فشار بر خانواده ها

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

در شرایطی که هوای طوفانی روابط‌ من و داوود در حد غرش رعد فروکش کرد، ابرهای دیروزی هواخوری از امروز صبح متراکم و متراکم‌تر شدند و رنگ سفیدشان لحظه به لحظه رو به سیاهی رفت و آرامش درون شان به خشم تبدیل شد تا نسیم صبحگاهی، عصر به هوای طوفانی تبدیل شود.

صبح که شد نه من و نه داوود هیچ‌کدام بر روی خود نیاوردیم که شب بین ما چه گذشته و چه کلماتی رد وبدل شده است، انگار نه انگار! برعکس، هر کدام به گونه‌ای سعی داشتیم تا نشان دهیم که هوای دیگری را داریم تا روزی بهتر و شرایط مطلوب‌تری داشته باشیم. این خواست خدا بود که من روی دنده ی لج نیفتادم و اوضاع خراب را خراب‌تر نکردم و کتاب خواندن را به جر و بحث بیهوده و بچه‌بازی ترجیح دادم. حتما داوود هم به گونه‌ای به ارزیابی رفتار خود و کلماتی که بین ما رد و بدل شده بود پرداخته و به این نتیجه رسیده که آنچه بین ما گذشته قابل دفن کردن است تا روزی نو با برخوردی تازه شروع شود.

هر چه ما دو نفر ابرهای سیاه کدورت را از آسمان دل‌هایمان زدودیم، طبیعت ابرهای تیره را از ما قرض گرفت و به سوغات رسیده از کلاردشت و دیگر مناطق شمال شرقی کشور افزود. سفره ی شام رنگین شده با شیرین‌پلو، تهیه شده توسط داوود و مهدی؛ آن قدر وسوسه انگیز بود تا بر شیرینی روابط بیفزاید و مرا بار دیگر به سمت سفره ی مشترک بکشاند و در غذای فراهم آمده توسط دوستان سهیم کند. تازه پس از آن نوبت خوردن دسر بود، کیک‌ یزدی محصول کار مشترک سلیمانی و کرمی که تمام تلخی دیشب را به شیرینی تبدیل کرد تا هیچ اثری از ابرهای سیاه کینه در دل ها نماند و کدورتی در وجود ما رسوب نکند.

امروز در دل خود مساله ی مهم دیگری نداشت، جز نگرانی رویا بابت به هم خوردن واحد تحت سرپرستی‌اش در محیط کاری و تبدیل شدن محل آن به یک “استودیو عکاسی”. در واقع این فشاری غیر مستقیم بر من است. از این طریق می‌خواهند مرا هرچه بیشتر در منگنه قرار دهند تا به زعم آنان کوتاه بیایم-؛ از همان فشارهایی که به نوعی دیگر بر طبرزدی اعمال کرده‌اند؛ با تغییر رتبه ی دانشگاهی دختر درس خوانش در کنکور سال 89.

البته ماجرای اذیت و آزار رویا داستانی طولانی دارد و سابقه‌اش حتی باز می گردد به دوران اصلاحات؛ شاید هم دورتر، از ابتدای استخدام وی در خبرگزاری، درست همان زمانی که جریان سیاسی تمامیت خواه پس از استعفای سید محمد خاتمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، قصد تصرف کامل خبرگزاری جمهوری اسلامی را کرد؛ جریانی که در گام اول از دل سپاه به درون مراکز فرهنگی ایران رخنه و در مراحل بعد کم کم بخش‌های اقتصادی و تجاری کشور را نیز از آن خود کرد. سپاه پس از آن به صورت مستقیم وارد صحنه ی سیاسی ایران شد تا کار به اینجایی برسدکه در آن قرار داریم، یعنی سلطه ی همه جانبه ی یک حزب پادگانی به رهبری آیت‌الله خامنه‌ای بر تمام ارکان جمهوری اسلامی؛- تعلیق فصل ها و مواد مردم سالارانه ی قانون اساسی و تضعیف جمهوریت نظام در برابر اسلامیت آن.

 در جریان این نقل و انتقال های فرهنگی پس از حضور علی لاریجانی معاون سپاه پاسداران در وزارت ارشاد، به عنوان جانشین سیدمحمد خاتمی، تازه رویا در خبرگزاری مشغول به کار شده بود و پس از طی کردن دوره ی آزمایشی باید به صورت رسمی استخدام می‌شد. پس از این تغییر و تحول های خاص دیگر جای کار برای من در دفتر مرکزی خبرگزاری نبود و از سر ناچاری در توافقی نانوشته- از هر دو سو، به دلایل اداری و سیاسی- باید راهی نیویورک می شدم تا مرحوم احمد بورقانی بتواند در شرایطی که در عمل خانواده اش از آمریکا اخراح شده بودند، به ایران بازگردد.

 جایگزین شدن وردی‌نژاد معاون سپاه قدس به جای نصیری به عنوان مدیرعامل جدید و ورود فزاینده ی نیروهای نظامی شاغل و بازنشسته به خبرگزاری، خود به خود صدور حکم استخدام رویا را به عهده ی تعویق انداخت. تنها زمانی که از نیویورک به وردی‌نژاد تلفن زدم و به این مساله ی غیرمعمول اعتراض کردم، به دستور او پس از مدتی مشکل استخدامی حل شد. پس از بازگشت به ایران در ابتدای دوران اصلاحات دیگر او هیچ‌گاه نتوانست پست اولیه ی خود را در اداره بازرگانی به دست آورد و در رده‌ای پایین‌تر به کار گرفته شد. از جمله به عنوان مسؤول راه‌اندازی واحد اطلاع‌رسانی خبرگزاری که چیزی شبیه یک کافی نت بزرگ و گسترده بود- ـ البته در زمانی که هنوز چنین امکاناتی راه‌اندازی نشده بود ـ تا این زمان که تصمیم گرفته اند این مکان را تعطیل کنند و مبدل سازند به چیزی شبیه یک “استودیو عکاسی”!

 انتخابات سال ۷۶ که شگفتی ساز شد و خاتمی ناباورانه شد رئیس‌جمهور، زمان بازگشت من به ایران که یک دو سال بود با وجود اصرار مکررم به حالت تعلیق درآمده بود، فرا رسید. آن زمان هم همه صلاح بر این دیدند که از خبرگزاری به وزارت ارشاد انتقال پیدا کنم، به عنوان مدیر کل مطبوعات داخلی. پس از چندی دوستان اصلاح‌طلب به این نتیجه رسیدند که ضرورت دارد مدیرعامل خبرگزاری عوض شود و پس از آن مسؤولان روزنامه ایران. طبیعی بود که سابقه، نفوذ و روابط خاصم با کارکنان قدیمی پیش و پس از انقلاب و آخرین سمتم به عنوان معاون خبر خبرگزاری می توانست مرا به عنوان گزینه ی اول تصدی این پست مطرح کند، اما باز مجموعه ای از ملاحظات سیاسی، بده بستان‌های درون حزبی و برون حکومتی، اجازه ی چنین کاری را نداد. درنتیجه در میان گزینه‌های مطرح، عبدالله ناصری به عنوان اولین مدیر عامل دوران اصلاحات ایرنا برگزیده شد.

 در ظاهر یک تجربه ی ناموفق رقم خورد. ترجیح کارکنان خبرگزاری این بود که فردی از دل این سازمان برای این پست برگزیده شود، شاید یکی از دلایل ناکارآمدی خبرگزاری جمهوری اسلامی و سر برآوردن خبرگزاری های خصوصی ناشی از این امر بود. در عمل ناصری در شرایطی که تب و تاب تاسیس خبرگزاری در ایران بالا گرفته بود با هدف صرف جویی مالی و تعدیل یک سازمان عریض و طویل، دست به کوچک کردن این سازمان بزرگ زد و محدود کردن دایره فعالیت‌های خبری نهادی که می‌توانست در دوران اصلاحات، همراه با نشریات تازه تاسیس نقش عمده‌ای در آگاهی رسانی و شکل‌دهی افکار عمومی داخلی و بین‌المللی داشته باشد.

 در این شرایط که معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد هم زمان با اجرای سیاست بسط و توسعه ی کمی و کیفی مطبوعات و شکل گیری روزنامه نگاری آزاد و مستقل ، سیاست شکل دادن خبرگزاری های غیر دولتی را نیز دنبال می کرد، ضعف های بنیانی هر روز ایرنا را بیشتر کم توان تر می کرد و به جای آن خبرگزاری هایی چون ایسنا و ایلنا و… گل می کردند. آن ها فضای رسانه کشور را با امکاناتی محدود- اما با شکستن برخی خط قرمزها- گام به گام در اختیار می گرفتند تا جایی که حتی بولتن ویژه خبرگزاری نیز کم کم در چشم مخاطبان محدودش بی‌ارزش یا کم ارزش می شد!

 در این دوران بود که رویا به عنوان مرغ عروسی و عزا، اولین صدمه را دید. دوستان اصلاح طلب به این نگاه که سپردن هر نوع کاری به وی- فارغ از دانش علمی و توانایی های فردی او - می‌تواند حرف و حدیث هایی در پی داشته باشد، یک باره از آن سوی بام افتادند؛ حتی مسؤولیت پیشین اش را گرفتند تا باز به واحد بازرگانی بازگردد و پس از چند تغییر و تحول دیگر در سطح مدیر عامل خبرگزاری؛ او به واحد قبلی و پست سابقش بازگردد تا امروز که کل واحد را تعطیل کردند تا از این طریق او را بیکار کنند و پیام هشدارآمیز برای من بفرستند.

 پس از چند روز بحث، بالاخره بیانیه ی مربوط به اعلام حمایت از زندانیان سیاسی – عقیدتی بند ۳۵۰ و اعتصاب‌ آنان نهایی شد تا در اختیار رسانه‌ها قرار گیرد. به جز احمد، دیگر دوستان همه آن را امضا کردند. منصور هم به جمع ما پیوست تا بیانیه امضای هشت نفر را پای خود داشته باشد- به ترتیب الفبا؛ منصور اصانلو، مسعود باستانی، رسول بداقی، رضا رفیعی فروشانی، عیسی سحرخیز، داوود سلیمانی، حشمت‌اله طبرزدی و مهدی محمودیان.

 متن مقدماتی بیانیه که پس از ویرایش نهایی انتشار یافت، به این شرح بود:

 ”طی هفته‌ای که گذشت،‌ حوادث و رویدادهای ناگواری باعث شد تا جمعی از دوستان و یاران ما در جنبش سبز، اعم از فعالان سیاسی، روزنامه‌نگاران و دانشجویان در بند ۳۵۰ زندان اوین در اعتراض به شرایط نامناسب‌ خود دست به اعتصاب غذا بزنند و پس از آن در پی اقدامات تنبیهی به سلول انفرادی منتقل شوند.

 بدون شک بی‌توجهی به‌شان و کرامت انسانی زندانیان سیاسی بند۳۵۰ و عدم رعایت قوانین و آیین‌نامه‌های موجود باعث نارضایتی و اعتراض زندانیان این بند شده است. قطع تماس تلفنی روزانه زندانیان با خانواده و اعمال محدودیت برای ملاقات با خانواده‌ها، همچنین اعمال سخت‌گیری‌های گسترده‌تر برای زندانیانی که دوران بازداشت خویش را پشت سر گذاشته و بایستی از حقوق یک زندانی برخوردار باشند، عوامل چنین اتفاقات و اعتراضاتی است.

 ما امضاکنندگان این بیانیه- زندانیان سیاسی محبوس در رجایی شهر- از مقام‌های سیاسی، قضایی و مسؤولان زندان می‌خواهیم ضمن توجه به درخواست‌ها، نیازها و مطالبات قانونی، شرعی و صنفی زندانیان سیاسی بند ۳۵۰ هر چه سریع‌تر نسبت به بازگرداندن پانزده نفر از زندانیان که به سلول انفرادی منتقل شده‌اند، اقدام کنند.

 ما عمیقا باور داریم که جنبش سبز و دموکراسی‌خواهی ایران برای ساختن ایرانی آزاد به وجود نیروهای توانمند و جوانان برومندی نیاز دارد. لذا در اینجا ضمن اعلام حمایت و همدردی با خانواده‌ها و عزیزانتان که تاکنون بیش از چندین روز است به صورت دائم نگران سلامتی شما هستند، تقاضا داریم تا به اعتصاب غذای خویش پایان داده تا بیش از این موجبات صدمه دیدن جان و روح خویش و نگرانی و اضطراب خانواده‌ها نشود”.

 در این میان، امروز احمدی‌نژاد در جمع به اصطلاح ایرانیان نخبه ی مقیم خارج که برای “همایش ایرانیان خارج از کشور” به تهران آمده‌اند بار دیگر اعلام کرد که “در نشست مجمع عمومی سازمان ملل متحده در شهریورماه به صورت رودررو، کاملا آزاد و در حضور رسانه‌ها با رئیس‌جمهور آمریکا- باراک اوباما- گفت‌وگو می کند”-. در واقع او را به “مناظره مستقیم” طلبید.

 این فکر به ذهن من رسیده است تا اطلاعیه ای منتشر کنیم و از آقای احمدی‌نژاد بخواهیم به جای مناظره با اوباما که موجب بی‌محلی مقامات آمریکایی و بی‌حیثیت شدن ملت ایران بابت رفتار و گفتار اوست، مناظره ی رادیو و تلویزیونی زنده با ما روزنامه‌نگاران تبعیدی رجایی شهر داشته باشد. می خواهم این موضوع را فردا با دوستان طرح کنم تا در مورد آن تصمیم‌گیری کنیم.

عصر سه‌شنبه ۱۲/۵/۸۹ ساعت ۱۶:۴۵ حسینیه بند۳ کارگری رجایی شهر