یکی از دوستان برای صرف شام و دیدار با تعدادی از هموطنان مرا به منزل خود دعوت کرد. روز قبل، مقاله ی ”دموکراسی دلاری” در روزنامه واشنگتن پست منتشر شده بود. برخی از هموطنان با مواضع و رویکرد آن مقاله مخالف بودند و اعتقاد داشتند که مواضع من “ضد آمریکایی” است. به نظر آنها، بسیاری از ایرانیان (منجمله من)، همچنان در چنبره ی ایده های نادرستی که حزب توده و سایر گروه های چپ در ایران می پراکندند، گرفتار و اسیریم. از من می پرسیدند:
چرا پول گرفتن از خارجی ها برای مبارزه با جمهوری اسلامی نادرست و غیر اخلاقی است؟
- مگر لنین از آلمانی ها کمک دریافت نکرد؟
- مگر حزب توده و دیگر گروه های چپ از دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی کمک مالی دریافت نمی کردند؟
- مگر نلسون ماندلا برای کنگره ی ملی افریقا از دیگر کشور ها کمک های مالی و تسلیحاتی دریافت نمی کرد و جمهوری اسلامی او را بزرگ نمی داشت؟
- اگر کمک گرفتن از خارجی ها بد(حرام) است، چرا زمامداران جمهوری اسلامی از ماندلا دفاع و خود به گروه هایی که می پسندند کمک های ملی و تسلیحاتی می کنند؟
می گفتند: رژیم جمهوری اسلامی تمامی ثروت ملی را به انحصار خود در آورده و فقط خودیها می توانند از این منابع برای گسترش ایدئولوژی فناتیک این رژیم توتالیتر استفاده کنند. مخالفان هیچ درآمدی ندارند و حتی به نان شب محتاج اند. آیا به این واقعیت توجه ندارید که دولت کارگران و معلمان و کارمندان مخالف از ادارات و کارخانه ها اخراج می کند؟ تنها دولت آمریکا حاضر است از جهت مالی به مخالفان کمک کند که شما با نوشتن این نوع مقالات با آن مخالفت می کنید. پیشنهاد تو مبنی بر کمک ایرانیان ثروتمند به مخالفان جهت گسترش دموکراسی و دفاع از حقوق بشر به شوخی بیشتر شبیه است. ایرانیان ثروتمند تاکنون به هیچ یک از فعالیتهای سیاسی اپوزیسیون کمک نکرده اند. ایرانیان بسیار ثروتمند اند، ولی ثروتمندان ما به هیچ وجه سخاوتمند نیستند. اگر بودجه دولت هلند وجود نداشت، روزآن لاین و رادیو زمانه هم وجود نداشت. مدعیان دموکراسی خواهی باید به این پرسش پاسخ دهند: دلار آمریکا چه تفاوتی با یوروی هلند دارد؟ سوابق استعماری هلند، با آن همه مستعمرات غنی در جنوب شرقی آسیا، بسیار بدتر از آمریکاست. پس چرا تمام اصلاح طلبان، نهضت آزادی ها و ملی – مذهبی ها، توده ای های سابق و چریکهای فدایی سابق با روز آن لاین و رادیو زمانه مصاحبه می کنند و از طریق این دو نظراتشان را منتشر می کنند ولی از گفت و گو با تلویزیون آمریکا اکراه دارند؟ آیا کسی که برای سایت فارسی بی. بی. سی مقاله می نویسد و پوند دریافت می کند، یا چپ هایی که از رادیو زمانه یورو دریافت می دارند، کارشان درست است، اما اگر کسی جهت شرکت در میزگردهای تلویزیون آمریکا وجهی دریافت دارد، کار خطایی صورت داده است؟ کمک مالی دولت هلند به ان. جی. او. ها مشروع است، اما کمک مالی دولت آمریکا به ان. جی. او. ها نامشروع و مزدوری است؟ مخالفت تو و کسانی که مثل تو فکر می کنند، با دریافت کمک مالی از دولت آمریکا، محروم کردن فعالین سیاسی-اجتماعی و حقوق بشری از منابع مالی فعالیت است که به هیچ طریق دیگری قابل وصول نیست. مبارزه با رژیمی که تمام منابع مالی و رسانه ای را در کنترل دارد و ثروت ملی را چپاول کرده است، بدون رسانه امکان پذیر نمی باشد. دوران استعمار گذشته است. استفاده از منابع مالی دیگر کشورها(خصوصاً دولت آمریکا) برای راه اندازی یک تلویزیون، تنها امکان پیش روی دموکراسی خواهان ایران است. اگر اهدای میلیونها دلار درآمد نفت ایران به حماس( فقط در یک مورد 300 میلیون دلار) مجاز و مشروع است، اهدای 20 میلیون دلار به اپوزیسیون ایران برای راه اندازی یک تلویزیون برای مقابله با دیکتاتوری ملایان هم مجاز و مشروع است.
بر اساس این مقدمات، مواضع من درباره ی مسائل هسته ای(سخنرانی شورای روابط خارجی، منتشر شده در مجله بوستون ریویو، می- جون 2007)، حمله نظامی( نامه به دبیر کل سازمان ملل، منتشر شده در روزنامه ی لیبراسیون فرانسه و مجله نیویورک ریویو، 22 نوامبر 2007) و بودجه 75 میلیون دلاری(دموکراسی دلاری، منتشر شده در روزنامه ی واشنگتن پست، 25 اکتبر 2007)، به نفع جمهوری اسلامی ایران و به زیان جنبش دموکراسی خواهی تلقی می شد. گفته می شد که نوشته های دوران زندان من بسیار خوب، ولی نوشته های دوران آمریکا بسیار بد بوده است. هموطنان محترم معتقد بودند که نگاه من به جهان غرب و آمریکا نادرست است. به گفته ی آنان( که خود زمانی از چپ های بسیار رادیکال بودند)، آمریکا را با اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی نباید اشتباه گرفت. شوروی به هر فرد یا گروهی از هر کشوری(منجمله حزب توده و دیگر گروه های چپ ایرانی ) کمک می کرد، آنها را به عوامل مزدور و جاسوس خود تبدیل می کرد. آمریکائیان، به پروژه های مشخص پول می دهند. اگر کسی برای پروژه ای از آمریکائیان پولی دریافت کند، در پروژه ی خود اختیار کامل دارد و دیگر کسی به او فرمان نمی دهد که چه کند یا نکند. آنها چندین پروژه را برای تائید مدعای خود مثال می زدند: یکی پروژه ای که توسط دو خواهر دنبال می شود و هدف آن جمع آوری مستند اسامی کلیه اعدام شدگان به وسیله ی جمهوری اسلامی است. دیگری پروژه ای که یک پزشک برای حمایت از حقوق بشر دنبال می کند. در این دو پروژه، آمریکائیان هیچ دخالتی ندارند. تنها نقش آنان، تامین هزینه این دو پروژه بوده است. به نظر اینان، برای دفاع از حقوق بشر و پروژه ی دموکراسی، یاید از منابع مالی آمریکایی استفاده کرد.
من دلایل مخالفت خود با “دریافت پول توسط اپوزیسیون از دولت های خارجی” را با هموطنان در میان گذاردم و به جهت آنکه در گذشته(مقاله ی دعوت به شنیدن صدای متفاوتی از ایران، منتشر شده درروزنامه ی نیویورک تایمز، اول اگوست 2006 و مقاله ها و نوشته های بعدی) در این خصوص به حد کافی سخن گفته ام، از تکرار آنها پرهیز خواهم کرد. به گمان من نه تنها آن دلائل به قوت باقی است، بلکه می توان دلائل دیگری هم بر دلائل پیشین افزود. در آن جلسه نکته مبنایی دیگری طرح شد که بسیار مهم است. من کوشش خواهم کرد که نظرات و مدعیات آنان را بدرستی و منصفانه گزارش نمایم، اما با توجه به مشکل حافظه و بی طرف نبودن گزارشگر، نمی توانم مدعی شوم که در این کار موفق شده باشم. به هر حال این امکان برای انان وجود دارد که مواضع شان را به نام خودشان، یا با نام مستعار، منتشر کنند. با توجه به وابستگی برخی از هموطنان حاضر در جلسه به برخی گروه ها، می توان این نظرات را حداقل، نظر بخشی از این گروه ها تلقی کرد. من در همین جا از همه دوستان تقاضا می کنم تا بدون اتهام زنی( آمریکایی، توده ای، عامل جمهوری اسلامی و… ) در این گفت و گوی ملی شرکت کنند. نقد بی رحمانه و رادیکال مجاز است، ولی اتهام زنی بلادلیل و اهانت به یکدیگر نامجاز و غیر اخلاقی است.
اصل مدعای هموطنان به قرار زیر بود: “هر کشوری در عرصه بین الملل دشمنان و دوستان و متحدانی دارد. آمریکا و اروپا، دشمنان طبیعی جمهوری اسلامی اند، اما حماس و حزب الله لبنان و مجلس اعلای انقلاب عراق و… متحدان طبیعی جمهوری اسلامی اند. پرسش: متحدان طبیعی نیروهای دموکرات ایرانی چه کسانی هستند؟ پاسخ: آمریکا و اروپا و کانادا، متحدین طبیعی دموکراتهای ایرانی اند، اما از حماس و حزب الله که گروه های تروریستی اند، نباید حمایت به عمل آورد. مشکل این است که مدعیان دموکراسی خواهی ایرانی، به آمریکا و اروپا فحش می دهند و از حزب الله و حماس دفاع می کنند. این قاعده را باید عوض کرد. باید با آمریکا به عنوان مهد دموکراسی ارتباط برقرار کرد و برای ایجاد دموکراسی در ایران از آنها کمک گرفت. طی سی سال جنگ ویتنام (1975-1945) حدود پنجاه و هشت هزار سرباز آمریکایی و دومیلیون ویتنامی کشته شد. ویتنامی ها دو میلیون کشته را فراموش کرده اند، ولی شما کودتای 1332 را هیچگاه فراموش نخواهید کرد. از اولی 30 سال می گذرد، ولی از دومی بیش از نیم قرن می گذرد. هر اشکالی به دولت آمریکا وارد باشد، این حقیقت را نباید از یاد برد که ساختار سیاسی آمریکا دموکراتیک است. آمریکا طی نیم قرن گذشته به بسیاری از کشورها برای گذار به دموکراسی کمک کرده است”.
“روسیه در طول تاریخ همیشه به ایران خیانت کرده است. بخش های وسیعی از خاک ایران به وسیله آن کشور از ایران جدا گشت. گروه هایی را ساخت و به ایران تحمیل کرد که دشمن دموکراسی بودند. در منازعه ی جنگ سرد، ایرانیان باید از موضع آمریکا دفاع می کردند تا ایران به سوی دموکراسی پیش رود. اما همه گروه های چپ به دنبال روسیه کمونیستی رفتند و دیکتاتوری ملایان را بر ایران حاکم کردند( ما بی شرمانه از استالین دفاع می کردیم و به دنبال استقرار رژیمی استالینیستی بر ایران بودیم. در کامبوج حکومت کمونیستی تحت رهبری حزب خمرهای سرخ و رهبر آن پل پوت دست کم 20درصد شهرنشینان را به نام فرهنگ منحط به قتل رساند و ما چپ های ایرانی، چون آنها ضد آمریکایی بودند، از پل پوت دفاع کردیم و در جبهه ی ضد امپریالیستی خمرهای سرخ قرار گرفتیم. برای مقابله ی با شاه و آمریکا، کنفدراسیون در همه ی دنیا به دروغ تبلیغ می کرد که شاه یکصد هزار زندانی سیاسی دارد). اینک نیز روسیه به خاک ایران چشم دوخته است و با کاهش سهم پنجاه در صدی ایران در خزر به بیست در صد، به دنبال آن است تا با ایفای نقشی ضد دموکراتیک در پرونده ی هسته ای، این سهم را به سیزده در صد تنزل دهد. آنکه بدنبال تجزیه ایران است، پوتین، کمونیست سابق و دیکتاتور فعلی است، نه آمریکا که هیچ گاه چشم به خاک ایران نداشته و همیشه از تمامیت ارضی ایران دفاع کرده است. توده ای های وابسته به شوروی و دیگر گروه های چپ، همه ی ما را آمریکاستیز کرده اند. هیچ دولت کمونیستی هیچگاه به نیروهای دموکرات ایرانی کمک نکرده است. در حال حاضر هم دولت های کمونیستی آمریکای لاتین در حال چپاول اموال ایرانند. روسیه هم وعده ی دویست میلیارد دلاری از دولت ایران دریافت کرده است. توده ای ها و دیگر گروه های چپ چشمان خود را بر خوی امپریالیستی(تملک مستعمرات)شوروی می بستند. در حالی که به نوشته ی اریک هابسبام، مورخ مارکسیست، که نامه شما به دبیر کل سازمان ملل را هم امضاء کرده بود، در کتاب عصر امپراطوری، ” نوع امپریالیسم آمریکا هیچ گاه در تملک واقعی مستعمرات تبلور نیافت”. متحدین شوروی را با متحدین آمریکا مقایسه کنید. کره ی جنوبی و شیلی و فیلیپین که متحد آمریکا بودند به دموکراسی دست یافتند. حتی کشورمسلمانی چون ترکیه که متحد آمریکا و پیمان ناتو شد، بسیار از ایران جلو زده و مراحل مهمی از دموکراسی را پشت سر نهاده است. در ایران هم اگر انقلاب نمی شد و ایران هم پیمان آمریکا باقی می ماند، اینک با رژیمی دموکراتیک روبرو بودیم”.
به نظر برخی از هموطنان، وقوع جنگ حتمی است و ظرف ماه های آینده آمریکا به ایران حمله خواهد کرد. در این صورت هر کس باید روشن سازد که در کدام سوی این رویارویی قرار می گیرد. دموکرات ها در جبهه آمریکا، و خودکامگان در جبهه جمهوری اسلامی قرار خواهند گرفت. بدینترتیب، جنبش ضد جنگ در خدمت جمهوری اسلامی و بر علیه دموکراسی است. در شرایط کنونی، هرگونه انتقاد از دولت و سیاست خارجی آمریکا، به نفع رژیم ملایان تمام خواهد شد. چپ ها و طرفداران رژیم، چشمان خود را بر جنایات رژیم می بندند و به جای آن دائماً آمریکا(نه فقط بوش و دیک چینی ) را به نقد می کشند. آنچه به ما مربوط می شود، وضعیت کشور خودمان و سلطه ی ظالمانه ی آخوند ها و پاسدارانشان است، نه تعداد بی خانمان ها و زندانیان آمریکا. قدرت محدود ما باید صرف مبارزه ی با رژیم شود. برخی از ایرانیان معتقدند باید با آمریکائیان مذاکره و درباره ی فعالیت های رژیم به آنها “مشاوره” داد تا اینها بتوانند “راه” را از ”چاه” تشخیص دهند.
این مطالب، گزارشی بود از امهات مدعیات هموطنان. پاسخ به آنها در بخش بعدی دنبال خواهد شد.
آمریکا متحد طبیعی دموکراتهای ایرانی؟
شنیدن مدعیات هموطنان در خصوص “متحد طبیعی بودن آمریکا برای ایرانیان” و تأمل در ادله ای که برای آن مدعا اقامه کرده اند، فرصت را برای ارزیابی و داوری درباره تناسب دلیل و مدعا آماده می کند. پاسخ های من به نکات ارائه شده از سوی هموطنان، به قرار زیر بود:
1- روابط با آمریکا شامل سه بخش است. اول:روابط دولت ایران با دولت آمریکا. دوم :روابط اپوزیسیون ایران با دولت آمریکا. سوم:روابط جامعه ی مدنی ایران با جامعه ی مدنی آمریکا. روابط جامعه ی مدنی ایران با نهادهای مدنی آمریکا( دانشگاه ها، سندیکاهای کارگری، انجمن های زیست محیطی، انجمن های صلح طلب، کلیساها، نهادهای حقوق بشری، موسسات تحقیقاتی، رسانه ها و… ) علی الاصول کاری عقلایی – اخلاقی و به نفع منافع ملی ایران است، بدینترتیب باید به صراحت تمام از آن دفاع کرد. هرگونه کمک دانشگاه های آمریکا به دانشگاه های ایران و اساتید و دانشجویان ایرانی را علی الاصول باید پذیرفت. باید کوشش کرد تا حد ممکن بورسیه دانشگاه های آمریکا به دانشجویان ایرانی را افزایش داد. دانشجویان و استادان ایرانی حق دارند که با حضور در بهترین دانشگاههای جهان با دستاوردهای نوین پژوهشی آشنا شوند و در پیشبرد مرزهای دانش از نزدیک مشارکت جویند. طی سالهای گذشته بسیاری از ایرانیان( حسین بشیریه، سید جواد طباطبایی، داریوش آشوری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، مهر انگیز کار، فاطمه حقیقت جو، هادی سمتی، ناصر هادیان، مجید محمدی، مراد ثقفی و… ) از فرصت مطالعاتی (fellowship) دانشگاه های آمریکا استفاده کرده اند. افزایش این نوع بورسیه ها برای ایرانیان، نه تنها فرصتی است برای پژوهش گران، بلکه یکی از بهترین انواع ارتباط جامعه ی مدنی ایران با جامعه ی مدنی آمریکاست. این رویکرد با رویکرد آقای خمینی که در وصیت نامه اش به زمامداران بعدی نوشت که از اعزام دانشجو به دانشگاههای آمریکا خودداری ورزند، تفاوت جدی دارد. موضع ضد آمریکایی آقای خمینی، نه تنها به زیان منافع ملی ایران بود و است، بلکه “ضد علم” هم بود و بر این پیش فرض نادرست مبتنی بود که علم به آمریکایی و ضد آمریکایی تقسیم می شود.
در عین حال، یک نکته بسیار مهم است : تمام افرادی که از نهادهای رسماً یا قانوناً غیر دولتی آمریکایی (مانند بنیاد هوور، بنیاد کارنیگی، بنیاد دموکراسی، خانه آزادی، بنیاد دفاع از دموکراسی، پروژه دموکراسی ایران، مرکز جنبش های غیر خشونت آمیز و… ) بورس های تحقیقاتی دریافت می دارند، بهتر است به طور شفاف اصل مسأله، پروژه ی تحقیقاتی و نتایج حاصله را بیان دارند، تا امکان سوء استفاده رژیم ایران و عوامل فتنه جو و جنجال ساز منتفی شود. شفافیت در عمل و اطلاع رسانی همواره ارکان ضروری رشد و بقاء جامعه ی مدنی است. پرده پوشی بر منابع مالی، زمینه ساز فساد است. از سوی دیگر، باید به تفاوت این نوع نهادها با دانشگاه ها توجه داشت. اینها نهادهایی سیاسی هستند که به صراحت و شفافیت تمام، اهدافی سیاسی را تعقیب می نمایند. این تفاوت مهم، احتیاط و حساسیت را بر می انگیزد.
جامعه ی سالادی – موزائیکی آمریکا، ظرفیت و تحمل بسیاری در پذیرش مهاجرین دارد. به دلیل مهاجرت بسیار گسترده، آمریکا یکی از ناهمگون ترین جوامع دموکراتیک است. مهاجرین از این فرصت برخوردارند که در این جامعه کار کنند و به چهار منبع مهم و نابرابر انسانی، یعنی معرفت و منزلت و ثروت و قدرت، دست یابند. یک خارجی می تواند وزیر امورخارجه(مادلین آلبرایت، هنری کیسنجر) یا دادستان کل کشور (آلبرتوگونزالس) یا فرماندار کالیفرنیا( آرنولد شوارتس نگر)یا رئیس ستاد ارتش(ژنرال چهار ستاره، کشویلی)یا مشاور امنیت ملی رئیس جمهور(برژنسکی) یا سفیرآمریکا در سازمان ملل(زیلمای خلیل زاد) یا سفیر آمریکا در اسرائیل( مارتین ایندیکس) شود. تساهل و بیگانه پذیری مردم آمریکا، فرصت های قانونی آمریکا برای بیگانگان و سخت کوشی ایرانیان، از جمله عواملی بودند که وقتی به هم گره خوردند، یک”جامعه ایرانی” تحصیل کرده، فرهیخته و ثروتمند را در آمریکا بوجود آوردند. چنین پدیده ای در روسیه، چین، ونزوئلا، کوبا، نیکاراگوئه، کره شمالی و… نمی توانست شکل بگیرد. باهمستانcommunity) ) ایرانی هنوز جایگاه درخوری، متناسب با ظرفیت هایش و در مقایسه ی با دیگر باهمستانها، در عرصه ی سیاسی آمریکا ندارد. این جامعه باید بتواند همچون دیگر جوامع مهاجر، در عرصه ی سیاسی آمریکا ( دولت، کنگره، شوراهای شهر، شهرداری هاو… ) نماینده داشته باشد، تا هم از منافع خود و هم از منافع ملی ایران دفاع کند. در هر صورت، مواجهه ی منصفانه ی مردم آمریکا با ایرانیان مهاجر چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و از آن قدردانی به عمل نیاورد. بدینترتیب، آنچه پس از این گفته خواهد شد، ناظر به روابط دولت و اپوزیسیون ایرانی با دولت آمریکاست، نه روابط جامعه ی مدنی ایران با جامعه ی مدنی آمریکا که ممکن و مطلوب است و باید تا آنجا که امکان دارد آن را گسترش داد.
2- متحد طبیعی براساس “اهداف” و “استراتژی بلند مدت” انتخاب می شود. نگاه ایدئولوژیک به سیاست خارجی، مخل منافع ملی کشور است. رویکرد ضد امپریالیستی، منافع ملی ایران را تامین نخواهد کرد. “آمریکا ستیزی” تاکنون هزینه ی بسیاری برای منافع ملی ایران داشته است. اگر منافع ملی مد نظر قرار می گرفت، کل سیاست خارجی ایران تغییر می کرد. همانگونه که در مسأله جمهوری آذربایجان و ارمنستان اگر ایران قرار بود براساس ایدئولوژی اقدام نماید، باید از آذربایجان شیعه دفاع می کرد، اما در نظر گرفتن منافع ملی منجر به آن شد که دولت ایران به ارمنستان کمک کند[ 1]. در دوران جنگ با عراق، طی ماجرای ایران- کنترا، دولت ایران از دولت اسرائیل، برای مقابله با دولت مسلمان عراق، اسلحه خریداری کرد. ضرورت های جنگ و مصالح عملی دولت ایران و آقای خمینی را به آن معامله وادار کرد. اما در نظر گرفتن منافع ملی هم چنان اقتضایی داشت. در خاورمیانه، اعراب به طور سنتی در برابر ایران قرار می گیرند. حتی کسانی بر این گمانند که اعراب دشمن طبیعی ایرانند. اما ترکیه و پاکستان( و به نظر برخی حتی اسرائیل) متحدان بهتری برای ایرانند.
یکی از مهمترین اهداف سیاست خارجی ایران (نه لزوماً زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران)، رفع تهدید از ایران است. نزدیکی به روسیه و چین نمی تواند برای ایران امنیت به ارمغان آورد. اگر آمریکا ایران را مورد تهاجم قرار دهد، روسیه و چین در برابر امتیازاتی که از آمریکا دریافت خواهند کرد، حداکثر سکوت پیشه خواهند کرد. اما اگر امتیازاتی که دولت ایران به آنها خواهد داد بیشتر باشد، به طور لفظی حمله ی نظامی به ایران را محکوم خواهند کرد. در صورتی که ارتباط با آمریکا و داشتن روابط دوستانه، از ایران رفع تهدید خواهد کرد. به نظر من دولت ایران باید با دولت آمریکا روابط رسمی و علنی و دوستانه داشته باشد. بدینترتیب منافع ملی ایران تأمین خواهد شد. در شرایط کنونی، دولت آمریکا، نه تنها در هر مکانی و هر موضوعی به مقابله با منافع ملی ایران بر می خیزد، بلکه خطر حمله ی نظامی ارتش آن کشور به ایران وجود دارد که به هر نحو ممکن باید از آن جلوگیری به عمل آید. “امنیت ملی” و “منافع ملی ایران” در پای شعارهای ایدئولوژیک ”ضد امپریالیستی” و “عظمت طلبی اتمی خامنه ای” قربانی می شود. رژیمی که از بحران تغذیه می کند و بقایش در گرو بحران آفرینی است، ایران را با خطر نابودی مواجه کرده است. یک روز آقای خمینی گفت: ما رابطه ی با آمریکا را می خواهیم چه کنیم؟ کاریزمای آقای خمینی به منتقدان اجازه نمی داد که پاسخ متکی بر منافع ملی عرضه نمایند. کمترین پاسخی که در آن زمان به آقای خمینی می شد داد این بود که، به همان دلائلی که رابطه ی با دیگر دولت ها را می خواهیم، رابطه ی با آمریکا را هم می خواهیم. پس از آقای خمینی، آقای خامنه ای، معتقدان به مذاکره ی با آمریکا را عده ای جاهل، ساده لوح، مرعوب، بی غیرت و خود فروخته خواند. گذشت زمان، خود فروشی و بی غیرتی را به “عزت، حکمت، مصلحت” و تفهیم اتهام تبدیل کرد. جبر واقعیت، شعارهای ایدئولوژیک را از صحنه بیرون می راند. امروز، دولت ایران در حال مذاکره ی با دولت آمریکا است و هیچ کس آن را مصداق بی غیرتی و خود فروشی جلوه نمی دهد. این مذاکرات، باید به برقراری ارتباط بینجامد.
اما این تصور که برقراری روابط رسمی بین ایران و آمریکا، به طور کلی، تعارض منافع در تمام عرصه ها از بین خواهد برد، خیالی بیش نیست. روابط بین دو کشور، تمام مسائل بین دو طرف را حل نخواهد کرد.
3- خانم مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، در 17 مارچ سال 2000، طی یک سخنرانی اعلام کرد که دولت آمریکا در سال 1953 منافع خود را در نبود محمد مصدق می دید. لذا در کودتای 28 مرداد 1332 مشارکت داشت. پس از کودتا، آمریکا و جهان غرب، به مدت 25 سال پشتیبان رژیم ناقض حقوق بشر شاه بودند. بدینترتیب، تنفر مردم ایران از آمریکا قابل فهم است. جرج بوش در 6 نوامبر 2003 طی یک سخنرانی در واشنگتن اعلام کرد که آمریکا و جهان غرب در طی 60 سال گذشته، در منطقه خاورمیانه، برای حفظ ثبات و امنیت، از دولتهای دیکتاتور، به زیان آزادی، حمایت کرده اند. بوش وعده داد که این سیاست نادرست را تغییر دهد و به گسترش دموکراسی در منطقه ی خاورمیانه کمک کند. پس این حکم کلی که دولت آمریکا همیشه پشتیبان دموکراسی بوده است، با شواهد واقعی و اعترافات دولت مردان آمریکایی تأئید نمی شود. مردم منطقه خاورمیانه بر این گمانند که آمریکا حامی رژیم های خودکامه منطقه است. کما اینکه دولت بوش وقتی دریافت که فشار آوردن بیش از حد بر حسنی مبارک جهت برگزاری انتخابات آزاد در مصر، پیروزی بنیادگرایان، که از رژیم فعلی خودکامه ترند، را به دنبال خواهد داشت، از این کار منصرف شد. روابط بسیار دوستانه دولت آمریکا با دولت های خودکامه ی خلیج فارس و آسیای میانه، بهترین شاهد این مدعاست که سیاست خارجی دولت آمریکا را نمی توان به گسترش دموکراسی فروکاست.
در ماجرای “ایران- کنترا”، با اینکه کنگره کمک مستقیم آمریکا به کنتراها (که به نقض فاحش حقوق بشر شهرت داشتند) را ممنوع کرد، دولت ریگان از طریق معامله ی تسلیحاتی بین ایران و اسرائیل به طراحی سرهنگ آلیور نورث، مخفیانه به حمایت مالی از آنها ادامه داد. برپایه ی گزارش های سازمان های غیر دولتی مدافع حقوق بشر و وزارت امور خارجه ی آمریکا، کلمبیا در سال 1999 صحنه ی کشتار و اعدام دو الی سه هزار نفر از مردم آن کشور به دست ارتش کلمبیا و واحدهای شبه نظامی وابسته به آن بود. دولت آمریکا به جای فشار وارد آوردن بر دولت آن کشور در جهت تخفیف ابعاد این فاجعه، حجم کمک های نظامی اش رابه کلمبیا در سال های 1999 و 2000 به بهانه ی مبارزه با داد و ستد مواد مخدر و شورشیان کمونیست، به نحو چشمگیری افزایش داد.
سرمایه داری به امنیت و ثبات نیازمند است. تصور دولت مردان آمریکایی و غربی بر این است که نظام های دموکراتیک بهتر از نظام های دیکتاتوری امنیت را تأمین می کنند. بدینترتیب، منافع سرمایه داری، در گرو گسترش دموکراسی در جهان است. گسترش دموکراسی که پیامد ناخواسته ی سرمایه داری است، کاملاً به سود جوامع توسعه نیافته می باشد. در عین حال، دموکراسی های هماهنگ، بر دموکراسی های ناسازگار ترجیح دارند. ضمن اینکه آمریکا با کشورهای اقماری خود با معیارهای دوگانه برخورد می کند. نحوه ی نگاه آمریکا به کشورهای نفتی متحد خود، لزوماً مشابه نحوه ی نگاهی نیست که به کشوری چون کره و ترکیه داشته است.
یک نکته ی مهم را نباید فراموش کرد. امروز که همه ی دولت ها و روشنفکران مترقی جهان نگران حمله نظامی آمریکا به ایرانند، ضرورت حمله ی نظامی، با تأکید بر “خودکامگی” و “ناقض حقوق بشر” بودن رژیم ایران “توجیه” (Justify)نمی شود. ضرورت استفاده ی از گزینه ی نظامی، با اخبار زیر توجیه می شود: ایران بدنبال نابودی اسرائیل به وسیله ی بمب اتمی است، سربازان آمریکایی در عراق با سلاح های ایرانی، توسط تروریست های آموزش دیده به وسیله ی سپاه پاسداران کشته می شوند. این گونه توجیهات نشان می دهد که حمله ی نظامی احتمالی، برای تأمین امنیت بلند مدت دولت اسرائیل و جلوگیری از اقدامات تروریستی دولت ایران است. دموکراسی و حقوق بشر هیچگاه مسأله ی اصلی روابط بین الملل نبوده است.
4- در حالیکه بزرگترین روشنفکران آمریکا، بهترین و دقیق ترین نقدها را بر دموکراسی آمریکا وارد می آورند، برخی از ایرانیان هیچ انتقادی از دموکراسی آمریکا را بر نمی تابند. اینان که خود در هیچ نوشته یا سخنرانی ای از دولت آمریکا انتقاد به عمل نمی آورند، منتقدین دموکراسی آمریکا را، “ضد امپریالیست” و “ضد آمریکایی” می نامند تا سخنان این منتقدین گوش شنوایی نیابد.
مایکل والزر، فیلسوف نامدار آمریکایی، ویژگی نقد دموکراتیک آمریکا را برجسته می سازد:” دشوار است، ولی می توانیم به روشنی و سهولت شاهد رویش نقد سیاست آمریکا از بطن روایتی غلیظ از آرمان گرایی دموکراتیک باشیم. نقدی که معطوف به دو جنبه است: نخست افشای مهم ترین نوع تجاوزگری توزیعی در جامعه آمریکا: تجاوز و تهاجم اشخاص ثروتمند یا صاحبان ثروت شرکت ها به حوزه ی سیاست… قدرت ثروت مسلماً مشخصه ی آمریکای امروز است- و به سبب همین مشخصه توجیهات ایدئولوژیک مخصوص به خودش را دارد. بنابر این تفکر دموکراتیک باید با در نظر داشتن این موارد و بر ضد آنها بیان شود و به طرق مشخص و با شواهد عینی نشان دهد که قدرت دولت چگونه کسب و حتی به کار بسته می شود، بی آنکه هرگز رضایت کسانی که در معرض این قدرت قرار می گیرند در نظر گرفته شود. دومین هدف انتقاد دموکراتیک معطوف است به بازنگری در حدود و ثغور درونی جامعه ی آمریکا- افشای اعمال چیزی بسیار شبیه به قدرت سیاسی در خارج از حوزه ی سیاسی به رسمیت شناخته شده و ورای گستره ی اصل رضایت. در این عرصه هدف های متفاوت چندی وجود دارد که هر یک استحکامات ایدئولوژیک خاص خود را دارند و باید تک تک به آنها پرداخت: حکومت مطلقه ی مدیران کارخانجات و شرکت ها، خودکامگی روسای دانشگاه ها، استبداد پدر سالارانه ی مردان رئیس خانواده و نظایر آن”[2].
به گمان این منتقدین، سیاست مداران تحت کنترل جامعه ی تجاری قرار دارند. رسانه ها تحت سیطره ی شرکت ها قرار دارند. در دهه ی 90 رسانه های جهانی به زیر سلطه ی 9 شرکت بزرگ درآمدند: تایم وارنر( سی ان ان)، دیزنی(ای بی سی)، برتلزمن، وایاکام، نیوز کورپریشن(فاکس)، تی سی آی، جنرال الکتریک(ان بی سی)، سونی( کلمبیا پیکچرز)و سیگرمز(یونیورسال استودیوز)[3].
در دهه ی 1960، بیش از 70 درصد آمریکاییها معتقد بودند که دولت فدرال هر چه می کند همواره یا در بیشتر اوقات درست است. در سال 2002 این رقم به 30 درصد کاهش یافت. میزان شرکت در انتخابات ریاست جمهوری نسبت به دهه ی 1960 حدود 20 در صد کاهش یافته است. رابرت پاتنام نشان داده است که شرکت در امور عمومی و مدنی به طور کلی از سالهای میانی دهه ی 1960 به میزان 40 درصد کاهش یافته است[4]. از نظر آمریکاییها دولت فدرال به هیولای بزرگ بسیار فربه تبدیل شده که نمی تواند به مشکلات آینده واکنش نشان دهد. جامعه ی مدنی آمریکا، نقش، کارکرد و قدرت دولت فدرال را زیر سوال برده است. مخالفت صریح و عمیق اکثریت آمریکائیان با هیولای مسلط دولت فدرال در دهه ی 90 نضج گرفت. بالز و براونشتاین نتایج نظرسنجیهای مختلف را به صورت زیر جمع بندی کرده اند:“نارضایتی از حکومت اکنون دو جریان نیرومند ایجاد می کند. از یک طرف، اکثریت وسیع امریکاییها همداستانند که واشنگتن (دولت فدرال) نهادی بیهوده، غیر موثر و حافظ منافع خاص، و پر از سیاستمدارانی است که فقط به منافع خود می اندیشند و حاضرند برای انتخاب شدن هر حرفی بزنند. (این بیگانگی عوام گرایانه از دولت بین کارگران سفید پوست قوی تر است- یعنی همان گروهی که طی دو دهه ی گذشته بیشترین فشارهای اقتصادی را تحمل کرده است). از طرف دیگر، تعداد کمتر، اما قابل توجهی از آمریکاییان مخالف ایدئولوژیک حکومت هستند- آن را هیولای مسلطی می دانند که آزادی فردی و خوداتکایی فردی را از بین می برد، دین را تضعیف می کند، و به نفع اقلیتها و فقرا تمام می شود… در حال حاضر خصومت با واشنگتن به اندازه ی احترام گذاشتن به پرچم، جزیی از فرهنگ آمریکایی است”[5]. بخش مهمی از احساسات ضد دولتی(دولت فدرال) مردم آمریکا به دلیل دفاع هر چه بیشتر از خودمختاری محلی است و بخش مهمی از مخالفت با اقدامات نظامی دولت فدرال در خارج، ناشی از انزواطلبی سیاسی جامعه ی مدنی آمریکا است. آنان می پرسند چرا مردم آمریکا باید هزینه ها و مشقات عراق و سودان و سومالی و یوگسلاوی سابق که به آنها مربوط نیست را تحمل کنند؟
اگر دیدن این نوع واقعیات و بیان آنها آدمی را “ضد آمریکایی” و “ضد امپریالیست” می کند، پس اکثر روشنفکران و اساتید دانشگاههای آمریکا ضد آمریکایی هستند. در آمریکا نشریاتی چون نیشن، زی مگزین، مادر جونز و… به طور مرتب مقالاتی در انتقاد از سیاست های آمریکا و شرکت های آمریکایی منتشر می کنند. انتقاد پذیری نظام آمریکا، هرچند بی حد و مرز نیست، اما در مقایسه با دیگر جوامع، پیشرفته تر است. همانطور که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، “سوسیالیسم واقعاً موجود” بود، ایالات متحده ی آمریکا هم، “دموکراسی واقعاً موجود” است. “آرمان دموکراسی” با “واقعیت دموکراسی” فاصله ی بسیار دارد.
در عین حال، با تمام انتقاداتی که بر دموکراسی واقعاً موجود آمریکایی وارد است، حتی منتقد رادیکالی چون نوام چامسکی جامعه ی آمریکا را در حال پیشرفت می بیند. می گوید:“ایالات متحده در مقایسه با بیست و پنج سال پیش مکانی به مراتب متمدنانه تر است. بحران دموکراسی و استقلال فکری که آن قدر مایه ی هراس نخبگان بود کاملاً واقعیت داشته و اثرات عمیقی بر جامعه گذاشته و روی هم رفته مفید بوده است. این تأثیر را می توان به وضوح در طیف وسیعی از مسائل مشاهده کرد. از جمله نژاد پرستی، محیط زیست، فمینیسم، مداخله ی قهر آمیز و بسیاری مسائل دیگر، همچنین در رسانه ها که طی سالیان اخیر فضایی نسبی برای طرح آرای مخالف و گزارش های انتقادی گشوده اند، فضایی که حتی در اوج تب و تاب دهه ی شصت هم قابل تصور نبود، چه برسد به قبل از آن”[6].
دموکراسی واقعاً موجود آمریکا، در مقایسه با دیگر دموکراسی های موجود، دارای برخی وجوه بی نظیر است، اما از برخی زوایا، دارای نواقصی جدی و باورنکردنی است.
5- فرض کنیدکه با یک ایران صد در صد دموکرات( مردم و دولت دموکرات) روبرو هستیم. اگر کسی این فرض را محال بداند، بازهم تفاوتی در اصل مسأله ندارد، چون فرض محال، محال نیست. اگر ایران دموکرات بخواهد بمب اتمی ( نه انرژی هسته ای صلح آمیز) داشته باشد، آمریکا به مقابله ی با آن برخواهد خواست.
من در تمام نوشته های خود از “خاورمیانه غیر اتمی” و پاکسازی منطقه خاورمیانه از سلاح های هسته ای و میکروبی دفاع کرده ام. بمب اتمی را حق هیچ دولتی نمی دانم. اما با واقعیت روابط بین الملل چه باید کرد که ایده ی اخلاقی- عقلایی غیر اتمی شدن منطقه خاورمیانه را یوتوپیایی تلقی می کنند؟ از اینرو، اگر غیر اتمی شدن منطقه به عنوان یک استراتژی دنبال نگردد، چون اسرائیل(200عدد)، هند(60عدد)، پاکستان(50عدد)، قزاقستان و روسیه دارای بمب اتمی هستند، دیگر کشور ها، از جمله ایران صددر صد دموکرایتک، هم به دنبال سلاح اتمی خواهند رفت. رئال پلتیک چنین اقتضایی دارد. یا هیچ کشوری نباید سلاح اتمی داشته باشد، و یا آنها هم که ندارد، برای حفظ امنیت خود، مخفیانه به دنبال سلاح اتمی خواهند رفت. مسابقه ی تسلیحاتی و هدر دادن منابع کمیاب اقتصادی، ناشی از این واقعیت تلخ و غیر انسانی است. اگر ایران دموکرات به دنبال بمب اتمی برود، دولت آمریکا برای حفظ منافع دولت اسرائیل، در برابر ایران قرار خواهد گرفت و اجازه چنین کاری را به ایران نخواهد داد. حفظ منافع اسرائیل در منطقه ی خاورمیانه، اولین الوویت سیاست خارجی دولت آمریکا است، برای اینکه نتیجه ی انتخابات آمریکا به منابع مالی لابی اسرائیل وابسته است و کاندیداهای آمریکا برای جذب هرچه بیشتر این منابع، در حمایت بی دریغ از دولت اسرائیل و خواسته هایش، با یکدیگر به رقابت می پردازند.
دو استاد سابق دانشگاه هاروارد در تحقیقی مفصل در باره نفوذ لابی اسرائیل، که اخیراً به صورت کتاب منتشر شد، نشان داده اند که لابی دولت اسرائیل تا چه حد بر دولت آمریکا نفوذ دارد[7]. دو تن(استیون روزن و کیت وایزمن) از اعضای سابق لابی آیپک( کمیته ی امور عمومی اسرائیل و آمریکا) که متهم به جاسوسی برای اسرائیل(انتقال اطلاعات محرمانه ی دفاعی آمریکا به اسرائیل طی سال های 1999 تا 2004 ) شده اند، مدعی اند که مقامات آمریکایی به طور منظم اطلاعاتی را در اختیار اعضای آیپک قرار می دادند و توقع داشتند که این اطلاعات در اختیار مقامات دولت های خارجی و رسانه ها قرار گیرد.
6- دولت جرج بوش، به دلیل مجموعه اقداماتی که انجام داده، به شدت به اعتبار و شهرت جهانی آمریکا لطمه وارد آورده است. تمام روشنفکران مترقی جهان با این دولت مخالف هستند. این دولت در خود آمریکا هم به گواهی روشن آمار و ارقام از مقبولیت چندانی برخوردار نیست. اگر هم کسی آمریکا(ملت-دولت) را متحد طبیعی دموکرات های ایرانی تلقی نماید، این دولت خاص، در این برهه از زمان، متحد نیروهای دموکرات ایرانی نمی تواند به شمار آید. فضای بین المللی تا حدود زیادی ضد آمریکایی است. این فضا معلول عملکرد این دولت است. در زمان کلینتون و خاتمی این فرصت وجود داشت که روابط ایران و آمریکا به مسیر درست هدایت و روابط برقرار شود، ولی خاتمی نه قدرت(اختیار) چنین کاری را داشت و نه شجاعت آن را. درست است که رهبر به شدت در مقابل این فرایند ایستاده بود، اما خاتمی هم هیچ گامی در این جهت برنداشت که نشانی از شجاعت و درایت داشته باشد. منافع ملی ایران، با قصور و بی عملی خاتمی، فدای تامین اراده رهبری شد.
7- آمریکا از هزاران کیلومتر آن طرف تر، مدعی منافع مشروع در منطقه خاورمیانه است. آیا ایران دموکرات در منطقه و کشورهای همسایه دارای منافع نیست. منافع ایران دموکرات هم با منافع دولت آمریکا در منطقه تعارض پیدا خواهد کرد. کما اینکه منافع دولت آمریکا با منافع دولت های دموکرات اروپائی (آلمان و فرانسه و… ) در این منطقه تعارض دارد و آمریکا به زور منافع خود را دنبال می کند، تا آنجا که پس از حمله ی آمریکا به عراق، روابط آلمان و فرانسه با این کشور به شدت تیره شد و تا مدتها هیچ دیداری بین سران دو طرف صورت نگرفت.
8- حقوق اقلیت ها، یکی از مباحث مهم فلسفه ی سیاسی و فلسفه ی اخلاق کنونی است. آیا انفصال یک گروه فرهنگی-قومی از دولت- ملت موجه و مجاز است؟ در چه وضعیتی گروه مسلط حق دارد به زور مانع خروج گروه انفصالی از محدوده ی خود شود؟ در چه وضعیتی باید اجازه دهد که گروه انفصالی جدا شود؟ این نوع مباحث در فلسفه ی سیاسی ادامه دارد و طرح آنها هیچ اشکالی ندارد. برخی از افراد می پرسند : چرا خروج یک فرد از سیطره ی دولت ظالم(مهاجرت، دست کشیدن از تابعیت دولت قبلی و پذیرش تابعیت دولت جدید) مجاز است، ولی خروج جمعی یک اقلیت قومی-فرهنگی از سیطره ی یک دولت تبعیض گر قومی(انفصال و تجزیه) مجاز نیست؟ دومی با اولی چه تفاوتی دارد؟ مستقل از اینکه انفصال مجاز باشد یا نباشد، تفاوت این دو انکار ناپذیر است. وقتی فردی تابعیت ایرانی خود را وا می نهد و تابعیت جدیدی(آمریکا، کانادا و… ) اختیار می کند، بخشی از سرزمین را با خود نمی برد، اما در انفصال، بخشی از سرزمین را هم با خود می برند. سرزمین از همه ی جهات( اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، تاریخی) با رفاه و سعادت همه ی ساکنان آن خطه ارتباط دارد. تجزیه مجموعه ای از مسائل در پی دارد، که ترک تابعیت فردی ندارد. مباحث فلسفی و اخلاقی درباره ی انفصال و مهاجرت در جای خود قابل طرح و پیگیری است، اما در حال حاضر ما با پدیده ی خطرناکی مواجه هستیم که یک “متحد طبیعی” به شدت از آنها پرهیز خواهد کرد.
تردید نمی توان روا داشت که برخی از محافل آمریکایی از گروه های تجزیه طلب و طرح های تجزیه طلبانه حمایت می کنند. تجزیه ایران به هیچ وجه به سود آمریکا نیست، اما با توجه به اینکه سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تنها هدف برخی محافل است، هر اقدامی که به این هدف یاری رساند، از نظر اینان اقدامی قابل توجیه است. اگر رژیمی دموکراتیک و یا رژیمی خودکامه، ولی متحد با آمریکا در ایران بر سر کار بود، این محافل این سیاست نادرست را تعقیب نمی کردند. در هر صورت، این نوع اقدامات با منافع ملی ما تعارض دارد. حفظ تمامیت ارضی ایران برای همه ی ایرانیان مهم است. دموکراسی را برای ایران و ایرانیان می خواهیم. رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی، اقلیت های قومی و مذهبی و جنسی را از حقوق خود محروم کرده و تبعیض ناروایی علیه آنها به کار برده اند. راه حل مسأله، فدرالیسم در چارچوب ایران دموکراتیک است، نه حمایت از حرکات تجزیه طلبانه، به نام گسترش دموکراسی. توزیع عادلانه و منصفانه قدرت و ثروت و معرفت و منزلت، مشکل همه ی اقلیت ها را حل خواهد کرد. “سبک های مختلف زندگی”، دگرباشی و دگراندیشی، باید به رسمیت شناخته شود. همه ی ایرانیان( از جمله اقلیت های قومی، اقلیت های مذهبی، اقلیت های جنسی و اقلیت های ناخداباور)، شهروندان یک سرزمین واحد و دارای حقوق برابرند. همزیستی مسالمت آمیز در وابستگی متقابل و تساهل و تسامح در قبال تفاوت و تنوع، در جامعه ای چند فرهنگی حاصل شدنی است. جامعه ی چند فرهنگی، در قیاس با جامعه ی تک فرهنگی، جالبتر، موجد صلح، بارورتر و قوت دهنده ی به افرادی است که در آن زندگی می کنند. تنوع اندیشه ها و سبک های زندگی ما را قادر می سازد که در مقام فرد شکوفاتر شویم. تسامح و تساهل و رفتار بی طرفانه ی دولت، چسب اجتماع و مشارکت سیاسی است. باید با رفتارهای غیر متساهلانه، اجحاف آمیز و نگرشهای تبعیض آمیز مبارزه کرد. دفاع از هویتهای تحت ستم و منافع به انقیاد کشیده شده از سوی گروه اجتماعی حاکم، محرک هویت یابی انفصالی است. اما هویت یابی اقلیت های ما، بیشتر واکنشی فرهنگی است تا سیاسی که بدنبال تجزیه و تشکیل یک دولت مستقل قومی باشد. وقتی هویت فرهنگی مورد تهدید قرار می گیرد، باز آفرینی هویت و برساختن آن، واکنشی طبیعی خواهد بود. به گفته دیوید هوسون:” نیاز به نمایاندن هویت، ونیاز به تصدیق محسوس آن توسط دیگران، به طور روز افزونی به همه جا سرایت می یابد و باید آن را به عنوان نیرویی بنیادی حتی در دنیای بی روح و یک دست کننده ی جوامع فوق تکنولوژیک پایان قرن بیستم، باز شناخت”[8].
9- این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت : اکثریت نیروهای ایرانی که مدعی دموکراسی خواهی اند( یا بخش متنابهی از آنان)، آمریکا را متحد طبیعی خود تلقی نمی کنند. مگر اینکه ادعا شود: “هر کس آمریکا را متحد طبیعی خود تلقی نکند، دموکرات نیست”. این ادعا نامعقول است و به راحتی با شواهد متقن نقض می شود. این عین رویکرد دولت آمریکا و دولت ایران است که هر کس را که با آنها نباشد، تروریست و برانداز و دشمن و یا محارب و جاسوس معرفی می کنند. شاید گفته شود که نگاه دموکراسی خواهان ایرانی به آمریکا غلط و به زیان منافع ملی ایران است، اما وجود این نگاه را نمی توان انکار کرد.
10- ذهنیت(نگرش) ایرانی به دولت های خارجی، با ذهنیت اروپایی و افریقایی و آسیایی تفاوت بسیار دارد. نلسون ماندلا با افتخار می نویسد که جهت مبارزه با رژیم آپارتاید، از هر دولتی کمک مالی و تسلیحاتی دریافت کرده است. واسلاو هاول از دولت آمریکا به دلیل کمک هایی که به آنها در دوران رژیم های کمونیستی توتالیتر کرده، رسماً تشکر می کند. حماس و حزب الله لبنان هم علناً اعتراف می کنند که از جمهوری اسلامی کمک های مالی دریافت می دارند. اما نخبگان و روشنفکران ایرانی، در این خصوص کاملاً منفی فکر می کنند. نوعی “بیگانه ستیزی” در “مفهوم ایرانی استقلال” وجود دارد که نمی توان آن را نادیده گرفت. این نگرش ریشه های بسیاری دارد. از جمله ی آنها: مداخله ی خارجی در امور ایران، وابستگی برخی از سیاست مداران ایرانی به دول خارجی، بست نشینی سیاسیون در سفارت خانه های روسیه و فرانسه و انگلیس و غیره. این ذهنیت، مستقل از واقعیات تلخ، محصول بدبینی و تئوری توطئه است. در همین چارچوب، کسانی انقلاب مشروطه را “مشروطه ی انگلیسی” و انقلاب اسلامی را “انقلاب آمریکایی”، محصول کنفرانس گوادلوپ، خوانده اند[9]. این نگاه بیمارگونه ی توطئه اندیش، تا آنجا پیش رفت که کسانی انقلاب 57 را محصول برنامه های بخش فارسی رادیو بی. بی. سی جلوه می دادند. با این واقعیت که انگلیسی ها و آمریکایی ها به افراد یا گروه هایی پول داده اند، نمی توان وقوع پدیده های بزرگ اجتماعی را تبیین کرد. تجربه تاریخی ایرانیان در جریان مشروطه و قبل از آن در دوره ی قاجار، از جمله قرارداد 1919 و کودتای 28 مرداد، این بصیرت را به خیرخواهان بخشیده است که کمک و دخالت مالی بیگانگان را به حق با دیده ی تردید بنگرند.
مفهوم “استقلال” و “دولت ملی”[10] در پرتو تحولات زیر، باید از نو بازسازی شود:
الف- جهانی شدن اقتصاد و بین المللی شدن نهادهای سیاسی. نظام نوین قدرت بر اساس تکثر منابع اقتدار و قدرت مشخص می شود، در این چاچوب، دولت ملی فقط یک از این منابع است. دولتهای ملی به نقطه هایی از شبکه ی وسیع تر قدرت تبدیل خواهند شد. مفهوم حاکمیت مستقل دیگر معنایی ندارد. به نزاع هسته ای ایران و جهان غرب بنگرید. با اینکه ایران اجازه داده است که مامورین آژانس(در واقع مامورین دیگر دولت های ملی)از تمام تاسیسات به کلی سری ایران در هر زمانی که بخواهند بازدید به عمل آورند، شورای امنیت سازمان ملل متحد آن را کافی تلقی نمی نماید و خواهان تعلیق غنی سازی اورانیوم است. فعالین سیاسی ایران( اعم از اصلاح طلبان حکومتی و اپوزیسیون خارج حکومت) خواهان پذیرش مصوبه شورای امنیت هستند. هیچ کس به دولت اعتراض نمی کند که بازدید مأمورین “بیگانگان” از سری ترین تأسیسات، نقض حاکمیت ملی و استقلال ایران است. این مثال ساده را می توان با ذکر دهها و صدها مثال و نمونه ی برجسته ی دیگر تحکیم وتقویت کرد. دولت ایران اخیراً سندی مربوط به ریخته گری فلز اورانیوم، که در فرایند ساخت قطعات مربوط به سلاح هسته ای نقش قابل توجهی دارد، را در اختیار بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی قرار داد. آیا پروژه ای محرمانه تر از این وجود دارد؟ اما جامعه ی جهانی ایران را مجبور کرد تا به خواست آژانس تن دهد. جهان واقعی دولت ملی تغییر کرده است، ولی خود ما همچنان با مفهوم کهن استقلال و دولت ملی نرد عشق می بازیم.
ب- جهان شمولی فرهنگ مشترکی که از طریق رسانه های الکترونیک، آموزش و پرورش، نوشتار، شهری شدن و نوسازی انتشار می یابد.
ج- یورش علمی به مفهوم ملتها. نظریه ضد ملی گرایی، ملیت ها را “اجتماعات تصوری” قلمداد می نماید. گلنر آنها را ”اجتماعات تصوری” می خواند. به گمان وی ملتها مصنوعات ایدئولوژیک صرف هستند که از طریق دستکاری خود سرانه ی اسطوره های تاریخی توسط روشنفکران و در جهت منافع نخبگان اقتصادی و اجتماعی برساخته می شوند.
11- جنبش دموکراسی خواهی ایران نیز حق دارد با همه ی دولت ها ارتباط داشته باشد. ارتباط با دولت های غربی، ”حق انحصاری “ دولت بنیادگرای خودکامه ی سلطانی نیست. مردم ایران حقوق بسیاری دارند که این دولت سرکوبگر همه ی آنها را پایمال کرده است. اما در شرایط کنونی جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان، متشکل و دارای رهبری مورد اجماع نمی باشد. هیچ کس نمی تواند مدعی نمایندگی یا رهبری از سوی مبارزین ایرانی شود. مذاکره با دولت های غربی کار رهبری مورد اجماع جنبش دموکراسی خواهی است. خانم آنسو سوکی در برمه کنونی در چنین موقعیتی قرار دارد. البته فراموش نباید کرد که زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران، هرگز اجازه نخواهند داد که چنان جنبش متشکلی شکل گیرد و دارای رهبری شود. این رژیم حتی با رژیم برمه هم تفاوت دارد. متشکل کردن کلیه ی ناراضیان دموکراسی خواه در یک جبهه ی وسیع اجتماعی و ایجاد رهبری دموکراتیک و مورد اجماع برای آن، گره از کار فروبسته ی مخالفان خواهد گشود. در آن شرایط، رهبری جنبش درباره ی نوع روابط با کلیه ی دولتها تصمیم گیری خواهد کرد. به گمان من، در نبود یک جنبش متشکل وسیع اجتماعی، مذاکرات پنهانی (غیر علنی) برخی از افراد با دولت ها، خصوصاً نهادهای دولت آمریکا(وزارت خارجه، کاخ سفید، شورای امنیت ملی، پنتاگون، سی. آی. ای)، غیر قابل دفاع است. اگر هم جنبشی وجود داشت، روابط را نمی شد به دریافت کمک مالی فروکاست. کسانی که کمک مالی از دولت های خارجی دریافت می دارند، باید آن را به طور شفاف به اطلاع مردم برسانند[11]. دامن زدن به نظرورزی های ناقدانه در خصوص این مسائل در عرصه ی عمومی، بسیار مفید و روشنگر خواهد بود.
12- یک پرسش این است که آیا حمله نظامی به یک کشور دیگر از نظر اخلاقی قابل دفاع است یا نه؟ پرسش دیگر این است که آیا از طریق حمله ی نظامی می توان کشور دیگری را دموکرات کرد یا نه؟ پرسش اول ناظر به حقانیت جنگ است و پرسش دوم ناظر به موثر بودن جنگ است. دولت آمریکا، حمله ی نظامی را موثر و نتیجه بخش جلوه می داد. ژاپن و آلمان، شاهد مدعای آنان بود. جرج بوش در 6 نوامبر 2003 طی یک سخنرانی اعلام کرد که با پایداری سربازان آمریکا و متحدانش، آلمان و ژاپن به کشورهایی دموکراتیک تبدیل شدند و دیگر خطری برای جهان محسوب نمی شوند. اگر حمله نظامی به عراق هم موثر و موفق بود و در ظرف مدت کوتاهی یک رژیم دموکراتیک بر سر کار می آمد و عراق به سویس و سوئد(یا ژاپن و آلمان) تبدیل می شد، اینک همگان داوری دیگری درباره حمله نظامی داشتند. اما فاجعه عراق در پیش چشم ما قرار دارد. دههاهزار عراقی در این جنگ کشته و عراق ویران گشت. 3850 سرباز آمریکایی کشته(تا 3 نوامبر2007) و حدود پانصد میلیارد دلار تاکنون در جنگ عراق هزینه شده است، بدون اینکه چشم انداز روشنی در برابر ما باشد. از دموکراسی خبری نیست، اما امنیت توتالیتر صدام حسینی هم از میان رخت بربست.
نکته مهم تری هم در این جنگ اتفاق افتاد. دولت های آمریکا و انگلیس با دروغ این جنگ غیر قانونی را آغاز کردند. به دروغ به جهانیان اعلام کردند که عراق دارای سلاح کشتار جمعی است. به دروغ به جهانیان گفتند که صدام از القاعده حمایت می کند. اما پس از جنگ حادثه وحشتناک دیگری هم به وقوع پیوست. نقض حقوق بشر( شکنجه و کشتار غیر نظامیان و… ) توسط سربازان آمریکایی و انگلیسی. اینگونه اقدامات ناقض حقوق بشر، به سود خودکامگان و به زیان مردم جهان سوم تمام شد. رهبر جمهوری اسلامی با استناد به اینگونه اقدامات، اعمال سرکوبگرانه ی دولت ایران را توجیه می کنند. شکنجه، شکنجه است، شکنجه ی آمریکایی و شکنجه ی انگلیسی و شکنجه اسرائیلی با شکنجه ی ایرانی از نظر ماهیت تفاوتی ندارد. البته یک تفاوت را نمی توان نادیده گرفت. دولت اسرائیل، فلسطین نیان را شکنجه می کند، نه مردم خود را. اما رژیم ولایت فقیه، مردم و آزادیخواهان ایرانی را زندانی و شکنجه می کند.
آنان که فقط به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی فکر می کنند و سودای دیگری در سر ندارند، بر این گمانند که از نظر نهادی ایران در ابتدای قرن هجدهم اروپا قرار دارد. به انتظار نشستن تا دموکراسی بر زمین قرن هجدهم بروید، شاید به سالها و دهه ها وقت نیاز داشته باشد. تنها هدف اینان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است. روش سرنگونی موضوعیت ندارد. کسانی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی، خود کاری نمی کنند و حاضر به پرداخت هزینه نیستند، تنها چاره را در حمله نظامی آمریکا جستجو می کنند. اگر گذار به دموکراسی هدف و آرمان نیرویی باشد، به طور قطع با جنگ(حمله ی نظامی به ایران) و دولتی که درصدد تهاجم باشد، مخالفت خواهد کرد. به جای همکاری با دولتی که روش های نظامی گرایانه را دنبال می کند، باید به طور فعال در جنبش ضد جنگ شرکت کرد. محکومیت اقدامات جنگ طلبانه دولت ایران هم بخشی از جنبش ضد جنگ است.
به گمان من نه تنها دموکراسی، که شیوه گذار به دموکراسی هم مهم است. دموکراسی محصول مبارزه ی مسالمت آمیز ایرانیان شجاع و آزادیخواه است. نشستن و کاری نکردن، قدم از قدم برنداشتن و هزینه ندادن، آدمی را به سوی امدادهای دیگری می راند. عده ای به دنبال آنند که “دستی از غیب برون آید و کاری بکند”، عده ی دیگری هم آرزو دارند که “دستی از غرب برون آید و کاری بکند”. اگر دست غرب از آستین ارتش آمریکا برون آید، ویرانی نصیب ما خواهد شد. دموکراسی ای که از طریق ویرانی ایران به دست آید، حتی اگر به دست آمدنی باشد، غیر اخلاقی و غیر عقلایی است. روش و راه رسیدن به مقصود باید با هدف متناسب باشد. جنگ نعمت نیست مگر برای جنگ طلبان. جنگ نه تنها طبیعت و آدمیان را نابود می کند، بلکه بسط جامعه ی مدنی را هم ناممکن می سازد. وظیفه ی مدعیان دموکراسی محکوم کردن جنگ طلبان ایرانی و آمریکایی است، نه استقبال از جنگ. مبارزه سیاسی با رژیم سرکوبگر به شجاعت مدنی نیاز دارد. شجاعت و جسارت و ایثارگری را با دلار نمی توان ساخت. دموکراسی، گذشته از بسترهای اجتماعی (پیش شرط های اجتماعی دموکراسی)، اهداف اخلاقی و عقلایی، استراتژی و تاکتیک، به شجاعت و جسارت و ایثار نیازمند است.
13- به نظر نوام چامسکی، در هر بحران انسانی که با جنایات جنگی یا نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر همراه باشد، ناظران(نه جنایت کاران و نه قربانیان جنایات) سه نوع واکنش می توانند از خود بروز دهند: الف- اقدام در جهت تشدید ابعاد فاجعه، ب- دست روی دست گذاشتن، ج- تلاش برای تخفیف ابعاد فاجعه. به گفته ی وی، دولت آمریکا در بسیاری از بحران های انسانی، از میان سه گزینه ی منطقاً ممکن، گزینه ی اول را انتخاب و به تشدید ابعاد فاجعه کمک می کند. به گفته ی وی، صدام حسین از طریق نقض گسترده ی حقوق بشر، عراق را با بحران انسانی مواجه کرد. اما آمریکا با حمله ی نظامی به عراق، ابعاد فاجعه را بسیار تشدید کرد و شمار تلفات انسانهای بی گناه را به نحو بی سابقه ای افزایش داد.
پرسش این است: آیا حمله ی نظامی به ایران می تواند به بحران انسانی بینجامد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، ما به عنوان ناظر اقدامات جنگ طلبانه ی زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران و نومحافظه کاران حاکم بر دولت آمریکا چه وظیفه ای بر دوش داریم؟
الف- دست روی دست گذاشتن و تبلیغ جنبش سکوت.
ب- حمایت از جنگ از طریق ارائه اطلاعات نادرست به مقامات آمریکایی و تشویق آنها به حمله ی نظامی به ایران، یا از طریق حمایت از پروژه ی عظمت طلبی اتمی خامنه ای، زیر لوای حق مسلم انرژی هسته ای.
ج- تلاش برای جلوگیری از فاجعه ای که در پیش است. به کمک همه ی صلح طلبان جهان در جنبش ضد جنگ شرکت کردن و ابعاد جهانی به آن دادن.
منبع: رادیو زمانه، 16 و 18 و 21 آبان 1386
پانوشت ها:
1- پرسش: آیا سیاست دولت ایران در حمایت از جمهوری ارمنستان به نفع منافع ملی ایران تمام شده است یا نه؟
پاسخ : در خصوص این سیاست مناقشه ی فراوانی وجود دارد. دولت ایران نگران تجزیه ی آذربایجان ایران و پیوستن آن به جمهوری آذربایجان است. برخی اقدامات تحریک آمیز توسط برخی محافل پان ترکیست کشور همسایه، به این نگرانی دامن زده است. اما حمایت از ارمنستان موجب سه واکنش زیان آور شده است. اول: نزدیکی هر چه بیشتر جمهوری آذربایجان به دولت آمریکا و تبدیل آمریکا به متحد استراتژیک آن کشور. دوم: ناراحتی و نارضایتی مردم ترک زبان ایران از حمایت دولت از جمهوری ارمنستان. رضایت شهروندان از سیاست دولت، بهترین پشتوانه ی امنیت ملی ایران است. سوم: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایران عشق مردم جمهوری آذربایجان بود و آرزوی آنها پیوستن به ایران بود. پس از حمایت ایران از ارمنستان، نگاه مردم آذربایجان به ترکیه معطوف شد، اما با توجه به اینکه ترکیه هم نتوانست انتظارات آنها را برآورده نماید، نگاه آنها به آمریکا معطوف گشت.
2- Michael Walzer , Thick and Thin : Moral Argument at Home and Abroad
. Notre Dame , IN : University of Notre Dame Press, 1994, PP 57-58.
3- Robert W. McChesney ,”The New Global Media. ” The Nation November 29 , 199
4- Robert D. Putnam, Bowling Alone : The Collapse and Revival of American Community (New York : Simon and Schuster ,2000), 46.
5- Balz,Dan and Brownstein, Ronald(1996) Storming the Gates :Protest Politics and the Republican Reuiual , Boston :Little ,Brown. P 13.
6- Necessary Illusions: Thought Control in Democratic Societies. Boston, Mass: South End Press, 1889. p135.
7- John J. Mearsheimer AND Stephen M. Walt :THE ISRAEL LOBBY AND U. S. FOREIGN POLICY , 2007.
8- David Hooson , Geography and National Identity ,Oxford:Blackwell. 1994,P2-3.
9- برای سخنرانی به دانشگاه کلمبیا دعوت شده بودم. گری سیک از سوی دعوت کنندگان مرا به حاضران معرفی و در پایان سخنرانی، پرسش ها را مطرح می کرد. پس از خاتمه ی برنامه، از او پرسیدم: برخی از سلطنت طلبان ایرانی مدعی اند که انقلاب اسلامی 57 را شما در کنفرانس گوادلوپ ساخته اید؟ خنده ی بلندی سر داد و گفت :من هم این ادعاها را شنیده ام و به برخی از آنها گفته ام، برای آمریکا چه کسی بهتر از شما بود؟
10- مطابق تعریف آنتونی گیدنز در کتاب دولت ملی و خشونت، “ دولت ملیف که در مجموعه ی پیچیده ای از دولتهای ملی دیگر قرار دارد، دستگاهی از صورتهای نهادی حکومت کردن است که قدرت اجرایی را به طور انحصاری در قلمروی با مرزهای مشخص در اختیار دارد و قانون، تضمین کننده ی حاکمیت آن و کنترل مستقیم ابزارهای خشونت درونی و بیرونی است”(ص121). به گقته ی گیدنز:” فقط در دولتهای ملی مدرن است که دستگاه دولت می تواند در دعوی انحصار ابزارهای خشونت کامیاب باشد، و فقط در چنین دولتهایی است که دامنه ی قدرت اجرایی دستگاه دولت مستقیماً با مرزهای منطقه ای همان دعوی تناسب دارد”(ص18).
11- پنهان کاری منابع مالی، حتی از اعضاء، بخشی از عملکرد اپوزیسیون است. جلیل گادانی عضو کمیته ی مرکزی و دفتر سیاسی حزب دموکرات کردستان در این خصوص می نویسد:” متأسفانه در کنگره های حزب دموکرات هرگز مسأله مالی مطرح نشده و این عمل همواره موجب عدم رضایت اعضاء کنگره ها شده است در واقع مطابق مفاد اساسنامه مهم ترین و مسئول ترین ارگان حزب گنگره است و تمامی مسائل در آنجا قابل طرح است، مسائل مالی به عنوان حقایقی انکار ناپذیر همواره مورد گله و اعتراض قرار می گیرد. در این گنگره(کنگره هفتم 26 تا 29 آذر 1364) بحث کمک های خارجی مطرح شد متأسفانه دکتر قاسملو در پاسخ سوال سلام عزیزی عضو کمیته مرکزی تا حدی هم عصبانی شد و از بیان واقعیاتی که همگی به آن واقف بودند و اسناد زنده ای هم در دست داشتند سر باز زد. احمد نستانی یکی از فرماندهان نامدار حزب از دکتر قاسملو پرسید: جناب دکتر آیا وقت آن نرسیده است که حداقل این کنگره مطلع شود وضع مالی ما چگونه است، از کجا تأمین می شویم و چی داریم؟ دکتر بسیار بی پروا در پاسخ گفت تا زمانی که من دبیر کل حزب باشم غیر از خود من هیچکس نباید بداند چه داریم و چه نداریم؟”. (جلیل گادانی، 50 سال مبارزه، تاریخ مختصر حزب دموکرات کردستان ایران، چاپخانه وزارت فرهنگ منطقه کردستان، ص 323.
منبع: زمانه