نهم شهریور سالگرد مرگ صمد بهرنگی معلم روستاهای آذربایجان بود. صمد، معلمی توانا، منتقد جدی نظام آموزشی، نویسنده ادبیات کودکان، شاعر، مترجم (از انگلیسی و ترکی به فارسی و از فارسی به ترکی )، مبارز چپ و محور یک محفل سیاسی-ـ مطالعاتی بود که اعضای آن بعدها به چریکهای فدایی خلق پیوستندو اغلب بعد از دستگیری شکنجه و تیرباران شدند. صمد فقط ۲۹ سال زندگی کرد. اما زندگی و مرگ او بر دیگران تاثیر فراوان گذاشت. مرگ ناگهانی او در شهریور ۴۷ حادثه ای بود که فضای روشنفکری و سیاسی ایران را تکان داد. او بعد از مرگ تبدیل به اسطوره نسلی از جوانان چپگرای ایران شد و تا اواخر دهه ۵۰، هزاران نوجوان و جوان با خواندن کتابهای داستان صمد بهرنگی به مبارزه روی آوردند. او یکی از تاثیر گذارترین نویسندگان دهه ۴۰ و ۵۰ ایران بود. در دوره شاه، کتابهای صمد بهرنگی بخصوص “ماهی سیاه کوچولو” در جذب جوانان به جنبش مسلحانه چریکی نقش مهمی داشت. ماهی سیاه کوچولو با زبان تمثیل و استعاره مراحل تکوین شخصیت یک چریک را از ابتدا تا انتها شرح می دهد. ادبیات کودکان ظرفی بود که صمد بهرنگی نظرات سیاسی خود را در قالب آن عرضه می کرد. نویسندگانی مانند علی اشرف درویشیان، منصور یاقوتی، قدسی قاضی نور، داریوش عبادی و افراد دیگری در دهه ۵۰ راه صمد بهرنگی در حوزه ادبیات کودک را ادامه دادند و موفق ترین آنها علی اشرف درویشیان بود. ویژگی مشترک این نوع ادبیات کودک، تعهدسیاسی و اجتماعی نویسنده، قرار دادن فرم در خدمت محتوا و حمایت از انقلاب و شورش طبقات محروم علیه نظام سرمایه داری است.
صمد بهرنگی متولد محله چرنداب تبریز، پس از پایان دوره اول دبیرستان (کلاس نهم) وارد دانشسرای مقدماتی شد. خانواده های فقیر فرزندانشان را به دانشسرا می فرستادند تا هم نانخوری کم شود و هم بچه ها زودتر به شغل و درآمد برسند. صمد می نویسد که پدرش به او گفته: “اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.” صمد دانشسرا را در ۱۳۳۶ تمام کرد و در ۱۸ سالگی به عنوان معلم به روستا های آذر شهر رفت و یازده سال در روستاهای ممقان، خوراقان، قد جهان، گوگان، آخیر جان و…. آموزگاری کرد. او همزمان با کار معلمی در دورهٔ شبانه دانشگاه تبریز درس خواند و در سال ۱۳۴۱ در رشتهٔ زبان و ادبیات انگلیسی لیسانس گرفت. صمد خودش را وقف آرمانش کرده بود و مهم ترین دلمشغولی او رهایی کارگران و فقرا از چنگال فقر و بی عدالتی بود. در عمر کوتاه خود ۱۵ عنوان کتاب داستان برای کودکان نوشت و عادت کتاب خواندن را به تعدادی از معلمان و دانش آموزان آموخت. صمد بهرنگی بی تاب انقلاب ضد سرمایه داری بود و از ادبیات کودکان و کتاب به عنوان ابزاری در خدمت مبارزه طبقاتی استفاده می کرد. کودکان اغلب از رمز و راز مبارزاتی نهفته در کتابهای بهرنگی چیزی نمی فهمیدند اما بزرگترها خیلی خوب می دانستند صمد چه می گوید. صمد بچه های پولدار و مرفه را دوست نداشت. در کتاب الدوز و عروسک سخنگو می گوید: “هیچ بچه عزیز دردانه و خودپسندی حق ندارد قصه من و اولدوز را بخواند بخصوص بچههای ثروتمندی که وقتی توی ماشین سواریشان مینشینند، پز میدهند و خودشان را یک سر و گردن از بچههای ولگرد و فقیر کنار خیابانها بالاتر میبینند و به بچههای کارگر هم محل نمیگذارند.”
صمد بهرنگی، کتاب آوای نوگلان عباس یمینی شریف را به عنوان ادبیات سرمایه داری، به شدت مورد انتقاد قرار داد. یمینی شریف آن زمان ۲۵ سال در حوزه ادبیات کودک کارکرده بود، اما فضای رادیکال روشنفکری و مبارزاتی نقدهای صمد را می پسندید. دوگانه فقیر و ثروتمند تقریبا در همه آثار صمد حضور دارند و در حال جنگ هستند. از آنجایی که هنوز مناسبات سرمایه داری در روستاهای آذربایجان شکل نگرفته بود، در برخی از آثار صمد، کارمند دولت، دکاندار، صاحب کارگاه قالیبافی و… جای سرمایه دار منفور را پر می کنند. او در انتقاد از عباس یمینی شریف می نویسد: “وصفی که… از بچه ی بد و لولو می کنند، درست وصف میلیون ها بچه ی کارگر و فقیر و قالی باف و ولگرد وطن ماست. ایشان خیال میکنند همه ی بچههای ایران و حتا دنیا، مثل آن چند نفر بچه ی تی تیش مامانی دور و برشان هستند با موهای روغن زده و شانه خورده که اتوی شلوار کوتاهشان خیار تر را به دو نیم میکند و هرگز در ملا عام فحش از دهنشان شنیده نمی شود و داد هم نمی زنند و توی خاکروبهها نمی لولند و صبح تا شام توی خیابان ها و رستوران ها بلیت بخت آزمایی هم نمی فروشند و چوب رختی و روپوش لباس و آب یخ و غیره هم دوره نمی گردانند و در زیر زمین های نمور و تاریک هم قالی نمی بافند و… بس نیست؟ این همه بچه که صبح تا شام در کوره ی تجربههای تلخ زندگی میپزند و جزغاله میشوند به نظر آقای یمینی بچههای بدی هستند، اما آن چند بچهای که هنرشان فقط داد نزدن و فحش ندادن و تروتمیز بودن و با قاشق و چنگال غذا خوردن و اطاعت از پدر و مادر است، بچههای خوب و نمونه اند.”
صمد در مقدمه کتاب کچل کفترباز به کودکان توصیه می کند که بچه ها هر کتابی را نخوانند و اضافه می کند: “کتاب هایی که ما را فقط سرگرم میکنند یا فریب می دهند به درد پاره کردن و سوختن می خورند.” او برای ادبیات کودکان دو چیز را لازم می دانست: اول “ادبیات کودکان باید پلی باشد میان دنیای رویایی کودکان با بیخبریها و خیال پردازی های رنگ آمیزی شده و شیرین کودکانه ی آنان و دنیای واقعی بزرگترها که مملو از دردها و رنجها و سیه روزیها و تلخیها است.” دوم اینکه “باید جهان بینی دقیقی به بچه داد. معیاری به او داد که بتواند مسایل گوناگون اخلاقی را در شرایط و موقعیتهای اجتماعی که دایمن در حال تغییر و تحولاند به درستی ارزیابی کند.” معیار مورد نظر صمد منافع طبقات محروم است. صمد در مقاله ای در نقد آوای نوگلان می نویسد: “چرا میگوییم دروغگویی بد است؟ چرا میگوییم دزدی بد است؟ چرا میگوییم اطاعت از پدر و مادر پسندیده است؟ چرا نمیآییم ریشههای پیدایش و رواج و رشد دروغگویی و دزدی را برای بچهها روشن کنیم؟ کودکان را میآموزیم که راستگو باشند، درحالیکه زمان، زمانی است که چشم راست به چشم چپ دروغ میگوید….”. صمد دنیای رنگین و بی خیال کودکی را متعلق به بچه های سرمایه دار می داند و در کتابهای خود به جای تلاش برای ایجاد دنیایی زیبا برای کودکان فقیر آنها را علیه کودکان مرفه به شورش و حتی جنگ وا می دارد. در کتاب ۲۴ ساعت خواب و بیداری، لطیف کودک آذربایجانی که برای کار همراه پدرش به تهران آمده، در آخر داستان می گوید: “دلم می خواست مسلسل پشت شیشه مال من باشد”! طرف مقابل لطیف کودکی است که پدر پولدارش شتر اسباب بازیی را که لطیف دوست داشته، برایش خریده است.
صمد بهرنگی آموزش راستگویی، نظافت، با قاشق و چنگال غذا خوردن، با ادب بودن، کمک به بینوایان، احترام به بزرگترها را ارزش اخلاقی نمی داند و دروغگویی، دزدی، گول زدن دیگران و فحش دادن را با استناد به دیدگاه طبقاتی توجیه پذیر می داند. در کتاب الدوز و کلاغها می خوانیم: “الدوز گفت: ننه کلاغه، تو صابون خیلی دوست داری؟ننه کلاغه گفت: می میرم برای صابون! اولدوز گفت: زن بابام بدش می آید. اگر نه، یکی برات می آوردم می خوردی.ننه کلاغه گفت: پنهانی بیار. زن بابات بو نمی برد. اولدوز گفت: تو نمی روی به اش بگویی؟ ننه کلاغه گفت: من؟ من چغلی کسی را نمی کنم. اولدوز گفت: آخر زن بابام می گوید: “تو هر کاری بکنی، کلاغه می آید خبرم می کند”. ننه کلاغه از ته دل خندید و گفت: دروغ می گوید جانم. قسم به این سر سیاهم، من چغلی کسی را نمی کنم. آب خوردن را بهانه می کنم، می آیم لب حوض، بعدش صابون و ماهی می دزدم و درمی روم. اولدوز گفت: ننه کلاغه، دزدی چرا ؟ گناه دارد. ننه کلاغه گفت: “بچه نشو جانم. گناه چیست؟ این، گناه است که دزدی نکنم، خودم و بچه هام از گرسنگی بمیرند. این، گناه است جانم. این، گناه است که نتوانم شکمم را سیر کنم. این، گناه است که صابون بریزد زیر پا و من گرسنه بمانم. من دیگر آنقدر عمر کرده ام که این چیزها را بدانم. این را هم تو بدان که با این نصیحتهای خشک و خالی نمی شود جلو دزدی را گرفت. تا وقتی که هر کس برای خودش کار می کند دزدی هم خواهد بود.” به زعم صمد تنها در جامعه بی طبقه است که اصول اخلاقی معنا دارد.
اینکه صمدبهرنگی در داستانهای خود، توجه جامعه را به کودکان فقیر و گرسنه و خیابانی جلب می کند، نقطه قوت آثار او و در خور ستایش است.این دسته از کودکان تا دهه چهل به صورت ویژه در ادبیات کودکان دیده نمی شدند. اما جدا از تزریق حس کینه و نفرت به بخشی از کودکان و مخالفت با خیالبافی ها و شیرینی های دوران کودکی، که با اصول روانشناسی و حقوق کودک منافات دارد، هیچ دلیلی ندارد که صمد بهرنگی، با استناد به آن نفرت از کودکانی که لباس تمیز می پوشند و موهایشان را شانه می زنند و سوار ماشین می شوند و اسباب بازی می خرند را ترویج کند. به راستی این کودکان چه گناهی دارند جز اینکه در خانواده ای فقیر به دنیا نیامده اند؟ هادی محمدی نویسنده و محقق ادبیات کودک در مقاله ای با عنوان “جایگاه عباس یمینی شریف از دیدگاه تاریخی” می نویسد: “کنون که از هر دو زمانه، یعنی زمان آغاز کار یمینی شریف و زمان کار صمد بهرنگی دورتر شده ایم، به همان نسبت هم با فروکش کردن جامعهای درگیر احساسات انقلابی و رشد نسبی عقلانیت انتقادی، میتوان گفت که حاصل آن بیست و پنج سالی که یمینی شریف و اندک همراهان او برای کودکان کار کردند، تحول در چند سازه ی بنیادی از نهاد کودکی بود. این سازههای بنیادین از بهداشت آغاز شد، پوشاک و اسباب بازیها و سرگرمیهای آنان را دربر گرفت.” محمدی در ادامه می گوید: “صمد بهرنگی به سبب نگرش دوران، تحول در نهاد کودکی را، هنگامی حقیقی میپندارد که جامعه، کودکان فرودست خود را هستی و زندگی دوباره ببخشد. این درخواست، البته بسیار شریف و انسانی است، اما جامعه تنها از کودکان فرودست تشکیل نشده است. نگاه به نهاد کودکی هنگامی اثرگذار خواهد بود که تمامی طیفها و لایههای آن دیده شوند و سپس به آموزش و پرورش، ادبیات کودکان و حقوق کودک منجر شود.”
عباس یمینی شریف در گفت و گو با روزنامه اطلاعات سال ۱۳۵۲ دغدغههای خود را از روند بازدارنده ادبیات کودکان این گونه بیان کرد: “اکنون باید به نفع کشور و فرزندان کشور و به سود توسعه و ترقی این رشته از ادبیات فعالیت های شایستهای انجام گیرد. ادبیات کودکان را در خط خود بیاندازند و سادگی و صراحت و سلامت و روانی را در این آثار حفظ کنند و ادبیات کودکان را مانند خود کودکان پاک و ساده و بی آلایش نگاه دارند. ادبیات کودکان را گودال تخلیه عقدههای وجود نکنند و آن چه را که از ناراحتی و غم و یاس و بدبختی و نفرت دارند در قالب کلمات مبهم و جملات پیچیده که بیش تر به لغز و معما شبیه است تا به داستانی یا شعری برای کودکان نریزند و دیگران را هم به پیروی از خود دعوت نکنند. اگر دردی دلازار و غمی جانکاه دارند، از وضع روزگار و اوضاع خود ناراضی اند، در کارهای خود شکست خورده و خیال گله و اعتراض و شکوه و شکایت دارند، آن ها را در قالب نوشتههایی برای بزرگسالان بریزند و دست از سر ادبیات کودکان بردارند. کودک را با نوشتهها و محصولات فکر و دست خود امیداور و خوش بین بار آوریم تا بتوانیم به آیندهای که دوران شکوفا شدن قدرت ها و استعداهای این نسل است خوش بین و امیدوار باشیم. ادبیات کودکان پدیدهای است بسیار مهم و زیر بنای تحولات ذهنی و فکری و اجتماعی و علمی آینده کشور.”
صمد بهرنگی محصول شرایط دوران خودش بود. دهه چهل دهه نطفه بستن رادیکالیسم در جامعه بود. دهه چهل و پنجاه مدرن ها به جان هم افتادند. این اتفاق یعنی شورش علیه مدرنیسم نه فقط در ادبیات کودکان، بلکه در حوزه سیاست، هنر، اقتصاد و فرهنگ و مذهب هم دیده می شود. نخبگان جامعه همه چیز را دوقطبی کردند. شاعری سرود: “کینه هم عاطفه زیبائیست”. دانشجویان شیشه می شکستند. مخ های دانشگاه شریف و دانشکده فنی تهران در تدارک تشکیل گروه های پارتیزانی در جنگل های شمال بودند. برخی از مهم ترین روشنفکران تئوری بازگشت به خویش را مطرح و از بلایای مدرنیسم به سنت پناه بردند. دکتر شریعتی تفسیری انقلابی و سوسیالیستی از ابوذر و عمار و سمیه ارائه می داد. فرهنگ شهادت طلبی دربین مذهبی و غیر مذهبی یکسان در حال رشد بود. تئوریسین چریکهای فدایی نوشت: “اگر خون باعث بیداری خلق می شود بگذار از خون ما رودخانه ای جاری شود.” رژیم هم با اتکا به ساواک و شکنجه و سرکوب مست پیروزی بود. شاه با تاکید روی الف و نون انتلکتوئل، روشنفکران رامسخره می کرد و اطرافیان متملق او را نابغه می خواندند. در این معرکه شاه خوش خیال که از مرحله به کلی پرت بود، بساط جشن های دوهزار و پانصد ساله را پهن کرده بود. حماسه و شور و هیجان فضای جامعه را انباشته بود. هیچکس دقیقا نمی دانست که از دل این رادیکالیسم چه بیرون می آید؟ صمد بهرنگی پرورده چنین فضایی بود. انسانها به ندرت می توانند فارغ از شرایط و پارادایم دوران، تصمیمی بگیرند یا عملی انجام دهند صمد بهرنگی نیز از این قاعده مستثنی نبود. انقلاب که همه در انتظار قدومش بودند رخ داد ولی با نتایج غیر مترقبه. صمد بهرنگی و عباس یمینی شریف هر دو به حاشیه رفتند و امثال رضا رهگذر سر برآوردند.