زندگی در شرایط تعلیق

مهرانگیز کار
مهرانگیز کار

زندگی زیر حکم تعلیق گاهی دشوارتر است از تحمل مجازاتی که اجرای آن به تعلیق افتاده است. این را همه ی کسانی که در جهان زیر حکم تعلیق زیسته اند می دانند. اما شاید یکی از نادره رویداد هاست که ملتی زیر حکم تعلیق پرپر می زند و با احساس نا امنی روزگار می گذراند و نمی داند چگونه برای خود تصمیم بگیرد و چگونه زندگی کند تا حکم تعلیقی که در باره اش صادر شده به اجرا گذاشته نشود. شاید توقع آن بخش از جامعه ی جهانی که تحریم را به اجرا گذاشته اند این است که ملت ایران به خیابان ها بریزند و “مرگ بر جمهوری اسلامی” بگویند و زیر سرکوب آتشین، رژیم سرنگون کنند و در عوض اشد مجازات که حمله ی نظامی است و فعلا تعلیقی است شامل حالشان نشود.

 ملت ایران از آن روز که سیاست هسته ای به صورت آشتی ناپذیری در دستور کار دولت متبوعش قرار گرفته تبدیل شده به یک محکوم به مجازات تعلیقی و زندگی در تعلیق را سپری کرده و می کند. محکوم به مجازات تعلیقی فردی است که در پرونده ای محکوم به تحمل مجازات شده و مجازات را در باره اش به اجرا نمی گذارند، ولی آن را بالای سرش نگاه می دارند تا چنانچه جرمی نظیر آن چه پیش تر مرتکب شده، باری دیگر مرتکب بشود، مجازات تعلیق شده را در باره اش به اجرا بگذارند به علاوه ی مجازات دیگری که برای اقدام اخیرش تعیین می شود.

پیاپی در خبرها می آید که “حمله ی نظامی روی میز است”. دولت ها و مقاماتی که این را می گویند دوست دارند در فرمایشات خود حساب دولت ایران را از شهروندان ایرانی جدا کنند. اصرار دارند به اجرای مجازات در حق ایران و می خواهند به آن صورت منصفانه بدهند. گاهی ملت را بر سر دوراهی هولناکی بلاتکلیف رها می کنند، فقط با یک حق انتخاب: “یا اقدام به سرنگونی رژیم، یا حمله ی نظامی”. غافل یا آگاه از این که دولت ایران، این ملت را مچاله کرده است. توش و توانی ندارد برای چون و چرا. دولت ایران با اصول پذیرفته شده ی جهانی در تقابل است. حرکاتش آشکارا استعماری است و در منطقه تحریک کننده است. استعمارگری است که بلد نیست خانه ی خود یعنی کشور ایران را مدیریت کند. استعمارگری است تشنه ی قدرت که فقط ثروت ملی را به باد می دهد و بلوف می زند. چیزی نمی گیرد. فقط بذل و بخشش می کند. به دیوانه می ماند. عاشق قدرت نمائی است. در چارچوب سرکوب و فشار اقتصادی و سخت گرفتن به مردم با هزینه ی گزاف، خود را سر پا نگاهداشته و مردم را در شرایط دشوار تعلیق تنها گذاشته است. برخلاف دیگر استعمارگران، اتباعش از برنامه های رفاهی و اقتصادی محروم مانده اند. از دولت استعمار گر خود طرفی نمی بندند، فقط تن لرزه نصیب شان شده است. دولت از جاهائی که به آن جاها سربازانش را روانه می کند، نفت و پول و معدن و طلا نمی آورد. برعکس همه ی این ها را از کشور می برد آن سوی مرزها و خرج دیگران می کند. به درستی که یک “استعمارگر وارونه” است. همیشه می دانستیم، ولی یک مثال زنده اش امروز به صورت رسمی علنی شد. سردار جعفری فرمانده ی کل سپاه پاسداران صاف و پوست کنده گفت سپاه قدس در سوریه در کار است و از جنایت پیشگیری می کند. وی تاکید کرد که حضور سپاه قدس در سوریه نظامی نیست. این اعلام ملتی را که در تعلیق زندگی می کند و ضربات قلبش تابعی شده از متغیر ارز و سکه، ممکن است از شدت التهاب تب به مرگی جنون آمیز نزدیک کند. به رویاروئی با حکومتی که در کشور خود می کشد و مدعی است به دیگر کشورها نیروی نظامی می فرستد تا مردم در آن کشورها کشته نشوند!

چرا سردار در این زمان حساس این چنین پیام پر حادثه ای را به جهان مخابره کرد؟ آیا نمی داند اگر تا کنون کم نبودند افراد و دولت هائی در جهان که حضور رسمی و نظامی سپاه در ایران را باور نمی کردند یا نمی خواستند باور کنند، با این اعلام در داوری ها و سیاست های خود نسبت به ایران تجدید نظر می کنند؟ آیا اسرار مهمی از مداخله ی ایران در تشدید بحران های منطقه لو رفته و سیاستگزاری کلان ترجیح داده خود پیش از افشاگران، اسرار را با الفاظ مورد نظر خود فاش کند؟ دولت هائی که تا کنون با رای ممتنع و با سیاست هائی نا هماهنگ با غرب، ایران را داوری می کردند از این ببعد همان خواهند کرد یا راهی دیگر پیش می گیرند. اساسا چاره ای جز نزدیک شدن به غرب در مقوله ی ایران پیش رو دارند؟ بی شک سردار جعفری این همه را بیش از ما که شاید دستی از دور بر آتش داریم می داند و شاید اگر نمی داند مورد مثالی است از مردان جمهوری اسلامی که گونه ای دیگر از انسان را در جهان سیاست نمایندگی می کنند. انسانی که ظاهرا خود را ضد استعمار و ضد استثمار معرفی می کند و برای آن که د می هم که شده نمایش قدرت استعماری بدهد به هزینه ی مردم ، ملت خود را که در اسارت دارد بیش از پیش به خطر می اندازد و شگفت آن که سود و منفعتی هم در دراز مدت حتا دست خودش را نمی گیرد.

مردم ایران درون کشوراگر فرصتی داشتند البته از سردار که حتما در جبهه ی جنگ با صدام خدمت کرده و از سقوط صدام توسط امریکا قند توی دلش آب شده می پرسیدند: سپاه قدس پاره ای است از پیکره ی نظامی ایران و لابد با توجه به نام و شجره اش داعیه ی صدور انقلاب دارد و نان سفره ی خالی ایرانیان را آن سوی مرزها خرج می کند. این نیروی نظامی چگونه وارد کشوری (در فرض حاضر سوریه) شده، ولی حضورش اصلا و ابدا نظامی نیست؟ آیا خلع سلاح شده؟ چگونه اجازه ی ورود به خاک دیگری را به دست آورده است؟ استعمارگر منطقه است؟ بشار اسد از این سپاه دعوت به عمل آورده است؟ بدون اجازه ی سازمان ملل که ایران عضو آن است؟ خب اگر همه ی ساز و کارهای سپاه قدس در سوریه آن گونه که سردار اعلام کرده رسیدگی به امور حقوق بشری با هدف پیشگیری از جنایت است، چرا سردار به مردم ایران رسما حق نمی دهد آنها نیز از دیگر دولت ها برای حفظ حقوق انسانی خود دعوت کنند تا راهی ایران شده و قربانیان را از زندان ها آزاد کنند. دستکم چرا به احمد شهید که سلاح ندارد و مسلمان هم هست و به حکم شورای حقوق بشر می خواهد گزارش نویسی کند به قصد بهبود وضعیت حقوق بشر در ایران اجازه ی ورود به ایران را نمی دهند؟

سردار جعفری فصل تازه ای از تشنج سیاسی را در ارتباط با جامعه ی جهانی و در ارتباط با اتباع ایرانی و ایرانی تبار گشود. منظور این نیست که ایکاش مداخله ی نظامی را علنی نمی کرد. بلکه ایکاش او و همکارانش وارد مداخله ی نظامی در سوریه نمی شدند. به فرض که غرب به جان عزیز کرده ی آقایان یعنی بشار اسد افتاده است، این رویداد به حکومتی که می خواهد میخ خود را برای برخورداری از انرژی هسته ای در جامعه ی جهانی بکوبد و مردم را در شرایط تعلیق از جان خود سیر کرده چه ارتباطی دارد؟ آیا مردمی که صبح از خواب برخاسته اند و پیش از صرف صبحانه وارد جهان صرافی و زرگری برای کسب اطلاع از قیمت ارز و طلا شده اند، با سخنان سردار آن باریکه امید به آینده و پیشگیری از اجرای حکم حمله ی نظامی را که روی میز است از دست نمی دهند؟ به نظر می رسد سردار از ترس مرگ خود کشی کرده و اگر چنین نیست باید باور کنیم استعمارگر تازه ای در جهان ظهور کرده که استعمارگران پیر و جوان به گردش نمی رسند. البته در صورت قبول این فرض، باز هم پرسش مهم دیگری قابل طرح است که چون زبان ها و قلم ها درون ایران کوتاه است به عهده ی ماست تا از سردار بپرسیم:

این چه گونه استعمارگری است که اتباعش برای یک لقمه نان به هر دری می زنند. استعمارگری که برای اتباعش نان و آب نداشته باشد به چه درد می خورد؟ از مداخله ی نظامی و غیرنظامی در دیگر کشورها کدام هدف را دنبال می کنید؟ فقط قال چاق کنی را؟ این که نشد هدف. استعمارگری که اتباعش احساس می کنند زیر حکم تعلیق به سر می برند و هر لحظه ممکن است دستور اجرای حکم صادر بشود که به چشم اتباعش منزلتی ندارد. استعمارگر ناشی فاجعه می آفریند. خودکشی می کند. ایکاش فقط خود را می کشت.

کشتی را کشتی بان دیگری باید که امید بستن به “سیاستی دیگر” وهمی بیش نیست.