دوم خرداد آمریکا

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

خبرنگاران تلویزیون فارسی بی بی سی از آمریکا گزارش های انتخابات را می فرستادند. مهرنوش پورضیائی ناگهان هیجان ‏زده فریاد زد این دوم خرداد آمریکاست. او خود از نسل جوان دوم خردادی است که در آن شب تابستانی هر جای کشور که ‏بودند نخوابیدند از هیجان آن که داشتند برای اول بار می رفتند تا نقش خود بر زمانه بزنند. و زدند.


مرد انگلیسی چشم از تلویزیون برگرفته و رها کرده بود اخبار گذرای بحران اقتصادی و سقوط سهام مارک اند اسپنسر را، و ‏دل سپرده بود به اعلام اولین نتایج رای گیری انتخابات ریاست جمهوری آمریکا. همان طور که داشت برای همپالگی های خود ‏داد سخن می داد و یا سخن آن ها را می شنید، لابد چون چشمش به یک ایرانی افتاد که گفت آمریکائی ها این سرمستی را از ‏ایرانی ها دارند.


برخی خندیدند از این طنز. یکی دوتا اخم کردند. اما انگار شوخی نداشت مقاله نویس با تجربه روزنامه لندنی تایمز. از شلوغی و ‏پرسروصدائی پاب فلینت ستریت هم پروا نداشت، چون صدایش را بلند کرد. این جا پاتوق روزنامه نگاران لندن است، جائی که ‏از نزدیک دویست سال قبل، به دوران سلطنت ملکه ویکتوریا، به شهادت عکس ها و مدارک قاب شده بر دیوار، غروب ها ‏روزنامه نگاران آن جا با هم درباره همه حوادث جهان جدل کرده اند. گرچه بیشتر روزنامه ها از این خیابان تاریخی رفته اند. ‏مرد سخنش را با مقدمه ای شروع کرد. خلاصه و فشرده گفت:


جورج بوش و باند نفتگران تگزاس سال 2000 همان جائی قرار گرفتند که سال 1952 تیم آیزنهاور قرار داشتند. آن دفعه هم ‏شرکت های نفتی تگزاس ژنرال خوشنام و پیروز جنگ جهانی را برگزیده بودند برای ریاست. برادران دالس همه کاره دولت ‏بودند و ریچارد نیکسون هم در کنارشان باید مشق ریاست می کرد. منتها موضوع حاد آن زمان “جنگ سرد، ترس از کمونیزم ‏و نفت ایران” بود. موضوع حاد این زمان “تروریسم، ترس از افراطی گرائی اسلامی و نفت خاورمیانه “. در هر دو دوره ایران ‏موضوع اصلی بود و مسکو خرسی که باید مراقبش می بودند. در این دوره چینی، خانم رایس، رامزفیلد از شرکت های نفتی ‏تگزاس وارد دولت شده اند.


‏”یازدهم سپتامبر مائده آسمانی بود، جورج بوش خواب نمی دید که در سال دوم ریاستش بلائی از آسمان نازل شود و محبوبیت او ‏را به رکورد تاریخی نود در صد برساند. فردای یازده سپتامبر فقط باید نگران سعودی ها می بود که هم با تگزاس شریک اند و ‏هم با خاندان بوش رفیق. باید به گونه ای بن لادن زده می شد که به هموطنانش و دیگر شیخ نشین های جنوب خلیج فارس لطمه ‏ای نرسد.”


مرد روزنامه نگار انگار خود در همان نقطه ای قرار داشت که پنجاه سال قبل اسلافش بودند، گیرم آن زمان پاب ها پر از بوو ‏دود سیگار بود و اینک کشیدن سیگار حتی در این کافه ها ممنوع است. او برای دو سه نفر مستمعانش شرح داد که افغانستان ‏هدف سهل الوصول اول، برای نئوکان ها تمرین آن چیزی بود که تگزاسی ها در سر داشتند. آن ها در سرشان دست انداختن ‏روی نفت شمال خلیج فارس و بین النهرین بود، و قرار گرفتن میان روسیه و چین، و منکوب کردن دو کشور بزرگ و ‏پرجمعیت دارنده نفت یعنی عراق و ایران [چون بقیه شان مانند کویت و امارات و بحرین، قطر، حتی سعودی تکه های کوچکی ‏هستند].


‏”افغانستان که باتلاق روسیه و قتلگاه انگلیسی ها بود چه آسان فتح شد. جهان هم نه تنها چیزی نگفت بلکه برای جورج بوش ‏دست زد. ایران هم هراسان شده و معقول نشست بر سر میز مذاکرات بن برای آینده افغانستان. رهبران آینده کابل هم از میان ‏دوستان تگزاسی انتخاب شدند. حامد که وردست کوندالیز رایس بود شد جانشین ملاعمر، خلیل زاد که همتای او بود شد نماینده ‏آمریکا در مذاکرات و بعد از آن نماینده آمریکا در مناطق فتح شده. می شد برعکس شود. هم کارزای و هم خلیل زاد افغان بودند ‏و تگزاسی توام.


از این جا روزنامه نگار سخنگو شروع کرد به تشریح نقش ایران که به نظر وی خوب بازی کرده ، بعد از آن که از هراس ‏یازده سپتامبر بیرون آمده، شروع کرده به شناخت همسایگان جدیدش که همان آمریکائی ها باشند.


‏” ایرانی ها دیدند که خیر این آمریکائی ها اهل داد و ستد نیستند و آمده اند تا بمانند و تمام نفت منطقه را میخواهند. از این جا بود ‏که نقشه شان را عوض کردند. اول یک سناریو جدید به میدان آوردند به نام انرژی هسته ای که ممکن است بمب هم باشد کسی ‏چه می داند، بعد هم شروع کردند به خریدن منابع خبری آمریکا، و توسط آن ها تگزاسی را حریص کردند که گرفتن عراق هم ‏ساده است. به این ترتیب هم شیطان بزرگ آمریکا را به جان دشمن بزرگ خود صدام انداختند و کاری را که ناتمام مانده بود، ‏تمام کردند، هم خودشان را از تیررس آمریکائی ها بیرون کشیدند. پس این تشویق را تا زمانی ادامه دادند که حکومت صدام ‏سقوط کرد و صدام هم در عید ایرانی ها به دام افتاد، از آن پس شروع کردن به لجبازی با واشنگتن.”


به نظر این روزنامه نگار، ایرانی ها زهر را آرام آرام به جورج بوش خوراندند. و وقتی در نیمه ژانویه سال آینده باراک اوباما ‏وارد کاخ سفید شود، در تهران حق دارند شادمانی کنند چون که چون هشت سال را گذارنده اند که هر لحظه اش امکان حمله ‏نظامی به ایران وجود داشت – چنان که همین الان هم وجود دارد و ممکن است بوش تا هست این کار را بکند -.


نتیجه ای که او می گرفت این بود که “زهری که آرام آرام ایرانی ها در تن تگزاسی های کاخ سفید کردند، موجب شد تا دست و ‏بال آمریکائی ها چنان در منطقه بند شود که از اجرای بقیه نقشه شان درمانده شوند، و همین جهان را از یک ماجرا و مصیبت ‏بزرگ نجات داد، و از همه مهم تر این که خبر ماجرا را به آمریکائی ها رساند، و کاری کرد که امروز با این رسوائی جمهوری ‏خواهان باید قدرت را وداع گویند.”


وقتی گوینده این سخنان نفسی تازه می کرد تا بازگوید که چرا اوباما و مردم جهان این موقعیت را مدیون ایران هستند، یک ‏روزنامه نگار پیر و با تجربه گفت یعنی می فرمائید حالا که پروژه حکومت ایران به نتیجه رسیده و خیالش از بیرون راحت شده ‏کمی هم به فکر مردم ایران خواهد بود. پیدا بود مقصودش رعایت حقوق انسانی است، آزادی بیان است، عدالت و مدارا.


‏ من در دل گفتم این کاری نیست که جز از مردم برآید . باید بخواهند که همانند آمریکائی ها دوم خردادی دیگر برپا کنند. وقتی ‏خواستند هیچ عاملی نمی تواند مانعشان شود. چنان که وقتی نخواهند هیچ چیز تکانشان نخواهد داد. ‏

‏ ‏