آنچه این روزها در کردستان می گذرد، بسان همه آنچه در این سال ها گذشته، مشتی ست نمونه خروار؛خروار ایران. نمونه ای که نشان می دهد حکومت باورمندان نظامی ولایت مطلقه فقیه، از چه قماش است و شیوه های حکومت داریشان کدام. این معنا را اگر نیاموزیم و در برابرش نایستیم، همه جای ایران، کردستان خواهدشد.
از یاد نبریم آن روز که افراطیون، راه های مذاکره در کردستان را می بستند و چوبه های اعدام به پا می کردند، دیگران شان در تهران، طناب دار مجاهد، توده ای، فدایی، ملی گرا، اصلاح طلب، روزنامه نگار، فعال حقوق زنان، حقوق بشر، فعال سندیکایی و… را می بافتند. آن روز، شاید نمی دانستیم، شاید نمی خواستیم، امروز که می دانیم، حق آن است که بخواهیم و به مبارزه با ستم در کردستان برخیزیم؛چنین اگر نکنیم فردا دیرست.
هنوز یادمان نرفته روزهایی را که زنان و مردان را از رختخواب بیرون می کشیدند و در میان بهت کودکان، بر دار می کردند. فراموش نکرده ایم لشگرهای ریز و درشت را که اطلاعیه پیروزی چنان می دادند که گویی از فتح سرزمینی بیگانه باز گشته اند؛ و یادمان نرفته است که برغم همه بیدادگری ها، کم نبودند بردارشدگانی که آخرین فریادشان، به زبان مادری این بود: بژی ئیران
آن روزگار نه تنها حکومت که بسیاری از ما مردمان نیز، غافل بودیم از خونی که از کردستان می رفت؛خونی که از ایران می رفت و طبیعی ترین نتیجه اش، به دردآمدن دگر عضوهای ایران مان بود. یادمان رفته بود کردستان، عضوی از پیکره ایران است.
بدینسان بود که در غفلت ما، مانور سرکوب کردستان به استقرار حکومت استبدادی در سراسر ایران پیوند خورد آن مانورکه هیچ چیزش نمایشی نبود ـ قرار نبود که باشد ـ تمرینی بود برای روز مسابقه در سراسر ایران. ایرانی که باید در آن رهبری، مادام العمر می شد و مجلس و قوه قضاییه و عدالت و آزادی، اسباب تزیین سفره.
امروز نیز تدارک دور دیگری از مانور در کردستان آغاز شده است؛بر دار کشیدن احسان فتاحیان، تمرین خاموش کردن همه ایران است. تمرین بردار کشیدن دیگرانی در تهران، در شیراز، در اصفهان، در قم… کشتار احسان ها در کردستان، گرفتن زهر چشم از دیگر فرزندان ایران در اوین و کهریزک است. کردستان را که نبینیم و فریاد برنیاوریم، کور کردن چشم دلاورمردان و زنان مان در دیگر نقاط کشور را نادیده گرفته ایم.
کشتار و سرکوب در کردستان و بلوچستان وآذربایجان، همانا کشتار در شوفاژخانه های اوین است، تجاوز در کهریزک است. همان ها که صندلی را گاه مرگ از زیر پای احسان فتاحیان کشیدند، همانان که در دخمه ها حکم ترورامام جمعه اهل سنت صادر می کنند، هم آنان که خانقاه درویش گنابادی هم خاریست برچشم شان، هم آنان که در مشهد فتوای مرگ زنان می دهند، هم آنان که حکم به دستگیری امام جمعه اهل سنت زاهدان می دهند، همانانی هستند که در تهران و اصفهان وشیراز و قم و… به کار نوشتن کیفرخواست تاج زاده و نبوی و زیدآبادی و سحرخیز و… مشغول.
اگر امروز ـ به اصرار می گویم امروز ـ همه دستان و پاهای اختاپوس استبداد را نبینیم، فردایی پیش رو نخواهد بود که به حسرت کارهای ناکرده بنشینیم. ما دیروز ندیدیم که بهاییان ایران به اسارت گرفتند و بر گردشان دایره ای کشیدند به اندازه نفس کشیدن؛امروز اما می بینیم دایره ای را که به گرد اهل تسنن می کشند. دایره ای که فردا به دور شیعیانی کشیده خواهد شد که امام اول و آخرشان، همانی نیست که آقایان می گویند.
پس: بگوییم، بگوییم، بگوییم که کردستان، ایران است. هر دار که در کردستان به پا می دارند تا نازنین تنی تجربه کند رقص مرگ را، مانوریست برای برپایی دار در دیگر نقاط میهن. برای خاموش کردن قدرتمندتران است که به جان حلقه های ضعیف افتاده اند. این خاکریزها را می گیرند برای پیش آمدن. پشت هر خاک ریز که خالی کنیم، پشت خویش خالی کرده ایم، در هر کجا که باشیم و در هر اندازه که بنماییم. فاصله احسان تا زندانیان 209 و 350، هر روز کمتر می شود. ساکت نمانیم.