می‌کنند! موسسه هدایت فیلم هم گویا به سبک منوچهر محمدی و حبیب‌الله کاسه‌ساز، بعد از یک دور کامل کار کردن با فیلمسازان گوناگون، فیلم‌سازی خانوادگی را ترجیح داده است و یکی از آخرین محصولات خودش را با کارگردانی یکی از برادران- مصطفی شایسته- روی پرده فرستاد.

 

ابوالقاسم طالبی- قلاده‌های امنیتی

بعد از ساختن فیلم “قلاده‌های طلا” در ژانر تازه تاسیس فتنه، خیلی بیشتر از گذشته شناخته شده است. او که فعالیتش در سینما را با ساختن یک اکشن مد روز آغاز کرد، سعی داشت در دوران کار دولت اصلاحات، با ساخت فیلمی به نام “آقای رئیس‌جمهور” پشت پرده جریان اصلاح‌طلبی را افشا کند اما ساختار ضعیف فیلم با فوجی از بازیگران گمنام، نتوانست تماشاگر سیاسی شده آن زمان را به سالن‌‌ها بکشاند تا طالبی در مصاحبه‌های متعدد فیلمش را قربانی شرایط بد اکران بداند. شرایطی که البته در زمان اکران “قلاده‌های طلا” خوب خوب بود و بیلبوردهای بزرگ، تبلیغات صدا و سیما و البته بلیط‌های فله‌ای که توسط نهادهای حکومتی خریداری می‌شد، کاری کردند تا فیلم ابوالقاسم طالبی به فروش میلیاردی برسد. طالبی نه در محافل خصوصی و نه در مجامع عمومی بی‌واهمه خودش را نیروی اطلاعاتی نظام معرفی می‌کند. برای تبلیغات فیلمش حتی حاضر می‌شود با مسیح علی‌نژاد مصاحبه بکند و خیلی راحت بگوید به پرونده‌های محرمانه امنیتی برای دقیق‌تر نوشتن فیلم‌نامه‌اش دسترسی داشته است. طالبی از ابتدای فیلم‌سازی‌اش تا امروز سعی کرده تفکر اطلاعاتی امنیتی‌اش را با مد روز پیوند بزند. روزگاری با جمشید آریا فیلمی اکشن درباره تروریست‌های معاند جمهوری‌اسلامی می‌ساخت و در روزگار فعلی با جلو دوربین گذاشتن امین حیایی، به سراغ اتفاقات بعد از انتخابات سال 88 می‌رود و آن‌قدر دستش باز است که برای جذب تماشاگر، نیروهای امنیتی جمهوری‌اسلامی را همکار سرویس‌های امنیتی انگلیس معرفی بکند.

 

علیرضا مزینانی- سردار نود شبی

این سردار نیروی انتظامی شاید اسمی کم‌تر شناخته شده باشد. بار اول اسمش با پیش‌وند سردار در تیتراژ سریال “باغ مظفر” ساخته “مهران مدیری” نقش بست. بعد از چند قسمت، عنوان سردار از جلو اسمش حذف شد و پیش‌وند “آقا” را برایش استفاده کردند و در نهایت در قسمت‌های میانی سریال، اولین اسم تیتراژ پایانی “علیرضا مزینانی” خالی بود که سمتش مشاور عنوان شده بود. او در حقیقت حامی برادران آقاگلیان است که در تلویزیون ظهور کردند و با تهیه آثار مهران مدیری به شهرت رسیدند و کلاه‌برداری‌شان سر تولید مجموعه قهوه تلخ، آن‌ها تا پای دادگاه پیش برد اما حمایت چهره‌هایی نظیر سردار مزینانی خطر را رفع کرد تا با مجموعه‌ای جدید باز به کارگردانی مهران مدیری به صحنه برگردند. نکته جالب درباره سردار مزینانی عدم حضورش در رسانه‌ها برای مصاحبه است. حتی بودن اسمش در تیتراژها هم همیشه با دو دلی همراه بوده. از تغییر عنوانش در تیتراژ “باغ مظفر” که بگذریم، در سریال “مرد هزار چهره” هم تا قسمت‌های میانی خبری از نامش در تیتراژ نبود اما ناگهان تیتراژ پایانی دستخوش تغییر شد و اولین اسمی که جلو چشم بیننده قرار می‌گرفت، نام علیرضا مزینانی بود. او گویا برعکس منوچهر محمدی یا برادران شایسته، علاقه‌ای به شهرت سینما و تلویزیون ندارد و برایش همین بس است که در سریال‌های مهران مدیری مثل “مرد هزار چهره” چهره‌ای مثبت از نیروی انتظامی ارائه بشود.

 

مهدی کریمی- بسیجی ورشکسته

پرداختن به مضامین ملتهب، اتفاقی بود که بعد از دوم خرداد 76 در سینما افتاد. یکی از اولین فیلم‌ها هم “آژانس شیشه‌ای” بود. فیلمی که توامان و به یک اندازه حسین الله‌کرم و عباس کیارستمی را آماج حمله قرار می‌داد تا بسیجی‌های زمان جنگ را قربانیان هر دو سوی قافله نشان بدهد. در همان زمان، شایعه پشت شایعه ساخته می‌شد که تهیه‌کنندگان ناآشنای فیلم، وابسته به گروه‌های فشار هستند و حتی برخی خود الله‌کرم که در فیلم مورد نقد قرار گرفته بود را تهیه‌کننده اصلی فیلم می‌دانستند. کمی بعدتر بالاخره مهدی کریمی تهیه‌کننده آژانس شیشه‌ای پیوندش را گروه‌های فشار را تکذیب و خود را یک “حزب‌اللهی” معرفی کرد. فرقی هم نداشت. همان عنوان منفرد “حزب‌اللهی” اجازه ورود کریمی به سینما و ساخت فیلمی مثل “آژانس شیشه‌ای” بود. البته فعالیت کریمی و موسسه‌اش- ورا هنر- خیلی زود به پایان خط رسید. بدهی‌های زیاد، موسسه را به تعطیلی کشاند و فیلم‌های تولیدی‌شان نظیر “مربای شیرین” و “هفت پرده” را مدت‌‌ها در محاق نگه داشت. سال‌ها بعد زمانی که دیگر خبری از مهدی کریمی نبود، پرویز پرستویی بازیگر نقش حاج کاظم در فیلم آژانس شیشه‌ای مصاحبه‌ای تند علیه او انجام داد و کریمی متهم به کلاه‌برداری کرد. کریمی که به قول خودش تازه از زیر بار بدهی‌ها بیرون آمده، احتمالا به زودی به سینما برخواهد گشت اما بعید است در میان این همان مولتی‌میلیارد حزب‌اللهی و سردارهای عاشق سینما، جایی برای خودش پیدا بکند.

 

بابک زنجانی- بسیجی میلیاردر

بابک زنجانی با اینکه خودش را “بسیجی” با پیوند “اقتصادی” معرفی می‌کند، اما شکل و شمایلش ربطی به تصویر تیپیکال بسیجی‌ها ندارد. کت‌شلوار و کراوات، رقص در میان دختران تاجیک و بازی تخته‌نرد در کنار علی دایی تصاویر موجود از بابک زنجانی هستند. او که یک‌باره تصاویرش در کنار ناصر ملک‌مطیعی سایت‌ها را پر کرد، برای بار اول با دادن سرمایه‌ای نزدیک به یک میلیارد تومان به ابراهیم شیبانی، در ساخت فیلم “هیچ‌کس، هیچ‌کجا” مشارکت کرد. مشارکتی که گفته می‌شود با مشاوره امیر جعفری- بازیگر سینما و تلویزیون- که از دوستان خانوادگی زنجانی است، صورت گرفته. زنجانی که چند سال پیش، با خرید امتیاز باشگاه راه‌آهن و نزدیک شدن به پرسپولیس، سعی کرده بود از شهرت سرگرمی‌های محبوب مردم استفاده کند، با سرمایه‌گذاری برای فیلم “نقش نگار” و بازگرداندن بهرام رادان از کانادا به ایران و گرفتن مجوز حضور ناصر ملک‌مطیعی، سعی داشت به شهرت مضاعف برسد که سر و صدای سواستفاده‌های کلان مالی‌اش بلند شد تا موقتا ساکن زندان اوین بشود و وضعیت فیلم سینمایی و باشگاه ورزشی‌اش در هاله‌ای از ابهام بماند. زنجانی که نه از فوتبال و نه از سینما سررشته دارد، با مشاوره گرفتن از علی دایی و امیر جعفری، فعالیت موسسه اقتصادی‌اش در زمینه‌های پول‌سازی مثل فوتبال و سینما گسترش داد. فعالیت‌هایی که فعلا به بن‌بست خورده‌اند.

این مسلما یک لیست کوتاه و ناقص است. چه بسا تهیه‌کننده‌هایی که هنوز در سایه نظامی و امنیتی‌شان باقی مانده‌اند و چه بسا کسانی که هنوز برگه‌ اصلی‌شان را رو نکرده‌اند تا در مرکز توجه قرار بگیرند. تهیه‌کننده جوان سریال‌های تلویزیونی- محمدرضا شفیعی- یا آخوندی تهیه‌کننده برنامه سابقا محبوب “صندلی داغ” از چهره‌هایی هستند که با سابقه نظامی امنیتی، مترصد حضور در سینما و گذر از خطوط قرمز و فتح گیشه‌ها هستند. راهی که به نظر می‌رسد برای این طیف کاملا هموار و مهیا است. سینما اگر برای سینماگران حرفه‌ای ورشکسته است و چیزی جز حرمان ندارد، برای دیگران مکانی‌ست برای کسب شهرت، مغزشویی و البته پول‌شویی!