مرگ بر آزادی

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

نه، منظورم این نیست که زندانیان سیاسی باید آزاد بشوند، آنها که آزاد نمی شوند و دلیلی هم وجود ندارد که آنها را آزاد کنند. منظور من هم این نیست که مطبوعات آزاد شوند، چون به گفته آقای احمدی نژاد در کلمبیا، ایران بالاترین آزادی مطبوعات در تمام جهان را دارد و مسخره است که ما به کشوری که این همه آزادی مطبوعات دارد، بگوئیم هفتاد تا زندانی روزنامه نگار را آزاد کن، یکهو برمی گردد و می گوید “ ای چشم سفید بی حیا، این همه آزادی مطلق بهتان دادیم، همین هفتاد تا مانده روی دل تان؟” بعد یک دفعه دیدیم هفت هزار تا روزنامه نگار زندانی کردند، درست است هفت هزار تا روزنامه نگار نداریم، ولی اگر لازم شود، یک دفعه دیدی از همین برادران و خواهران بسیجی روزنامه نگار درست می کنند، دستگیر کردنشان هم که کاری ندارد. همین که پلیس پایش را توی خانه یک انسانی که نفس می کشد بگذارد، طبیعی است براساس قوانین مملکت حداقل برای صد سال زندان مدرک پیدا می کند.

پس منظور من آزادی روزنامه ها هم نیست، حتی منظورم آزادی کوهنوردان آمریکایی هم نیست. آدم آمریکایی باشد، بالای کوه هم برود که این همه بلند است و بر همه جا مشرف است و انتظار داشته باشد زندانی نشود؟ اگر مرض نداشتند چرا به جای کوهنوردی دنبال چاه کنی نرفتند؟ البته اگر آن کار را هم می کردند، یک اتهام توپ درست می کردیم و می گفتیم این بی ناموس ها قصد مبارزه زیرزمینی و نفوذ در لایه های زیرین جامعه ایران داشتند که تا بیست سال هم نفهمند این اتهام را چطور جمع و جور کنند. منظورم هیچ کدام نبود، منظور این بود که شنیدم، یعنی خواندم که یک زن آمریکایی با پیگیری احمدی نژاد آزاد می شود؛ از آن خبرها که رسانه های احمدی نژادی منتشر می کنند که برای او تبلیغات راه بیندازند و وقتی هم آزاد نشد شایع کنند که آقا نگذاشت وگرنه دکتر می خواست.

اگر روزی خواب دفتر ریاست جمهوری تعبیر شود و دختر آمریکائی آزاد شود لابد اعلام خواهد کرد که این ها باعث آزادیش شده است:

اول، او در زندان با حقیقت آشنا شده و قرار است با هم ازدواج کنند.

دوم،  در مدت کوتاهی زبان عربی و قرائت قرآن را یادگرفته و کاملا مسلمان شده و توانایی گاز گرفتن و لگد زدن به همه دشمنان اسلام را دارد.

سوم، زبان فارسی را مثل بلبل حرف می زند و قرار است یک عکس چسبیده با مشائی بگیرد که با همان عکس کارت بهشت اش را هم صادر کنند.

چهارم، در مدت چند ماه زندان، چنان شیفته فرهنگ اسلامی ایرانی، از جمله باتوم،گاز اشک آور، خفه شو روتو بکن اون ور و موارد دیگر شده که کاملا فراموش کرده که برای چه منظوری به ایران آمده بود، به همین دلیل حتی اگر بخواهد برگردد هم نمی داند کجا باید برگردد.

پنجم، رئیس جمهور در جریان بازدید از زندان اوین، که جهت بررسی وضع تورم صورت گرفت، با این زن آمریکایی مواجه شده و زندانبان گفت: “ حاجی! تو رو خدا اینو ببر، نمی دونیم چی کارش کنیم.” و با تلاش های فراوان وی فعلا در هتل می باشد.

 

سوزاندن قرآن توسط یک کشیش در آمریکا

این کشیش های آمریکایی هم عقل شان پارسنگ برمی دارد، البته منظورم همه شان نبود، منظورم همین کشیشی بود که قصد داشت قرآن ها را به مناسبت یازده سپتامبر آتش بزند و فعلا برنامه اش را عقب انداخته است. به نظرم این کشیش، دچار برخی ناراحتی های مهم است که اگر آنها حل بشود، احتمال دارد از این آتشبازی ها دست بردارد و دیگر از این کارها نکند.

اول، نصف مسلمانانی که آدم می کشند و مسیحیانی که میلیونها آدم و کتاب را سوزاندند و یهودیانی که آنها هم همین کارها را کردند، اصلا سواد نداشتند ببینند آن تو چی نوشته، حالا اینکه اگر سواد داشتند کار بدتری می کردند، بماند سر جای خودش، در هر حال آنها بدون اینکه کتاب را بخوانند کارشان را می کردند، به همین دلیل بهتر است جای دیگری را آتش بزنند.

دوم، این کتابی که می خواهند آتش بزنند، یعنی قرآن، دویست گروه به استناد چیزهایی که آن تو نوشته، با هم دعوا دارند و همدیگر را کشته اند، اتفاقا همه شان هم بخاطر دفاع از همان کتاب همدیگر را کشته اند، یک عده دیگری هم به استناد همان کتاب تبدیل شده اند به موجوداتی بی آزار و لطیف و آرام، یک عده هم به استناد همان کتاب، جلوی گرسنگی را گرفته اند، عده ای هم باعث گرسنگی شده اند. این همه دعوا و مرافعه اگر به جایی می رسید که وضع ما روشن بود.

سوم، از آن کتاب نه فقط همان نسخه، بلکه میلیونها نسخه در دنیا وجود دارد، حالا آنها را آتش زدی، بقیه را می خواهی چه کنی.

چهارم، من ترجیح می دهم آدم با شورت قرمز وسط برف عکس بگیرد، تا معروف شود، این راه های خون آلود اصولا خوب نیست.

 

آمارهای تورم درست نیست

خدا پدر این آقای مکارم شیرازی را بیامرزد که گفت “ آمارهای کاهش تورم دولت درست نیست”. البته این حرف ها را بخاطر دفاع از ناموس رئیس جمهور زد، چون فردا مردم که می روند خرید، قیمت های اصلی را می فهمند و بعد فحش خواهر و مادر می دهند به آدم دروغگو، در نتیجه باز خدا پدر روحانیت را بیامرزد که اگر کاری برای اقتصاد کشور نمی تواند بکند، کاری برای خواهر و مادر رئیس جمهور می تواند بکند. البته کلا به نظر می رسد و چنانکه مسوولان ثبت احوال گفته اند، آمارهای جمعیت و زاد و ولد و طلاق و ازدواج هم ایراد دارد. آمار کل نفوس و مسکن هم اشکال دارد. آمارهای انتخابات هم که از اساس ایراد دارد. آمارهای بودجه و وضع اقتصادی هم ایراد دارد، نمی شود که به ادعای رئیس جمهور ایران ششمین کشور جهان از نظر قابلیت سرمایه گذاری باشد، اما با آمار سازمان ملل مثلا 150 مین کشور دنیا باشد. ما هر چقدر هم ریاضی بلد نباشیم، متوجه می شویم عدد صد و پنجاه با شش یک تفاوت های جزئی دارد. البته من می ترسم یک دفعه متوجه شویم جمعیت ایران 350 میلیون نفر است و ما در تمام این مدت در قاره آمریکا زندگی می کردیم، بعید نیست. بقول مش قاسم از این انگلیسی ها هیچ چیز بعید نیست، البته انگلیسی دور و بر ما نبود، ولی فرض کردیم.

 

در راس امور چه خبر است؟

به نظرم بیایید بی خیال تفکیک قوا بشویم و یک چند سالی فرض کنیم که همه مان یک کار داریم، این جوری نه اعصاب مان خراب می شود، نه حال مان گرفته می شود و نه انتظارات بیخودی پیدا می کنیم. نماینده مجلس کسی است که در مجلس می نشیند و فرمایشات رهبری را اجرا می کند و اگر اجرا نکرد، در روزنامه کیهان جورابش را بادبان می کنند. قاضی هم در قوه قضائیه وظیفه دارد اگر رهبر خوشحال بود، سه تا زندانی را با وثیقه به مدت یک هفته آزاد کند و اگر عصبانی بود، سی تا را بدون اتهام بگیرد. وزیر هم کسی است که قیافه اش با بقیه اعضای هیات دولت جور باشد و هیچ کار خاصی نکند که خدای ناکرده رهبری احساس موازی بودن بکند یا احساس کند متقاطع است یا ارتفاعش زیاد است، و کلا چیزهای مربوط به هندسه. شورای تشخیص مصلحت هم وظیفه دارد که کارهایی را که فکر می کند درست است، در جلساتی که با رهبری دارد، به او بگوید و او هم بگوید که خاک بر سر بی بصیرت تان، من تنهایی فهمیدم چی شده، شما سی نفری نفهمیدید. یک شورای نگهبان هم داریم که مواظب است خدای ناکرده این مجلس و دولت که قرار نیست کاری بکنند، کاری نکنند. می ماند علیرضا قزوه که او هم هر ماه چند بار شعر می گوید و شعرش را می خواند و آقا تبسم می فرماید.

 

جمهوری اسلامی یعنی چه؟

ده سالی جمهوری اسلامی تلاش می کرد که ثابت بکند دشمنانش چرند می گویند. ده سال بعد هم همین جمهوری اسلامی به این نتیجه رسید که دشمنانش خیلی هم چرند نمی گفتند و شروع کرد به اجرای همان حرف هایی که اولش به نظر چرند می آمد. ده سال دیگر هم گذشت تا جمهوری اسلامی به این نتیجه رسید که اصلا دشمنانش مدتهاست از بین رفته اند و چون خبرها درست منتقل نشده، بیخودی دارد با کسانی می جنگد که وجود ندارند، یواش یواش شبیه همان چیزی شد که باید می شد. در ده سال چهارم جمهوری اسلامی شد یک کشور بدون دشمن، در نتیجه نابودی حکومت شروع شد. برای همین دولت تصمیم گرفت تعدادی از دوستانش را بگیرد و اینقدر آنها را بزند تا تبدیل به دشمنانش بشوند. حالا این تحلیل را من برای عمه ام خواهم گفت ولی شما هم حق بدهید که بعضی از دشمنان جمهوری اسلامی حرف بدی نمی زنند، بلکه دقیقا همان چیزی را می گویند که جمهوری اسلامی دارد زور می زند که ثابت کند که همان است، فقط فرقش این است که دشمنان حکومت جوری حرف می زنند انگار این مشخصات جمهوری اسلامی بد است، جمهوری اسلامی جوری حرف می زند انگار این مشخصات خوب است.

آنها می گویند “ جمهوری اسلامی یک حکومت دیکتاتوری نظامی دینی است” جمهوری اسلامی می گوید “ نظام ما یک نظام ولایت مطلقه فقیه است که نظامیان وظیفه حراست از آن را بعهده دارند.”

آنها می گویند “ جمهوری اسلامی با حقوق بین المللی و حقوق بشر مخالف است” جمهوری اسلامی می گوید “ حقوق بین المللی و حقوق بشر آلت دست جهان زورگوست و ما به این دلیل با آن مخالفیم.”

آنها می گویند” جمهوری اسلامی با دانش و فرهنگ بشری مخالف است و آن را عامل انحراف می داند” اما جمهوری اسلامی می گوید “ دانش و فرهنگی که دانشگاههای جهان می آموزند مخالف تعالیم دینی است و ما با آن بخصوص علوم انسانی و حقوق و غیره مخالفیم.”

آنها می گویند “ جمهوری اسلامی تروریست است و از حرکت های تروریستی حمایت می کند.” اما جمهوری اسلامی می گوید” ما معتقدیم باید ملت ها با زور و اسلحه حق شان را بگیرند و این دادگاه ملت هاست که حکم صادر می کند.”

آنها می گویند “ در جمهوری اسلامی هم جمههوریت بهانه است، هم اسلامیت” اما جمهوری اسلامی معتقد است “ جمهوریتی که برای اجرای دستورات الهی نباشد، عین فساد است، نمازی هم که به عشق ولایت نباشد مثل ورزش است.

در حقیقت، هر دو یک حرف را می زنند، منتهی آنها یک جوری حرف می زنند، انگاری بد است، حکومت جوری حرف می زند انگار که خوب است.