سید حسن حسینی چیزی می نوشت به نام نوشداروی طرح ژنریک، من علاقه بسیاری به این شیوه کارش دارم. امروز از شیوه او وام گرفته ام.
شاعر
شاعری شعری گفت
رهبری خندان شد
مشکل مردم صد چندان شد
شاعری طنزسرا
راهی زندان شد
ترانه
مردی آوازی خواند
موتوری گازی داد
رهبری از دشمن رازی گفت
شاعری سازی زد
همه با هم هماواز شدند
سالک
سالکی راه حقیقت را یافت
منشی دولت شد
ابیات
شاعری رهبر شد
چکمه ها بیت به بیت
همه جا را گشتند
مصرعی قافیه جور نداشت
بیت او را دو سه مامور گذاشت
بعد محصورش کرد
آه
مرد کوتاهی بود
شب و روزش به سر چاهی بود
هدفش کندن کوهی و خودش کاهی بود
چند سالی او را قبله و درگاهی بود
نام او خنده نبود، گریه و آهی بود
نقاش
مرد نقاش کسی را هرگز بنده نبود
صندلی دوست نداشت
پس نماینده نبود
بیست سالی در جمع
او پراکنده نبود
فکر آدینه و آینده نبود
نه صدایی، نه سری، نه حرفی
ظاهرا زنده نبود
عاقبت بعد از سی سال خیابان آمد
و به یک ساعت با مردم بود
همه مردان سیاست گفتند
باید اعدام شود، کاشکی زنده نبود
خنده از راه دور
شاعری تاجر بود
شعرش از صد قدمی می لنگید
با همه مردم خود می جنگید
او کرامات غریبی هم داشت
در پاریس شعر بلندی می گفت
شعری او در کیهان تهران
منتشر می گردید
عارف نیویورکی
عارفی نوبنیاد ساعتش را توی زندان گم کرد
بعد از آن بود زمان قاطی شد
جنگ وقتی می شد، بحث از کانت و دکارت می فرمود
رفت توی لندن، جلوی پیتزاهات
چهل و هفت روز غذا هیچ نخورد