وسپا روندی؟

ابراهیم نبوی
ابراهیم نبوی

یک عضو مجلس خبرگان رهبری گفت: “مجمع تشخیص مصلحت حق دخالت در مسائل کشور را ندارد.” وی توضیح نداد که این مجمع با آن عرض و طول و سابقه سی ساله، حق دخالت در چه چیزی را دارد. برخی آگاهان دلایل کافی را برای اینکه چرا مجمع تشخیص مصلحت حق دخالت در مسائل کشور را ندارد، عنوان کرد.

اول: این نهاد یک “مجمع” است که تصمیم می گیرد، در حالی که در کشورمان یک رهبر وجود دارد که مجمع نیست و خودش هست. وقتی یک نفر داریم که تصمیم می گیرد، یک مجلس هم داریم که تصمیمات او را تائید کرده و برایش دست می زند، یک مجلس خبرگان هم داریم که به جای اینکه بر کار رهبر نظارت کند، بر کار دیگران نظارت می کند که پا توی کفش رهبر نکنند، دیگر مجمع یعنی چه؟

دوم: این نهاد علاوه بر اینکه یک مجمع هست، “تشخیص” هم می دهد. یعنی مشخص می کند چه چیزی مصلحت است و چه چیزی نیست. در حالی که ما یک رهبر داریم که هم فرزانه است، هم از زمان ولادت قدرت تشخیص داشته و با “یا علی” روی خشت افتاده، و اصولا خودش به همه چیز آگاه است. زمانی آقای خمینی بود، ایشان قدرت تشخیص نداشت، این مجمع را تشکیل داد، حالا آن آقای خمینی رفته بالای درخت و آقای خامنه ای هنوز پای درخت نشسته، و خودش قدرت تشخیص دارد، پس اصلا “مجمع تشخیص” معنی ندارد.

سوم: این مجمع تشخیص می خواهد چه چیزی را تشخیص بدهد؟ این را که یک چیزی مصلحت هست یا نیست؟ مثلا اگر دولت گفت هیچ کس نباید بوق بزند، ولی مجلس گفت همه باید بوق بزنند، مجمع تشخیص مصلحت اعلام می کند که چه کسی حق دارد بوق بزند، یا چه کسی حق ندارد بوق بزند. وقتی دولت به دستور رهبر وزیرش را می گذارد کنار، بدون بوق زدن، و مجلس هم بدون ترمز گرفتن به دستور رهبر بر تغییر وزیر صحه می گذارد، مثل این می ماند که یک کسی بخواهد تشخیص بدهد اظهارات رهبر درباره اینکه باید برود و باید برود، کدامش درست است. معلوم است که کدامش درست است. فعلا یکی آقای هاشمی را که نمی دانم زنده است، مرده است، غیب شده است، تمام شده است، به هر حال وسط شستن ظرف طرف را بردند جایی که عرب نی انداخت، آ شیری آبم واززززززز!

 

سطح زندگی اش را مقایسه کنید

خدا بیامرزدش، همین حاج آقا عافیت در اصفهان، یک عادت داشت، همیشه وقتی کت و شلوار سورمه ای می دوخت، به جای یک دست شش دست کت و شلوار سورمه ای یک شکل می دوخت. خودش می دانست که شش دست کت و شلوار دارد، اما هیچ کس دیگری نمی دانست، فکر می کردند حاج آقا اینقدر تمیز است که همیشه همین کت و شلوار را می پوشد و هیچ لکه ای هم روی آن نمی افتد. این آقای محصولی هم اگرچه اهل ارومیه است، ولی اخلاقش به اصفهانی ها رفته. اعلام کرده که “سطح زندگی من را با سایر مسوولان مقایسه کنید.” انگار ما مشکل مان این است که همه مسوولان مملکت سطح زندگی معقول و معمولی دارند، حالا این یکی ده سانت زده بالا. اگر سیصد نفر همگی دزد باشند که نباید با هم مقایسه شان کرد. بقول حداد عادل رهبری نعلین اش پاره پوره است، از طرف دیگر یک میلیارد کمک می کند به فلان کشور و ده تا خانه می دهد به این شاعر و آن شاعر، مال بابات که نیست. اگر می تواند براساس میل شخصی اش چیزی به کسی بدهد، یعنی پول مردم را دزدیده و دارد برای استفاده شخصی هزینه می کند. به ما چه که کاخ مشهد و پاویون دولتی تهران و فلانجای نیاوران و یک خانه قدیمی 250 اتاقه در اختیار رهبر است ولی فقط توی آن نماز می خواند، خبرش را بیاورند، می خواست یک خانه دویست متری داشت مثل بیل کلینتون توی آن دوست دخترش را می برد براش سیگار برگ روشن کند یا قمار بازی می کرد یا عرق می خورد. لااقل یک فایده ای از زمین خدا می برد. شاه عباس خدا بیامرز، ضمن حفظ بیضه اسلام در عالی قاپو یک اتاق موسیقی و یک اتاق شراب داشت، حداقل از کاخش استفاده می کرد. آقای محصولی گفته سطح زندگی من در سطح مردم عادی است. حالا من به هیچ جای آدم دروغگو کار ندارم، ولی فرض کنیم فقط یک قلم ایشان وقتی احمدی نژاد نامزد انتخابات بود و ایشان وزیر کشور بود ده میلیارد تومان به او کمک مالی کرد. یعنی به اندازه درآمد 60 سال یک آدم عادی. حتما صد برابرش داشته که این قدر به طرف کمک مالی کرده.

 

ای علی مطهری! الهی قدت سر چشم نقدی درآد!

این نفرینی که به صورت دعا تقدیم شد با توجه به اینکه قد علی مطهری به نظر بلند می رسد، فکر کنم آسیب های جبران ناپذیری به برادر متجاوز سردار نقدی می زند. علی مطهری دیروز ترکانید، یا ترکاند، یا ترکوند، بالاخره انفجاری برپا کرد. وی گفت: “ما مقام غیرقابل انتقاد نداریم، چه رئیس جمهور، چه رهبر، چه دیگران.” این پیشرفت را تبریک می گوئیم. تا دو سال قبل “چه دیگران” بود، پارسال شد “ ه رئیس جمهور، چه دیگران”، امسال هم شده است “ چه رئیس جمهور، چه رهبر، چه دیگران” دستت درد نکنه برادر!

 

فتنه 88 حاصل اشتباه رهبر و احمدی نژاد بود

در گفته های مسوولان کشور در چند ماه گذشته، اعم از رهبر و اصولگرایان و تندروها و میانه روها و به اصلاح طلبان و سبزها و منتقدان و سکولارها کاری نداریم، معلوم شده که:

فرض کنیم همه این حرف ها درست باشد. مگر آن موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی و دویست سیصد نفر سیاستمداری که زندان هستند، و صدها دانشجویی که زندانی شدند، و هزاران آدمی که کتک خوردند، و دهها آدمی که کشته شدند، اصولا چیزی غیر از این گفته بودند؟ موسوی گفته بود “ احمدی نژاد دروغگوست”، کروبی گفته بود “احمدی نژاد بی عرضه است”، خاتمی گفته بود “دولت دهم به زیان کشور رفتار می کند.” موسوی گفته بود: “این دولت رمال ها و کف بینی است” کروبی گفته بود: “این دولت فاسد است”

این درست است که کسی را فقط بخاطر اینکه قدرت تشخیص داشته و زودتر از رهبر و حامیانش فهمیده این جماعت دروغگو و بی عرضه هستند، زندانی کرد و کشت و شکنجه کرد و هنوز هم آقای جنتی در نماز جمعه به آنها فحش می دهد. شما رفتید دنبال آمریکا که بدون هیچ شرطی با شما کنار بیاید و آمریکا نپذیرفته، و آمریکا بقول خانم کلینتون آمده از سبزها حمایت کند، و سبزها - درست یا غلط- نپذیرفتند. حالا اگر اندکی شعور داشته باشید، باید بخاطر پیش بینی درست سبزها به آنها جایزه بدهید، نه اینکه زندانی شان کنید. سه سال قبل طرف گفته دولت دهم دولت امام زمان است، حالا می گوید “مشائی آلت احمدی نژاد است” سه سال قبل طرف گفته احمدی نژاد امید ملت ماست، حالا می گوید مثل آدامس کف کفش من چسبیده. به ما چه؟ وقتی رهبر جمهوری اسلامی داشت طرف را هی می جوید و با او حال و حول می کرد، حواسش نبود، شما هم که آمدید خیابان و زدید مردم را کشتید زیر پایتان را نگاه نکردید، حالا آدامس چسبیده ته کفش تان. مثل بچه آدم کفش تان را دربیاورید، آدامس را بکنید، راه تان را بروید. حالا اینها به کنار، آقای محمدصادق کوشکی گفته : “حوادث 88 نتیجه غرور و جهل احمدی نژاد بود” خود احمدی نژاد هم گفته: “آقا از موسوی می ترسید در انتخابات تقلب کرد تا من روی کار بیایم.” حالا این وسط ما چرا باید قربانی شویم؟ طرف جاهل بوده، موسوی که عالم بود، شما عالم را کردید زندان، جاهل را حفظ کردید، فقط بخاطر اینکه مردم همان حرفی را زدند که الآن می زنید.

 

وسپاروندی؟

طرف سوار موتور “وسپا” بود و با سرعت داشت وسط بازار می رفت، یکی گفت یواش تر، موتورسوار پرسید: وسپاروندی؟ طرف گفت: نه، گفت: پس خفه شو! صد متر جلوتر یکی دیگر دید کسی با هشتاد کیلومتر سرعت وسط ملت می رود و همه پرت می شوند این طرف و آن طرف، گفت: داداش! اینقدر تند نرو. موتورسوار گفت: وسپاروندی؟ طرف گفت: نه. دو سه بار این اتفاق تکرار شد و آخر کار یکی گفت: آره، من وسپا روندم، گفت: ترمزش کجاست؟

حالا حکایت وسپا راندن اکبر گنجی وسط بازار مکاره بزن و بکوب پوزیسیون و اپوزیسیون است. نه اینکه می خواهم بگویم تند می رود، نه، فعلا با این سرعتی که آنها تعقیب مان می کنند شاید یواش تر از این نمی شود رفت. شاید هم بالاخره طرف عادت کرده، رانندگی اش بد نیست، فقط جای ترمز را نمی داند. نگاهی کردم به تیتر مقالات اکبر گنجی در روزآنلاین:

تیر 1389، سلطانیسم فرهنگی

اسفند 1389، مذاق ویرانگر علی خامنه ای

فروردین 1390، زلف آشفته آیت الله خامنه ای

مهر 1390، توهم شکوه، بیکاری علی خامنه ای

آبان 1390، علی خامنه ای، متقلب و جاعل

البته این پیشرفت خوبی است. ولی به نظرم باید آدم جا را برای بعد هم باز بگذارد، وقتی الآن به خامنه ای می گوئید متقلب و جاعل، که هست، احتمالا در ماههای آینده تیتر مطالب گنجی درباره خامنه ای به جائی می رسد که شورای تیتر سه نقطه بگذارد.

من البته معتقدم فحش به دلیل کارآیی بالایی که دارد، مثلا می توانید هفتاد تا انتقاد را بپیچید در یک کاغذ، می شود یک فحش، بعد وقتی آن را پرت می کنیم به سر کسی، واقعا می شکند، بدجور می شکند. منظورم بطور کلی این بود که تیتر خیلی مهم است. حالا فرض کن داری ظرف می شوری، یکی می آد می گه یه مقاله بده پدرش رو دربیاریم و تو هم ول می کنی می ری مقاله تو بنویسی، آ شیری آبم واززززززز!