اگر درباره ی هیات های عزاداری می گوییم و از مداح که ستاره ی خیمه های سیاه است و از اینکه هیات های مذهبی سرجمع و از صفویه به بعد در خدمتِ خداوندگارانِ قدرت بوده اند، چه از جنس تاجدار و چه عمامه دار و اینکه می گوییم تکایا و سنت مداحی در خموشی و جمود فکری ایرانیان نقش بسیار داشته، دخلی و نسبتی به واقعه ی درخشان عاشورا ندارد.
ابراهیم روزی کعبه را ساخت و چیزی نگذشت که نماد یگانه پرستی، بتخانه شد، نسبتِ حسین و عمده ی روحانیت شیعه و اکثریتِ دسته های بی خیال محرم، کعبه است و بتخانه و در جمهوری اسلامی، مذهبی ترین کارها نقد چنین دینِ خرافی و ستم پروری است که گریبان اجتماع گرفته و رها نمی کند، براین حال و روز باید گریست نه بر حسین.
خیمه های سیاه و دلهای سنگ
ماه محرم و برپایی تکایا و راه افتادن دسته های عزاداری با طبل و سنج در کوچه و خیابان و عاقبت شام نذری هر شب و قیمه ی روز عاشورا، تنها عمل جمعی ایرانیان در سال است.
حرکتی داوطلبانه و فارغ از دولت و فراتر از خانواده و بستگان که تقریبا بیشتر ایرانیان شیعه در ساخت و پرداختش تبحری دارند. این سنت اجتماعی در شیوه ی برگزاری آیینه ی خُلقیاتِ ایرانیان است و تمام آنچه در سیاست و فرهنگ ایران می بینیم را می توان یک جا در هیات دید.
بی نظمی دائمی و ذاتی برنامه های هیات، تکرار اشتباهاتِ سالهای پیش، رقابت با دیگر هیات ها و انشعاب در تکیه، تنها بخشی از رفتارهای ایرانی است که عینا در زمینه های دیگر مکرر می شود. کمتر هیات و حتی مسجدی را می توان پیدا کرد که جمعی جدا شده نداشته باشند، شورشیانِ سوگوار رفته اند و یا مسجدی دیگر ساخته اند و یا تکیه دیگری علم کرده اند، درست در نزدیکی هیات و مسجد قبلی، برنامه ها هم همان است که قبلا داشتند، می توان اطمینان داشت که اختلاف بر سر اصول و مبانی نیست یا فلان حاجی در هیات امنا را قبول نداشتند یا یک بنده خدایی می خواسته مداحی کند و فرصتی نمی دادند و یا مسخره تر از همه اینکه مسیر گشت و گذار شبانه هیات را به رسمیت نمی شناختند و این دلیل موجه که باعث انشعابی بزرگ شد را در هیات محله مان شاهد بودم، خلاصه اینکه هیات های مذهبی تبلور روح ناهماهنگ ایرانی است. آسیب شناسی هیات های مذهبی و آنچه در زیر سقف خیمه های سیاه می رود به کار ما نمی آید، درد جایی دیگر است و تاثیر غیر عقلانی و خشونت مابی است که هیات های مذهبی بر ایرانیان نهاده اند.
تا پیش از صفویه و آنگاه که ایران هنوز به ضرب شمشیر قزلباشان تماما شیعه نشده بود، برگزاری مراسم محرم نوعی هویت یابی و نمایی شیعیان بود، حزب شیعه با برگزاری مراسم عزاداری از ستمی که در جامعه اسلامی بر او روا داشته بودند به طرزی سمبلیک، شکوه می کرد. مراسم شیعیان ساده و گیرا و سئوال بر انگیز برای آنانی بود که با حزب شیعه آشنا نبودند و گاه همنوایانی در میان اهل سنت می یافت آنچنان که در سوگِ حسین، عطار نیشابوری و مولانا نیز سروده اند.
صفویه اما اولین دولت شیعی دوازده امامی بود و در همسایگی امپراتوری عثمانی. سلاطین صفوی شاعران را واداشتند که به جای مدح شاه از مناقب امامان شیعه بگویند و این دگرگونی در ممدوح که تا سلطنت قاجاریه نیز امتداد یافت نه از باب تواضع شاهان صفوی بلکه از جنس همان گفته ی آیت الله خمینی است که می گفت: “همین محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است”.
حکومت ایدئولوژیک صفوی به فراست دریافته بود که می تواند با مدح و فوق بشری خواندن امامان شیعه از سر ریز این قداست غلیظ استفاده کند و شاه صفوی را در منصب همان امام مظلوم بنشاند.
محرم و صفر، صفویه را و هر کس که می خواست بر گریه ی شیعیان حکمرانی کند، زنده نگاه می داشت. دستگاه ایدئولوژیک صفوی از مُحرم و سوگواری حسین استفاده های چندگانه می کرد، روحانیان به عنوان هم پیمانان صفویه تخت سلطنتی با شکوه در تکایا یافتند و مشروعیت حکومت صفوی را در احساسی ترین لحظات به مستمعین یادآور شدند و صفویه همچنین شاخه های شیعی تصوف را نیز در این بازار مکاره وارد کرد تا قدرت روحانیان را مهار کند و دو شعبه شدنِ عزاداران به حیدری و نعمتی و ستیز همیشگی تکایا این آسودگی خیال را به سلطنت صفوی می داد که هیچ گاه توده ی هیجان زده ی مردم عزم تاج و تخت سلطان نخواهند کرد.
روحانیت شیعه پس از صفویه وارث تمام عیار تاج و تخت هیات شد، بازار اشک و ندبه همچنان در عهد قاجار گرم بود و آخوندها از مساله گو و روضه خوان گرفته تا مرجع تقلید از این خوان احساس عوام استفاده تمام می بردند.
حسینِ دورانِ قاجار، شاه شهیدان بود که سوار بر کشتی در گراب حائل روز حشر می آمد و تنها شیعیان را نجات می داد به سزای آن قطره ی اشکی که ریختند، این اعتقاد به اشک که شفاعتِ بی برو و برگرد حضرتِ حسین را به همراه داشت، چنان راسخ بود که ناصر الدین شاه را وا می داشت تا به هر ترتیبی که شده است زاری بزند و گریه کند.
ناصر الدین شاه که گردن زدن و مراسم اعدام از تفریحات سالمش به حساب می آمد، در عزای حسین گاه از هوش می رفت و نقل است که یکبار در تکیه دولت و روز عاشورا، شاه بی اشک مانده بود و بسیار غضبناک، اطرافیان سلطان از ترس، چندین روضه خوان را به منبر فرستادند، مگر اینکه قبله عالم را اشکی به چشم آید و عاقبت یک مداح جوانِ ژو لیده ای به منبر رفت و خطاب به ناصرالدین شاه گفت که اعلیحضرت، حسین الساعه تکیه بر نیزه داده، او رایاری نمی کنی و همین یک جمله تیری بود بر احساس شاهانه و حس غرور سلطان صاحب قران را می جنباند و در یک لحظه خود را با سپاه درصحرای کربلا می دید و شتابان در کمک رسانی به سید الشهدا.
صفویه از محرم استفاده ایدئولوژیک می برد تا سرباز عقیدتی در قبال اهل تسنن و سلطان عثمانی بسازد و قاجاریه می کوشید تا محرم را مبدل به سوپاپ اطمینان احساسات عمومی کند و شور و اعتراض مردمی که در فقر و ستم می زیستند را از مجاری چشم تخلیه نماید و به جای دنیای سر تا پا رنج زمینی، شفاعت حسین و جنت و حوری را چون مخدری بر جانشان ریزد.
از همین رو ناصر الدین شاه، بزرگ تکیه داران هم بود و تکیه ی دولت، عظیم ترین عمارتِ عهد قاجار به شمار می رفت، جایی که ناصرالدین شاه می توانست تمام ارکان دولت و رعیت را نظاره کند و خیالش از جامعه ی عقب مانده ی ایران راحت باشد که هیچ وقت به این فکر نمی افتند که اگر قیام حسین برای عدالت و مساوات بود، چرا تمام تکیه دولت غرفه غرفه است و هر کس بنا بر بضاعت و توانگری و اینکه تاجر است یا کاسب، غرفه ای بهتر دارد، ناصرالدین شاه می دانست که همه ی حواسها به “معین البکاء” کارگردانِ تعزیه است و تا شبیه خوانی هست، کسی متعرض سلطنت او نیست.
انقلاب هیاتی
تا همین سی سال پیش اولین آموزه های اجتماعی که یک کودک شیعی در جامعه ی بسته ی ایران می دید در هیات های مذهبی بود، صدای حزین مداح و اشک مادر و بوی اسفند و دست و پا زدن گوسفندی که سر نداشت از خاطرات کودک شیعه است که تا عمر دارد به یادش خواهد ماند.
جامعه ی مذهبی و سنتی ایران از همه ی آنچه محمد رضا پهلوی و پدرش در مدرن سازی ایران می کردند، به سیاهی خیمه ها می گریخت و کنار دستِ روضه خوان می نشست. رضا شاه مراسم ماه محرم را ممنوع کرد و همین شد که دیگر سلطان از دیگِ هیات، سهمی نداشت مگر به اذنِ آخوند.
پهلوی ها رگِ خواب ملت را یکسره به علما سپردند و در احیای دوباره ی هیات های مذهبی پس از سقوط رضا شاه، روحانیت پیاده نظام گوش به فرمانی پیدا کرد که می توانست، سلطنت را به نوحه و روضه بلرزاند.
هیات های بزرگ تهران را لمپن مذهبی ها می چرخاندند از طیب حاج رضایی گرفته تا شعبان بی مخ، همین اهل هیات بودند که در ۲۸ مرداد، جاوید شاه گفتند و محمد رضا شاه را با سلام و صلوات بر تخت نشاندند و این همه از برکات اختلاف کاشانی با مصدق بود که هیاتی ها را شاه دوست کرده بود.
پس از این دیگر از خیمه های سیاه، خیری به شاه نرسید و در ۱۵ خرداد، اینبار طیب و هیاتی های ورامین شورش کردند و البته سرکوب شدند.
انقلاب سال ۵۷ تشکیلاتی هیاتی داشت، شعارها و رجزهای انقلابی در راهپیمایی های میلیونی به همان ریتم و آهنگ هیات های مذهبی سر داده شد. در واقع مردم ایران از تنها تجربه ی اجتماعی که در این چند سده ی شیعی شدن داشتند، بهره بردند و انقلاب کردند. انقلابی که نه چپ بود و نه راست بلکه هیاتی بود و مدیریتش به همان وصف که در هیاتها شاهدش هستیم.
پدیده ی مداحی
آیت الله خامنه ای که بارها صفویه را بهترین حکومت تاریخ ایران خوانده و لابد راه و رسم ایشان پسندیده است، علاقه ای ندارد تا شعرا در مدح او بسرایند هر چند شعرایِ بیت، این بی علاقگی را ناز آقا دانسته اند و بارها با مدح رهبری به این نیاز پاسخ دادند.
آیت الله خامنه ای با پروراندن مداحان حکومتی و پر و بال دادن به ایشان، افقی دورتر را دیده است. پدیده ی مداح سالاری که پس از سال ۸۴ و با آمدن یک رییس جمهور هیاتی اوج گرفت، با همه ی ادوار سوگواری محرم متفاوت است.
ولایت سالاری آیت الله خامنه ای در فقر فقهی رهبر جمهوری اسلامی، نیازمند آن بود تا طبقه ای حامی برای خود دست و پا کند، هوادارانی که نه از طایفه ی حوزویان سنتی باشند و نه از روشنفکران و دانشجویان که زبان نقدشان بند نمی آمد.
آیت الله خامنه ای مداح قدرت می خواست و نه حتی مداح امامان شیعه. رهبر جمهوری اسلامی تاریخ شیعه را بنا بر دوران رهبری خویش بازنویسی کرد، آنگاه که مورد اعتراض قرار می گرفت و قدرتش تهدید می شد، گریز به صحرای کربلا می زد و آنگاه که ضرب شصتی نشان می داد، به پنج سال حکومت علوی تاسی می کرد. با چنین گرته برداری از تاریخ، مداحی چیزی نبود جز وصف خامنه ای گفتن و روضه ی سید علی خواندن.
خامنه ای از مداح که معمولا نه دانشگاهی دیده و نه حوزه ای رفته است- نگاه کنید به زندگینامه ی ارضی و سازور و حدادیان- و تنها توفیرش با دیگران صدای بم است و ارادت تمام قد به رهبری، طبقه ای مرجع ساخت که در ساختار قدرت از مجلس گرفته تا دولت و قوه ی قضاییه، همه باید شبیه این تندیس ولایی می شدند.
مداح حرف نمی زند، فریاد می زند.مداح گوش نمی دهد اما به وقتش و در سرکوب معترضان سیلی می زند.مداح کتاب نمی خواند به سخنرانی های آقا گوش می دهد.مداح دلش از هر چه روزنامه و رسانه است پر است، مداح در اقلیت است و همواره مظلوم.
امروز به سر تاپای مملکت که نگاه کنیم مداح می بینیم و همه شبیه هسته مرکزی مداحین ولایی. صدا و سیمای جمهوری اسلامی بیشتر از هر چیزی مداحی پخش می کند، در جشن و عزا این صورتهای خشن و صداهای مهیب ناخودآگاه سلیقه ی عمومی جامعه را بر هم می زنند.
اگر که صفویه از محرم شمشیری برای نبرد با عثمانی و سنیان می ساخت و جز این دیگر نه روحانیان را و نه مداحان را در حکومت دخالتی نمی داد و اگر قاجاریه از مُحرم لالایی برای مرگ می ساخت تا قیامی بر نخیزد، جمهوری اسلامی به رهبری خامنه ای، مشتاق است که مداح نمونه ی انسان ایرانی باشد. بازی دسته ها و این طبل و سنج ها و کارناوال محرم، حتی بی اعتقاد به خامنه ای و اعوان و انصارش به این تحمیق و تهوع یاری می رساند. هیات های مذهبی را نمی توان جزئی از جامعه ی مدنی دانست، وقتی هیچ حاصلی جز اندوه و افسون و فراموشی ندارند، هیات مذهبی میراث سیاهِ زر و زور و تزویر است.