فیلم روز♦ سینمای جهان

نویسنده
آرینا امیر سلیمانی

فیلمهای روز سینمای جهان را برگزیده وبروال هر هفته معرفی کرده ایم.

فیلم های روز سینمای جهان


parisb.jpg

دوستت دارم، پاریس Paris, je t’aime

نویسنده و کارگردان: الیویه آسایا/اپیزود کارتیه د انفان روژ، فردریک ابورتن/اپیزود کارتیه لاتن، گریندر چادها/کی د سینه، سیلویا شومه/برج ایفل، اتان کوهن و جوئل کوهن/ اپیزود تویلری، ایزابل کویکسه/اپیزود باستیل، وس کریون/اپیزود پر لاشز، آلفونسو کوارون/اپیزود پارک مونسو، ژرار دپاردیو و امانوئل بنبی/اپیزود کارتیه لاتن، کریستوفر دویل/اپیزود پورت د شوز، ریشار له گراونسه/اپیزود پیگال، وینچنزو ناتالی/اپیزود کارتیه د مادلن، الکساندر پاین/اپیزود ناحیه چهاردهم، برونو پودالیدوس/اپیزود مون مارتر، والتر سالس و دانیلا توماس/اپیزود لویی شانزدهم، الیویر اشمیتز/اپیزود پالاس د فه ته، نوبوهیرو سووا/اپیزود پالاس د ویکتوآر، تام تیکویر/اپیزود فوبورژ سن دنی، گاس ون سنت/اپیزود له ماره بر اساس ایده ای از تریستان کارنه. موسیقی: پی یر آدنو، مایکل اندروز، رینهولد هیل، جانی کلیمک، ماری صباح، تام تیکویر. مدیر فیلمبرداری: ماکسیم الکساندر، میشل آماتیو، برونو دالبونل، اریک گوتیه، فرانک گرایب، اریک گیوشار، ژان کلود لاریو، دنی لنوآر، کاتی لی، پاسکال مارتی، تتسوئو ناگاتا، ماتیو پوآره-دلپاش، دیوید کوئسماند، پاسکال رابو، میشل سرسین، ژرار استرین. تدوین: لوک بارنیه، ماتیلد بونوفوی، استن کولت، سیمون ژاک، آن کلوتز، ایزابل مریه، الکس رودریگز، هیساکو سووا. طراح صحنه: بتینا وان دن اشتینن. بازیگران: ماریان فیث فول[ماریان]، گاسپار اولیل[گاسپار]، استیو بوسمی[توریست]، باربه شرودر[مسیو آنری]، لی زین[مادام لی]، سرجیو کاستلیتو[شوهر]، ژولیت بینوش[سوزان]، ویلم دافو[کابوی]، مگی جایلنهال[لیز]، نیک نولتی[وینسنت]، فانی آردان[فانی فورستیه]، باب هاسکینز[باب لیندر]، الیجا وود[توریست]، روفوس سیویل[ویلیام]، ناتالی پورتمن[فرانسین]، ژرار دپاردیو[صاحب کافه]، بن گازارا[بن]، جینا رولندز[جینا] و…۱۲۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ لیختن اشتاین، سویس، آلمان، فرانسه.

بیست داستان عاشقانه کوتاه زیر آسمان پاریس

پاریس و عشق! مثل دوقلوهای جدانشدنی هستند و این فیلم مجموعه ای از داستان های عاشقانه کوتاه زیر آسمان این شهر خیال برانگیز است.

چرا باید دید؟

دوستت دارم، پاریس که برای اولین بار در بخش نوعی نگاه جشنواره کن ۲۰۰۶ به نمایش در آمد پروژه ای بلندپروازانه است که ساخت آن چهار سال به طول کشیده و ۱۶ میلیون دلار هزینه در برداشته است. دوستت دارم، پاریس مصداق عینی تکثرگرایی در سینماست. بیست نگاه متفاوت از سوی بیست و دو کارگردان مشهور چند قاره به ماجراهای های عاشقانه زیر آسمان شهری اسطوره ای که بسیاری آن را پایتخت فرهنگی جهان و همین طور شهر عشاق می دانند.

دوستت دارم، پاریس واریته چشمگیری از سبک های دیداری و شنیداری این کارگردان هاست که هر کدام در ژانری متفاوت از دیگری تبحر دارند. مانند گاس ون سنت که در اپیزود له ماره عشق در اولین نگاه میان دو پسر جوان را به نمایش می گذارد یا وینچنزو ناتالی که در اپیزود کارتیه د مادلن عشق میان خون آشام و قربانی اش را به تصویر می کشد. یا عشق مادر به فرزند در اپیزود پالاس د ویکتوآر[نوبوهیرو سووا]، عشق میان دو بازیگر عجیب و غریب در پیگال[ریشار له گراونسه] و از همه غریب تر عشق میان پسری نابینا و دختر بازیگر در اپیزود فوبورژ سن دنی[تام تیکویر] که به جرات می شود گفت از برجسته ترین اپیزودهای فیلم به شمار می رود. هر کارگردان محله ای متفاوت را برگزیده که زندگی در آنها سیری متفاوت با دیگری دارد. حال و هوا و روش های زندگی خاصی بر آن حکمفرماست و طبیعی ست که عشق میان آدم هایش نیزجلوه ای دیگر دارد. هر کارگردان تقریبا پنج دقیقه برای روایت قصه خود فرصت داشته که همین امر به خودی خود چالشی به شمار می رود. چون نماهایی از همه این اپیزودها در کنار هم در پایان فیلم، بایستی نمایی کامل از این شهر راز و خیال را به نمایش بگذارند. اتفاقی که می افتد و تماشاگر را به این باور رهنمون می کند که معشوق واقعی خود همین شهر است.

تماشای فیلم تاثیر یک داستان کوتاه عاشقانه و رابطه ای عاشقانه و کوتاه را دارد. که گاه از رابطه ای طولانی و خواندن رمانی بلند بسیار هیجان انگیزتر و به یاد ماندنی تر است. این قصه های کوتاه برای تماشاگر حیرت، شادی، رمانتیسم و هیجان به ارمغان می آورد. و از همه مهم تر مانند روابط عاشقانه یک شبه، به یاد آوری آن مدت ها بعد می تواند لذتی مضاعف را در بر داشته باشد، مانند اپیزود برادران کوئن که استیو بوسمی کتک جانانه ای از یک عاشق حسود در ایستگاه متروی تویلری می خورد.

اما آن چه اهمیت دارد، تصویر نهایی پازلی است که با کنار هم چیدن این تکه ها شکل می گیرد. دوستت دارم، پاریس به عنوان یک کل یکی از سخت ترین فیلم های زمانه ماست، چون ترکیب حیرت انگیزی از سبک ها، نگاه ها و استعدادهاست. اما همه این اپیزودها در یک چیز مشترک هستند و همین عنصر این اجزای ناهمگون را تبدیل به یک کلیت هنری می کند. این چیز رمانتیسم زیر این آسمان است که حتی خون آشام هایش نیز از آن بی نصیب نمی مانند. حتی اپیزود کی د سینه[ساخته گریندر چادهای هندی تبار] با مضمون کلیشه ای عشق پسر غربی به دختر شرقی خالی از تفریح نیست. شاید اپیزود وس کریون را تعجب برانگیزترین قسمت فیلم نامید که در پر لاشز می گذرد و روح اسکار وایلد برای ترمیم رابطه یک زوج به شوهر کمک فکری می کند.

اما زیباترین اپیزود فیلم به نظر من ساخته تام تیکویر است که وجه کور کننده عشق را به تصویر کشیده است و امتیاز دیگری به کارنامه بازیگری ناتالی پروتمن می افزاید. راستی چند بازیگر زن می شناسید که در سال های اخیر به اندازه او و به خوبی او در فیلم های گریسته و خندیده باشد؟

حیف است این مطلب را بدون اشاره به اپیزود پورت د شوز- با شرکت باربه شرودر- ساخته کریستوفر دویل[فیلمبردار برجسته در حال و هوای عشق، روابط جهنمی، ۲۰۴۶ و آمریکایی آرام که بیش از ۴۰ جایزه بین المللی در کارنامه اش دارد] به پایان ببرم. دوستت دارم، پاریس پنجره ای به دنیای خیال است و تماشای آن مساوی است با دو ساعت تمام مزمزه کردن عشق! و خواهش می کنم بعد از تماشای فیلم در پرسیدن این سوال از خودتان کوتاهی نکنید: قصه عاشقانه من در زیر آسمان پاریس چگونه حکایتی می شد؟

ژانر: عاشقانه.


perfume.jpg


عطر: داستان یک قاتل Perfume The Story of a Murderer

کارگردان: تام تیکویر. فیلمنامه: اندرو بیرکین، برنارد آیشینگر، تام تیکویر بر اساس داستانی از پاتریک ساسکیند. موسیقی: رینهولد هایل، جانی کلیمک، تام تایگویر. مدیر فیلمبرداری: فرانک گرایبه. تدوین: الکساندر برنر. طراح صحنه: اولی هانیش. بازیگران: بن وایشاو[ژان باتیست گرونویی]، داستین هافمن[جوزپه بالدینی]، آلن ریکمن[ریشیس]، ریچل هرد-وود[لورا]، جان هرت[راوی]. ۱۴۷ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آلمان، فرانسه، اسپانیا. نامزد پنج جایزه از آکادمی فیلم های علمی تخیلی-ترسناک و فانتزی، برنده جایزه بمبی، برنده جایزه بهترین کارگردانی و بهترین طراحی صحنه از جشنواره باواریا، نامزد جایزه بزرگ جشنواره فلاندر، نامزد هشت جایزه از مراسم فیلم آلمانی.

ژان باتیست گرونویی که در میان گنداب های پاریس قرن هیجدهم به دنیا آمده، شامه ای بسیار تیز و غیر عادی دارد. او دنیا و هر چه در آن است را از طریق شامه خود می شناسد. او که بلافاصله پس از تولد مادر خود را از دست داده، در کنار کودکان سر راهی بزرگ شده و در نوجوانی به دباغی خشن فروخته می شود. آشنایی ژان باتیست با دختری زیبا و کشتن وی باعث می شود تا وی برای یادگیری فون حفظ بو خود را به عطرسازی مشهور به نام بالدینی نزدیک کند. بالدینی او را از دباغ می خرد، چون به شامه وی برای ساخت عطرهای تازه نیاز دارد. اما بعد از مدتی کوتاه که برای بالدینی موفقیت دوباره و پول به همراه دارد، ژان باتیست از یافتن آن چه که به دنبالش بوده نا امید شده و بالدینی را ترک می کند. بالدینی نیز مانند زنی که او را بزرگ کرده و دباغ خشن، بعد از رفتن ژان باتیست بر اثر سانحه ای می میرد. ژان باتیست که برای حفظ بوهای مورد نظرش حاضر به انجام هر کاری، حتی جنایت است، پس از استخدام در کارگاه گلاب گیری راهی برای حفظ بوی خوش بدن زنان یافتهو شروع به شکار زن ها و استخراج رایحه خوش تن آنان می کند. به نظر می رسد آشنایی تصادفی وی با دختر رییسش آتش عشق را نزد وی روشن کرده باشد، اما در حقیقت این دختر زیبا آخرین شکار او و سخت ترین آنهاست چون پدر ثروتمند و متنفذش قصد دارد تا به هر طریقی که شده، او را از دسترس قاتل سریالی ناشناس دور نگاه دارد. از طرف دیگر، ژان باتیست که دریافته دلیل نادیده گرفتن وی از سوی همه مردم فقدان بو است، قصد دارد تا بعد از دوازدهمین و آخرین شکار خود، عطر ابداعی اش را وسیله دوست داشته شدن خود توسط دیگران کند…

چرا باید دید؟

برگردان ۶۵ میلیون دلاری تام تیکویر[کارگردان بدو لولا، بدو] از داستان پر فروش پاتریک ساسکیند که سال ها به عنوان یکی از سخت ترین داستان ها برای تبدیل شدن به فیلم نام گرفته بود، از هر نظر یک سوژه جنجالی، پر مخاطره و کنجکاوی بر انگیز است. این کتاب که سال ها قبل به فارسی ترجمه و به شکلی بدیع چاپخش شد[با مرکبی مخصوص که بویی خاص از خود متصاعد می کرد] زندگی نامه یک نابغه-چه از نظر جنایت و چه از نظر شناخت بوها- است. اما او زندگی اش را فاقد معنا می داند، چون خودش هیچ بویی ندارد. او برای جبران این کمبود دست به شکار دختران باکره زده و با روش ابداعی خود بوی تن آنها را استخراج می کند، ولی این روش پایانی تراژیک برای وی رقم می زند. داستان ساسکیند که در دو دهه گذشته به جواب اروپایی ها به رئالیسم جادویی آمریکای لاتین لقب گرفته بود، پس از سال ها امتناع نویسنده از فروش حقوق سینمایی آن به قیمت ده میلیون یورو در سال ۲۰۰۱ به برنارد آیشینگر واگذار شد. او نیز بعد از کنار گذاشته شدن ریدلی اسکات و تیم برتون، مارتین اسکورسیزی و میلوش فورمن از پروژه به فیلمساز با استعداد هموطنش پناه برد و حاصل کار گران قیمت ترین فیلم تاریخ سینمای آلمان با فروشی تاسف انگیز – تا این لحظه- است.

تام تیکویر[تلفظ صحیح نام وی Tick-verاست] متولد ۱۹۶۵ در سال ۱۹۹۷ با فیلم زمستان خواب ها شناخته و یک سال بعد با فیلم بدو لولا، بدو به شهرتی جهانی دست یافت. همکاری طولانی مدت وی با فرانکا پوتنت برای هر دو طرف قرین موفقیت بود و راه پوتنت را برای حضور در محصولات بین المللی فراهم کرد. اما در فاصله شش سال گذشته و جدایی این دو پس از فیلم شاهزاده و جنگجو، هیچ کدام در اندازه کارهای قبلی خود ظاهر نشدند. تیکویر در آخرین فیلم خود کوشیده تا آن گونه که لایق نام و کارنامه خویش است، اثری قابل قبول ارائه کند و توفیقی نسبی نیز یافته، اما مقایسه گریزناپذیر دو مدیوم متفاوت[ادبیات و سینما] پس از تماشای یک برگردان ادبی منتقد و تماشاگر را به یک نتیجه واحد می رساند: بوی این اقتباس پریده است!

شادی این قضاوت عادلانه نباشد، چون بازیگری و طراحی صحنه فیلم و حتی روایت خالی از نقص است. اما به یک دلیل ساده انتظار خواننده کتاب کاملاً برآورده نمی کند. بیهوده نبود که کوبریک این داستان را غیر قابل فیلم شدن می دانست، چون دنیای خلق شده توسط ساسکیند به وسیله کلمات مغز خواننده را در آفرینش آن دنیا با خود همراه و شریک می کرد، ولی تصاویر ثابت تبت شده توسط تیکویر وی را با دنیایی روبرو می کند که چالشی فکری را برای او به ارمغان نمی آورد.

با این وجود تکلیف چیست؟ اعتراف می کنم اولین بار نیست بعد از تماشای یک برگردان سینمایی از اثری ادبی دچار سرخوردگی شده ام. شاید تصادفی باشد که یکی از این دفعات تماشای نام گل سرخ بود که همین جناب آیشینگر تهیه کنندگی اش را بر عهده داشت. با این حال چون از تماشای زمستان خواب ها، بدو لولا بدو، شاهزاده و جنگجو و بهشت خاطره خوشی داشتم، کنجکاوی ام درباره کار تیکویر باعث شد که به تماشا عطر بنشینم. البته چندان پشیمان هم نیستم و فکر می کنم شما هم دچار چنین احساسی شوید! برای کسانی که فکر می کنند با گفتن این حرف ها ادبیات را به سینما ترجیح داده ام، سخنی دارم: چند نویسنده در جهان ادبیات می شناسید که بتوانند کتاب هایی به قدرت فیلم های جاده مالهالند یا بزرگراه گمشده بنویسند؟

ژانر: جنایی، درام، مهیج.

sherry.jpg

شری عزیز/بچۀ شری SherryBaby

نویسنده و کارگردان: لوری کولیر. موسیقی: جک لایوسی. مدیر فیلمبرداری: راسل لی فاین. تدوین: کرتیس کلایتن، جو لاندوئر. طراح صحنه: استیون بئاتریس. بازیگران: مگی جایلنهال[شری سوانسون]، براد ویلیام هنکه[بابی سوانسون]، سام باتومز[باب سوانسون]، کیت برتون[مارشیا]، جیانکارلو اسپوزیتو[هرناندز]، رایان سیمپکینز[الکسیس پارکز]، بریجیت بارکان[لین سوانسون]، دنی ترخو[دین واکر]. ۹۶ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا. نام های دیگر: Shall Not Want، Some Kind of Heaven. نامزد جایزخ گلدن گلاب بهترین بازیگر زن، نامزد جایزه بهترین بازیگر زن از انجمن منتقدان شیکاگو، نامزد جایزه بهترین کارگردانی از جشنواره گاتام، برنده جازه بهترین بازگر زن و گوی کریستال برای لوری کولیر از جشنواره کارلووی واری، نامزد جایزه بهترین بازیگر از جشنواره ساتلایت، برنده جایزه بهترین بازیگر زن و نشان اسب برنز از جشنواره استکهلم، نامزد جایزه داوران جشنواره سندنس.

شری سوانسون که از ۱۶ تا ۲۲ سالگی معتاد به هروئین بوده، بعد از سرقتی نافرجام دستگیر و به مدت سه سال زندانی شده است. حال پس از آزادی مشروط قصد دارد تا ضمن دوری از مواد مخدر بار دیگر دخترش الکسیس را که در غیاب وی توسط برادرش بابی و همسر وی لین نگهداری شده، به خود علاقمند کند. برای این کار ابتدا باید شغلی به دست آورد و از این راه مسئولیت پذیری اش را در برابر خود و فرزندش به خانواده و افسر مراقب اش ثابت کند. اما این کار به دلیل دلبستگی لین به الکسیس و مشکلات دیگری که سر راه شری قرار می گیرد، چندان ساده نیست. حتی آشنایی اش با دین واکر نیز نمی تواند از بازگشت وی به سوی مواد جلوگیری کند و همین اتفاق سبب می شود تا افسر مراقب وی به سراغ اش آمده و از وی بخواهد به زندان بازگردد و یا برای همیشه ترک اعتیاد کند.

چرا باید دید؟

اولین فیلم داستانی لوری کولیر بعد از مستند موفق رویای نیویورکی[۱۹۹۹- Nuyorican Dream] داستانی ساده از مبارزه یک زن در جامعه ای است که سختی هایش فرقی با دنیای پشت میله ها ندارد. مجادله ای سخت و طولانی که طاقتی فراسوی توان وی طلب می کند و با وجود نیتی خوبی که دارد زمینه ساز بازگشت وی به سوی مواد مخدر می شود. یکی از واقع بینانه ترین فیلم ها درباره اعتیاد که به خاطر مونث بودن شخصیت اصلی اش نیز قابل توجه است.

فیلم ۲ میلیون دلاری کولیه ر که در دانشکده سینمایی نیویورک درس خوانده، در منطقه نیوجرسی فیلمبرداری شده که در آنجا به دنیا آمده و بزرگ شده است.

شری عزیز سوالی ساده مطرح می کند: کدامیک از ما کامل هستیم؟ اما بر خلاف ظاهر ساده و فارغ از تصاویر پر تحرک، جوابی پیچده به آن می دهد. راستی چه کسی می تواند وجود ضعف های مختلف را در وجود انسان ها-چه دیدگاهی اخلاقی داشته باشند و چه نداشته باشند- انکار کند؟

شری شخصیتی دوست داشتنی ندارد و راه هایی که برای مبارزه انتخاب می کند نیز گاه دور از تعقل است، اما چهره ای که کارگردان و بازیگری توانا از او ارائه می دهند بسیار واقع گرایانه و به دور از هر گونه خیال پردازی است. تن دادن وی به سکس دهانی جت گرفتن شغل یا همخوابگی اش در اولین روز آزادی با اولین مردی که سر راهش قرار می گیرد، او را در نزد تماشاگر تنزل مقام نمی دهد چون در کنار وی شخصیت های دیگری با رفتاری معقول تر، اما ناپسندتر و غیر انسانی تر وجود دارند. به همین دلیل پناه بردن مجدد شری به دامان مواد در مقابله با برادری ضعیف النفس در برابر اقتدار همسر یا پدری که هنگام جستجوی شری به دنبال پناهگاهی عاطفی در آغوش وی از مزاحمت جنسی برای او ابا نمی کند، چندان قابل شماتت نیست. در دنیایی که کولیر خلق کرده، هیچ کس کامل نیست. هر کسی با نقطه ضعف های خود دست به گریبان است، اما کمتر کسی مانند شری مجبور به مبارزه با آنهاست. زمانی که این اجبار از سوی شری-که کودکی ناشادی داشته- تبدیل به انتخاب می شود، عظمت این مبارزه رخ می نمایاند.

شری عزیز در کنار Half Nelson یکی از بهترین فیلم های ۲۰۰۶ با مضمون مشکلات اجتماعی است و طلیعه ظهور یک کارگردان خوب و بازیگر/ستاره ای تازه است که پس از درخشش در فیلم سکرتر شاه نقش خود را ارائه کرده است. تماشای فیلم اکیداً توصیه می شود!

ژانر: درام.

painted.jpg

پردۀ مصور The Painted Veil

کارگردان: جان کوران. فیلمنامه: ران نایسوارنر بر اساس داستانی از سامرست موام. موسیقی: الکساندر دسپلیت. مدیر فیلمبرداری: استوارت درایبرگ. تدوین: الکساندر د فرانچیزی. طراح صحنه: پیتا لاوسون. بازیگران: نائومی واتس[کیتی فین]، ادوارد نورتون[والتر فین]، لیو شرایبر[چارلی تاونزند]، توبی چونز[ویدینگتن]، جولیت هاولند[دروتی تاونزند]، انتونی وونگ چائو سانگ[سرهنگ یو]، زوئه تلفورد[لئونا]. ۱۲۵ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ آمریکا، چین.

دهه ۱۹۲۰، انگلستان. کیتی پس از ازدواجی کم و بیش ناخواسته با دکتر والتر فین زندگی بی هیجان و کسالت آوری را می گذراند. اما آشنایی وی با دکتر چارلی تاونزند و جرقه عشق در اولین نگاه رنگی تازه به زندگی وی می دهد. ولی این دوره خوش و کوتاه با دریافت این نکته که والتر از رابطه میان آنها با خبر شده، و خودداری چارلی از ازدواج با وی به پایان می رسد. والتر که از رفتار همسرش آزرده شده، قصد دارد تا از او انتقام بگیرد. اما این کار را به شیوه ای معمول انجام نداده، بلکه کیتی را با خود به محل ماموریتش، دهکده ای در چین می برد. جایی که شیوع وبا زندگی اهالی را دچار مخاطره کرده است…

چرا باید دید؟

داستان عاشقانه زوجی انگلیسی[دکتری از طبقه متوسط و زنی از طبقه اشراف] از آن جناس پارچه های مخصوصی است که می توان پرده ای پر نقش و نگار از آن دوخت، اما یقیناً این کار باید از سوی دوزنده ای ماهر چون سامرست موام انجام گیرد که با مهارت کوک های ریز و درشتی به اینجا و آنجا قماش زده و بر جذابیت آن بیفزاید. نه این که با برش های غلط گل های پارچه گران قیمت را به شکلی ناموزون در کنار هم بریده و بدوزد. پرده مصور برگردان ۲۰ میلیون دلاری جان کوران از قصه موام یکی از این نمونه هاست که برش و دوخت غلط زیبایی قماش را نیز زایل کرده است. کوران در ۱۹۹۶ با Down Rusty Dow وارد سینما شد و توانست با همین اولین فیلم خود توجه منتقدان و داوران جشنواره های مهمی را به خود جلب کند. دو فیلم بعدی او ستایش و ما دیگر اینجا زندگی نمی کنیم بارقه ای ضعیف از درخشش اولیه او با خود داشتند و با وجود بهره مندی از بودجه و بازیگرانی قوی توفیق فیلم اول را تکرار نکردند. پرده مصور نقطه نهایی این شکست است که با وجود تمامی عوامل موفیقت-از بازیگرانی با استعداد، قصه ای زیبا، لوکیشن هایی سحرانگیز و بودجه ای معقول- فیلمی خسته کننده و دیرهنگام از کار درآمده است. حتی داشتن حادثه ای تاریخی و مهم چون انقلاب در پس زمینه نیز نتوانسته تحرکی به فیلم بخشیده و آن را از افتادن به ورطه نگاه عوام زده و استعمارگرانه به شرق دور کند.

پرده مصور به عنوان یک داستانه عاشقانه که حول محور کشف علاقه راستین دو زوج به یکدیگر در کوران حوادث مرگ آفرین می گذرد، می توانست مانند قصه موام به این پرسش بهای بیشتری بدهد: آیا زندگی ارزش آن را دارد تا برای خرید یک خوشی کوتاه، هزینه گزاف پرداخت کرد؟ آیا عشقی که عموماً حداکثر سه سال طول می کشد، ارزش این همه تلاش را دارد؟

اما فیلم کوران انگار برای نمایش در روز والنتاین طراحی شده تا موضوعاتی پیش پا افتاده مانند صداقت، وفاداری یا خیانت را در قالب فیلمی کند و خسته کننده به نمایش بگذارد. آیا این که چه کسی در پایان مقصر است و باید عذرخواهی کند سوالی است غلط که توسط فیلمنامه نویس و کارگردان طرح می شود و جواب های غلطی هم می گیرد. پرده مصور برای دادن پاسخ درست به نقش عشق در زندگی انسان ها و تغییراتی که در آنان به وجود می آورد، نمونه خوبی نیست، چون نه عاشقانه است و نه قانع کننده!

ژانر: درام، عاشقانه.

daymatch.jpg

نگهبان روز Dnevnoy dozor

کارگردان: تیمور بکمامبتوف. فیلمنامه: تیمور بکمامبتوف، الکساند تالال بر اساس داستانی از سرگئی لوکیاننکو و ولادیمیر واسیلیف. موسیقی: یوری پوتیننکو. مدیر فیلمبرداری: سرگئی تروفیموف. تدوین: دیمیتری کیسلف. بازیگران: کنستانتین خابنسکی[آنتون]، ماریا پوروشینا[سوتلانا]، ولادیمیر منشوف[گسر]، گالینا تیونینا[اولگا]، ویکتور وارژبیتسکی[زووالون]، ژانا فریسکه[آلیسا]، دیمیتری مارتینف[یگور]، والری زولوتخین[پدر کوستیا]، الکسی چادوفخکوستیا]، نور زمان ایختومبایف[زوآر]، الکسی ماکالکوف[سمیون]. ۱۴۰ و ۱۳۲ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ روسیه. نام های دیگر: Night Watch 2، Дневной дозор، Day Watch، Night Patrol 2.

آنتون که پسرش توسط نگهبانان روز[طرف تاریکی و شر] به فرماندهی زووالون دزدیده شد، به قتل یکی از همسایگانش به نام گالینا متهم می شود. او با کمک رئیس خود بوریس گسر مخفی می شود تا قاتل واقعی را بیابد. چون در غیر این صورت جنگی که هر دو طرف انتظار آن را می کشیدند آغاز خواهد شد. زووالون از این واقعه خشنود است، چون می پندارد با در اختیار داشتن یگور-پسر آنتون- پیروزی با اوست. اما گسر و نگهبانان شب تصمیم دارند تا به هر قیمتی که شده مانع از آغاز نبرد شوند، از این رو کالبد آنتون را با منشی اش عوض می کند. اما همه چیز بر خلاف میل نگهبانان شب در حال پیشروی است و به نظر می رسد که تاریکی بر روشنایی چیره خواهد شد. تنها چیزی که می تواند همه چیز را به حال سابقش برگرداند، شیئی افسانه ای به نام گچ زندگی که در اختیار تیمور جهانگشا بوده است. گچی که آنتون برای یافتن آن به سمرقند پرواز می کند، ولی در می یابد این شیئی جادویی سالها قبل توسط افراد گسر یافته شده و همواره در برابر چشمان او؛ در اختیار زوآر کافه چی قرار داشته است. اما گچ توسط یکی از عمال زووالون به سرقت رفته و دیوارهایی که باید روی ان نوشته شود، همگی در حال فرو ریختن است….

چرا باید دید؟

قسمت دوم ماتریکس روسی یا به نوعی ارباب حلقه های روسی که همچون قسمت پیشین با استقبال شدید تماشاگران روبرو شد. نگهبان روز که با بودجه ای ۴ میلیون دلاری تولید شده، تا این لحظه فقط در روسیه بیش از ۳۰ میلیون دلار درآمد داشته و به زودی پخش جهانی آن آغاز خواهد شد. نگهبان روز تا این لحظه پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای روسیه است، این مقام تا قبل از اکران نگهبان روز به جوخه نهم تعلق داشت که شوخی جالبی نیز با بیل برد آن در فیلم صرت گرفته است.

قسمت سوم و پایانی این مجموعه که بر اساس داستان های پر فروش سرگئی لوکیاننکو ساخته خواهد شد، نگهبان شفق نام دارد. کارگردانی هر سه قسمت به عهده تیمور بکمامبتوف [تلفظ اصلی نام وی TEE-Moorاست] متولد ۱۹۶۱ گوری یف، قزاقستان است که در سال ۱۹۹۴ با ساختن والس پیشاور وارد عالم سینما شد که توانست جایزه بهترین کارگردانی جشنواره کارلووی واری را برای وی به ارمغان بیاورد.

نگهبان روز با پیگیری حوادث قسمت پیشین اغاز شده و در انتها به ابتدای قسمت اول-نگهبان شب- و نقطه شروع ماجراها برمی گردد. با یک تفاوت و آن این که آنتون معشوق تازه ای به نام سوتلانا پیدا کرده است و همین می تواند مانند قسمت فعلی در نگهبان شفق نیز زمینه ساز بروز حوادث تازه ای گردد. چون این خانم یکی از زیباروترین جادوگران دنیاست و قسمت مهمی از بودجه قسمت فعلی صرف خلق جلوه های ویژه مربوط به صحنه های درگیری وی با زووالون شده است.

نگهبان شب و روز تا این لحظه آغازکننده انقلاب تکنیکی و تجاری تازه ای در سینمای روسیه بوده و بعید است که در آینده فیلم یا کارگردانی بتواند این موقعیت را تغییر دهد. تیمور بکمامبتوف با این فیلم تمامی چیزهایی را که زمانی در حکومت شوروی ممنوع و فاسد نامیده می شد به سینمای روسیه منتقل کرده است. فیلمی که نقطه تلقای ژنرهای فانتزی، اکشن، علمی تخیلی و ترسناک است که در پیکره و تاریخ سینمای شوروی چندان پیشینه و جایگاهی نداشته اند. با پوزش از طرفداران تارکوفسکی و ادای احترام به استانیسلاو لم و داستان سولاریس اش، آن جوابیه اردوگاه چپ به ۲۰۰۱: یک ادیسه فضایی کوبریک در برابر دو فیلم بکمامبتوف جز اسباب ملال چیز دیگری نیست. کسانی که مخالف صنعت سرگرمی نامیدن سینما هستند، بهتر است اندکی به خود بیایند.

اگر تاکنون این فیلم یا قسمت اول ان را ندیده اید، توصیه من شتاب در این کار است. بهترین فرصت برای آشنایی با نسل جدید بازیگران سینمای روسیه، همچنین کارگردانی خوش ذوق و آهنگسازی توانا و البته قصه پیچیده، جذاب و گیرا که انتظار برای فهمیدن چگونگی پایان آن اصلاً بیهوده نیست. از نکات به یاد ماندنی فیلم تیتراژ ابتدا و انتهایی آن است که هر چند ایده تازه در خود ندارد، اما اجرای خوب اش آن را به شدت دیدنی و مفرح کرده است.

ژانر: اکشن، فانتزی، ترسناک، علمی تخیلی، مهیج.

catchafire.jpg

مهار یک آتش/در میان آتش Catch a Fire

کارگردان: فیلیپ نویس. فیلمنامه: شاون اسلوو. موسیقی: فیلیپ میلر. مدیر فیلمبرداری: ران فورتوناتو. تدوین: جیل بیلکاک. طراح صحنه: جانی بریدت. بازیگران: تیم رابینز[سرهنگ نیک ووس]، درک لوکخپاتریک چاموسو]، بانی مبولی[پرشس چاموسو]، منسدیسی شابانگو[زوکو سپتامبر]، تومیشو ماشا[اوبادی]، تری فتو[میرام]، میشله برگرز[انا ووس]، مفو لوینگا[جانی پیلیسو]. ۱۰۱ و ۹۸ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ فرانسه، انگلستان، آفریقای جنوبی، آمریکا. نام دیگر: Au nom de la liberté، Hotstuff. نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد/درک لوک از جشنواره بلک ریل، نامزد بهترین فیلم از ایمیج اواردز، نامزد بهترین بازیگر مرد/درک لوک از مراسم ستلایت.

آفریقای جنوبی، دهه ۱۹۸۰. پاتریک چاموسو سرکارگری که در پالایشگاه نفت کارمی کند، مردی معمولی است که با همسرش پرشس و فرزندان زندگی به دور از فعالیت های سیاسی را می گذراند. اما حوادث پیرامون وی و نبرد مردم برای کسب ازادی کشور، ناخواسته پای او را به حوادثی تلخ باز می کند. به دنبال دستگیری دوستانش، پاتریک نیز دستگیر و توسط سرهنگ ووس مورد بازجویی قرار می گیرد. او از گفتن این که در شب مورد نظر آنها کجا بوده، سرباز می زند. دلیل این امر بودنش با زنی دیگراست که در گذشته صاحب فرزندی از او شده و اطلاع یافتن پرشس از این موضوع می تواند به قیمت از هم پاشیده شدن زندگ زناشویی اش منجر شود. پاتریک زیر فشار بازجویی و دستگیر پرشس نزد ووس به حضورش در منزل زنی دیگر اعتراف می کند، ووس و همکارانش حرف های او را باور ندارند. اما به دلیل فقدان مدرک او را آزاد می کنند. بی عدالتی که بر پارتیک و خانواده اش رفته، او را مصمم به مبارزه می کند. خانواده اش را ترک و به کشور همسایه می رود تا آموزش نظامی ببیند. در پایان این دوره، گروه آنها توسط افراد ووس مورد حمله قرار گرفته وبسیاری از آنان کشته می شوند. پاتریک نجات یافته و برای انفجار پالایشگاهی که در آن کار می کرده، به کشورش بازمی گردد. ووس از بازگشت وی آگاه و منتظر اوست. پاتریک موفق به انفجار اولین بمب می شود، اما بمب دوم توسط ووس کشف و خنثی می شود.پاتریک نیز دستگیر و به زندانی در یکی از جزایر دور افتاده تبعدی می شود. چند سال بعد با پیروزی نلسون ماندلا و یارانش، پیرومندانه از تبعید به خانه بازمی گردد. اما پرشس همسر دیگری اختیار کرده و او باید خانه تازه ای برای خود بنا کند.

چرا باید دید؟

فیلیپ نویس متولد ۱۹۵۰ تریلرساز توانایی است. نگاهی به فیلم های خوش ساخت و پولساز او مانند کلکسیونر استخوان، بازی های میهن پرسنانه، خطر حی و حاضر، خشم کور و سکوت مرگبار کافی است تا به مهارت او در روایت قصه های مهیج اعتراف کنیم. اما تمایل وی به کار با دستمایه های سیاسی/اجتماعی در چند سال گذشته باعث شده تا آن روی سکه این کارگردان کار کشته را نیز شاهد باشیم. امریکایی آرام و سپس مانع ضد خرگوش و اینک مهار یک آتش که از قصه ای واقعی نیز برخوردار است. فیلم منحنی تبدیل یک انسان معمولی و منفعل به یک انقلابی عمل گرا بر اثر حادثه ای شخصی است. البته بسیاری می توانند به همین دلیل فیلم را تخطئه کرده و مبارزه چاموسوی واقعی را نیز فاقد اصالت قلمداد کنند. اما فراموش نکنیم که بسیاری از انقلابیون بزرگ دنیا نیز[به شکلی کلیشه ای!] بر اثر حوادث شخصی یا ظلمی که بر خود یا نزدیکانشان رفته، پا در مسیر انقلابی گری گذاشته اند.

اما دیدگاهی دیگر نیز می تواند از فیلم چنین نتیجه بگیرد که هوشیار نبودن دستگاه های امنیتی و برخورد های غلط کسانی چون ووس که داعیه وطن پرستی نیز دارند، افراد منفعل را تبدیل به انقلابیون عمل گرا و از دیدگاه آنان تروریست! می کند. نتیجه ای که اصلاً دور از انتظار نیست و ماهیتی مشکوک به فیلم می دهد.

مهار یک آتش که نام خود را از آلبوم باب مارلی و The Wailers گرفته، یک تریلر سیاسی فریبکارانه است. استفاده از تصاویر مستند نلسون ماندلا و پاتریک چاموسوی واقعی که در بازگشت به وطن خانه ای برای نگهداری از کودکان بی سرپرست تاسیس کرده، با هدف تخطئه و زیر سوال بردن روش های مبارزه قهر آمیز صورت گرفته و بس!

حتی اگر قرار باشد مهار یک آتش را به عنوان فیلمی ضد آپارتد طبقه بندی کنیم، در کمال تاسف در می یابیم که نویسنده و کارگردان ان از درک این ماهیت عاجز و تمامی هم وغم خود را صرف حادثه پردازی کرده اند. به همین خاطر مقایسه این فیلم با محصولات دهه هفتادی سینمای امریکا یا آفریقا درباره آپارتاید به نتایج نومیدکننده ای راه می برد و آن عقب مانده بودن فیلم فعلی است. رفتار ووس و برخوردهای مامورین پلیس و کل سیستم بوئری خشونت اندکی دارد که در مقایسه با رفتار تروریستی جبهه مقابل مشروع دیده می شود. حمله تروریست ها به خانه ووس هیچ چیز غیر از همدلی با او به دنبال ندارد. پاتریک چاموسو نیز در انتهای فیلم تصمیم می گیرد تا به دنبال انتقام نباشد و بگذارد دیگران نیز زندگی کنند!

مهار یک آتش در مقایسه با الماس خونین فیلمی عقب مانده است که حتی از هدف اصلی کارگردانش[خلق هیجان] دور افتاده است. مقایسه کنید صحنه درگیری پایانی الماس خونین و سکانس انفجار پالایشگاه در مهار یک آتش را و این شعار را خیلی زود فراموش کنید: آفریقا برای آفریقایی! چون بعد از دهه ها و قرن ها استعمارگران نیز در آفریقا خود را صاحبخانه می دانند!

ژانر: درام، تاریخی، مهیج.

bescacket.jpg

پنج نوبت Beş Vakit

نویسنده و کارگردان: رها اردم. موسیقی: آروو پارت. مدیر فیلمبرداری: فلورنت هری. تدوین: رها اردم. طراح صحنه: عمر آتای. بازیگران: اوزکان ئوزن[عمر]، علی بی کایالی[یعقوب]، الیت ایشجان[یلدیز]، بولنت امین یارار]پیش نماز]، تانر بیرسل[زکریا]، ایگیت ئوزشنر[یوسف]، سلما ارگئچ[معلم]، تاریک سونمز[داود چوپان]، کوکسال انگور[دایی خلیل]، تیلبه ساران[مادر عمر]، سوینچ اربولاک[مادر یعقوب]، نیهان آسلی الماس[مادر یلدیز]، جونیت تورل[پدربزرگ]. ۱۱۰ دقیقه. محصول ۲۰۰۶ ترکیه. نام دیگر: Times and Winds. برنده جایزه فیپرشی و لاله طلایی بهترین فیلم از جشنواره استانبول، برنده جایزه ویژه بهترین فیلمبرداری و نامزد بهترنی فیلم از جشنواره مانهایم، برنده جایزه بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد خوش آتیه/علی بی کایالی، بهترین بازیگر زن خوش آتیه/الیت ایچان، بهترین بازیگر مرد نقش مکمل/بولنت امین یارار از جشنواره آدانا.

دهکده ای ساخته شده روی صخره ها، رو به دریا و پشت به کوهستان که در دامنه اش درختان زیتون قرار دارد. دهکده ای فقیر و کوچک در دل در دل جغرافیایی خشن. ساکنین این دهکده همچون خاک و آب با طبیعت پیرامون خود یکی شده و به شکلی غریزی زندگی ساکنی را می گذرانند. زندگی آنها در تلاش با هماهنگی با طبیعت اطراف تعریف می شود. انسان هایی بسیار ساده و پر کار که خوراک خود را روز به روز از خاک و حیواناتی که نگهداری می کنند، به دست می آورند. آنها با ریتم فصل ها، باد و باران و شب و روز زندگی می کنند. زندگی هر روز با اذان آغاز و با اذان پایان می گیرد و زندگی ساکنان دهکده را به پنج برش زمانی میان اوقات نماز تقسیم می کند. هر آن چه بزرگسالان از پدران و مادران خود آموخته اند، روی فرزندان خود پیاده می کنند. عشق و محبت خود را به شکلی ناشیانه و ناموفق بروز می دهند و کتک را میوه بهشت می دانند. در چنین جایی پسران از پدران و دختران از مادران نفرت پیدا می کنند. عمر، یعقوب و یلدیز سه نوجوان ۱۲-۱۳ ساله این دهکده نیز از این قاعده مستثنی نیستند. عمر فرزند پیشنماز ده است و هر روز مرگ پدر را آرزو می کند. اما کم کم دریافته که چیزی بیش از آرزو لازم است تا مرگ پدر تسریع و تضمین شود. از این رو راه هایی کودکانه برای برای از میان بردن پدر می آزماید و افکار گناهکارانه اش را گاه با دوستش یعقوب قسمت می کند.

یعقوب نیز که خانواده اش با درقرار دادن خانه ای در اختیار خانم معلم تازه وارد دهکده، قدردانی اهالی را به نمایش گذاشته اند هر روز او را برای بردن نان یا شیر نزد معلم می فرستند. یعقوب خود را عاشق معلم می داند، و این را از دوستش عمر نیز مخفی می کند. یک روز با دیدن پدرش که مخفیانه دختر جوان را زیر نگاه خود دارد، از او متنفر شده و او نیز ارزوی مرگ پدر را در سر می پرورد.

یلدیز نیز در کنار درس خواندن، باید کارهایی را که مادرش بی رحمانه به گردن او می اندازد، انجام دهد. او مجبور به نگهداری از برادری تازه به دنیا آمده است و از سوی دیگر کم کم در حال یاد گرفتن روابط میان زن ها و مردهاست. پنج نوبت می گذرد و این سه نوجوان با احساسی میان خشم و گناه می روند و می آیند. کم کم بزرگ می شوند. عمر از کشتن پدر چشم می پوشد و به تنگنا افتاده میان دوست داشتن و نفرت، می گرید.

چرا باید دید؟

یکی از بهترین فیلم های سال ۲۰۰۶ که هنوز پخش جهانی نیافته و امیدوارم امسال توسط منتقدان اروپایی و آمریکایی کشف شود. آخرین ساخته رها اردم کارگردان خوش فکر ترک که درباره بلوغ[بزرگ شدن] و جنسیت[مردها و زن ها] است. اما رویه ظاهری فیلم از زیر فشار دایمی بودن و اختلفا پدران و پسران و مادران و دختران حکایت می کند. این تم ها را با سه شخصیت نوجوان در طول پنج نوبت پی می گیریم. عمر زیاد فشار بی امان پدر در حال بزرگ شدن است و پدر هیچ کمکی به وی نمی کند. شکل گیری عقده ادیپ و آرزوی مرگ پدر بسیار جدی است. عمر همواره از سوی پدر در مقایسه با برادر کوچک ترش تحقیر می شود. همین رفتار از سوی پدربزرگ بر پدر یعقوب و عموی وی نیز اعمال می شود. پدربزرگ نیز در برابر پسرانش بی رحم، خشمگین و رفتاری تبعیض آمیز دارد. رفتارها مانند حرکت های دایره وار سنگی است که در آب برکه انداخته شده باشد. هر دایره حتی با بزرگ تر شدن نیز درون دایره ببزرگ تر محصور دارد. و بدینسان هر دایره درونی نمونه ای از دایره بیرونی برای دایره درون خود می شود.

تم زیر فشار بودن و زیر فشار قرار دادن در موضوع جنسیت نیز دیده می شود. در چراگاه هنگام جفت گیری دو الاغ عمر و یعقوب تماشا کرده و می خندند، اما حضور یلدیز و دختری دیگر و تماشای این صحنه را اجازه نمی دهند. خشونت حاکم بر رفتار پسران طبیعتی ترین رابطه بشری را برای دختران به شکلی غیر اخلاقی در می آورد و روابط پدرسالارانه و مردسالارانه به نسل جدید منتقل می شود. حتی مادر یلدیز نیز هنگام بروز حادثه به فکر روان رنجیده دختر که نه، به فکر پسر بر زمین افتاده خویش است.

تم زیر فشار بودن و زیر فشار قرار دادن از جایگاه طبقاتی نیز در فیلم ترسیم می شود. پسرک چوپان یتیم به خاطر کندن چند پسته توسط باغدار به شکلی بی رحمانه کتک می خورد و بعدها با این ادعا که در حق پسرک نگون بخت پدری کرده، از زیر بار حرف های شماتت بار اهالی می رهد. تعجب آور نیست که در این جلسه که به قصد پرس و جو درباره کتک خوردن چوپان تشکیل شده، زنی حضور ندارد.

اما پنج نوبت در کنار این حوادث خرد و قصه اش درباره از دست دادن معصومیت، تصاویر بسیار زیبایی از انسان و طبیعت به نمایش می گذارد و به نوعی امتداد پلان نهایی فیلم قصبه ساخته نوری بیلگه جیلان است. این کودکان فقط با بزرگ ترها دست و پنجه نرم نمی کنند، آنها با زمان در نبردند. چون زمان نیز با آنها سر یاری ندارد و خیلی کند و سخت در حال گذر است. این قانون دهکده است. زندگی ده و روز را اذان تقسیم بندی می کند. اذان در اینجا نمادی مذهبی نیست، بلکه وظیفه ساعت را بر عهده دارد. اما به گونه ای کنایی نقشی مذهبی دارد، این زمانی که کند می گذرد و مانع از بزرگ شدن بچه هاست و هموچون اخلاقیات که نماینده دین است نقشی واپس گرا و کند کننده دارد. بیداری جنسی یلدیز[از ورای شنیدن صدای عشق بازی پدر و مادر یا تماشای جفت گیر حیوانات] و یعقوب نیز خالی از درد نیست. حرف زدن در این زمینه فرصت و مجالی دیگر می طلبد. چون سخن گفتن از پنج نوبت با وجود ظاهر ساده و فریبنده اش کار ساده ای نیست. تلاش می کنیم با کارگردان آن گفتگویی مفصل داشته باشیم. تا آن روز فرصت را برای به دست آوردن فیلم و تماشای آن غنیمت بدانید!

ژانر: درام.