گزارش

محمد صفریان
محمد صفریان

ابراهیم گلستان در جلسه نمایش “خشت و آینه”

ایده اولیه داستان از یادم رفته است

 

عکس از پرویز جاهد

 

چرا تاریک بود؟… “پاسخ مشخص است؛ شب بود.”

قصه ی اصلی کدام بود؟…“مگر شما قصه ای در این فیلم دیدید؟”

آن بچه نشانه ای بود از آینده ی ایران؟…” نه؛… آینده ی بشریت.”

این پرسش های همیشگی و پاسخ های همیشه غریب و دیگرانی از هم این دست، حاصل گفت و گوی دانشجویان مدرسه ی فیلم سازی لندن است با ابراهیم گلستان کارگردان نام آشنای سینمای ایران.

این گفت وگو که در سالن کوچک سینمای این مدرسه و در پی نمایش فیلم “ خشت و آیینه ” صورت می گرفت، حاصل حضور پس از سالیان ابراهیم گلستان در جمعی سینمایی بود؛ در فضایی ساده و صمیمی.

عصر روز پنجشنبه ی هفته ی گذشته، فیلم سینمایی “ خشت و آیینه ” ی ابراهیم گلستان برای دانشجویان مدرسه فیلمسازی لندن به نمایش در آمد تا فرصتی مغتنم باشد برای علاقه مندانی که به زحمت می توانند فیلمی از این فیلمساز پیدا کنند، غنیمت تر آنکه فیلمساز شهره اش هم دعوت مسئولین مدرسه برای جلسه ی پرسش و پاسخ را قبول کرده و خودش را به لندن رسانیده بود.

این فیلم حدود نیم قرن پیش در سینماهای ایران اکران شد؛ در شرایطی که آن روزها هنوز بازار فیلم های به اصطلاح روشنفکری رونق نگرفته بود و فیم های گاه و بیگاهی که به روالی مجزا از عادت مالوف “ فیلم فارسی “، ساخته می شدند معمولا در روستاها و مکان های غیر شهری ضبط می شدند؛ همین است که ساختن فیلمی روشنفکری در فضای شهری و قصه کردن از یک روایت و دغدغه ی همیشه برقرار آدمی( که هیچگاه رنگ کهنگی به خود نمی گیرد) از هر لحاظ سنت شکنی به حساب می آمد. تصاویر ضبط شده از خیابانها و ساختمان های اداری تهران در آن دوره و نماهایی از بازار آهنگرها و مسگرها و مغازه ها و کافه های آن دوره، شاید از جمله ویژگی های کمتر دیده شده ی این فیلم به حساب آید و جلوه ای از نگاشتن واقعیت دوران که کمتر از آن گفته شده.

فیلم، داستان یک شب از زندگی یک شوفر تاکسی و معشوقه ( مترس، شاید ) ش را نقل می کند که ناخواسته با کودکی در ماشینش مواجه می شود. وسوسه ی نگه داشتن کودک و تشکیل خانواده با زن، از سویی و مشکلات کسب رزق و ترس حرف دیگران از دیگر سو باعث می شود تا فیلم به تمام از همین دودلی ها و چندگانگی ها بگوید. سر آخر هم مرد، کودک را به نوانخانه می سپارد و زن هم (شاید) به جبران کرده مرد، از او جدا می شود.

البته نویسنده ی فیلمنامه بر این باور است که این فیلم هرگز داستانی ندارد. آقای گلستان در پاسخ به سوال یکی از حاضرین که از او درباره ی خط راستین داستان پرسیده بود؛ گفت:

 

“کدام داستان؟ مگر شما داستانی هم دیدید”

پرسش در ادامه به این صورت ادامه پیدا کرد که با توجه به خطوط فراوان قصه، ایده ی اولیه ی داستان چگونه در ذهن شما نقش بست ؟

 

” این فیلم داستان ندارد. بسیار ساده است. درباره ی ایده ی اولیه هم نظر خاصی ندارم. بعد این همه سال یادم رفته… “

 لس بلر، کارگردان و مجری شبکه های تلویزیونی انگلستان که گرداننده ی این برنامه به حساب می آمد، به کودک گم شده ی فیلم اشاره کرد و گفت که در جایی خوانده آن کودک نشانه ای از آینده ی ایران است. اما آقای گلستان گفت که چنین نیست و این کودک در واقع از ادامه ی حیات و آینده ی بشریت نشان دارد.

شخصیت اول زن فیلم هم از جمله مواردی ست که به چشم می آید. تاجی احمدی با بازی در این فیلم، نامش را به عنوان بازیگری خلاق و کاربلد بر سر زبان ها انداخت و نشانه ای از زنانگی در سینمای ایران شد. برخی او را فروغ سینمای ایران خواندند و دیگرانی نشانه ای از آزادگی زن در هنر. در همین باب هم سوال و جوابی مطرح شد و آقای گلستان عنوان کرد که قدرت شخصیت زن فیلم خواست و اراده ی او بوده است. وی همچنین گفت که کار خلاقیت و آفرینش در نظام طبیعت بر عهده ی زنان است و زن فیلم او هم شخصیتی خلاق دارد که از ادامه ی حیات و زندگی می گوید.

این فیلم که به غایت “ دیالوگ ” محور است و بر قدرت فیلمنامه اتکا دارد در روزگار اکرانش، با استقبال منتقدین سینمایی آن دوره مواجه نشد و بسیاری بر علیه این فیلم موضع گرفتند…

در همین باب ابراهیم گلستان به نقل خاطراتی از آن دوران پرداخت،… او گفت که یکی از منتقدین بارها و بارها به سالن آمد و فیلم را دید، سرآخر برداشت و یک نقد منفی شدید بر فیلم نوشت که اسباب تعجب من شد. وی همچنین به منتقد روزنامه فرانسوی لوموند اشاره کرد که بی آنکه متوجه ماجرای اصلی یکی از پلانها شود، لب به انتقاد گشوده بود که این پلان بیشتر به پروپاگاندا مانند است.

ماجرا از این قرار است که در میانه ی هم آن وسوسه ها برای نگه داشتن و یا تحویل دادن کودک؛ مرد به رهگذری بر می خورد که او را به تحویل دادن بچه تشویق می کند و حرف هایی می زند از جنس عقل منفعت طلب. در ادامه هم آن کاراکتر مجری تلویزیونی از آب در می آید و برای مردم نسخه می پیچد که زندگی در کنار یکدیگر خوب است و شیرین است و نکوتر آنکه انسان دغدغه ی غم دیگران داشته باشد و به حال آشفته ی مردم رسیدگی کند. از قرار گفته های آقای گلستان، منتقد لوموند متوجه این همانی عابر و گوینده ی تلویزیون نشده بود و حرف های مجری را بی دلیل و از پروپاگانداهای معمول سینمایی انگاشته بود.

کیفیت فنی تصاویر ضبط شده و باز بودن دست فیلمساز در انتخاب بازیگران و شیوه های ضبط پلان ها هم از جمله ی دیگر مباحث مطرح شده بود.

آقای گلستان گفت که تمام کار توسط یک گروه چهارنفره صورت گرفته و امکانات چندانی به میان نبوده تا جایی که شخصیت اول فیلم هم به جبر در امور تدارکات شرکت می کرده. وی همچنین گفت که بیشینه ی نماها و نورها را او خود انتخاب می کرده و بعد فیلمبردار ضبط می کرده. او گفت که من یک عکاس بودم و با چند و چون کار با دوربین آشنایی دارم. وی همچنین از زکریا هاشمی و دیگرانی گفت که در آن دوره سینماگر حرفه ای به حساب نمی آمدند اما بعدها در این کار پیشرفت کردند. در همین بحث بود که شرکت کننده ای از نور کم پلانها در صحنه های آغازین فیلم پرسید.

 

” بله تاریک بود. پاسخ ساده است، چون شب بود “

این فیلم در تمام قسمت هایش هرگز از موسیقی متن بهره نگرفته و ساز و آوازی( به جز قسمت های کوتاهی که در کافه ضبط شده) در کار میان نیست. هم این موضوع هم محل پرسش یکی از حاضرین شده بود، که چرا بر خلاف روال معمول سینمای آن دوره این فیلم از موسیقی بهره نگرفته؟

 

” من ایرانی ام. در ایران دنیا آمده ام. اما این دلیل نمی شود که هر کار بقیه کردند و روال بود من هم بکنم. من کار خودم را می کنم… “

بحث خانه نشینی و فیلم نساختن گلستان در سالهای فراوان پس از آخرین فیلمش هم چنان همیشه، مورد سوال بود. یک از حاضرین پرسید که چرا شما بعد از آخرین کارتان ( اسرار گنج دره جنی) دیگر هر گز فیلم نساختید؟ آقای گلستان هم در پاسخ عنوان کرد که سینما و فیلم سازی امری پر خرج است و من هیچگاه حمایت دولتی نداشتم. او گفت که دولت وقت بر علیه فیلم های من بود و من هم برای فیلم سازی پول نداشتم.

این بحث در ادامه با مثال خلف یکی از حاضرین و برقرار بودن این شرایط برای ساخت فیلم اسرار گنج دره جنی ادامه پیدا کرد…

” موضوع آن فیلم فرق داشت. من به عنوان یک انسان ایرانی احساس می کردم باید این حرف را بزنم و این فیلم را بسازم. برای آن کار من پول قرض کردم و اموالم را فروختم. اگر بیشتر هم لازم بود می کردم. آن حرف ها را باید می زدم و آن موضوع کاملا فردی بود “

سینمای ایران و شیوه ی پیگیری آن توسط ذائقه و نگاه غربی هم انگار وصله ی همیشه چسبیده به مجالسی اینچنینی باشد. این بار هم مثال همیشه، دانشجویان جوان مدرسه از سینمای ایران پرسیدند و دلایل عقب ماندنش از قافله ی جهانی. آقای گلستان در پاسخ به این سوال گفت که ذهن فیلم ساز ها در ایران آنقدر ها فعال نیست. وی گفت نمونه های کار خوب هم هست، مثلا اصغر فرهادی که من سه تا از فیلم هایش را دیده ام. فیلم های خوبی اند. این یعنی که ذهن او کار می کند اما درباره ی بقیه چنین نیست متاسفانه.