فاتح آکین با در ساحل زندگی/ در آستانه بهشت بازگشته است. یک وقایع نگاری چند صدائی، متین و تاثیر گذار که به تلاقی سرنوشت مشترک مردان و زنانی مانده در میانه دو ملت و دو فرهنگ می پردازد آکین در مقام سینماگر نه خواهان درس دادن به دیگران است و نه ضد و نقیض گویی می کند. یک موجود صادق و دلچسب که اگر یک بار که او را ملاقات کنید، شیفته اش می شوید، فیلم او نیز از جنس خود اوست. گرانبها و نادر و نماینده سینمای آلمان در مراسم اسکار بعدی…
کفت و گو با فاتح آکین کارگردان در ساحل زندگی
روحم را به شیطان نخواهم فروخت
فاتح آکین بعد از در برابر دیوار با در ساحل زندگی/ در آستانه بهشت[1] بازگشته است. یک وقایع نگاری چند صدائی، متین و تاثیر گذار که به تلاقی سرنوشت مشترک مردان و زنانی مانده در میانه دو ملت و دو فرهنگ می پردازد. سخاوتمندانه و دور از بر انگیختن اشک، از محیط اطرافش شروع می کند تا به فرا وطنی برسد و باز پیوند روابط از هم گسیخته. از مرگ گفتن برای فریاد زدن زندگی. این مصاحبه در کن انجام شده، جایی که سر پر باد داشتن هر استعدادی را تهدید می کند. اما آکین در مقام سینماگر نه خواهان درس دادن به دیگران است و نه ضد و نقیض گویی می کند. یک موجود صادق و دلچسب که اگر یک بار که او را ملاقات کنید، شیفته اش می شوید. رفتارش در تمام طول جشنواره گواهی بر این مطلب است. فیلم او نیز از جنس خود اوست. گرانبها و نادر…
در برابر دیوار یک فیلم پانک بود، ولی در ساحل زندگی/ در آستانه بهشت فیلم همه پسندتری است. چرا چنین تغییری؟
من می گویم جهانشمول تر از در ساحل زندگی/ در آستانه بهشت. در واقع بعد از آن فیلم می خواستم به چیزی دیگری بپردازم. به دنبال یک زبان جدید سینمائی بودم. هنوز در این حرفه آنقدر قدیمی نشده ام که شروع کنم به تکرار آنچه که قبلاً انجام داده ام.
داستان به صورت همزمان در ترکیه و آلمان می گذرد. می توانیم بگوئیم که درعین حال وضعیتی شخصی است؟
این کنار هم آوردن دو کشور برمی گردد به حرف هایی که درمورد جهانی سازی زده می شود. در برابر دیوار همنیز به جهانی سازی می پرداخت، اما در مصداقی بسیار محدودتر. آلمان و ترکیه را به عنوان دو سمبل- که بسیار به من نزدیک هستند -را برای فیلم انتخاب کردم. در کلاس کارگردانی مارتین اسکورسیزی در جشنواره کن شرکت کردم. او به من نصحیت کرد تا درباره آنچه که بهتر می شناسم فیلم بسازم؛ بدون هیچ فریب کاری. می خواستم به جهانی سازی بپردازم، موضوعی که بسیار بر من تاثیر می گذارد. در فیلم در ساحل زندگی/ در آستانه بهشت نشان می دهم که در نهایت ما همه فرزندان این سیاره هستیم و اینکه هر کدام مان در برابر دیگران وظایفی داریم.
مرگ رشته ای است که تمام شخصیت های فیلم را به هم پیوند می دهد. چرا؟
راستش من درحال ساختن یک سه گانه هستم؛ در بربر دیوار از عشق می گفت و در ساحل زندگی از مرگ. هر طور آدمی باشید، مرگ یکی از نزدیکان شما را دگرگون می کند. هر کس از آن برداشتی فراخور حال خودش دارد. قبل از آنکه این اتفاق برایتان پیش بیاید، این موضوع دیک حالت انتزاعی است. وقتی شما کودک و یا نوجوان هستید، در اکثر مواقع ذهن تان مشغول موضوعات دیگر است. ولی وقتی به سی سالگی می رسید این موضوع شروع می کند به مشغول کردن ذهن تان و قسمتی از زندگی روزانه تان می شود. اغلب یک پدربزرگ، یک عمو و یا یک دوست را از دست می دهیم و شما باید با این حقیقت زندگی کنید. در ساحل زندگی مسئله عزا و چگونه با مردگان زندگی کردن را مطرح می کند. ارتباط با مرگ شامل حال همه ما می شود. به این دلیل است که در ساحل زندگی نسبت به در برابر دیوار خیلی همه پسندتر تراست. می دانم که فیلم هایی درمورد مرگ، کلاً جماعت زیادی را جذب نمی کند. بدون شک این موضوع موجب گریختن آنها می شود. می خواستم از هر تلاشی برای دل بدست آوردن تماشاگر پرهیز کنم. من از مرگ حرف می زنم و این که سعی می کنم در عین وقار حرف بزنم. در ساحل زندگی همچنین بزرگداشتی از زندگی است، فیلمی که از تمایل دوست داشتن تا زمانی که زنده هستیم نیرو می گیرد. وقتی که شخصی دوست داشتنی می میرد، تاسف می خوریم و خودمان را نمی بخشیم. در سکانس های اولیه، شخصیت های بسیار پر حرف هستند. این موضوع به تدریج کاهش پیدا می کند. این روشی بود برای مفهوم بخشیدن به اینکه زمان را چگونه بیهوده هدر می دهیم.
آیا امروزه ساختن یک فیلم و یا نوشتن درمورد مرگ- با نقطه نظری که تا حال بیان نشده- راحت است؟
در ساحل زندگی را خودم تهیه کردم. کار در زمان فیلمبرداری به لطف یک گروه عالی بسیار آسان بود. آنقدر آسان که همه به خودمان می گفتیم: قاعدتاً یک چیز ناجوری برایمان پیش خواهد آمد. همین طور هم شد، شش روز قبل از پایان فیلمبرداری تهیه کننده دیگر فیلم- که بهترین دوست من بود-فوت کرد. روزی که این اتفاق افتاد من در استانبول بودم. بدون هیچ تردیدی یکی از سخت ترین آزمون هایی بود که من در طول حیاتم سپری کردم. من آن چنان با مرحله ساخت فیلم زندگی می کنم که از خودم پرسیدم آیا باید به کار ادامه بدهم. یادم می آید که چند روز قبل از مرگش به دیدن او رفتم، او در بیمارستان و ما بین مرگ و زندگی بود. برای مدت طولانی در کنار او ماندم. او دو سه موضوع خصوصی را با من در میان گذاشت و بعد از من خواست به خاطر او این فیلم را به پایان برسانم. به نظر او، من دیگر نباید در بیمارستان و در کنار او می ماندم. شش روز آخر فیلمبرداری غیر قابل تحمل بود. برای فراموش کردن آن مشروب می نوشیدم و مدام تمامی گروه درحال گریه بودند. به تصادف و شانس و این حرف ها اعتقادی ندارم. اما اگر قبل از شروع ساخت فیلم از بیماری او خبردار می شدم، به احتمال زیاد این فیلم را نمی ساختم.
فیلمنامه های تان را چگونه می نویسید؟
من سوژه ها را انتخاب نمی کنم. خودم را به دست غریزه می سپارم. از همان ابتدا می دانستم که می خواهم یک سه گانه بسازم و در برابر دیوار اولین قسمت آن خواهد بود.اما در پایان آن فهمیدم بعد به چه موضوعی حمله ور خواهم شد. ابتدا می خواستم از یک رمان اقتباس کنم. فهمیدم به دست آوردن حق اقتباس آن بسیار سخت و دشوار است. پس تصمیم گرفتم خودم شروع به نوشتن کنم.
به نظر می آید که جهانی سازی برایتان یک مسئله جدی است؟
به نظرمن مسئله نمی آید، یک مسئله هست. آنقدر بی عدالتی در دنیا وجود دارد که شما نمی توانید با تمام آنها مبارزه کنید. حیرت انگیز است که در اروپا ما به چه سهولت به بطری های آب دسترسی داریم و این که در بعضی مناطق آفریقا کمبود آب وجود دارد. جهانی سازی برای انسان بودن درست شده است، اما اکثراً از آن بد استفاده می شود. اما اگر به صورتی هوشمندانه به کار گرفته می شد، می توانستیم مشکلات بسیاری را حل کنیم. جنبه منفی دیگر جهانی سازی، جهت سازی و تغییر آرای مردم با احمق تصور نمودن آنهاست. وقتی شما فیلمی مانند فرزندان انسان ساخته آلفردو کوارون را می بینید متوجه همه چیز می شوید. به لحاظ فنی جای حرف ندارد. اما مطلب آن چیز دیگری است. آنچه باورنکردنی است این است: داستان فیلم قرار است در آینده نزدیک اتفاق بیفتد، اما همین امروز شاهد آن هستیم.
کوارون فیلم فرزندان انسان را به کور سویی از امید تشبیه می کند. بدین ترتیب در ساحل زندگی را می توان بدبینانه تلقی کرد؟
من با او موافقم. مثل فرزندان انسان، در ساحل زندگی هم با وجود بعضی موقعیت های سخت فیلمی بدبینانه است. با این احوال قادر نیستم که خودم را یک بدبین حساب کنم. چندین مستند اخلاق گرا دیدم. خودم نیز مستند می سازم. مقالات متعددی را در روزنامه ها می خوانم، زیاد سفر می کنم و با دیدن وضعیت دنیا خوش بین بودن سخت به نظر می آید. اما هرگز نباید ناامید شد، و گرنه همه چیز تمام خواهد شد. این پیام در ساحل زندگی است، اگر بتوان در آن پیامی دید. من وقایع را همان طور که هستند نشان می دهم.همانگونه که آنها برای افراد اتفاق می افتند. دنبال دستکاری در واقعیت و به کار گرفتن سینما چون هنر دروغ پردازی نیستم. این را قطعا مدیون مستندهایی هستم که ساخته ام.
با دیدن در برابردیوار که در آلمان و در ساحل زندگی که در میان راه آلمان – ترکیه ساخته شده است، منطق حکم می کند که قسمت پایانی این سه گانه در ترکیه اتفاق بیفتد؟
منطقی خواهد بود، اما درحال حاضر به چیز دیگری تمایل دارم. ساخت یک فیلم درمورد زندگی مهاجرین در ایالات متحده. اگر خیال تان را راحت می کند باید بگویم که من روحم را به شیطان نخواهم فروخت. تنها می خواهم به ساخت فیلم های مولف که به جای پول از ته قلب حرف می زند، ادامه بدهم.
[1] برای آشنایی بیشتر با این فیلم می توانید به شماره پنجشنبه 17 آبان 1386 روز مراجعه فرمایید: