شبی که کتاب‌ها را سوزاندند

نویسنده

» از همه جا/ سالگرد کتاب‌سوزان در برلین

“به نشانه اعتراض علیه این کتاب و خیانت در قالب یک اثر ادبی، خیانتی نسبت به سربازان جنگ بزرگ ما و در جهت آگاه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ساختن مردمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان از روح واقعیت، من نوشته‌‌‌‌‌‌‌‌‌های اریش‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماریا رمارک را به آتش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌سپارم”.

یوزف گوبلز- وزیر تبلیغات آلمان نازی

 

اگر هیچ کتابی سوخته نمی‌شد، قطعا کتابخانه کنونی بشری، بسیار غنی‌تر، خیال‌انگیزتر و کامل‌تر از چیزی بود که هم‌اکنون در دسترس ماست.

ما مدتهاست که وارد عصر دیجیتال شده‌ایم و دیگر سوزاندن به شیوه “فیزیکی” کارایی خاص خود را ندارد، به جای سوزاندن مدتهاست که از شیوه‌های زیرکانه‌تری استفاده می‌شود و به قول ری بردبری:

“برای سوزاندن یک کتاب بیش از یک راه وجود دارد…برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتاب‌ها را سوزاند. کافیست کاری کنید مردم آنها را نخوانند…هر اقلیتی فکر می‌کند حق دارد، اجازه دارد، وظیفه دارد (روی هر چه نمی‌پسندد) نفت بریزد و کبریت بکشد. هر ویراستار ابلهی که خود را منبع شوربای ادبیات بی‌مایهٔ امروز می‌پندارد، گیوتین‌اش را آماده می‌کند و می‌خواهد سر هر نویسنده‌ای که جرات کند کمی بلندتر از زمزمه سخن بگوید یا چیزی بالاتر از لالایی بنویسد را از تن جدا کند…”

سوزاندن کتاب‌ها و کتابخانه‌ها قدمتی به اندازه تاریخ بشریت دارد:

لی شی در این مورد دستور داد:

“من به عنوان خدمتکار شما، توصیه می‌کنم که همه اسناد به جز آنهایی که متعلق به استان “کین” هستند، سوزانده شوند. به استثنای دانشگاهیانی که وظیف رسمی آنها نظارت و پردازش کتابهاست، اگر هر کسی کپی‌های کتاب کلاسیک تاریخ، نوشته‌های “شی جینگ” یا نوشته‌های صد مدرسه فلسفه را داشته باید، باید آنها را تحویل دهد تا سوزانده شوند.

اگر هر کسی به خود جرأت بحث در این مورد بدهد باید در ملأ عام اعدام شود. خانواده هر کسی که از تاریخ برای نقد کردن رویدادهای حالا استفاده کند، باید اعدام شوند.

هر مسئولی که این تخلفات را ببیند اما آنها را گزارش نکند، به همان میزان مجرم و گناهکار است. هر کسی که ظرف ۳۰ روز از این فرمان کتاب‌ها را نسوزاند، باید داغ بردگی بخورد و به دیوار بزرگ چین فرستاده شود.

تنها کتاب‌های پزشکی، غیب‌گویی، کشاورزی و جنگلداری از این دستور مستثنا هستند. آنهایی که علاقه‌مند تحصیل در حقوق هستند باید به دست مقامات مسئول آموزش ببینند.”

اما در بخش دوم این پست به ۸۱ سال پیش سفر می‌کنیم، به زمان یکی از کتابسوزی‌های مهم قرن ۲۱:

شب دهم ماه مه ۱۹۳۳، چهار ماه پس از به قدرت‌‌‌‌‌‌‌‌‌رسیدن حزب سوسیال دموکرات [نازی] در آلمان، دانشجویان دانشگاه برلین، طی مراسمی، کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌های یک‌‌‌‌‌‌‌‌‌صدوشصت نویسنده را در میدان اُپرا به خرمن آتش افکندند.

دانشجویان بر زمینه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی سایه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جهنده بر دیوارهای ساختمان دانشکده‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایشان، با فریاد و جست‌‌‌‌‌‌‌‌‌وخیز، با خشم و نفرت‌‌‌‌‌‌‌‌‌، نام هر نویسنده را اعلام و محکوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌اش می‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردند… آن شب حدود بیست‌‌‌‌‌‌‌‌‌هزار جلد کتاب به آتش سپرده شد.

در نقاط دیگر آلمان، بیش از ۲۰۰ شهر و روستا شاهد سوزاندن کتاب‌های نویسندگان بزرگی چون هاینریش مان، اریش کستنر، ارنست گلسر و سایرین بودند.

در برلین، مراسم با شکوه بیشتری برگزار شد؛ دورتادور جایگاه آتش‌سوزی کتاب‌ها پر بود از انبوه تماشاچیان مشعل به دست، اعضای SA، رؤسای دانشگاه و دانشجویان سال‌اولی که به آتش کشیدن افکار مکتوب را به جشن نشسته بودند. گروه موسیقی، مارش‌های ملی می‌نواخت و رادیو، مراسم را از میدان اُپرای برلین، زنده پخش می‌کرد.

گزارش اخبار و عکس‌‌‌‌‌‌‌‌‌های این کتاب‌‌‌‌‌‌‌‌‌سوزانِ “نازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها” در جهان متمدن، حیرت برانگیخت. این نخستین نشانه و اخطار هولناکی بود از وقایع وحشتناکی که قرار بود بعدها صورت بگیرد. خبر در دنیا پخش شد، عمل وحشیانه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای که در شعله‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش تصویر توحّشی بدوی را در قلب یکی از فرهنگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌ترین جوامع جهان منعکس می‌‌‌‌‌‌‌‌‌ساخت.

این بنای یادبود کتاب‌سوزان است که در جلوی ساختمان شورای شهر فرانکفورت نصب شده است:

و این هم بنای یادبود برلین:

 

همان طور که در تصویر بالا می‌بینید این بنای یادبود متشکل یک قاب شیشه‌ای در سطح سنگفرش‌های خیابان است که در پایین آنها قفسه‌های خالی کتاب نصب شده است.

 

این قفسه‌های گنجایش قرار دادن بیست هزار جلد کتاب را دارند.

 

به علاوه یک پلاک هم در محل نصب شده است که در روی آن جمله‌ای از نمایشنامه المنصور هاینریش هاینه حک شده است:

“این ابتدای کار است. آنجا که کتاب‌ها را می‌سوزانند، انسان‌ها را نیز خواهند سوزاند.”

 

بسیاری از شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌های محکوم‌‌‌‌‌‌‌‌‌شده آن شب شوم از شهرتی جهانی برخوردار بودند و البته همگی هم به قوم یهود تعلق نداشتند. برادران ‌‌‌‌‌‌‌‌‌مان (توماس و هاینریش)، لیون‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فوخت‌‌‌‌‌‌‌‌‌وانگر، آرنولد تسوایگ و اشتفان تسوایگ، آلبرت‌‌‌‌‌‌‌‌‌اینشتین، والتر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌راته‌‌‌‌‌‌‌‌‌نا و …

 

در آن هنگام، اریش‌‌‌‌‌‌‌‌‌ماریا رمارک، احتمالاً مشهورترینِ همه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی این شخصیت‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها بود. رمان او، در غرب هیچ خبری نیست، که چهار سال قبل به چاپ رسیده، در دنیای ادبیات، غوغایی برانگیخته و در امر چاپ و نشر، رکورد فروش بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌سابقه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای به جا گذاشته بود. این اثر تا به امروز هم‌‌‌‌‌‌‌‌‌چنان مشهورترین اثر ضد جنگ در تمامی دوران محسوب می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شود.

هیئت حاکمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی نازی‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها و نیز یک گروه فشار اقلیت جنجالی و پُر سر و صدا که پایبند سنت‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نظامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌گری پروسی بودند، این رمان را منفور و حقیر می‌‌‌‌‌‌‌‌‌داشتند. خستگی و دل‌‌‌‌‌‌‌‌‌زدگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌های ناشی از جنگ [اول جهانی] که در این رمان با گشاده‌‌‌‌‌‌‌‌‌زبانی وصف می‌‌‌‌‌‌‌‌‌شد، شرح بیهودگی و سرخوردگی‌‌‌‌‌‌‌‌‌های نبردهای جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی غرب، با معیارهای سفت و سختی که آن گروه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در مورد قهرمان‌‌‌‌‌‌‌‌‌بازی و افتخار در زمان جنگ قائل بودند، معارض بود ولی برای نسل جوان، سربازهایی که به اجبار به جبهه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جنگ اعزام شده بودند، جوانانی که هنوز خط بر عارض‌‌‌‌‌‌‌‌‌شان نروییده بود و کسانی که از زجر و مشقت قتل‌‌‌‌‌‌‌‌‌عام‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها در سنگرها جان به در برده بودند، این کتاب از ایثار و بی‌‌‌‌‌‌‌‌‌اعتقادی تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های آنان سخن می‌‌‌‌‌‌‌‌‌گفت، تجربه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جوانانی که هنوز از تأثیر ضربه و پس‌‌‌‌‌‌‌‌‌لرزه‌‌‌‌‌‌‌‌‌های جنگ به خود نیامده بودند.

منبع: وبلاگ یک پزشک