هفده شهریور، بعد سی

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

 

سی سال پیش در روز هفده شهریور سال 1357، فضای باز سیاسی که از یک سال قبل با برکناری امیرعباس هویدا ‏نخست وزیر سیزده ساله در ایران اعلام شده بود، با شلیک ماموران نظامی به تظاهرکنندگانی که شعار سرنگونی شاه ‏را سر داده بودند به نقطه عطفی رسید و بر روند حوادثی که در روزهای بعد به سقوط نظام پادشاهی انجامید تاثیر ‏زیادی گذاشت.


حادثه هفده شهریور، که در میدان ژاله تهران و هنگام بازگشت گروهی از مردم از سخنرانی علامه نوری رخ داد، بعد ‏از ظهر روزی اتفاق افتاد که دولتمردان و نظامیان سرانجام بر سر اعلام حکومت نظامی به توافق رسیده بودند. آن ها ‏با موافقت شاه تصمیم به برقراری حکومت نظامی در یازده شهر گرفتند و این تصمیم را حدود ساعت دو بعد از ظهر ‏از طریق رادیو به اطلاع مردم رساندند در حالی که صدها تن، مانند همه آن روزها و بدون اطلاع ازتصمیم تازه، ‏مشغول راه پیمائی و شعار دادن بودند.


سابقه امر به کجا می رود. روز چهارم شهریور،مجموعه ای از حوادث از جمله آتش سوزی سینما رکس آبادان دولت ‏جمشید آموزگار را که به دولت فضای باز سیاسی شهرت داشت وادار به استعفا کرد و پادشاه از مهندس جعفر شریف ‏امامی رییس مجلس سنا که روحانی زاده بود و در درون حلقات حکومت به انتقاد از دولت های آن پانزده سال و داشتن ‏گرایشات استقلال طلبانه شهرت داشت خواست تا دولت را تشکیل دهد و پذیرفت که خود در امور دولت دخالت نکند و ‏امکان دهد که دولت حزب فراگیر رستاخیز را تعطیل کند، سال رسمی کشور که از هجری شمشی به تاریخ شاهنشاهی ‏تغییر یافته بود به جای خود برگردد و مراکز قمار و تفریحات هم برای به دست آوردن دل روحانیون و جناح مذهبی ‏بسته شود.


نخست وزیر تازه که نام دولتش را “دولت آشتی ملی” نهاد، حاصل یک سوء تفاهم بود که در ذهن شاه شکل گرفت. او ‏تصور می کرد چون پدرش بعد از یورش متفقین، برای دلجوئی و عذرخواهی به خانه ذکاء الملک فروغی رفت که ‏بالاترین فرد ماسونی بود و بعد از سال ها عزلت وی را به نخست وزیری رساند و او توانست در زمانی که کمتر کسی ‏آماده بود فرزند رضاشاه را به سلطنت برساند، حالا بعد از سی و هفت سال همان روش به کار می آید. شاه می پنداشت ‏هر چه او و پدرش کشیدند به خاطر مخالفتشان با استعمار و استثمار بریتانیا بوده است.


شریف امامی تا به دولت رسید و بنا به گفته شاه خلاف همه رجال آن دوران به جای اطاعت بدون قید و شرط، انگشتش ‏را به سوی او گرفت و برنامه خود را فاش کرد، در اولین گام در مجلس شورای ملی اعلام داشت که کشور در ‏خطرست و تاکید کرد که من شریف امامی بیست روز پیش نیستم. او در عین حال در مصاحبه ای گفت که برای دیدار ‏آیت الله خمینی رهبر تبعیدی ناراضیان به عراق سفر خواهد کرد.


از اولین نتایج روی کار آمدن دولت شریف امامی این بود که ضعف شدید حکومت هویدا شد ، دولت حاضر به تضمین ‏ازادی های مطبوعات شد و در ضمن به نمایندگان مجلس پیام داده شد هر چه می خواهد دل تنگشان بگویند و از رادیو ‏و تلویزیون هم خواسته شد که جلسات مجلس را به طور مستقیم برای مردم پخش کنند. یک باره مردم با سخنانی روبرو ‏شدند که ربع قرن بود کسی علنی نمی شنید. نمایندگان در جلسه بررسی رای اعتماد به کابینه شریف امامی همه چیز را ‏بهانه کردند و همه چیز را گفتند.


جلسه اول

گام مهمی که در اولین روزهای تشکیل دولت شریف امامی برداشته شد تشکیل جلسه مشترکی از فرماندهان نظامی و ‏وزیران بود که در آن جا شاه اعلام داشت که می خواهد دیگر در امور حکومت دخالتی نکند و از اعضای جلسه ‏خواست که طرح های خود را برای کنترل اغتشاشات و شورش ها مطرح کنند.


‏ چنان که گزارش شده است هر دو گروه دقایقی منتظر ماندند و معلوم گشت که با توجه به تمرکز تصمیم گیری ها نزد ‏پادشاه در ربع قرن ، هیچ یک از مدیران و فرماندهان آمادگی تصمیم گیری ندارند. طبیعی هم بود چرا که به فاصله ‏کوتاهی بعد از کودتای 28 مرداد شاه همچنان که زمام امور دولت را برخلاف صوابدید مردمان با تجربه در دست ‏گرفت، با اصرار دولتمردان را از پرداختن به امور سیاسی بازداشت و اهل تصمیم و فکر را راند و به جایشان اهل ‏تملق و اطاعت را نشاند. پس در روز سختی کسی نبود که بتواند یاری برساند و طرحی نو در اندازد و بحران را مهار ‏کند. در این زمان شاه مجبور شده بود برای شنیدن حقایق به سراغ همان پیرانی برود که ربع قرن خانه نشنیان کرده ‏بود و ساواک تلفن ها و رفت و آمدهایشان را کنترل می کرد.


در همان اول جلسه اول بعد از تشکیل دولت شریف امامی – که ترک عادت هم بود چون که شاه هرگز اجازه نمی داد ‏نظامیان در امور سیاسی و دولتمردان در امور کشور دخالت و حتی اظهار نظر کنند – آشکار گردید که راه حل نزد ‏حاضران نیست،

‏ منوچهر آزمون معاون نخست وزیر در آن جلسه تنها کسی بود که به سخن در آمد و پیشنهاد کرد که شاه خود فرمان ‏انقلاب را در دست گیرد و فرمان دهد که برخی از دست اندرکاران آن سال ها اعدام شوند. ناصر مقدم رییس ساواک که ‏مطلع ترین فرد حاضر در جلسه بود پاسخش داد اول از همه خود شما باید اعدام شوید. همه خندیدند و شاه عتاب کرد که ‏وقت خندیدن نیست.


منوچهر آزمون از خانواده ای روحانی، خواهر زاده حاج شیخ عبدالنبی نوری بود که سه روز قبل از اعدام آزمون ‏برای شفاعت به دیدار آیت الله خمینی به مدرسه علوی رفت، اما صادق خلخالی او را که در حدود نود سال داشت قبل ‏از دیدار با رهبر انقلاب، با عتاب از همان جلو در برگرداند.


آزمون از دانشجویان چپ درس خوانده در آلمان شرقی بود که در همان سال های تحصیل جذب ساواک شد و بعد از ‏پایان تحصیل و بازگشت از اروپا کارمند ساواک، معاون خبرگزاری پارس و رادیو، رییس اوقاف و سرانجام وزیر ‏کار شده بود . در کابینه شریف امامی گفته می شد که او و هوشنگ نهاوندی تصمیم گیرنده اصلی هستند. داوطلب ‏نخست وزیری که بودند.


اسناد منتشر شده و خاطرات پراکنده نشان می دهد که آخرین ساعات روز پنجشنبه شانزده شهریور جلسه هیات دولت ‏برای بررسی نحوه مقابله با بی نظمی ها و شورش ها تشکیل شد و در حالی که تعدادی از وزیران اعلام حکومت ‏نظامی را تنها زمینه ای برای تشدید خشونت می دانستند و با آن مخالف بودند، با اصرار نظامیان حاضر در جلسه ‏تصمیم به اعلام حکومت نظامی در یازده شهر گرفته شد. فرمانده حکومت نظامی ارتشبد غلامعلی اویسی شد که به ‏قاطعیت شهرت داشت و عملا به عنوان هماهنگ کننده مقررات در همه شهر ها حاکم مقتدر شد.


باز اسناد نشان می دهد که همزمان با آشکار شدن نرمی شاه و تصمیم وی به این که سلطنت کند و نه حکومت، افراد ‏مختلفی از مدیران دولتی و نظامی، در جست و جوی رابطه هائی با سیاسیون مخالف برآمدند و کسانی که تا آن زمان ‏تلفن هایشان کنترل می شد و هر نوع رفت و آمدشان تحت نظر ساواک بود، ناگهان با مراجعان عالی رتبه ای روبرو ‏شدند که تا آن زمان از بیم گزارش ساواک و خشم شاه هیچ تماسی با آنان نداشتند.


هجوم دولتمردان و نزدیکان دربار و شخص شاه برای گفتگو با سیاستمداران شناخته شده و مغضوب، در حالی که از ‏یک ماه قبل سفارت خانه های مهم خارجی در تهران هم از طرق مختلف به جمع آوری نظرات این عده مشغول بودند، ‏به گروه های سیاسی – مذهبی ها و ملی ها – نشان داد که نظام به راستی از نفس افتاده است.


سیاست خارجی

‏ از یک سال قبل با روی کار آمدن جیمی کارتر رییس جمهور دموکرات آمریکا و تبلیغات وی علیه دیکتاتوری های ‏متحد آمریکا، تحلیل های تازه ای به محافل سیاسی راه یافته و در رسانه های معتبر جهانی منتشر شده بود که موضوع ‏مشترک همه آن ها نگرانی از قدرت گرفتن چپ ها در ایران بود .


تا روز هفده شهریور اکثر مقامات خارجی که به تهران سفر می کردند در گزارش های خود بر اساس شنیده هایشان از ‏شاه و مقامات دولتی و اطلاعاتی نظر می دادند که رژیم شاه [ و دولت های غربی هوادارش] در نظر دارد با جنبش ‏مردم به شیوه ای سیاسی مقابله کنند و نگرانی خاصی وجود ندارد. به اعتقاد همگی آن ها به خاطر موقعیت حساس ‏ایران در همسایگی اتحاد شوروی و هواداری اکثریت جوانان از تشکیلات چریکی چپ در ایران، این خطر وجود ‏داشت که با برخورد نظامی، انقلاب ایران به مسیر رادیکالیسم چپ کشیده شود‎.‎، اما شاه شخصا – بعدا معلوم شد از ‏ترس آن که مبادا دیگران از او بخواهند - به همه خارجی ها می گفت از دموکراسی ترسی ندارد و خود از پیش قصد ‏این کار را داشته است.


خاطرات سایروس ونس وزیر خارجه اول جیمی کارتر که بر سر ماجراهای ایران [گروگان گیری و ماجرای طبس] ‏بازنشسته شد و استعفا داد نشان می دهد که وقتی او با هشدار هواداران بانفوذ شاه در واشنگتن، اولین سفر خارجی خود ‏را بعد از تشکیل دولت کارتر به دیدار از شاه در تهران اختصاص داد، آمادگی داشت که خبر ببرد که نباید امواج حقوق ‏بشر به ایران برسد و باید به شاه اجازه داد که خود کشورش را اداره کند، اما وقتی در اولین ساعات ورودش به ملاقات ‏شاه رفت با کمال تعجب دید شاه به اصرار می گوید برای دموکراسی آماده شده و خطری کشور و نظام وی را تهدید ‏نمی کند. ونس هم در گزارش خود به دولت همین را بازگفت و سال ها گذشت تا روانشناسی ایرانیان و دست کم شاه را ‏درک کند. خود نوشته که در آن دیدار او گویا به چینی حرف می زد و شاه به ایتالیائی جواب می داد.


و این شروع دو دستگی در کاخ سفید بود. ونس اصرار داشت که اصلاحات حقوق بشری متحدان آمریکا [ که یکی از ‏اصلی ترین وعده های کارتر در مبارزات انتخاباتی اش بود] می تواند از ایران شروع شود و برژینسکی مشاور امنیت ‏ملی با رابطه مدام با اردشیر زاهدی سفیر پرکار و با نفوذ ایران در آمریکا و راکفلرها و کیسینجر سلف خود می گفت ‏باید شاه را حمایت کرد و دست از فشارهای حقوق بشری برداشت وگرنه آمریکا یکی از بزرگ ترین متحدان خود را ‏از دست می دهد.


این اشفتگی بعد از پیروزی انقلاب ایران هم در واشنگتن ادامه یافت تا زمانی که دانشجویان از دیوار سفارت بالا رفتند ‏و آمریکائی ها را به گروگان گرفتند و چنگی به صورت آمریکا انداختند که سال ها بود چنین ضربه ای به غول وارد ‏نشده بود.


خوشبختانه همه اجزای رویدادهای آن دوران در خاطرات افراد موثر ثبت شده است. چنان که به نوشته ویلیام سولیوان ‏و ژنرال هویزر زمانی که جوانان انقلابی برای اولین بار سفارت را گرفتند و آن ها در زیرزمین کز کرده بودند و ‏چیزی نمانده بود به فتح سفارت به دست جوانان ضدآمریکائی که سرانجام سفیر را هم با چشم بند جلو دوربین ها ‏بردند، صدای برژینسکی د ر تلفن امن سفارت می پیچد که از ژنرال هویزر معاون و فرستاده ویژه ناتو می پرسید ‏یک کودتای نظامی در ایران چند در صد احتمال موفقیت دارد . فحشی آبدار در تلفن راه دور پیچد. چرا که در این ‏زمان از ارتشی که قدرتمندترین ارتش خاورمیانه بود چیزی باقی نمانده بود.‏‎ ‎آمریکائی ها نگران هشتاد هزار مستشار ‏نظامی و خانواده هایشان بودند که چگونه از تهران بدرشان ببرند.


تحول بزرگ داخلی

اما قبل از این که جیمی کارتر با تبلیغات حقوق بشری به کاخ سفید برود، رژیم پادشاهی در اوج قدرت چند کار کرد که ‏به فاصله کوتاهی فاجعه آمیزبودن آن آشکار شد. اول اعلام نظام تک حزبی و تغییر سال شاهنشاهی و بعد وسعت دادن ‏به تبلیغات درباره قدرقدرتی ساواک، به طوری که هر روز سال 1355 روزنامه های کشور پر بود از شرح درگیری ‏چریک های مسلح با ماموران ساواک و کشته شدن آن ها. همان زمان ها، در فروردین سال 1354 هشت تن سران ‏گروه های چریکی مخالف حکومت در زندان اوین کشته شدند به طوری که در هفده شهریور 57، تنها چند چهره ‏شناخته شده آنان همچنان در زندان بودند از همین رو تمامی توجه فرمانداری نظامی، ساواک، سفارت خانه ها و حتی ‏رسانه های همگانی جهان به چهره های سالخورده نهضت ازادی، جبهه ملی، نیروهای مذهبی، و حزب توده بود.


بیژن جزنی شناخته شده ترین چهره مخالف که جز کشته شدگان تپه اوین بود چند هفته قبل موقع اعلام حزب فراگیر ‏پیش بینی کرده بود که شاه با احساس قدرت و به اطمینان پشتیبانی آمریکا آن ها را خواهد کشت.


اما اگر باز گردیم به جمعه هفده شهریور که به جمعه خونین مشهور شد. شاپور بختیار نفر دوم جبهه ملی – شاخص ‏ترین گروه سیاسی مخالف قدرت مطلقه شاه – عصر همان روز در مصاحبه ای با خبرگزاری آسوشیتدپرس این روز را ‏‏”روز گل و گریه “ نامید و گفت دیگر امکان آشتی بین مردم و این نظام وجود ندارد. وی سه ماه بعد تنها کسی از جبهه ‏مخالفان بود که حاضر شد پیشنهادهای شاه را برای تشکیل یک دولت مستقل پاسخ دهد و آخرین نخست وزیر دوران ‏پادشاهی شود.


چند روز بعد از آن سپهبد ناصر مقدم آخرین رییس ساواک که با اجازه شاه مذاکرات با گروه های مخالف و در برخی ‏اوقات آماده کردن آن ها را برای ملاقات با پادشاه انجام می داد در گفتگوئی با دکتر برئی فرستاده دولت آمریکا شرایط ‏را خطرناک توصیف کرد و به آمریکائی ها هشدار داد که باید از شاه حمایت کنند وگرنه منافعشان از دست می رود. او ‏در عین حال اطمینان داد که شاه قصد دارد دیگر حکومت نکند بلکه سلطنت کند. سخنی که در آن شرایط هیچ کس – ‏حتی متحدان آمریکائی شاه حاضر نبودند باور کنند.


ویلیام سولیوان آخرین سفیر ایالات متحده آمریکا در تهران که در روزهای بحران مدام همراه با آنتونی پارسونز سفیر ‏وقت بریتانیا [که به درخواست شاه با وی همگام می شد] با آخرین پادشاه ایران ملاقات و گفتگو داشت در کتاب ‏خاطرات خود از اعتقادات شاه در آن روزها گزارشی می دهد “شاه می گفت طبقات مختلف اجتماعی به تظاهراتی ‏کشیده شده اند که خودجوش و طبیعی نیست. شاه پای قدرت های خارجی را به میان می کشید. از قدرت سازمان های ‏اطلاعاتی شوروی، آمریکا و بریتانیا نگران بود و اخبار و گفتار رادیو بی بی سی را که به انعکاس نظریات مخالفین ‏پرداخته و لحن انتقاد آمیزی نسبت به رژیم وی دارد به عنوان شاهد یاد می کرد اما بیش از همه از سازمان سیا رنج می ‏کشید”


اما شلیک گلوله ها در میدان ژاله به روز هفده شهریور راه حل سیاسی را به بن بست کشاند و پایگاه دولت شریف ‏امامی را از همان آغاز سست کرد. حکومت نظامی که بنا بود امنیت و آرامش را به جامعه برگرداند، در عمل شکاف ‏میان دولت و مردم را عمیقتر کرد‎. ‎‏ یک ماه بعد ارتشبد ازهاری که یک دولت نظامی تشکیل داد در مجلس سنا با ‏درآوردن صدای تیراندازی و شلیک مسلسل به مردم گفت مخالفان شب ها در پشت بام ها با پخش صدای تیراندازی ‏مردم را به وحشت می اندازند. چنین بود که از فردایش مردمی که در تظاهرات شرکت داشتند تا صدای تیر بلند می شد ‏همصدا فریاد می زدند ازهاری … ژنرال شش ستاره. بازم بگو نواره… نوار که پا نداره

می توان گفت که ظهر هفده شهریور هنوز خبر اعلام حکومت نظامی به طور کامل در جامعه منتشر نشده بود و ‏بسیاری از مردمی که آن روز از میدان ژاله می گشتند، اساسا بی خبر بودند که هرگونه گردهمایی ممنوع شده و ارتش ‏دستور دارد به اجتماعات مردم شلیک کند

‎. ‎

از آن سو نظامیان در اولین روز حکومت نظامی دستور گرفته بودند به محض برخورد با انبوه مردم ضرب شستی ‏نشان دهند. در میدان ژاله دقایقی بعد از ظهر این شرایط ایچاد شد نظامیان نه تنها موفق نشدند آنها را متفرق کنند، ‏بلکه زمینه برخورد را بیشتر فراهم کردند و زمینه حرکات افراطی و درگیری مستقیم روزهای بعد ساخته شد.‏

‎ ‎

عماد الدین باقی که خود در هفده شهریور در میدان ژاله و در جمع مردم بود درباره این روز نوشته “ کشتار و ‏خونریزی در این ماجرا بسیار دردناک و غم انگیز بود، اما باید پذیرفت که در نقل خبر آن به جامعه گزارش اغراق ‏آمیزی از آن انجام گرفت. در میان مردم شایع شد که از سه تا پنج هزار نفر در میدان ژاله کشته شده اند. خبرنگاران ‏خارجی هم که برای رسانه های بین المللی کار می کردند، اغلب از شایعات رایج در میان مردم پیروی کردند‎. ‎آنها هم ‏از صدها و حتی چند هزار نفر گزارش دادند.‏‎.‎‏”


این روزنامه نگار محقق اضافه کرده است که “پس از این رویداد خونین، فرماندهی نظامی تهران اعلام کرد که آن ‏روز حدود ۹۵ نفر کشته و ۲۵۰ نفر زخمی شده اند. امروز می دانیم که این آمار به رقم واقعی بسیار نزدیک است. ‏طبق تحقیقاتی که پس از انقلاب انجام شد می توان گفت که در روزی که “جمعه سیاه” نام گرفت، طی درگیری های ‏گوناگون در سراسر شهر تهران حدود ۸۸ نفر کشته شده اند که ۶۴ نفر از آنها در میدان شهدا جان خود را از دست ‏دادند‎. ‎‏”


آقای باقی آمار خود را از مطالعه پرونده های بنیاد شهید به دست آورده که می تواند مطمئن ترین منابع باشد .‏‎ ‎اما در ‏زمان خود امکان چنین تحقیقی وجود نداشت. در آن فضای بی اعتمادی صدائی که در شهر پیچید شعر شاعر توده ای ‏سیاووش کسرائی بود که فریاد زد ژاله خون شد… خون جنون شد. و فرهاد خواننده ترانه قدیمی خود را که بر اساس ‏شعری از شاملو ساخته بود شنید که این جا و آن جا خوانده می شود جمعه ها خون می بارد. خون توی ناودان می ‏بارد…‏


گزارش روز

صبح جمعه هفدهم شهریور، صدها نفری که برای شرکت در درس و نمازجمعه علامه نوری به مسجدی در نزدیکی ‏میدان ژاله رفته بودند بی خبر از آن که از امروز صبح اجتماع بیش از سه نفر ممنوع است وقتی دسته جمعی به میدان ‏رسیدند و مانند هر روز در آن ماه ها شعارهای ضد سلطنت و ضد حکومت سردادند با جیپ های نظامی روبرو شدند ‏و تیربارها . دقایقی بعد افراد ورزیده نظامی و هلی کوپترهای هوانیروز هم به قصد نشان دادن عزم حکومت برای ‏جلوگیری از تظاهرات وارد میدان شدند

‎.‎

خبرنگاران و گزارشگران که ساعتی بعد از ماجرا در میدان ژاله حاضر شده بودند ماشین های آب پاش آتش نشانی را ‏دیدند که خیابان ها را می شستند و مردمی در گوشه و کنار می گریستند و در افواه شایع بود که سربازان خارجی به ‏سوی مردم تیراندازی کرده اند. گوئی مردم نمی خواستند باور کنند که حادثه ای چنین خونین به تیر ایرانیان رخ داده ‏است

‎.‎

عصر همان روز پیامی کتبی آیت الله خمینی از نجف رسید که به مردم توصیه می کرد با برپائی مراسم عزاداری ‏‏”جنایات حکومت‎” ‎را برملا کنند

‎.‎

دو روز بعد آیت الله خمینی در سخنرانی مفصلی که صدای آن به وسیله نوار کاست به تهران رسید، گفت‎ “ ‎شاه با ‏حکومت آشتی ملی می خواست روحانیون شریف ایران و سیاسیون محترم را در کشتار خود سهیم کند اما جهان بداند که ‏این است فضای باز سیاسی و اینست رژیم دموکراسی شاه

‎ …“‎

در روزهای بعد با باز شدن مدارس و دانشگاه ها ماجرا شکل دیگری به خود گرفته بود که پیام وزیرخارجه دولت ‏شریف امامی به صدام حسین معاون رییس جمهوری عراق رسید که از جانب دولت از وی می خواست تا به ترتیبی ‏جلو فعالیت های سیاسی آیت الله خمینی را بگیرد. کسی را تصور بر این نبود که همین پیام آیت الله را از تبعیدگاه خود ‏بیرون می فرستد

‎.‎

در میان آن هیاهو هواکوفنگ رییس جمهور چین و جانشین مائو، میهمان شاه و کسی نمی دانست آخرین میهمان عالرتبه ‏دوران سلطنت ایران است. هواکوفنگ از میان شهر سوخته گذشت و قرار دیدارش با خبرنگاران لغو شد.


شاهد

وقتی اعلامیه حکومت نظامی به رادیو رسید موقع پخش برنامه زنده رادیوئی من [ظهر روز هفتم] بود که بعد از ظهر ‏تا سه ساعت ادامه داشت و در میانه آن دو بار گوینده خبر می آمد و خبر می خواند. آن روز در زیرزمین ساختمان ‏پخش رادیو، در استادیو نشسته بودم که خانم امیرمغز وارد شد. رنگش پریده بود و نشست و بعد ازپخش آرم خبر وقتی ‏اعلامیه را می خواند دو جا تپق زد آن گوینده قدیمی، از جمله غلامعلی اویسی برزبانش نمی چرخید.‏


با این خبر تصور این که همه چیز به هم می ریزد و از جمله کسانی مانند من هم دیگر نمی تواند در رادیو و تلویزیون ‏کار کند آسان بود. چنان که بلافاصله معلوم شد که سازمان بنیان گذار و مدیرعامل خود آقای رضا قطبی را از دست ‏داد. چیزی که در تصورمان هم نمی گنجید.


پس ما دست به کار شدیم و هر چه نوار دم دستمان بود که امکان پخشش وجود نداشت با ولع پخش شد. از ترانه ‏حکومت نظامی یونانی، ملینامرکوری، ترانه چریک کوچک و از ایرانی ها جمعه . در آن میان یادی کردم از ‏صمدبهرنگی و جلال آل احمد که از هر دو سخن ممنوع بود گفتن.


این آخرین برنامه رادیوئی گروه ما بود و فردایش آخرین برنامه تلویزیونی [صفحه اول] که هر هفته از شبکه دو پخش ‏می شد در شب های جمعه و به بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی جهان اختصاص داشت. در آن آخرین برنامه تصویر ‏کسی را که به عنوان رهبر انقلاب ایران همه رسانه های جهان از وی می گفتند جز در ایران، پخش کردیم. که خبر آن ‏بلافاصله در دنیا منتشر شد. برخی خبرگزاری ها حمل بر این کرده بودند که تحولی رخ داده است. نه به گمان آن بودند ‏که چند نفر روزنامه نگار حرفه ای، فقط به قصد انجام کاری حرفه ای و نه از اعتقاد برای اولین بار تصویر ایت الله ‏خمینی را از تلویزیون پخش کرده اند.


با این برنامه و آن تحولات، دیگر من و گروهی که سال ها با آنان کار کرده بودم به رسانه ملی نرفتیم تا الان که سی ‏سال گذشته، هر کداممان به جائی افتاده ایم، عظیم جوانروح و علی فرهادی و نبوی و غیاثیان در تهران، کیخسرو ‏بهروزی در لوس آنجلس و محمد رضا شاهید در پاریس، البته باید از همکاران ثابتمان بهروز صوراسرافیل و بهنام ‏ناطقی و محمود عنایت هم نام کرد و هم از احمدرضا احمدی شاعر بزرگوار .


پی آمدها ‏

در میان ده ها خاطره نویسی – از جمله خاطرات شاه سابق و نخست وزیران آخر وی – پیداست که هفده شهریور که ‏قرار بود با قدرت نمائی ارتش آرامش را به شهرهای بزرگ برگرداند، ضربه ای هولناک بر نظام پادشاهی و آغاز ‏پایان آن بود‎.‎

چهلمین روز درگذشت کشته شدگان میدان ژاله [ که از همان زمان میدان شهدا نام گرفت‎] ‎همزمان شده بود با سالگرد ‏درگذشت مصطفی خمینی، آماده باش نظامیان مانع از حضور صدها هزار نفر در بهشت زهرا نشد و در آن جا برای ‏اولین بار گروه های سیاسی و مذهبی همراه و همرای شدند و شب هنگام صدای الله اکبر و مرگ بر شاه فضای ‏شهرهای بزرگ را پر کرد‎.‎

اما سرانجام تظاهرات دانشجویان و حمله نظامیان به دانشگاه تهران در سیزده ابان و پخش فیلم پرویز نبوی از ‏تلویزیون، چنان تکانی به جامعه داد که چیزی از “دولت آشتی ملی” نماند. شاه از میان نظامیان نرم خوترین آن ها، ‏ارتشبد ازهاری رییس ستاد ارتش را به تشکیل دولت نظامی فرمان داد و موج های سهمگین انقلاب، شریف امامی را ‏خیلی زودتر از آن که تصور می کرد از صحنه بیرون راند

‎.‎

در میان خاطرات منتشر شده از آن دوران، سخن یکی از مشاوران و همراهان آیت الله خمینی شنیدنی است که گفت ‏‏”آیت لله از سال ها قبل به نمایندگان گروه های مخالف هوادار حرکات مسلحانه که برای جلب حمایت و کسب کمک به ‏او مراجعه می کردند می گفت خود را بی هوده به کشتن ندهید وقتی زمان آن فرارسد رژیم خود خطا می کند و مردم ‏کار را تمام خواهند کرد. با رسیدن اخبار مربوط به هفده شهریور به نظر رسید آن روز فرارسیده است‎”‎

‎ ‎