بخشی از زنان جامعهی ایران سالهاست بر اساس آرمانهای سنتی غالب، در حاشیه زندگی کرده و اصل زندگی خود را بر پایهی آفرینش و زاد و ولد برای مردان استوار کردهاند. اندیشههای خرافی زنان در این مقوله و بررسی این اندیشهها، متناسب بودن آنها را با واقعیت وجودی زن به چالش میکشاند و در واقع ضرورت کاوش برای ذخیرههای ناخودآگاه زن را بیشتر مینماید. مادر بودن، در جامعهی مردسالار ایران، چه در میان زنان عامه و خانهدار و چه در میان زنانی که دارای جایگاه اجتماعی و فرهنگی هستند، جبران کمبودهای جنسیت سرکوب شدهی زنانه است. بسیارند زنانی که در غالب حرفههای سخت چون پزشکی و مامایی از دیرباز فعالیت کردهاند که گذری به عقب، رگههایی از خرافات را در شغل آنان به وضوح آشکار میکند. اندیشهی “واجب بودن راضی نگه داشتن مردان” و حس چشم پوشی از ارزش زنانه، زنان را به این باور میرسانده است که از طریق دعا و خرافات و جادوهای احمقانه و وردهای کودکانه به هر طریق ممکن، همسران شان را برای خود نگه دارند و فرزندی برایشان به ارمغان بیاورند. زن، همواره در خودش به جست وجو میپردازد، شاید از همین روست که او را، درک ناپذیر، بی قرار و دمدمی مینامند. درون خلوت زنان، تکلمی است که زن در آن به همهی جوانب زندگی میپردازد، بیآن که مرد بتواند در انسجام آن، معنایی بیابد. سکوت زنان در طول تاریخ و توسل آنان به روشهای تحریف شده برای بقای همسر و زندگی، در واقع سیستم داد و ستدی را برایمان به تصویر میکشد که در آن، زن، هیچ لذتی را برای خودش مطالبه نمیکند و از آن طرف، تمامی روح و جسم خویش را در این مبادله به طرف ارزانی میکند. زن، به طور سنتی، کالای مصرفی است و ارزش مبادله است میان مردان و بهای این کالا را مردان بر پایهی کار، میل و نیازشان تعیین میکنند. پدران، برادران و همسران، ارزش زنان را در تجارت جنسی تعیین میکنند، زن هرگز چیزی جز کالایی برای یک مبادله نیست، مبادلهای کم و بیش رقابت آمیز میان دو مرد، همچون رقابتی بر سر تصاحب یک زمین. و در این میان زنان برای بقای زندگی خود متوسل به خرافات شده اند.
اشارات پراکنده ای که در مورد زنان در اسناد آمده عمدتا مربوط به اعتقاد زنان به خرافات، آگاهی زنان از طب سنتی و اشتغال زنان در این حوزه است که بر مبنای موقعیت اجتماعی و اقتصادی، سکونت در شهر و روستا متفاوت می نماید. طبابت سنتی و گیاهی در میان زنان ایلیاتی و روستایی رایج بود. در زمان ساسانیان هنگامی که کودک به دنیا میآمد اعتقاد به چشم بد داشتند، مخصوصاً در سه شب اول تولد کودک بیشتر به این موضوع توجه داشتند. در آن سه شب برای دور کردن اهریمن، از آتش و روشنایی استفاده میکردند و نیز عصاره نبات و روغن خاصی به نام روغن بهار به نوزاد میچشانیدند. پرستاری از طفل و شیردادن و پیچیدن او در قنداق میبایستی مطابق آداب مذهب زردشت به عمل آید و نیز برای اولین تراشیدن سر کودک قواعد خاصی وجود داشت. [ایران زمان ساسانیان و محمدی، ص۲۱۷ و ۲۱۸. ]
ورود خرافات به عالم پزشکی، چیز جدیدی نیست و بیشتر ناشی از ترس و کمبود اطلاعات در مورد منشأ بیماری است که البته خود نیاز به مبحثی دیگر دارد که از حوصلهی بحث ما خارج است. اما در تاریخ چند هزار سالهی این سرزمین، که به عنوان کشوری متمدن از آن یاد می شود، همیشه حفظ احترام و حیثیت اجتماعی زنان به عنوان اصلی کلی مطرح و اجرا میگردیده است. اما در دورههای تاریخی مختلف روند این ارزش نیز تغییر پیدا کرده است. علاوه بر آن در بخش خرافات هم تحولاتی در افکار و عقیدهی زنان دیده میشود. یکی از زمان هایی که خرافات به میزان گسترده در کشور ما و به خصوص در حیطهی علم پزشکی وارد شد، دوران هجوم اقوام ترک آسیای میانه و بعدها مغولان است. البته اصول عقاید مغولان تا قبل از ورود به ایران کاملاً مشخص نیست. آنچه که از خلال منابع و مأخذ میتوان دریافت این است که دین غالب آنها مجموعهای از کارهای جادوگری و احضار روح بود که مجریان آن شمنها بودند. شمنها که نوعی مشاور روحانی بودند به طور کلی خرافات را رواج میدادند و عمدتاً به کار جادوگری میپرداختند. [اشپولر، ص۱۷۶] در مورد تشخیص و درمان بیماریها هم نقش اصلی بر عهده شمنها بود. هنگامی که یک نفر بیمار میشد ابتدا او را پیش شمن برده و او تشخیص میداد که بیماری او از انواع عادی بوده و یا ناشی از تأثیرات ارواح خبیثه و حلول آنها در جسم بیمار است. اگر تشخیص بر نوع دوم بود آنگاه شمنها نوع درمان را انتخاب کرده و سعی میکردند بر اساس آن ارواح خبیثه را از جان و روح بیمار دور نمایند. این روشهای درمانی بسیار متفاوت و اکثراً مبتنی بر سحر و جادو بود و گاه شمنها سعی میکردند، بیماری را از بدن بیمار خارج کرده و به بیمار دیگری منتقل کنند. به عنوان مثال هنگامی که بیماری اوکتای شدت گرفت: “تولوی خان بر بالین او آمد و قامان چنانکه عادت ایشانست، افسون خوانده بودند و رنج او را به آب در کاسه چوبی شسته تولوی از غایت محبتی که با برادر داشت، آن کاسه را برگرفت به نیازی تمام گفت…. آن آب را که رنج در آن شسته بودند، باز خورد و اوکتای ریالاآن شفا یافت و او اجازت خواسته، روان شد و بعد از چند روز رنجور گشت و درگذشت. ” [رشیدالدین، ۱۳۳۸، ج ۱، ص ۴۵۹]
در همین راستا جوینی مینویسد: “.. در شهرها و مناطق ماوراءالنهر و ترکستان اکثراً زنان مدعی پری داری هستند (یعنی کسانی که اجنه با آنها سخن میگوید) و هر کس که بیمار شود یا ناراحتی داشته باشد، ضیافتی ترتیب میدهند و پری خان را دعوت میکنند و به رقص میپردازند تا بلکه آن بیماری و ناراحتی دفع گردد. نظایر چنین خرافات و آنچنان شیوه را بیشتر مردم عوام پیروی میکنند.” [جوینی،۱۳۶۲، ص۷۷]
ورود اینگونه عقاید خرافی در طول زمان باعث شد تا بخش اعظم دانش طبی ما تحت تاثیر اینگونه افکار قرار گرفته و منشأ بسیاری از بیماریها به سحر و جادو و موجودات وهمی، نسبت داده شود. حتی ناخوشیهای مزمن کودکان و عدم باروری را بر اثر «چشم بد» دانسته و برای مقابله با آنها فقط به طلسمات روی میآوردند. شاید از قویترین باورهای ایرانیان اعتقاد به نیروی چشم بد یا چشم زخم است و این مسئله را نه تنها به حسودان بلکه به ستایندگان نیز منسوب میکنند. اغلب ایرانیان تحسین و به ویژه ستودن یک کودک یا بنای زیبا را، بدون ذکر «ماشاءالله» انجام نمیدهند. [همان،ص۱۳۴. ] همچنین بیماری صرع را تحت تأثیر جن میپندارند و به همین دلیل هم میگویند، فلانی دعایی است، دوایی نیست. [پولاک، ۱۳۶۸،ص۴۲۳]
اولئاریوس[۱] دربارهی یکی از معتقدات رایج دربارهی زنان در زمان شاه صفی صفوی (۱۰۵۲-۱۰۳۸هـ. ق/ ۱۶۴۲-۱۶۲۹م. ) مینویسد: “… زنانی که درد زایمان داشته و به عللی نتوانند وضع حمل کنند، دوستان و خویشانشان به مکتب خانه رفته و برای هر پسری که کار خلافی کرده و چیزی را شکسته یا ضایع کرده است، پولی به ملای مکتب خانه میدهند تا آن شاگرد را تنبیه و مجازات نکند و معتقدند که با این کار، جنین نیز از زندان شکم مادر، رها شده و بیرون میآید. به همین ترتیب، گاهی پرندگانی را که در قفس و بند هستند، خریده و آزاد مینمایند.” [همان، ص۴۴۲]
شاردن درباره یکی از معتقدات خرافی زنان نازا درباره مناره ته برنجی مسجد سید احمدیان اصفهان در زمان شاه سلیمان صفوی مینویسد: “… زنان سترون و بانوان تازه شوهر کرده، عقیده عظیمی بدین مسجد دارند و در آن مراسم خرافی بسیار خنده آوری معمول میدارند، به این ترتیب که پدر و مادر زن عقیم، وی را با افسار اسبی که از روی چادر بر سرش تعبیه کردهاند، از خانه به سوی مسجد میآورند. در دست زن سترون، یک جاروی نوین و یک ظرف گلین انباشته از گردو است. وی را با چنین وضعی به بالای مناره ته برنجی هدایت میکنند و او هنگام صعود روی هر پلهای، یک گردو میشکند. مغز آن را در ظرف گذاشته، پوستش را روی پلهها فرو میریزد و موقع پایین آمدن، پلکان را جارو میکند و آن گاه ظرف و جارو را به محراب مسجد میبرد و مغزهای گردو را با کشمش در گوشهی چادر خویش مینهد و بعد راه خانه خود را پیش میگیرد و به مردانی که مواجه میشود و از آن ها خوشش میآید، اندکی از آن گردو و کشمش تعارف میکند و تمنی مینماید که میل فرمایند. ایرانیان عقیده دارند که بدین طریق، سترون شفا مییابد و به زبان خویش آن را گره گشودن شلوار میخوانند.”[مهر آبادی،۱۳۸۶، صص۴۴۲ و ۴۴۳]
بنابر گزارش کارری[۲]، در مورد اعتقادات خرافی در مورد بچه دار شدن در زمان شاه سلطان حسین صفوی (۱۱۳۵-۱۱۰۵ هـ. ق / ۱۷۲۳-۱۶۹۴م. ) مینویسد: زنان نازا برای این که بچهدار شوند از زیر چوبهدار مجازات مردانی که اعدام شده بودند، با دادن پولی بابت این کار به شاگرد میر غضب رد میشدند. عقیده راسخ دیگری که در میان زنان متداول بود این بود که اگر از روی جوی فاضلاب حمام مردانه چند مرتبه به این سو و آن سو بپرند حامله شدن آنها به سرعت انجام گرفته و حتی ممکن است که این زن ها در حمام آبستن شوند. [همان،ص ۴۴۴]
یک گردشگر خارجی مینویسد: “بسیاری از درمانها از ساده لوحی تمام عیار مایه میگیرد. قطعه کاغذی که آیهای از کتاب مقدس بر آن نوشته شده باشد. معالج تب است. اگر بر پوست تخم مرغ پختهای تعمیدی از الله نوشته شود و آن را بیست و چهار ساعت زیر بغل نگه دارند، همه دردهای درون را درمان میکند. [سرنا، ص۱۳۷. ] پاچه خر یا بز آبستن میتواند دافعه بعضی بیماریها باشد. اگر زنی قطعه کوچکی از پوست گرگ همراه داشته باشد آبستن نمیشود. در این صورت میتواند به هر نحو بخواهد، هوسهای خود را تسکین دهد و از عواقب آن بیمی نداشته باشد. قطعه الماسی که به گردن آویخته شود، نور چشم را تقویت میکند. لمس کردن این سنگ ترس را از بین میبرد. هم چنین الماس دافع صرع است. بی هیچ دردی موجب افتادن دندانهای کرم خورده میگردد و زنان آرزومند فرزند را، مادر میکند. زنانی که درد زایمان دارند باید نخی از میان ریشه درونج گذارنیده و آن را روی زهدان خود بیاویزند تا دردشان تسکین یابد. مدفوع گرگ که با شراب سفید مخلوط شده باشد، قلنج را درمان میکند، اگر به همین معجون عسل بیفزاید و آن را قرقره کند دافع درد گلوست.” [همان،ص،۱۳۸. ]
در دورهی ناصری خرافات در میان تعداد اندکی از زنان روشنفکر کاسته شد. اما در مورد زنان ایلاتی هنوز ادامه داشت به خصوص که از دیدگاه آنان همهی فرنگیان پزشک و جادوگر هستند. [بابن و هوسه،۱۳۶۳، ص۵۷] عین السلطنه در شرح خاطرات خود در مورد روزی که بیمار شده بود و زنها برای او دواهای زنانه و آب دعا آورده بودند مینویسد: “نوبه و لرز، سخت شدیدی کردم و پهلو درد و سرفه عارض شد که نفس بسیار به سختی بیرون میمد و گاهی به طوری سخت پهلو درد بر میداشت که از هر حرکت و گفتار تا پنج، شش دقیقه باز میماندم. با این حالت تا دو ساعت از شب رفته که اسباب رفتن مهیا شده بودم به دواهای زنانه و آب و دعا و تربت حضرت امام خامس(ع) و آب قفل و گرد ضریح حضرت معصوم (ع) اکتفا شد”. [عین السلطنه، ۱۳۷۴، ج اول، ص،۳۱۲]
پولاک که به عنوان پزشک در زمان ناصرالدینشاه در ایران اقامت داشته، مینویسد: “درست است که عقیم بودن زن در تمام کشورها در حکم بدبختی و نامرادی است اما این نقص در ایران دیگر بزرگترین مصیبتها به شمار میرود. زن عقیم تقریباً همیشه مطرود شوهر خویش است و مورد تمسخر و استهزای سایر زنان حرم قرار میگیرد و در ایام پیری که معمولاً مادر در پناه فرزند به سر میبرد وی لاعلاج تک و تنهاست. “
وی اضافه میکند: “مثل بقیه کشورها در اینجا هم زنانند که بیشتر به خرافات اعتقاد دارند. بخصوص در مطالب مربوط به عشق و بارداری و همچنین در باب بیماری و مرگ و میر فرزندانشان، به چشم بد باور دارند و گمان میکنند با جادو و جنبل میتوان عشق مرد را جلب یا دفع کرد. مردم به این دعاها و طلسمها به دیده چیز غیر عادی نمینگرند ولی فهمیدهها و تحصیلکردهها لبخند میزنند و میگویند کار زنان است. ” (پولاک، صص۱۵۳ و ۲۳۷. ) مناره ته برنجی اصفهان، شیرسنگی مشهد و توپ مرواری تهران از محلهای فرزندطلبی زنان بوده است؛ همچنان که همراه داشتن صدف و قسمتهای قبیح بدن کفتار و خرگوش و غیره و میوه بلادر و “آویختن الماس به گردن” (مادام کارلاسرنا،ص۱۲۸) امکان بارداری زنان نازا را فراهم میکنند.
اما همه این ها نشان می دهد که زنان برای بقای زندگی خود که توسط فرزندآوری میسر بوده است، دست به دامان دعانویسان و فالگیران و توسل به انحرافاتی شده و میشوند چرا که آن را، یگانه راه حل دوری از “خطر” از دست دادن همسرانشان میدانند، حتا به قیمت وارونه کردن عقاید و ارزشهای زنانهای که گاه حتی در کشاکش با عقل سلیم در میآیند. چشم پوشی از ارزش و جایگاه والای زنانه، در واقع معادل با سلب قدرتی است که به طور سنتی سال هاست از زنان گرفته شده و آنان را چاه ویل خرافات گرفتار کرده است.
پانوشت ها :
[۱] سیاح آلمانی که در زمان شاه صفی با انگیزهی تجاری به ایران آمد. سفرنامهی وی در دو جلد ترجمه شده است. جهت اطلاع بیشتر بنگرید به: اولئاریوس، آدام، (۱۳۶۹)، سفرنامة آدام اولئاریوس،ترجمه: حسین کردبچه، تهران: کتاب برای همه.
[۲] جملی کارری، سیاح ایتالیایی که در زمان شاه سلطان حسین صفوی به ایران سفر ودرباره ی وضعیت ایران زمان وی صحبت کرده است. جهت اطلاع بیشتر بنگرید به:کارری، جملی، (۱۳۴۸)، سفرنامة کارری، ترجمه: عباس نخجوانی و عبدالعلی کارنگ، تبریز: ادارةکل فرهنگ و هنر آذربایجان شرقی.
منبع:مدرسه فمینیستی