حملهی تروریستی به نشریهی فرانسوی “شارلی ابدو”، هجمهی غیرانسانی عوامل القاعده و همسویان داعش به آزادی بیان و عقیده بود. افراطیهای مذهبی اگرچه موجب شوک در اروپا و غرب شدند اما دیری است که در خاورمیانه، جان هزاران انسان بیگناه را میگیرند و زندگی پر درد و رنج و مشقتی را به آنان تحمیل میکنند.
افراطیهای مذهبی اما تنها در القاعده و طالبان و داعش متجسم نیستند. رفتارهایی مشابه، دیری است که به شکلهایی دیگر، جمهوری اسلامی جریان دارد. حمله به روزنامهی “خرداد” در سال ۱۳۷۷ یک نمونهٔ مهم است.
انتشار “خرداد” از نیمهٔ آذرماه ۱۳۷۷ آغاز شد. عبدالله نوری، وزیر کشور استیضاح و برکنار شدهی سیدمحمد خاتمی، بانی انتشار “خرداد” و مدیرمسئول آن بود. این روزنامه به نوعی جای خالی “جامعه” و “توس” توقیف شده را پر کرد. در آن برش زمانی، هنوز “نشاط” منتشر نشده بود.
انتشار “خرداد” همزمان شده بود با وقوع قتلهای زنجیرهای. اصرار “خرداد” بر پیگیری پرونده قتلهای زنجیرهای، آشکار و شاخص بود؛ “صبح امروز” (روزنامهای که بعدتر و به مدیرمسئولی سعید حجاریان منتشر شد) رویکردی مشابه داشت.
با وجود همهی محدودیتها و حساسیتها و فشارها، “خرداد” پیگیری پروندهی قتلهای زنجیرهای را وانگذاشت. عمادالدین باقی و اکبر گنجی، ازجمله نویسندگان شهرهتر روزنامه در این حوزه بودند. انفجار بمب صوتی کنار دفتر “خرداد” ـ که با جراحت دو نفر از کارکنان همراه شد ـ پیغام مهمی بود نه فقط به این روزنامه که هشداری بود به دیگر نشریات مستقل و پیشرو اصلاحطلب.
دوشنبه ششم بهمنماه ۱۳۷۷، چند دقیقه مانده به ساعت ۱۹، صدای انفجاری در ابتدای کوچهی مهیار خیابان آفریقا پیچید. صدای مهیب که بعدتر مشخص شد علت آن انفجار بمبی صوتی بوده، همراه شد با درهم شکستن بسیاری از شیشههای روزنامه، و فروریختن آن بر سر و روی روزنامهنگاران.
“خرداد” اما گامی پس نگذاشت. بعدتر در فاجعهی کوی دانشگاه تهران، روزنامه چنان عملکرد ممتازی در اطلاعرسانی بیسانسور و همدلی با جنبش دانشجویی و دانشجویان آسیبدیده و مطالبات جامعه مدنی داشت که خشم اقتدارگرایان را در اشکال گوناگون برانگیخت.
یادکردی از دو خاطره/ نکته در اینجا، و برای تبیین بیشتر فضای سیاسی ـ امنیتی آن هنگام خالی از لطف و فایده نیست.
نخست، هشدار و اطلاع نوری به نگارنده که در آن هنگام دبیری سرویس سیاسی روزنامه را برعهده داشت (پس از رفتن علیرضا رجایی ـ چند هفته بعد از انتشار “خرداد” ـ به “نشاط”). نوری از منابع مطلعی نقل میکرد که پس از اطلاعرسانی “خرداد” در مورد فاجعه (انتشار روزنامه با تیتر تأثیرگزار و تاریخی “کوی دانشگاه تهران به خون کشیده شد”)، قرارگاه ثارالله سپاه (مهمترین واحد امنیتی درون سپاه که مسئولیت تأمین امنیت پایتخت را برعهده داشت و دارد) چنان برآشفته و شاکی شده که قصد حمله به دفتر روزنامه را داشته است.
و نکتهی دیگر، که بیارتباط با موضوع پیش نیست، نهایی شدن صفحات روزنامه، و بهویژه صفحهی نخست و دوم ـ که سیاسی بود ـ در فضایی امنیتی و آکنده از تهدید در روزهای پس از ۱۸ تیر ۱۳۸۸.
برای چند شب، صفحهی نخست و دوم، پس از خروج قریب به اتفاق کارکنان و روزنامهنگاران، و بعد از خاموش کردن اغلب چراغهای ساختمان، در کنجی، در اتاق صفحهبندی نهایی میشد. جز نگارنده و چند نفر دیگر (عمدتا نوری یا علی حکمت، سردبیر، صفحهبند، و مسئول فنی) کسی در آن ساعات در روزنامه نمیماند. خروج دیرهنگام ما، زیر سایهی رعب و تهدید غیرمستقیم و تعقیب و مراقبت، انجام میشد. بعدتر، در جریان بازداشت فلهای نیروهای ملی ـ مذهبی توسط سازمان اطلاعات سپاه، و در جریان یکی از بازجوییهای مرتبط با عملکرد نویسنده در “خرداد”، سربازجو بیپروا اعلام کرد که در جریان آن تعقیب و مراقبتها بوده و در آن تهدیدها حضور داشته است.
نوری در دادگاه ویژه روحانیت محکوم شد. او “شوکران اصلاح” نوشید و به زندان رفت. عمر “خرداد” هم ـ مثل “جامعه” و “توس” و بسیاری دیگر از روزنامههای اصلاحطلب ـ به یکسال نرسید و توقیف شد.
محسنی اژهای همان هنگام گفته بود: “چنانچه نشریات معاند به هشدار دوم مقام رهبری توجه نکنند، ما بنا به تکلیف خود با جدیت، چه در قالب دادگاههای عمومی و چه در قالب دادگاههای انقلاب قاطعانه با آنها برخورد کرده و تعرض به مبانی اسلام و انقلاب و امنیت کشور را تحمل نمیکنیم.”
دادستان دادگاه ویژه روحانیت هم در جریان محاکمهی نوری اعلام کرد: “روزنامه خرداد محلی برای مطرح شدن افکار برخی از گروههای معاند نظام و ابزاری برای تهاجم به انقلاب اسلامی شده است.” وی این روزنامه را موجبی برای “توطئه علیه نظام” و “تشویش اذهان عمومی” و محلی برای عناد و توهین به مقامات نظام توصیف کرده بود.
ترور و “توقیف فلهای” روزنامههای اصلاحطلب ـ به تعبیر میرحسین موسوی ـ بعدتر و با سخنرانی مشهور رهبر جمهوری اسلامی در اردیبهشت ۱۳۷۹ کلید خورد. نقطه عطفی که از آن پس، سقف فعالیت نشریات مستقل و منتقد را کوتاهتر کرد و فضای اطلاعرسانی را با تهدید و انسداد بیشتر همراه ساخت.
القصه، این تنها القاعده و داعش نیستند که روزنامهنگاران را هدف گلوله قرار میدهند و با شمشیر و قمه، سر میبرند. “داعشیهای جمهوری اسلامی” زیر سایهی استبداد دینی، و به نام حکومت اسلامی، دیری است که آزادی عقیده و بیان، و نویسندگان و روزنامهنگاران را هدف قرار میدهند. محمد مختاری و محمدجعفر پوینده و مجید شریف تنها سه شاهد شاخص این دست ترورها در همان پروندهی مشهور قتلهای زنجیرهای هستند. ترورهایی که اطلاعرسانی در مورد آنها، به انفجار بمب صوتی در برابر “خرداد”، و بعدتر توقیف آن و نیز ترور تعدادی دیگر از روزنامههای غیرخودی منجر شد.
راست افراطی و هسته مرکزی قدرت در جمهوری اسلامی نشان داده که در سرکوب روزنامهنگاران و اطلاعرسانی مستقل، تعارف و تردید ندارد. وجه فاجعهبار ماجرا اینجاست که القاعده و داعش، روزنامهنگاران کشورهای غربی را به خاک و خون میکشند، اما در ایران، این بازوهای سرکوب حکومت هستند که روزنامهنگاران و نویسندگان را سرکوب و ترور میکنند.
پینوشت :
آیتالله خامنهای در نخستین روز اردیبهشت ۱۳۷۷ و در سخنانی تند علیه روزنامههای اصلاحطلب و نشریات مستقل، فرمان سرکوب مطبوعات غیرخودی را صادر کرد:
“متأسّفانه امروز میبینم همان دشمنی که بهوسیله تبلیغات خود، همّتش این بود که افکار عمومی یک کشور را به سمتی متوجّه کند، بهجای رادیوها آمده در داخل کشور ما پایگاه زده است! بعضی از این مطبوعاتی که امروز هستند، پایگاههای دشمنند؛ همان کاری را میکنند که رادیو و تلویزیونهای بی.بی.سی و امریکا و رژیم صهیونیستی میخواهند بکنند!
… امروز مطبوعاتی پیدا میشوند که همه همّتشان، تشویش افکار عمومی و ایجاد اختلاف و بدبینی در مردم و خوانندگانشان نسبت نظام است! ده عنوان، پانزده عنوان روزنامه، گویا از یک مرکز هدایت میشوند؛ با تیترهای شبیه به هم در قضایای مختلف. قضایای کوچک را بزرگ میکنند و تیترهایی میزنند که هرکس این تیترها را میبیند، خیال میکند که همه چیز در کشور از دست رفته است! اینها امید را در جوانان میمیرانند؛ روح اعتماد به مسؤولان را در آحاد مردم کشور تضعیف میکنند و نهادهای اصلی کشور را مورد اهانت و توهین قرار میدهند!
من نمیدانم مدل اینها کجاست و کیست!؟ مطبوعات غربی هم اینطور نیستند! این یک نوع شارلاتانیزم مطبوعاتی است که امروز بعضی از مطبوعات در پیش گرفتهاند!… اینها از صاحبان اصلی این روشها هم قدم جلوتر گذاشتهاند! قانون اساسی، مورد اهانت؛ سیاستهای اصلی کشور، مورد اهانت؛ قضایای کوچک، درشتنمایی شده!
در هر حادثهای، جوّ تهمت فضا را پر میکند! تروری اتّفاق میافتد. هنوز هیچ اطّلاعی در دست نیست؛ هنوز از اینکه این حادثه را چه کسی انجام داده، هیچکس سرنخی ندارد؛ اما میبینید که در روزنامه تیتر میزنند؛ سپاه را متهم میکنند؛ بسیج را متهم میکنند؛ روحانیت را متهم میکنند! هدف از این کارها چیست؟! چرا با بسیج اینقدر بدند؟!…
… در لابلای اینها اثرِ انگشت “عبداللَّهبنابیها” را میبینم: تفرقهافکنیها، اختلافافکنیها، تشنج آفرینیها، تشویش افکار عمومی، نا امید کردنها، یأس پراکنیها، چهرهسازی عناصر وابسته و مرید دشمن، از نظر انداختن عناصر مفید و مؤمن و مخلص و دلسوز!…
من بارها به مسؤولان دولتی تذکّر دادهام و بهطور جدّی از آنها خواستهام که جلوِ این وضعیت را بگیرند. این اسمش محدود کردن مطبوعات نیست. این اسمش جلوگیری از انتقال آزاد اطّلاعات نیست - انتقال سالم اطّلاعات مورد تأیید ماست. این معنایش جلوگیری از نفوذ دشمن است. جلوگیری از به ثمر رسیدن توطئه تبلیغاتی دشمن است. من وجود این جریان تبلیغاتی و مطبوعاتی را به حال کشور، به حال جوانان، به حال آینده، به حال انقلاب و به حال ایمان مردم مضر میدانم. این جریان، دائم درصدد قداست شکنی از مسائل اساسی اسلامی است. مباحث اسلامی را زیر سؤال میبرند؛ انقلاب را زیر سؤال میبرند…”