اشاره: صفحه ۲۰ محملی است تا در آن، اهالی کتاب، خاطره های خود را از کتاب هایی که خوانده اند به همراه حواشی آن مرور کنند. این بحث در سینما بسیار متداول است و مخاطبان حرفه ای سینما، اغلب صحنه های مورد علاقه شان را از فیلم هایی که دیده اند برای هم نقل می کنند. کاری که به عنوان نمونه، کاراکترهای جوان و عشق سینمایِ فیلم “خیالباف ها” ساخته برتولوچی می کنند. عنوان صفحه ۲۰ و این که چرا صفحه بیستم هر کتاب را این جا می آوریم، به خاطر بار معنایی عدد بیست، به معنای عالی و برترین است، و این که مشتی نمونه خروار باشد که در انتها بتوان صفحات بیست کتاب های مختلف را کنار هم گرد آورد که هرکدام تلاشی از حسرت است و تابلویی از ادبیات و فرهنگ و هنر.
صفحه ۲۰ از کتاب “کیمیاگر” نوشته پائولو کوئیلیو با ترجمه آرش حجازی:
”… فکر کرد: “دلم می خواهد کمی دیگر بخوابم.” همان رویای هفته پیش را دیده بود و دوباره پیش از به پایان رسیدنش بیدار شده بود.
برخاست و جرعه ای باده نوشید. سپس چوب دستش را برداشت و شروع کرد به بیدار بیدارکردن گوسفندانی که هنوز خفته بودند. متوجه شده بود که همزمان با بیدارشدن خودش، بیشتر آن جانورها نیز بیدار می شوند. گویی نیروی مرموزی بود که زندگی او را با زندگی آن گوسفندان که دو سال بود همراهش زمین را در جست و جوی آب و غذا در می نوردیدند، پیوند می داد. آرام گفت: “آن قدر به من عادت کرده اند که حتی برنامه زمانی من را هم می شناسند.” لحظه ای تامل کرد و اندیشید که شاید برعکس؛ او بود که به برنامه زمانی گوسفندها عادت کرده بود.
اما چند گوسفند هم بودند که کمی بیشتر طول می کشید تا بیدار شوند. جوانک با چوب دستش یکی یکی شان را بیدار کرد و هر یک را به نام خواند. همیشه مطمئن بود گوسفندان می توانند صحبت هایش را بفهمند. به همین خاطر گاهی عادت داشت بخش های جالب کتاب را برایشان بخواند یا درباره انزوا و شادی زندگی یک چوپان در دشت صحبت کند، و یا آخرین خبرها را از شهرهای پشت سر گذاشته برایشان تعریف می کرد.
اما از دو روز پیش، موضوع صحبتش فقط یک چیز بود: یک دختر جوان، دختر بازرگانی که در شهری می زیست که تا چهار روز دیگر به آن می رسید. تنها یک بار به آن شهر رفته بود: سال پیش. بازرگان صاحب یک پارچه فروشی بود و برای اجتناب از تقلب، دوست داشت پشم گوسفندها را پیش روی خودش بچیند. دوستی مغازه را به چوپان نشان داد، و او هم گوسفندهایش را به آن جا برده بود…”
کیمیاگر
پائولو کوئلیو
ترجمه: آرش حجازی
آیا پائولو کوئیلو نویسنده ای است زرد؟!
پائولو کوئیلو، نویسنده ای که با کتاب “کیمیاگر”، جهان ادبیات را در هم نوردید، در دهه هفتاد به ایرانیان معرفی شد و طولی نکشید که شهرت و محبوبتیش، ترجمه های مختلف و رنگارنگی از آثارش به زبان فارسی پدید آورد. اقبال کم نظیر مخاطبان به آثار او رفته رفته گاردی را در مقابل او و کتاب هایش به وجود آورد: “نویسنده مورد علاقه کسانی که تازه شروع کرده اند به کتاب دست گرفتن”، “نویسنده مورد علاقه آدم های سطحی”، “نویسنده مورد علاقه آدم های الکی خوش” و سایر آدم ها.
کریستین بوبن، نویسنده نامدار فرانسوی هم در مقطعی به چنین کسی بدل شد، با این وجود هنوز هم آثارش توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده می شود.
واقعیت چیست؟ باید پذیرفت که کوئیلو، نویسنده ای است خوشحال، با رگه هایی از رمانتیسیسم از مدافتاده شرقی و عهد عتیقی. در آثار او، ارجاع به کتاب مقدس، اسطوره های یونان و روم باستان، سنن عرفانی مشرق زمین، آداب و آئین های کیمیاگری و جادوگری بسیار است. در واقع موضوع محوری آثار او، بازگشت به خویشتن خویش با توسل به مذاهب و آئین های از رسمیت افتاده ای است که به خرافه پهلو می زنند. او مبلغ ایمان مسیحی، به روال و سیاق کشیشان باستان است و راه نجات بشریت را در اخلاق مسیحی و سلوک زاهدانه می داند.
سبک نوشتاری کوئیلو بسیار ساده و به روایات انجیل شبیه است. کلامش طنینی پیامبرگونه دارد و شخصیت هایش همواره در جست و جوی صلاح و رستگاری اند. اندیشه کوئیلیو، اندیشه ای است که به هیچ صورت عمق نگرفته و در سطح باقی مانده است و اگر از آثار موفقی چون “کیمیاگر” و “در کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم”، بگذریم، باقی آثارش تلاشی مداوم برای در کورس ماندن و جلب توجه خوانندگان است.
نباید از حق گذشت که آثار کوئیلو هیچ گاه نتوانسته توجه مخاطبان حرفه ای ادبیات را به خودش جلب کند، اما باید به این نکته توجه داشت که همین آثار کوئیلو، باب آشنایی بسیاری از دوستداران ادبیات با ادبیات جدی شده است. در واقع کوئلیو از آن دسته نویسندگان است که توانسته عطش کتاب خوانی را در بسیاری از جوانان بیدار کند.
کیمیاگری با پائولو
پائولو کوئیلو در سال ۱۹۴۷ در شهر ریودوژانیرو و در خانواده ای متوسط به دنیا آمد. مادر او خانه دار و پدرش مهندس بود. پدر او را در کودکی به مدرسه ای مذهبی فرستاد. از همان روزها آرزوی نویسندگی در پائولو بیدار شد و حتی نخستین جایزه ادبی خود را در یک مسابقه ادبی در مدرسه گرفت اما پدر و مادرش برای او آرزوهای دیگری داشتند و او را تحت فشار قرار دادند که از ادبیات صرف نظر کرده و برای ادامه تحصیل، مهندسی را انتخاب کند.
فشارهای خانواده در نوجوانی او را به طغیان کشاند و گرفتار بحرانی کرد که خانواده اش برای فرو نشاندن آن، چند بار او را در بیمارستان روانی بستری کردند تا این که دریافتند پائولو واقعا مشکل روانی ندارد بلکه فقط می خواهد راه خودش را در زندگی بشناسد و در آن پیش برود.
سال ها بعد کوئیلو همین خاطرات را دستمایه نگارش رمان “ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد” قرار داد. در همان دوران جوانی، پائولو به تئاتر و روزنامه نگاری هم روی آورد که مورد پسند خانواده اش نبود. او پس از مدتی به تحصیل روی آورد، اما خیلی زود دانشگاه را ترک کرد.
کوئیلو در سال ۱۹۷۰ به سیر و سفر در جهان پرداخت و به بسیاری از نقاط آمریکایی جنوبی، شمال آفریقا، مکزیک و اروپا سفر کرد. در سال ۱۹۷۳ مبارزاتی را برای دفاع از حقوق فردی انسان ها در برزیل آغاز و داستان های مصوری بر مبنای آزادی خواهی منتشر کرد که به خاطر همین کار در سال ۱۹۷۴ مدتی توسط حکومت نظامی وقت به زندان افتاد و شکنجه شد؛ دولتی که ده سال از به قدرت رسیدنش می گذشت و اشعار کوئیلو را (به عنوان جناح چپ) برای خود تهدیدآمیز تلقی می کرد.
کوئیلو پس از رهایی از زندان، تغییری اساسی در شیوه زندگی خود پدید آورد. در آلمان، کوئیلو یک لحظه در حالت شهود، تصویر مردی را دید که دو ماه بعد خود او را در کافه ای در هلند ملاقات کرد. آن مرد (که کوئیلو هویتش را هرگز فاش نکرد) طی گفتگویی مفصل به او توصیه کرد که به مذهب روی بیاورد و به زیارت برود. به این ترتیب، دهه ۸۰ بدل به یکی از حساس ترین دوره های زندگی کوئیلو شد. او بعد از مطالعه عرفان مسیحی، راه زیارتی سانیتاگو را که در غرب اسپانیا و در مرز با فرانسه قرار دارد، پیاده پیمود. در این شاهراه باستانی که زوار فرانسوی برای رسیدن به کلیسای جامع سنت جیمز قرن های متوالی از آن گذشته اند، کوئیلو به خود آگاهی عمیق و بیداری معنوی نائل شد که یک سال بعد از پایان سفر، شرح آن را در نخستین کتابش با نام “زیارت” (۱۹۸۷) نوشت.
کوئیلو کتاب “کیمیاگر” را در سال ۱۹۸۸ نوشت. ابتدا این کتاب فروش چندانی نداشت به طوری که نخستین ناشر قرارداد را با نویسنده فسخ کرد. اما موفقیت درخشان کتاب سوم کوئیلو به نام “بریدا” در سال ۱۹۹۰، یک بار دیگر نظرها را به سوی دو اثر قبلی نویسنده جلب کرد و دیری نپایید که هر دو کتاب زیارت و کیمیاگر هم در صدر فهرست پرفروش ترین کتاب های روز قرار گرفتند و کیمیاگر سرانجام رکورد فروش کتاب تاریخ برزیل را شکست.
در سال ۱۹۱۳ ترجمه انگلیسی کیمیاگر با تیراژ ابتدایی ۵۰ هزار نسخه در آمریکا منتشر شد و کمپانی “برادران وارنر” امتیاز تهیه فیلم آن را خرید. همچنین در همان سال کیمیاگر پرفروش ترین کتاب استرالیا شد و روزنامه هرالد مورنینگ آن را کتاب سال نامید و زیبایی فلسفی آن را ستود. از سال ۱۹۹۴ که ترجمه فرانسوی کیمیاگر در فرانسه منتشر شد، تا پنج سال، این کتاب پرفروش ترین کتاب فرانسه بود و در سال ۱۹۹۶ از سوی وزیر فرهنگ فرانسه به او گفته شد: گشما کیمیاگر میلیون ها خواننده آثار خود هستید. کتاب های شما مایه خیر و برکتند، زیرا نیروی خیال پرداز ما را بیدار می کنند و به ما انگیزه می دهند تا به جست و جوی رویا های خود برخیزیم.”
از زمان اتشار کیمیاگر، کوئیلو تقریبا هر دو سال یک بار رمان نوشته است از جمله “در کنار رودخانه پیدرا نشستم و گریه کردم”، “کوه پنجم»، “ورونیکا تصمیم می گیرد بمیرد”، “شیطان و دوشیزه پریم”، “یازده دقیقه”، “مثل رود روان”، “ندیمه های اودین”، “جادوگر” و “پورتوبلو”.
زمانی که در زیارت برای غلبه بر تعلل خود در شروع کار نوشتن تلاش می کرد با خود گفت “اگر من امروز یک پر سفید ببینم آن نشانه ای است از جانب خدا که می گوید باید یک کتاب بنویسم.” کوئیلو یک پر سفید در پنجره فروشگاهی پیدا کرد و در همان روز شروع به نوشتن کرد!
در مجموع کوئیلو تا کنون ۳۰ عنوان کتاب منتشر کرده و بیش از ۱۰۰ میلیون جلد کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور در سراسر جهان فروخته است. آثار او به ۷۱ زبان ترجمه شده است. او پرفروش ترین نویسنده پرتغالی زبان در تمام اعصار است.