آمریکا، متحد طبیعی دموکراتهای ایرانی؟

نویسنده

ganji.jpg

یکی از دوستان برای صرف شام و دیدار با تعدادی از هموطنان مرا به منزل خود دعوت کرد. روز قبل، مقاله ی ‏‏”دموکراسی دلاری” در روزنامه واشنگتن پست منتشر شده بود. برخی از هموطنان با مواضع و رویکرد آن مقاله مخالف ‏بودند و اعتقاد داشتند که مواضع من “ضد آمریکایی” است. به نظر آنها، بسیاری از ایرانیان (منجمله من)، همچنان در ‏چنبره ی ایده های نادرستی که حزب توده و سایر گروه های چپ در ایران می پراکندند، گرفتار و اسیریم. از من می ‏پرسیدند: ‏

چرا پول گرفتن از خارجی ها برای مبارزه با جمهوری اسلامی نادرست و غیر اخلاقی است؟‏

‏- مگر لنین از آلمانی ها کمک دریافت نکرد؟ ‏

‏- مگر حزب توده و دیگر گروه های چپ از دولت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی کمک مالی دریافت نمی کردند؟ ‏

‏- مگر نلسون ماندلا برای کنگره ی ملی افریقا از دیگر کشور ها کمک های مالی و تسلیحاتی دریافت نمی کرد و جمهوری ‏اسلامی او را بزرگ نمی داشت؟ ‏

‏- اگر کمک گرفتن از خارجی ها بد(حرام) است، چرا زمامداران جمهوری اسلامی از ماندلا دفاع و خود به گروه هایی که ‏می پسندند کمک های ملی و تسلیحاتی می کنند؟ ‏

می گفتند: رژیم جمهوری اسلامی تمامی ثروت ملی را به انحصار خود در آورده و فقط خودیها می توانند از این منابع برای ‏گسترش ایدئولوژی فناتیک این رژیم توتالیتر استفاده کنند. مخالفان هیچ درآمدی ندارند و حتی به نان شب محتاج اند. آیا به ‏این واقعیت توجه ندارید که دولت کارگران و معلمان و کارمندان مخالف از ادارات و کارخانه ها اخراج می کند؟ تنها دولت ‏آمریکا حاضر است از جهت مالی به مخالفان کمک کند که شما با نوشتن این نوع مقالات با آن مخالفت می کنید. پیشنهاد تو ‏مبنی بر کمک ایرانیان ثروتمند به مخالفان جهت گسترش دموکراسی و دفاع از حقوق بشر به شوخی بیشتر شبیه است. ‏ایرانیان ثروتمند تاکنون به هیچ یک از فعالیتهای سیاسی اپوزیسیون کمک نکرده اند. ایرانیان بسیار ثروتمند اند، ولی ‏ثروتمندان ما به هیچ وجه سخاوتمند نیستند. اگر بودجه دولت هلند وجود نداشت، روزآن لاین و رادیو زمانه هم وجود ‏نداشت. مدعیان دموکراسی خواهی باید به این پرسش پاسخ دهند: دلار آمریکا چه تفاوتی با یوروی هلند دارد؟ سوابق ‏استعماری هلند، با آن همه مستعمرات غنی در جنوب شرقی آسیا، بسیار بدتر از آمریکاست. پس چرا تمام اصلاح طلبان، ‏نهضت آزادی ها و ملی – مذهبی ها، توده ای های سابق و چریکهای فدایی سابق با روز آن لاین و رادیو زمانه مصاحبه ‏می کنند و از طریق این دو نظراتشان را منتشر می کنند ولی از گفت و گو با تلویزیون آمریکا اکراه دارند؟ آیا کسی که ‏برای سایت فارسی بی. بی. سی مقاله می نویسد و پوند دریافت می کند، یا چپ هایی که از رادیو زمانه یورو دریافت می ‏دارند، کارشان درست است، اما اگر کسی جهت شرکت در میزگردهای تلویزیون آمریکا وجهی دریافت دارد، کار خطایی ‏صورت داده است؟ کمک مالی دولت هلند به ان. جی. او. ها مشروع است، اما کمک مالی دولت آمریکا به ان. جی. او. ها ‏نامشروع و مزدوری است؟ مخالفت تو و کسانی که مثل تو فکر می کنند، با دریافت کمک مالی از دولت آمریکا، محروم ‏کردن فعالین سیاسی-اجتماعی و حقوق بشری از منابع مالی فعالیت است که به هیچ طریق دیگری قابل وصول نیست. ‏مبارزه با رژیمی که تمام منابع مالی و رسانه ای را در کنترل دارد و ثروت ملی را چپاول کرده است، بدون رسانه امکان ‏پذیر نمی باشد. دوران استعمار گذشته است. استفاده از منابع مالی دیگر کشورها(خصوصاً دولت آمریکا) برای راه اندازی ‏یک تلویزیون، تنها امکان پیش روی دموکراسی خواهان ایران است. اگر اهدای میلیونها دلار درآمد نفت ایران به حماس( ‏فقط در یک مورد 300 میلیون دلار) مجاز و مشروع است، اهدای 20 میلیون دلار به اپوزیسیون ایران برای راه اندازی ‏یک تلویزیون برای مقابله با دیکتاتوری ملایان هم مجاز و مشروع است. ‏

بر اساس این مقدمات، مواضع من درباره ی مسائل هسته ای(سخنرانی شورای روابط خارجی، منتشر شده در مجله بوستون ‏ریویو، می- جون 2007)، حمله نظامی( نامه به دبیر کل سازمان ملل، منتشر شده در روزنامه ی لیبراسیون فرانسه و مجله ‏نیویورک ریویو، 22 نوامبر 2007) و بودجه 75 میلیون دلاری(دموکراسی دلاری، منتشر شده در روزنامه ی واشنگتن ‏پست، 25 اکتبر 2007)، به نفع جمهوری اسلامی ایران و به زیان جنبش دموکراسی خواهی تلقی می شد. گفته می شد که ‏نوشته های دوران زندان من بسیار خوب، ولی نوشته های دوران آمریکا بسیار بد بوده است. هموطنان محترم معتقد بودند ‏که نگاه من به جهان غرب و آمریکا نادرست است. به گفته ی آنان( که خود زمانی از چپ های بسیار رادیکال بودند)، ‏آمریکا را با اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی نباید اشتباه گرفت. شوروی به هر فرد یا گروهی از هر کشوری(منجمله ‏حزب توده و دیگر گروه های چپ ایرانی ) کمک می کرد، آنها را به عوامل مزدور و جاسوس خود تبدیل می کرد. ‏آمریکائیان، به پروژه های مشخص پول می دهند. اگر کسی برای پروژه ای از آمریکائیان پولی دریافت کند، در پروژه ی ‏خود اختیار کامل دارد و دیگر کسی به او فرمان نمی دهد که چه کند یا نکند. آنها چندین پروژه را برای تائید مدعای خود ‏مثال می زدند: یکی پروژه ای که توسط دو خواهر دنبال می شود و هدف آن جمع آوری مستند اسامی کلیه اعدام شدگان به ‏وسیله ی جمهوری اسلامی است. دیگری پروژه ای که یک پزشک برای حمایت از حقوق بشر دنبال می کند. در این دو ‏پروژه، آمریکائیان هیچ دخالتی ندارند. تنها نقش آنان، تامین هزینه این دو پروژه بوده است. به نظر اینان، برای دفاع از ‏حقوق بشر و پروژه ی دموکراسی، یاید از منابع مالی آمریکایی استفاده کرد. ‏

من دلایل مخالفت خود با “دریافت پول توسط اپوزیسیون از دولت های خارجی” را با هموطنان در میان گذاردم و به جهت ‏آنکه در گذشته(مقاله ی دعوت به شنیدن صدای متفاوتی از ایران، منتشر شده درروزنامه ی نیویورک تایمز، اول اگوست ‏‏2006 و مقاله ها و نوشته های بعدی) در این خصوص به حد کافی سخن گفته ام، از تکرار آنها پرهیز خواهم کرد. به گمان ‏من نه تنها آن دلائل به قوت باقی است، بلکه می توان دلائل دیگری هم بر دلائل پیشین افزود. در آن جلسه نکته مبنایی ‏دیگری طرح شد که بسیار مهم است. من کوشش خواهم کرد که نظرات و مدعیات آنان را بدرستی و منصفانه گزارش نمایم، ‏اما با توجه به مشکل حافظه و بی طرف نبودن گزارشگر، نمی توانم مدعی شوم که در این کار موفق شده باشم. به هر حال ‏این امکان برای انان وجود دارد که مواضع شان را به نام خودشان، یا با نام مستعار، منتشر کنند. با توجه به وابستگی برخی ‏از هموطنان حاضر در جلسه به برخی گروه ها، می توان این نظرات را حداقل، نظر بخشی از این گروه ها تلقی کرد. من ‏در همین جا از همه دوستان تقاضا می کنم تا بدون اتهام زنی( آمریکایی، توده ای، عامل جمهوری اسلامی و… ) در این ‏گفت و گوی ملی شرکت کنند. نقد بی رحمانه و رادیکال مجاز است، ولی اتهام زنی بلادلیل و اهانت به یکدیگر نامجاز و ‏غیر اخلاقی است. ‏

اصل مدعای هموطنان به قرار زیر بود: “هر کشوری در عرصه بین الملل دشمنان و دوستان و متحدانی دارد. آمریکا و ‏اروپا، دشمنان طبیعی جمهوری اسلامی اند، اما حماس و حزب الله لبنان و مجلس اعلای انقلاب عراق و… متحدان طبیعی ‏جمهوری اسلامی اند. پرسش: متحدان طبیعی نیروهای دموکرات ایرانی چه کسانی هستند؟ پاسخ: آمریکا و اروپا و کانادا، ‏متحدین طبیعی دموکراتهای ایرانی اند، اما از حماس و حزب الله که گروه های تروریستی اند، نباید حمایت به عمل آورد. ‏مشکل این است که مدعیان دموکراسی خواهی ایرانی، به آمریکا و اروپا فحش می دهند و از حزب الله و حماس دفاع می ‏کنند. این قاعده را باید عوض کرد. باید با آمریکا به عنوان مهد دموکراسی ارتباط برقرار کرد و برای ایجاد دموکراسی در ‏ایران از آنها کمک گرفت. طی سی سال جنگ ویتنام (1975-1945) حدود پنجاه و هشت هزار سرباز آمریکایی و ‏دومیلیون ویتنامی کشته شد. ویتنامی ها دو میلیون کشته را فراموش کرده اند، ولی شما کودتای 1332 را هیچگاه فراموش ‏نخواهید کرد. از اولی 30 سال می گذرد، ولی از دومی بیش از نیم قرن می گذرد. هر اشکالی به دولت آمریکا وارد باشد، ‏این حقیقت را نباید از یاد برد که ساختار سیاسی آمریکا دموکراتیک است. آمریکا طی نیم قرن گذشته به بسیاری از کشورها ‏برای گذار به دموکراسی کمک کرده است”. ‏

‏ “روسیه در طول تاریخ همیشه به ایران خیانت کرده است. بخش های وسیعی از خاک ایران به وسیله آن کشور از ایران ‏جدا گشت. گروه هایی را ساخت و به ایران تحمیل کرد که دشمن دموکراسی بودند. در منازعه ی جنگ سرد، ایرانیان باید ‏از موضع آمریکا دفاع می کردند تا ایران به سوی دموکراسی پیش رود. اما همه گروه های چپ به دنبال روسیه کمونیستی ‏رفتند و دیکتاتوری ملایان را بر ایران حاکم کردند( ما بی شرمانه از استالین دفاع می کردیم و به دنبال استقرار رژیمی ‏استالینیستی بر ایران بودیم. در کامبوج حکومت کمونیستی تحت رهبری حزب خمرهای سرخ و رهبر آن پل پوت دست کم ‏‏20درصد شهرنشینان را به نام فرهنگ منحط به قتل رساند و ما چپ های ایرانی، چون آنها ضد آمریکایی بودند، از پل ‏پوت دفاع کردیم و در جبهه ی ضد امپریالیستی خمرهای سرخ قرار گرفتیم. برای مقابله ی با شاه و آمریکا، کنفدراسیون در ‏همه ی دنیا به دروغ تبلیغ می کرد که شاه یکصد هزار زندانی سیاسی دارد). اینک نیز روسیه به خاک ایران چشم دوخته ‏است و با کاهش سهم پنجاه در صدی ایران در خزر به بیست در صد، به دنبال آن است تا با ایفای نقشی ضد دموکراتیک در ‏پرونده ی هسته ای، این سهم را به سیزده در صد تنزل دهد. آنکه بدنبال تجزیه ایران است، پوتین، کمونیست سابق و ‏دیکتاتور فعلی است، نه آمریکا که هیچ گاه چشم به خاک ایران نداشته و همیشه از تمامیت ارضی ایران دفاع کرده است. ‏توده ای های وابسته به شوروی و دیگر گروه های چپ، همه ی ما را آمریکاستیز کرده اند. هیچ دولت کمونیستی هیچگاه به ‏نیروهای دموکرات ایرانی کمک نکرده است. در حال حاضر هم دولت های کمونیستی آمریکای لاتین در حال چپاول اموال ‏ایرانند. روسیه هم وعده ی دویست میلیارد دلاری از دولت ایران دریافت کرده است. توده ای ها و دیگر گروه های چپ ‏چشمان خود را بر خوی امپریالیستی(تملک مستعمرات)شوروی می بستند. در حالی که به نوشته ی اریک هابسبام، مورخ ‏مارکسیست، که نامه شما به دبیر کل سازمان ملل را هم امضاء کرده بود، در کتاب عصر امپراطوری، ” نوع امپریالیسم ‏آمریکا هیچ گاه در تملک واقعی مستعمرات تبلور نیافت”. متحدین شوروی را با متحدین آمریکا مقایسه کنید. کره ی جنوبی ‏و شیلی و فیلیپین که متحد آمریکا بودند به دموکراسی دست یافتند. حتی کشورمسلمانی چون ترکیه که متحد آمریکا و پیمان ‏ناتو شد، بسیار از ایران جلو زده و مراحل مهمی از دموکراسی را پشت سر نهاده است. در ایران هم اگر انقلاب نمی شد و ‏ایران هم پیمان آمریکا باقی می ماند، اینک با رژیمی دموکراتیک روبرو بودیم”. ‏

به نظر برخی از هموطنان، وقوع جنگ حتمی است و ظرف ماه های آینده آمریکا به ایران حمله خواهد کرد. در این ‏صورت هر کس باید روشن سازد که در کدام سوی این رویارویی قرار می گیرد. دموکرات ها در جبهه آمریکا، و ‏خودکامگان در جبهه جمهوری اسلامی قرار خواهند گرفت. بدینترتیب، جنبش ضد جنگ در خدمت جمهوری اسلامی و بر ‏علیه دموکراسی است. در شرایط کنونی، هرگونه انتقاد از دولت و سیاست خارجی آمریکا، به نفع رژیم ملایان تمام خواهد ‏شد. چپ ها و طرفداران رژیم، چشمان خود را بر جنایات رژیم می بندند و به جای آن دائماً آمریکا(نه فقط بوش و دیک ‏چینی ) را به نقد می کشند. آنچه به ما مربوط می شود، وضعیت کشور خودمان و سلطه ی ظالمانه ی آخوند ها و ‏پاسدارانشان است، نه تعداد بی خانمان ها و زندانیان آمریکا. قدرت محدود ما باید صرف مبارزه ی با رژیم شود. برخی از ‏ایرانیان معتقدند باید با آمریکائیان مذاکره و درباره ی فعالیت های رژیم به آنها “مشاوره” داد تا اینها بتوانند “راه” را از ‏‏”چاه” تشخیص دهند. ‏

این مطالب، گزارشی بود از امهات مدعیات هموطنان. پاسخ به آنها در بخش بعدی دنبال خواهد شد. ‏

‎ ‎آمریکا متحد طبیعی دموکراتهای ایرانی؟‎ ‎

شنیدن مدعیات هموطنان در خصوص “متحد طبیعی بودن آمریکا برای ایرانیان” و تأمل در ادله ای که برای آن مدعا اقامه ‏کرده اند، فرصت را برای ارزیابی و داوری درباره تناسب دلیل و مدعا آماده می کند. پاسخ های من به نکات ارائه شده از ‏سوی هموطنان، به قرار زیر بود: ‏

‏1-‏ روابط با آمریکا شامل سه بخش است. اول:روابط دولت ایران با دولت آمریکا. دوم :روابط اپوزیسیون ایران با ‏دولت آمریکا. سوم:روابط جامعه ی مدنی ایران با جامعه ی مدنی آمریکا. روابط جامعه ی مدنی ایران با نهادهای مدنی ‏آمریکا( دانشگاه ها، سندیکاهای کارگری، انجمن های زیست محیطی، انجمن های صلح طلب، کلیساها، نهادهای حقوق ‏بشری، موسسات تحقیقاتی، رسانه ها و… ) علی الاصول کاری عقلایی – اخلاقی و به نفع منافع ملی ایران است، بدینترتیب ‏باید به صراحت تمام از آن دفاع کرد. هرگونه کمک دانشگاه های آمریکا به دانشگاه های ایران و اساتید و دانشجویان ایرانی ‏را علی الاصول باید پذیرفت. باید کوشش کرد تا حد ممکن بورسیه دانشگاه های آمریکا به دانشجویان ایرانی را افزایش داد. ‏دانشجویان و استادان ایرانی حق دارند که با حضور در بهترین دانشگاههای جهان با دستاوردهای نوین پژوهشی آشنا شوند ‏و در پیشبرد مرزهای دانش از نزدیک مشارکت جویند. طی سالهای گذشته بسیاری از ایرانیان( حسین بشیریه، سید جواد ‏طباطبایی، داریوش آشوری، عبدالکریم سروش، محسن کدیور، مهر انگیز کار، فاطمه حقیقت جو، هادی سمتی، ناصر ‏هادیان، مجید محمدی، مراد ثقفی و… ) از فرصت مطالعاتی ‏‎(fellowship)‎‏ دانشگاه های آمریکا استفاده کرده اند. افزایش ‏این نوع بورسیه ها برای ایرانیان، نه تنها فرصتی است برای پژوهش گران، بلکه یکی از بهترین انواع ارتباط جامعه ی ‏مدنی ایران با جامعه ی مدنی آمریکاست. این رویکرد با رویکرد آقای خمینی که در وصیت نامه اش به زمامداران بعدی ‏نوشت که از اعزام دانشجو به دانشگاههای آمریکا خودداری ورزند، تفاوت جدی دارد. موضع ضد آمریکایی آقای خمینی، ‏نه تنها به زیان منافع ملی ایران بود و است، بلکه “ضد علم” هم بود و بر این پیش فرض نادرست مبتنی بود که علم به ‏آمریکایی و ضد آمریکایی تقسیم می شود. ‏

در عین حال، یک نکته بسیار مهم است : تمام افرادی که از نهادهای رسماً یا قانوناً غیر دولتی آمریکایی (مانند بنیاد هوور، ‏بنیاد کارنیگی، بنیاد دموکراسی، خانه آزادی، بنیاد دفاع از دموکراسی، پروژه دموکراسی ایران، مرکز جنبش های غیر ‏خشونت آمیز و… ) بورس های تحقیقاتی دریافت می دارند، بهتر است به طور شفاف اصل مسأله، پروژه ی تحقیقاتی و ‏نتایج حاصله را بیان دارند، تا امکان سوء استفاده رژیم ایران و عوامل فتنه جو و جنجال ساز منتفی شود. شفافیت در عمل و ‏اطلاع رسانی همواره ارکان ضروری رشد و بقاء جامعه ی مدنی است. پرده پوشی بر منابع مالی، زمینه ساز فساد است. از ‏سوی دیگر، باید به تفاوت این نوع نهادها با دانشگاه ها توجه داشت. اینها نهادهایی سیاسی هستند که به صراحت و شفافیت ‏تمام، اهدافی سیاسی را تعقیب می نمایند. این تفاوت مهم، احتیاط و حساسیت را بر می انگیزد. ‏

جامعه ی سالادی – موزائیکی آمریکا، ظرفیت و تحمل بسیاری در پذیرش مهاجرین دارد. به دلیل مهاجرت بسیار گسترده، ‏آمریکا یکی از ناهمگون ترین جوامع دموکراتیک است. مهاجرین از این فرصت برخوردارند که در این جامعه کار کنند و ‏به چهار منبع مهم و نابرابر انسانی، یعنی معرفت و منزلت و ثروت و قدرت، دست یابند. یک خارجی می تواند وزیر ‏امورخارجه(مادلین آلبرایت، هنری کیسنجر) یا دادستان کل کشور (آلبرتوگونزالس) یا فرماندار کالیفرنیا( آرنولد شوارتس ‏نگر)یا رئیس ستاد ارتش(ژنرال چهار ستاره، کشویلی)یا مشاور امنیت ملی رئیس جمهور(برژنسکی) یا سفیرآمریکا در ‏سازمان ملل(زیلمای خلیل زاد) یا سفیر آمریکا در اسرائیل( مارتین ایندیکس) شود. تساهل و بیگانه پذیری مردم آمریکا، ‏فرصت های قانونی آمریکا برای بیگانگان و سخت کوشی ایرانیان، از جمله عواملی بودند که وقتی به هم گره خوردند، ‏یک”جامعه ایرانی” تحصیل کرده، فرهیخته و ثروتمند را در آمریکا بوجود آوردند. چنین پدیده ای در روسیه، چین، ‏ونزوئلا، کوبا، نیکاراگوئه، کره شمالی و… نمی توانست شکل بگیرد. باهمستانcommunity)‎‏ ) ایرانی هنوز جایگاه ‏درخوری، متناسب با ظرفیت هایش و در مقایسه ی با دیگر باهمستانها، در عرصه ی سیاسی آمریکا ندارد. این جامعه باید ‏بتواند همچون دیگر جوامع مهاجر، در عرصه ی سیاسی آمریکا ( دولت، کنگره، شوراهای شهر، شهرداری هاو… ) نماینده ‏داشته باشد، تا هم از منافع خود و هم از منافع ملی ایران دفاع کند. در هر صورت، مواجهه ی منصفانه ی مردم آمریکا با ‏ایرانیان مهاجر چیزی نیست که بتوان آن را نادیده گرفت و از آن قدردانی به عمل نیاورد. بدینترتیب، آنچه پس از این گفته ‏خواهد شد، ناظر به روابط دولت و اپوزیسیون ایرانی با دولت آمریکاست، نه روابط جامعه ی مدنی ایران با جامعه ی مدنی ‏آمریکا که ممکن و مطلوب است و باید تا آنجا که امکان دارد آن را گسترش داد. ‏

‏2-‏ متحد طبیعی براساس “اهداف” و “استراتژی بلند مدت” انتخاب می شود. نگاه ایدئولوژیک به سیاست خارجی، ‏مخل منافع ملی کشور است. رویکرد ضد امپریالیستی، منافع ملی ایران را تامین نخواهد کرد. “آمریکا ستیزی” تاکنون ‏هزینه ی بسیاری برای منافع ملی ایران داشته است. اگر منافع ملی مد نظر قرار می گرفت، کل سیاست خارجی ایران تغییر ‏می کرد. همانگونه که در مسأله جمهوری آذربایجان و ارمنستان اگر ایران قرار بود براساس ایدئولوژی اقدام نماید، باید از ‏آذربایجان شیعه دفاع می کرد، اما در نظر گرفتن منافع ملی منجر به آن شد که دولت ایران به ارمنستان کمک کند[ 1]. در ‏دوران جنگ با عراق، طی ماجرای ایران- کنترا، دولت ایران از دولت اسرائیل، برای مقابله با دولت مسلمان عراق، اسلحه ‏خریداری کرد. ضرورت های جنگ و مصالح عملی دولت ایران و آقای خمینی را به آن معامله وادار کرد. اما در نظر ‏گرفتن منافع ملی هم چنان اقتضایی داشت. در خاورمیانه، اعراب به طور سنتی در برابر ایران قرار می گیرند. حتی کسانی ‏بر این گمانند که اعراب دشمن طبیعی ایرانند. اما ترکیه و پاکستان( و به نظر برخی حتی اسرائیل) متحدان بهتری برای ‏ایرانند. ‏

یکی از مهمترین اهداف سیاست خارجی ایران (نه لزوماً زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران)، رفع تهدید از ایران است. ‏نزدیکی به روسیه و چین نمی تواند برای ایران امنیت به ارمغان آورد. اگر آمریکا ایران را مورد تهاجم قرار دهد، روسیه و ‏چین در برابر امتیازاتی که از آمریکا دریافت خواهند کرد، حداکثر سکوت پیشه خواهند کرد. اما اگر امتیازاتی که دولت ‏ایران به آنها خواهد داد بیشتر باشد، به طور لفظی حمله ی نظامی به ایران را محکوم خواهند کرد. در صورتی که ارتباط با ‏آمریکا و داشتن روابط دوستانه، از ایران رفع تهدید خواهد کرد. به نظر من دولت ایران باید با دولت آمریکا روابط رسمی و ‏علنی و دوستانه داشته باشد. بدینترتیب منافع ملی ایران تأمین خواهد شد. در شرایط کنونی، دولت آمریکا، نه تنها در هر ‏مکانی و هر موضوعی به مقابله با منافع ملی ایران بر می خیزد، بلکه خطر حمله ی نظامی ارتش آن کشور به ایران وجود ‏دارد که به هر نحو ممکن باید از آن جلوگیری به عمل آید. “امنیت ملی” و “منافع ملی ایران” در پای شعارهای ایدئولوژیک ‏‏”ضد امپریالیستی” و “عظمت طلبی اتمی خامنه ای” قربانی می شود. رژیمی که از بحران تغذیه می کند و بقایش در گرو ‏بحران آفرینی است، ایران را با خطر نابودی مواجه کرده است. یک روز آقای خمینی گفت: ما رابطه ی با آمریکا را می ‏خواهیم چه کنیم؟ کاریزمای آقای خمینی به منتقدان اجازه نمی داد که پاسخ متکی بر منافع ملی عرضه نمایند. کمترین پاسخی ‏که در آن زمان به آقای خمینی می شد داد این بود که، به همان دلائلی که رابطه ی با دیگر دولت ها را می خواهیم، رابطه ‏ی با آمریکا را هم می خواهیم. پس از آقای خمینی، آقای خامنه ای، معتقدان به مذاکره ی با آمریکا را عده ای جاهل، ساده ‏لوح، مرعوب، بی غیرت و خود فروخته خواند. گذشت زمان، خود فروشی و بی غیرتی را به “عزت، حکمت، مصلحت” و ‏تفهیم اتهام تبدیل کرد. جبر واقعیت، شعارهای ایدئولوژیک را از صحنه بیرون می راند. امروز، دولت ایران در حال مذاکره ‏ی با دولت آمریکا است و هیچ کس آن را مصداق بی غیرتی و خود فروشی جلوه نمی دهد. این مذاکرات، باید به برقراری ‏ارتباط بینجامد. ‏

اما این تصور که برقراری روابط رسمی بین ایران و آمریکا، به طور کلی، تعارض منافع در تمام عرصه ها از بین خواهد ‏برد، خیالی بیش نیست. روابط بین دو کشور، تمام مسائل بین دو طرف را حل نخواهد کرد. ‏

‏3-‏ ‏ خانم مادلین آلبرایت، وزیر امور خارجه وقت آمریکا، در 17 مارچ سال 2000، طی یک سخنرانی اعلام کرد که ‏دولت آمریکا در سال 1953 منافع خود را در نبود محمد مصدق می دید. لذا در کودتای 28 مرداد 1332 مشارکت داشت. ‏پس از کودتا، آمریکا و جهان غرب، به مدت 25 سال پشتیبان رژیم ناقض حقوق بشر شاه بودند. بدینترتیب، تنفر مردم ایران ‏از آمریکا قابل فهم است. جرج بوش در 6 نوامبر 2003 طی یک سخنرانی در واشنگتن اعلام کرد که آمریکا و جهان ‏غرب در طی 60 سال گذشته، در منطقه خاورمیانه، برای حفظ ثبات و امنیت، از دولتهای دیکتاتور، به زیان آزادی، حمایت ‏کرده اند. بوش وعده داد که این سیاست نادرست را تغییر دهد و به گسترش دموکراسی در منطقه ی خاورمیانه کمک کند. ‏پس این حکم کلی که دولت آمریکا همیشه پشتیبان دموکراسی بوده است، با شواهد واقعی و اعترافات دولت مردان آمریکایی ‏تأئید نمی شود. مردم منطقه خاورمیانه بر این گمانند که آمریکا حامی رژیم های خودکامه منطقه است. کما اینکه دولت بوش ‏وقتی دریافت که فشار آوردن بیش از حد بر حسنی مبارک جهت برگزاری انتخابات آزاد در مصر، پیروزی بنیادگرایان، که ‏از رژیم فعلی خودکامه ترند، را به دنبال خواهد داشت، از این کار منصرف شد. روابط بسیار دوستانه دولت آمریکا با دولت ‏های خودکامه ی خلیج فارس و آسیای میانه، بهترین شاهد این مدعاست که سیاست خارجی دولت آمریکا را نمی توان به ‏گسترش دموکراسی فروکاست. ‏

‏ در ماجرای “ایران- کنترا”، با اینکه کنگره کمک مستقیم آمریکا به کنتراها (که به نقض فاحش حقوق بشر شهرت داشتند) ‏را ممنوع کرد، دولت ریگان از طریق معامله ی تسلیحاتی بین ایران و اسرائیل به طراحی سرهنگ آلیور نورث، مخفیانه به ‏حمایت مالی از آنها ادامه داد. برپایه ی گزارش های سازمان های غیر دولتی مدافع حقوق بشر و وزارت امور خارجه ی ‏آمریکا، کلمبیا در سال 1999 صحنه ی کشتار و اعدام دو الی سه هزار نفر از مردم آن کشور به دست ارتش کلمبیا و ‏واحدهای شبه نظامی وابسته به آن بود. دولت آمریکا به جای فشار وارد آوردن بر دولت آن کشور در جهت تخفیف ابعاد این ‏فاجعه، حجم کمک های نظامی اش رابه کلمبیا در سال های 1999 و 2000 به بهانه ی مبارزه با داد و ستد مواد مخدر و ‏شورشیان کمونیست، به نحو چشمگیری افزایش داد. ‏

سرمایه داری به امنیت و ثبات نیازمند است. تصور دولت مردان آمریکایی و غربی بر این است که نظام های دموکراتیک ‏بهتر از نظام های دیکتاتوری امنیت را تأمین می کنند. بدینترتیب، منافع سرمایه داری، در گرو گسترش دموکراسی در ‏جهان است. گسترش دموکراسی که پیامد ناخواسته ی سرمایه داری است، کاملاً به سود جوامع توسعه نیافته می باشد. در ‏عین حال، دموکراسی های هماهنگ، بر دموکراسی های ناسازگار ترجیح دارند. ضمن اینکه آمریکا با کشورهای اقماری ‏خود با معیارهای دوگانه برخورد می کند. نحوه ی نگاه آمریکا به کشورهای نفتی متحد خود، لزوماً مشابه نحوه ی نگاهی ‏نیست که به کشوری چون کره و ترکیه داشته است. ‏

یک نکته ی مهم را نباید فراموش کرد. امروز که همه ی دولت ها و روشنفکران مترقی جهان نگران حمله نظامی آمریکا به ‏ایرانند، ضرورت حمله ی نظامی، با تأکید بر “خودکامگی” و “ناقض حقوق بشر” بودن رژیم ایران “توجیه” ‏‎(Justify)‎نمی شود. ضرورت استفاده ی از گزینه ی نظامی، با اخبار زیر توجیه می شود: ایران بدنبال نابودی اسرائیل به ‏وسیله ی بمب اتمی است، سربازان آمریکایی در عراق با سلاح های ایرانی، توسط تروریست های آموزش دیده به وسیله ی ‏سپاه پاسداران کشته می شوند. این گونه توجیهات نشان می دهد که حمله ی نظامی احتمالی، برای تأمین امنیت بلند مدت ‏دولت اسرائیل و جلوگیری از اقدامات تروریستی دولت ایران است. دموکراسی و حقوق بشر هیچگاه مسأله ی اصلی روابط ‏بین الملل نبوده است. ‏

‏4-‏ در حالیکه بزرگترین روشنفکران آمریکا، بهترین و دقیق ترین نقدها را بر دموکراسی آمریکا وارد می آورند، ‏برخی از ایرانیان هیچ انتقادی از دموکراسی آمریکا را بر نمی تابند. اینان که خود در هیچ نوشته یا سخنرانی ای از دولت ‏آمریکا انتقاد به عمل نمی آورند، منتقدین دموکراسی آمریکا را، “ضد امپریالیست” و “ضد آمریکایی” می نامند تا سخنان ‏این منتقدین گوش شنوایی نیابد. ‏

مایکل والزر، فیلسوف نامدار آمریکایی، ویژگی نقد دموکراتیک آمریکا را برجسته می سازد:” دشوار است، ولی می توانیم ‏به روشنی و سهولت شاهد رویش نقد سیاست آمریکا از بطن روایتی غلیظ از آرمان گرایی دموکراتیک باشیم. نقدی که ‏معطوف به دو جنبه است: نخست افشای مهم ترین نوع تجاوزگری توزیعی در جامعه آمریکا: تجاوز و تهاجم اشخاص ‏ثروتمند یا صاحبان ثروت شرکت ها به حوزه ی سیاست… قدرت ثروت مسلماً مشخصه ی آمریکای امروز است- و به سبب ‏همین مشخصه توجیهات ایدئولوژیک مخصوص به خودش را دارد. بنابر این تفکر دموکراتیک باید با در نظر داشتن این ‏موارد و بر ضد آنها بیان شود و به طرق مشخص و با شواهد عینی نشان دهد که قدرت دولت چگونه کسب و حتی به کار ‏بسته می شود، بی آنکه هرگز رضایت کسانی که در معرض این قدرت قرار می گیرند در نظر گرفته شود. دومین هدف ‏انتقاد دموکراتیک معطوف است به بازنگری در حدود و ثغور درونی جامعه ی آمریکا- افشای اعمال چیزی بسیار شبیه به ‏قدرت سیاسی در خارج از حوزه ی سیاسی به رسمیت شناخته شده و ورای گستره ی اصل رضایت. در این عرصه هدف ‏های متفاوت چندی وجود دارد که هر یک استحکامات ایدئولوژیک خاص خود را دارند و باید تک تک به آنها پرداخت: ‏حکومت مطلقه ی مدیران کارخانجات و شرکت ها، خودکامگی روسای دانشگاه ها، استبداد پدر سالارانه ی مردان رئیس ‏خانواده و نظایر آن”[2]. ‏

به گمان این منتقدین، سیاست مداران تحت کنترل جامعه ی تجاری قرار دارند. رسانه ها تحت سیطره ی شرکت ها قرار ‏دارند. در دهه ی 90 رسانه های جهانی به زیر سلطه ی 9 شرکت بزرگ درآمدند: تایم وارنر( سی ان ان)، دیزنی(ای بی ‏سی)، برتلزمن، وایاکام، نیوز کورپریشن(فاکس)، تی سی آی، جنرال الکتریک(ان بی سی)، سونی( کلمبیا پیکچرز)و ‏سیگرمز(یونیورسال استودیوز)[3]. ‏

در دهه ی 1960، بیش از 70 درصد آمریکاییها معتقد بودند که دولت فدرال هر چه می کند همواره یا در بیشتر اوقات ‏درست است. در سال 2002 این رقم به 30 درصد کاهش یافت. میزان شرکت در انتخابات ریاست جمهوری نسبت به دهه ‏ی 1960 حدود 20 در صد کاهش یافته است. رابرت پاتنام نشان داده است که شرکت در امور عمومی و مدنی به طور کلی ‏از سالهای میانی دهه ی 1960 به میزان 40 درصد کاهش یافته است[4]. از نظر آمریکاییها دولت فدرال به هیولای بزرگ ‏بسیار فربه تبدیل شده که نمی تواند به مشکلات آینده واکنش نشان دهد. جامعه ی مدنی آمریکا، نقش، کارکرد و قدرت دولت ‏فدرال را زیر سوال برده است. مخالفت صریح و عمیق اکثریت آمریکائیان با هیولای مسلط دولت فدرال در دهه ی 90 ‏نضج گرفت. بالز و براونشتاین نتایج نظرسنجیهای مختلف را به صورت زیر جمع بندی کرده اند:“نارضایتی از حکومت ‏اکنون دو جریان نیرومند ایجاد می کند. از یک طرف، اکثریت وسیع امریکاییها همداستانند که واشنگتن (دولت فدرال) ‏نهادی بیهوده، غیر موثر و حافظ منافع خاص، و پر از سیاستمدارانی است که فقط به منافع خود می اندیشند و حاضرند برای ‏انتخاب شدن هر حرفی بزنند. (این بیگانگی عوام گرایانه از دولت بین کارگران سفید پوست قوی تر است- یعنی همان ‏گروهی که طی دو دهه ی گذشته بیشترین فشارهای اقتصادی را تحمل کرده است). از طرف دیگر، تعداد کمتر، اما قابل ‏توجهی از آمریکاییان مخالف ایدئولوژیک حکومت هستند- آن را هیولای مسلطی می دانند که آزادی فردی و خوداتکایی ‏فردی را از بین می برد، دین را تضعیف می کند، و به نفع اقلیتها و فقرا تمام می شود… در حال حاضر خصومت با ‏واشنگتن به اندازه ی احترام گذاشتن به پرچم، جزیی از فرهنگ آمریکایی است”[5]. بخش مهمی از احساسات ضد ‏دولتی(دولت فدرال) مردم آمریکا به دلیل دفاع هر چه بیشتر از خودمختاری محلی است و بخش مهمی از مخالفت با اقدامات ‏نظامی دولت فدرال در خارج، ناشی از انزواطلبی سیاسی جامعه ی مدنی آمریکا است. آنان می پرسند چرا مردم آمریکا باید ‏هزینه ها و مشقات عراق و سودان و سومالی و یوگسلاوی سابق که به آنها مربوط نیست را تحمل کنند؟

اگر دیدن این نوع واقعیات و بیان آنها آدمی را “ضد آمریکایی” و “ضد امپریالیست” می کند، پس اکثر روشنفکران و اساتید ‏دانشگاههای آمریکا ضد آمریکایی هستند. در آمریکا نشریاتی چون نیشن، زی مگزین، مادر جونز و… به طور مرتب ‏مقالاتی در انتقاد از سیاست های آمریکا و شرکت های آمریکایی منتشر می کنند. انتقاد پذیری نظام آمریکا، هرچند بی حد و ‏مرز نیست، اما در مقایسه با دیگر جوامع، پیشرفته تر است. همانطور که اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، “سوسیالیسم ‏واقعاً موجود” بود، ایالات متحده ی آمریکا هم، “دموکراسی واقعاً موجود” است. “آرمان دموکراسی” با “واقعیت ‏دموکراسی” فاصله ی بسیار دارد. ‏

در عین حال، با تمام انتقاداتی که بر دموکراسی واقعاً موجود آمریکایی وارد است، حتی منتقد رادیکالی چون نوام چامسکی ‏جامعه ی آمریکا را در حال پیشرفت می بیند. می گوید:“ایالات متحده در مقایسه با بیست و پنج سال پیش مکانی به مراتب ‏متمدنانه تر است. بحران دموکراسی و استقلال فکری که آن قدر مایه ی هراس نخبگان بود کاملاً واقعیت داشته و اثرات ‏عمیقی بر جامعه گذاشته و روی هم رفته مفید بوده است. این تأثیر را می توان به وضوح در طیف وسیعی از مسائل مشاهده ‏کرد. از جمله نژاد پرستی، محیط زیست، فمینیسم، مداخله ی قهر آمیز و بسیاری مسائل دیگر، همچنین در رسانه ها که طی ‏سالیان اخیر فضایی نسبی برای طرح آرای مخالف و گزارش های انتقادی گشوده اند، فضایی که حتی در اوج تب و تاب ‏دهه ی شصت هم قابل تصور نبود، چه برسد به قبل از آن”[6]. ‏

دموکراسی واقعاً موجود آمریکا، در مقایسه با دیگر دموکراسی های موجود، دارای برخی وجوه بی نظیر است، اما از ‏برخی زوایا، دارای نواقصی جدی و باورنکردنی است. ‏

‏5-‏ فرض کنیدکه با یک ایران صد در صد دموکرات( مردم و دولت دموکرات) روبرو هستیم. اگر کسی این فرض را ‏محال بداند، بازهم تفاوتی در اصل مسأله ندارد، چون فرض محال، محال نیست. اگر ایران دموکرات بخواهد بمب اتمی ( نه ‏انرژی هسته ای صلح آمیز) داشته باشد، آمریکا به مقابله ی با آن برخواهد خواست. ‏

من در تمام نوشته های خود از “خاورمیانه غیر اتمی” و پاکسازی منطقه خاورمیانه از سلاح های هسته ای و میکروبی ‏دفاع کرده ام. بمب اتمی را حق هیچ دولتی نمی دانم. اما با واقعیت روابط بین الملل چه باید کرد که ایده ی اخلاقی- عقلایی ‏غیر اتمی شدن منطقه خاورمیانه را یوتوپیایی تلقی می کنند؟ از اینرو، اگر غیر اتمی شدن منطقه به عنوان یک استراتژی ‏دنبال نگردد، چون اسرائیل(200عدد)، هند(60عدد)، پاکستان(50عدد)، قزاقستان و روسیه دارای بمب اتمی هستند، دیگر ‏کشور ها، از جمله ایران صددر صد دموکرایتک، هم به دنبال سلاح اتمی خواهند رفت. رئال پلتیک چنین اقتضایی دارد. یا ‏هیچ کشوری نباید سلاح اتمی داشته باشد، و یا آنها هم که ندارد، برای حفظ امنیت خود، مخفیانه به دنبال سلاح اتمی خواهند ‏رفت. مسابقه ی تسلیحاتی و هدر دادن منابع کمیاب اقتصادی، ناشی از این واقعیت تلخ و غیر انسانی است. اگر ایران ‏دموکرات به دنبال بمب اتمی برود، دولت آمریکا برای حفظ منافع دولت اسرائیل، در برابر ایران قرار خواهد گرفت و ‏اجازه چنین کاری را به ایران نخواهد داد. حفظ منافع اسرائیل در منطقه ی خاورمیانه، اولین الوویت سیاست خارجی دولت ‏آمریکا است، برای اینکه نتیجه ی انتخابات آمریکا به منابع مالی لابی اسرائیل وابسته است و کاندیداهای آمریکا برای جذب ‏هرچه بیشتر این منابع، در حمایت بی دریغ از دولت اسرائیل و خواسته هایش، با یکدیگر به رقابت می پردازند. ‏

دو استاد سابق دانشگاه هاروارد در تحقیقی مفصل در باره نفوذ لابی اسرائیل، که اخیراً به صورت کتاب منتشر شد، نشان ‏داده اند که لابی دولت اسرائیل تا چه حد بر دولت آمریکا نفوذ دارد[7]. دو تن(استیون روزن و کیت وایزمن) از اعضای ‏سابق لابی آیپک( کمیته ی امور عمومی اسرائیل و آمریکا) که متهم به جاسوسی برای اسرائیل(انتقال اطلاعات محرمانه ی ‏دفاعی آمریکا به اسرائیل طی سال های 1999 تا 2004 ) شده اند، مدعی اند که مقامات آمریکایی به طور منظم اطلاعاتی ‏را در اختیار اعضای آیپک قرار می دادند و توقع داشتند که این اطلاعات در اختیار مقامات دولت های خارجی و رسانه ها ‏قرار گیرد. ‏

‏6-‏ دولت جرج بوش، به دلیل مجموعه اقداماتی که انجام داده، به شدت به اعتبار و شهرت جهانی آمریکا لطمه وارد ‏آورده است. تمام روشنفکران مترقی جهان با این دولت مخالف هستند. این دولت در خود آمریکا هم به گواهی روشن آمار و ‏ارقام از مقبولیت چندانی برخوردار نیست. اگر هم کسی آمریکا(ملت-دولت) را متحد طبیعی دموکرات های ایرانی تلقی ‏نماید، این دولت خاص، در این برهه از زمان، متحد نیروهای دموکرات ایرانی نمی تواند به شمار آید. فضای بین المللی تا ‏حدود زیادی ضد آمریکایی است. این فضا معلول عملکرد این دولت است. در زمان کلینتون و خاتمی این فرصت وجود ‏داشت که روابط ایران و آمریکا به مسیر درست هدایت و روابط برقرار شود، ولی خاتمی نه قدرت(اختیار) چنین کاری را ‏داشت و نه شجاعت آن را. درست است که رهبر به شدت در مقابل این فرایند ایستاده بود، اما خاتمی هم هیچ گامی در این ‏جهت برنداشت که نشانی از شجاعت و درایت داشته باشد. منافع ملی ایران، با قصور و بی عملی خاتمی، فدای تامین اراده ‏رهبری شد. ‏

‏7-‏ آمریکا از هزاران کیلومتر آن طرف تر، مدعی منافع مشروع در منطقه خاورمیانه است. آیا ایران دموکرات در ‏منطقه و کشورهای همسایه دارای منافع نیست. منافع ایران دموکرات هم با منافع دولت آمریکا در منطقه تعارض پیدا خواهد ‏کرد. کما اینکه منافع دولت آمریکا با منافع دولت های دموکرات اروپائی (آلمان و فرانسه و… ) در این منطقه تعارض دارد ‏و آمریکا به زور منافع خود را دنبال می کند، تا آنجا که پس از حمله ی آمریکا به عراق، روابط آلمان و فرانسه با این کشور ‏به شدت تیره شد و تا مدتها هیچ دیداری بین سران دو طرف صورت نگرفت. ‏


‏8-‏ حقوق اقلیت ها، یکی از مباحث مهم فلسفه ی سیاسی و فلسفه ی اخلاق کنونی است. آیا انفصال یک گروه ‏فرهنگی-قومی از دولت- ملت موجه و مجاز است؟ در چه وضعیتی گروه مسلط حق دارد به زور مانع خروج گروه ‏انفصالی از محدوده ی خود شود؟ در چه وضعیتی باید اجازه دهد که گروه انفصالی جدا شود؟ این نوع مباحث در فلسفه ی ‏سیاسی ادامه دارد و طرح آنها هیچ اشکالی ندارد. برخی از افراد می پرسند : چرا خروج یک فرد از سیطره ی دولت ‏ظالم(مهاجرت، دست کشیدن از تابعیت دولت قبلی و پذیرش تابعیت دولت جدید) مجاز است، ولی خروج جمعی یک اقلیت ‏قومی-فرهنگی از سیطره ی یک دولت تبعیض گر قومی(انفصال و تجزیه) مجاز نیست؟ دومی با اولی چه تفاوتی دارد؟ ‏مستقل از اینکه انفصال مجاز باشد یا نباشد، تفاوت این دو انکار ناپذیر است. وقتی فردی تابعیت ایرانی خود را وا می نهد و ‏تابعیت جدیدی(آمریکا، کانادا و… ) اختیار می کند، بخشی از سرزمین را با خود نمی برد، اما در انفصال، بخشی از ‏سرزمین را هم با خود می برند. سرزمین از همه ی جهات( اقتصادی، سیاسی، نظامی، فرهنگی، تاریخی) با رفاه و سعادت ‏همه ی ساکنان آن خطه ارتباط دارد. تجزیه مجموعه ای از مسائل در پی دارد، که ترک تابعیت فردی ندارد. مباحث فلسفی ‏و اخلاقی درباره ی انفصال و مهاجرت در جای خود قابل طرح و پیگیری است، اما در حال حاضر ما با پدیده ی خطرناکی ‏مواجه هستیم که یک “متحد طبیعی” به شدت از آنها پرهیز خواهد کرد. ‏

تردید نمی توان روا داشت که برخی از محافل آمریکایی از گروه های تجزیه طلب و طرح های تجزیه طلبانه حمایت می ‏کنند. تجزیه ایران به هیچ وجه به سود آمریکا نیست، اما با توجه به اینکه سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی تنها هدف برخی ‏محافل است، هر اقدامی که به این هدف یاری رساند، از نظر اینان اقدامی قابل توجیه است. اگر رژیمی دموکراتیک و یا ‏رژیمی خودکامه، ولی متحد با آمریکا در ایران بر سر کار بود، این محافل این سیاست نادرست را تعقیب نمی کردند. در هر ‏صورت، این نوع اقدامات با منافع ملی ما تعارض دارد. حفظ تمامیت ارضی ایران برای همه ی ایرانیان مهم است. ‏دموکراسی را برای ایران و ایرانیان می خواهیم. رژیم های پهلوی و جمهوری اسلامی، اقلیت های قومی و مذهبی و جنسی ‏را از حقوق خود محروم کرده و تبعیض ناروایی علیه آنها به کار برده اند. راه حل مسأله، فدرالیسم در چارچوب ایران ‏دموکراتیک است، نه حمایت از حرکات تجزیه طلبانه، به نام گسترش دموکراسی. توزیع عادلانه و منصفانه قدرت و ثروت ‏و معرفت و منزلت، مشکل همه ی اقلیت ها را حل خواهد کرد. “سبک های مختلف زندگی”، دگرباشی و دگراندیشی، باید ‏به رسمیت شناخته شود. همه ی ایرانیان( از جمله اقلیت های قومی، اقلیت های مذهبی، اقلیت های جنسی و اقلیت های ‏ناخداباور)، شهروندان یک سرزمین واحد و دارای حقوق برابرند. همزیستی مسالمت آمیز در وابستگی متقابل و تساهل و ‏تسامح در قبال تفاوت و تنوع، در جامعه ای چند فرهنگی حاصل شدنی است. جامعه ی چند فرهنگی، در قیاس با جامعه ی ‏تک فرهنگی، جالبتر، موجد صلح، بارورتر و قوت دهنده ی به افرادی است که در آن زندگی می کنند. تنوع اندیشه ها و ‏سبک های زندگی ما را قادر می سازد که در مقام فرد شکوفاتر شویم. تسامح و تساهل و رفتار بی طرفانه ی دولت، چسب ‏اجتماع و مشارکت سیاسی است. باید با رفتارهای غیر متساهلانه، اجحاف آمیز و نگرشهای تبعیض آمیز مبارزه کرد. دفاع ‏از هویتهای تحت ستم و منافع به انقیاد کشیده شده از سوی گروه اجتماعی حاکم، محرک هویت یابی انفصالی است. اما ‏هویت یابی اقلیت های ما، بیشتر واکنشی فرهنگی است تا سیاسی که بدنبال تجزیه و تشکیل یک دولت مستقل قومی باشد. ‏وقتی هویت فرهنگی مورد تهدید قرار می گیرد، باز آفرینی هویت و برساختن آن، واکنشی طبیعی خواهد بود. به گفته دیوید ‏هوسون:” نیاز به نمایاندن هویت، ونیاز به تصدیق محسوس آن توسط دیگران، به طور روز افزونی به همه جا سرایت می ‏یابد و باید آن را به عنوان نیرویی بنیادی حتی در دنیای بی روح و یک دست کننده ی جوامع فوق تکنولوژیک پایان قرن ‏بیستم، باز شناخت”[8]. ‏

‏9-‏ این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت : اکثریت نیروهای ایرانی که مدعی دموکراسی خواهی اند( یا بخش متنابهی ‏از آنان)، آمریکا را متحد طبیعی خود تلقی نمی کنند. مگر اینکه ادعا شود: “هر کس آمریکا را متحد طبیعی خود تلقی نکند، ‏دموکرات نیست”. این ادعا نامعقول است و به راحتی با شواهد متقن نقض می شود. این عین رویکرد دولت آمریکا و دولت ‏ایران است که هر کس را که با آنها نباشد، تروریست و برانداز و دشمن و یا محارب و جاسوس معرفی می کنند. شاید گفته ‏شود که نگاه دموکراسی خواهان ایرانی به آمریکا غلط و به زیان منافع ملی ایران است، اما وجود این نگاه را نمی توان ‏انکار کرد. ‏

‏10-‏ ذهنیت(نگرش) ایرانی به دولت های خارجی، با ذهنیت اروپایی و افریقایی و آسیایی تفاوت بسیار دارد. نلسون ‏ماندلا با افتخار می نویسد که جهت مبارزه با رژیم آپارتاید، از هر دولتی کمک مالی و تسلیحاتی دریافت کرده است. واسلاو ‏هاول از دولت آمریکا به دلیل کمک هایی که به آنها در دوران رژیم های کمونیستی توتالیتر کرده، رسماً تشکر می کند. ‏حماس و حزب الله لبنان هم علناً اعتراف می کنند که از جمهوری اسلامی کمک های مالی دریافت می دارند. اما نخبگان و ‏روشنفکران ایرانی، در این خصوص کاملاً منفی فکر می کنند. نوعی “بیگانه ستیزی” در “مفهوم ایرانی استقلال” وجود ‏دارد که نمی توان آن را نادیده گرفت. این نگرش ریشه های بسیاری دارد. از جمله ی آنها: مداخله ی خارجی در امور ‏ایران، وابستگی برخی از سیاست مداران ایرانی به دول خارجی، بست نشینی سیاسیون در سفارت خانه های روسیه و ‏فرانسه و انگلیس و غیره. این ذهنیت، مستقل از واقعیات تلخ، محصول بدبینی و تئوری توطئه است. در همین چارچوب، ‏کسانی انقلاب مشروطه را “مشروطه ی انگلیسی” و انقلاب اسلامی را “انقلاب آمریکایی”، محصول کنفرانس گوادلوپ، ‏خوانده اند[9]. این نگاه بیمارگونه ی توطئه اندیش، تا آنجا پیش رفت که کسانی انقلاب 57 را محصول برنامه های بخش ‏فارسی رادیو بی. بی. سی جلوه می دادند. با این واقعیت که انگلیسی ها و آمریکایی ها به افراد یا گروه هایی پول داده اند، ‏نمی توان وقوع پدیده های بزرگ اجتماعی را تبیین کرد. تجربه تاریخی ایرانیان در جریان مشروطه و قبل از آن در دوره ‏ی قاجار، از جمله قرارداد 1919 و کودتای 28 مرداد، این بصیرت را به خیرخواهان بخشیده است که کمک و دخالت مالی ‏بیگانگان را به حق با دیده ی تردید بنگرند. ‏

مفهوم “استقلال” و “دولت ملی”[10] در پرتو تحولات زیر، باید از نو بازسازی شود:‏

الف- جهانی شدن اقتصاد و بین المللی شدن نهادهای سیاسی. نظام نوین قدرت بر اساس تکثر منابع اقتدار و قدرت مشخص ‏می شود، در این چاچوب، دولت ملی فقط یک از این منابع است. دولتهای ملی به نقطه هایی از شبکه ی وسیع تر قدرت ‏تبدیل خواهند شد. مفهوم حاکمیت مستقل دیگر معنایی ندارد. به نزاع هسته ای ایران و جهان غرب بنگرید. با اینکه ایران ‏اجازه داده است که مامورین آژانس(در واقع مامورین دیگر دولت های ملی)از تمام تاسیسات به کلی سری ایران در هر ‏زمانی که بخواهند بازدید به عمل آورند، شورای امنیت سازمان ملل متحد آن را کافی تلقی نمی نماید و خواهان تعلیق غنی ‏سازی اورانیوم است. فعالین سیاسی ایران( اعم از اصلاح طلبان حکومتی و اپوزیسیون خارج حکومت) خواهان پذیرش ‏مصوبه شورای امنیت هستند. هیچ کس به دولت اعتراض نمی کند که بازدید مأمورین “بیگانگان” از سری ترین تأسیسات، ‏نقض حاکمیت ملی و استقلال ایران است. این مثال ساده را می توان با ذکر دهها و صدها مثال و نمونه ی برجسته ی دیگر ‏تحکیم وتقویت کرد. دولت ایران اخیراً سندی مربوط به ریخته گری فلز اورانیوم، که در فرایند ساخت قطعات مربوط به ‏سلاح هسته ای نقش قابل توجهی دارد، را در اختیار بازرسان آژانس بین المللی انرژی اتمی قرار داد. آیا پروژه ای ‏محرمانه تر از این وجود دارد؟ اما جامعه ی جهانی ایران را مجبور کرد تا به خواست آژانس تن دهد. جهان واقعی دولت ‏ملی تغییر کرده است، ولی خود ما همچنان با مفهوم کهن استقلال و دولت ملی نرد عشق می بازیم. ‏

ب- جهان شمولی فرهنگ مشترکی که از طریق رسانه های الکترونیک، آموزش و پرورش، نوشتار، شهری شدن و ‏نوسازی انتشار می یابد. ‏

ج- یورش علمی به مفهوم ملتها. نظریه ضد ملی گرایی، ملیت ها را “اجتماعات تصوری” قلمداد می نماید. گلنر آنها را ‏‏”اجتماعات تصوری” می خواند. به گمان وی ملتها مصنوعات ایدئولوژیک صرف هستند که از طریق دستکاری خود ‏سرانه ی اسطوره های تاریخی توسط روشنفکران و در جهت منافع نخبگان اقتصادی و اجتماعی برساخته می شوند. ‏

‏11-‏ جنبش دموکراسی خواهی ایران نیز حق دارد با همه ی دولت ها ارتباط داشته باشد. ارتباط با دولت های غربی، ‏‏”حق انحصاری “ دولت بنیادگرای خودکامه ی سلطانی نیست. مردم ایران حقوق بسیاری دارند که این دولت سرکوبگر همه ‏ی آنها را پایمال کرده است. اما در شرایط کنونی جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان، متشکل و دارای رهبری مورد اجماع ‏نمی باشد. هیچ کس نمی تواند مدعی نمایندگی یا رهبری از سوی مبارزین ایرانی شود. مذاکره با دولت های غربی کار ‏رهبری مورد اجماع جنبش دموکراسی خواهی است. خانم آنسو سوکی در برمه کنونی در چنین موقعیتی قرار دارد. البته ‏فراموش نباید کرد که زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران، هرگز اجازه نخواهند داد که چنان جنبش متشکلی شکل گیرد و ‏دارای رهبری شود. این رژیم حتی با رژیم برمه هم تفاوت دارد. متشکل کردن کلیه ی ناراضیان دموکراسی خواه در یک ‏جبهه ی وسیع اجتماعی و ایجاد رهبری دموکراتیک و مورد اجماع برای آن، گره از کار فروبسته ی مخالفان خواهد گشود. ‏در آن شرایط، رهبری جنبش درباره ی نوع روابط با کلیه ی دولتها تصمیم گیری خواهد کرد. به گمان من، در نبود یک ‏جنبش متشکل وسیع اجتماعی، مذاکرات پنهانی (غیر علنی) برخی از افراد با دولت ها، خصوصاً نهادهای دولت ‏آمریکا(وزارت خارجه، کاخ سفید، شورای امنیت ملی، پنتاگون، سی. آی. ای)، غیر قابل دفاع است. اگر هم جنبشی وجود ‏داشت، روابط را نمی شد به دریافت کمک مالی فروکاست. کسانی که کمک مالی از دولت های خارجی دریافت می دارند، ‏باید آن را به طور شفاف به اطلاع مردم برسانند[11]. دامن زدن به نظرورزی های ناقدانه در خصوص این مسائل در ‏عرصه ی عمومی، بسیار مفید و روشنگر خواهد بود. ‏

‏12-‏ یک پرسش این است که آیا حمله نظامی به یک کشور دیگر از نظر اخلاقی قابل دفاع است یا نه؟ پرسش دیگر این ‏است که آیا از طریق حمله ی نظامی می توان کشور دیگری را دموکرات کرد یا نه؟ پرسش اول ناظر به حقانیت جنگ است ‏و پرسش دوم ناظر به موثر بودن جنگ است. دولت آمریکا، حمله ی نظامی را موثر و نتیجه بخش جلوه می داد. ژاپن و ‏آلمان، شاهد مدعای آنان بود. جرج بوش در 6 نوامبر 2003 طی یک سخنرانی اعلام کرد که با پایداری سربازان آمریکا و ‏متحدانش، آلمان و ژاپن به کشورهایی دموکراتیک تبدیل شدند و دیگر خطری برای جهان محسوب نمی شوند. اگر حمله ‏نظامی به عراق هم موثر و موفق بود و در ظرف مدت کوتاهی یک رژیم دموکراتیک بر سر کار می آمد و عراق به سویس ‏و سوئد(یا ژاپن و آلمان) تبدیل می شد، اینک همگان داوری دیگری درباره حمله نظامی داشتند. اما فاجعه عراق در پیش ‏چشم ما قرار دارد. دههاهزار عراقی در این جنگ کشته و عراق ویران گشت. 3850 سرباز آمریکایی کشته(تا 3 ‏نوامبر2007) و حدود پانصد میلیارد دلار تاکنون در جنگ عراق هزینه شده است، بدون اینکه چشم انداز روشنی در برابر ‏ما باشد. از دموکراسی خبری نیست، اما امنیت توتالیتر صدام حسینی هم از میان رخت بربست. ‏

نکته مهم تری هم در این جنگ اتفاق افتاد. دولت های آمریکا و انگلیس با دروغ این جنگ غیر قانونی را آغاز کردند. به ‏دروغ به جهانیان اعلام کردند که عراق دارای سلاح کشتار جمعی است. به دروغ به جهانیان گفتند که صدام از القاعده ‏حمایت می کند. اما پس از جنگ حادثه وحشتناک دیگری هم به وقوع پیوست. نقض حقوق بشر( شکنجه و کشتار غیر ‏نظامیان و… ) توسط سربازان آمریکایی و انگلیسی. اینگونه اقدامات ناقض حقوق بشر، به سود خودکامگان و به زیان مردم ‏جهان سوم تمام شد. رهبر جمهوری اسلامی با استناد به اینگونه اقدامات، اعمال سرکوبگرانه ی دولت ایران را توجیه می ‏کنند. شکنجه، شکنجه است، شکنجه ی آمریکایی و شکنجه ی انگلیسی و شکنجه اسرائیلی با شکنجه ی ایرانی از نظر ‏ماهیت تفاوتی ندارد. البته یک تفاوت را نمی توان نادیده گرفت. دولت اسرائیل، فلسطین نیان را شکنجه می کند، نه مردم ‏خود را. اما رژیم ولایت فقیه، مردم و آزادیخواهان ایرانی را زندانی و شکنجه می کند. ‏

آنان که فقط به سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی فکر می کنند و سودای دیگری در سر ندارند، بر این گمانند که از نظر ‏نهادی ایران در ابتدای قرن هجدهم اروپا قرار دارد. به انتظار نشستن تا دموکراسی بر زمین قرن هجدهم بروید، شاید به ‏سالها و دهه ها وقت نیاز داشته باشد. تنها هدف اینان سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی است. روش سرنگونی موضوعیت ‏ندارد. کسانی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی، خود کاری نمی کنند و حاضر به پرداخت هزینه نیستند، تنها چاره را ‏در حمله نظامی آمریکا جستجو می کنند. اگر گذار به دموکراسی هدف و آرمان نیرویی باشد، به طور قطع با جنگ(حمله ی ‏نظامی به ایران) و دولتی که درصدد تهاجم باشد، مخالفت خواهد کرد. به جای همکاری با دولتی که روش های نظامی ‏گرایانه را دنبال می کند، باید به طور فعال در جنبش ضد جنگ شرکت کرد. محکومیت اقدامات جنگ طلبانه دولت ایران ‏هم بخشی از جنبش ضد جنگ است. ‏

به گمان من نه تنها دموکراسی، که شیوه گذار به دموکراسی هم مهم است. دموکراسی محصول مبارزه ی مسالمت آمیز ‏ایرانیان شجاع و آزادیخواه است. نشستن و کاری نکردن، قدم از قدم برنداشتن و هزینه ندادن، آدمی را به سوی امدادهای ‏دیگری می راند. عده ای به دنبال آنند که “دستی از غیب برون آید و کاری بکند”، عده ی دیگری هم آرزو دارند که “دستی ‏از غرب برون آید و کاری بکند”. اگر دست غرب از آستین ارتش آمریکا برون آید، ویرانی نصیب ما خواهد شد. ‏دموکراسی ای که از طریق ویرانی ایران به دست آید، حتی اگر به دست آمدنی باشد، غیر اخلاقی و غیر عقلایی است. ‏روش و راه رسیدن به مقصود باید با هدف متناسب باشد. جنگ نعمت نیست مگر برای جنگ طلبان. جنگ نه تنها طبیعت و ‏آدمیان را نابود می کند، بلکه بسط جامعه ی مدنی را هم ناممکن می سازد. وظیفه ی مدعیان دموکراسی محکوم کردن جنگ ‏طلبان ایرانی و آمریکایی است، نه استقبال از جنگ. مبارزه سیاسی با رژیم سرکوبگر به شجاعت مدنی نیاز دارد. شجاعت ‏و جسارت و ایثارگری را با دلار نمی توان ساخت. دموکراسی، گذشته از بسترهای اجتماعی (پیش شرط های اجتماعی ‏دموکراسی)، اهداف اخلاقی و عقلایی، استراتژی و تاکتیک، به شجاعت و جسارت و ایثار نیازمند است. ‏

‏13-‏ به نظر نوام چامسکی، در هر بحران انسانی که با جنایات جنگی یا نقض گسترده و سیستماتیک حقوق بشر همراه ‏باشد، ناظران(نه جنایت کاران و نه قربانیان جنایات) سه نوع واکنش می توانند از خود بروز دهند: الف- اقدام در جهت ‏تشدید ابعاد فاجعه، ب- دست روی دست گذاشتن، ج- تلاش برای تخفیف ابعاد فاجعه. به گفته ی وی، دولت آمریکا در ‏بسیاری از بحران های انسانی، از میان سه گزینه ی منطقاً ممکن، گزینه ی اول را انتخاب و به تشدید ابعاد فاجعه کمک می ‏کند. به گفته ی وی، صدام حسین از طریق نقض گسترده ی حقوق بشر، عراق را با بحران انسانی مواجه کرد. اما آمریکا با ‏حمله ی نظامی به عراق، ابعاد فاجعه را بسیار تشدید کرد و شمار تلفات انسانهای بی گناه را به نحو بی سابقه ای افزایش ‏داد. ‏

پرسش این است: آیا حمله ی نظامی به ایران می تواند به بحران انسانی بینجامد یا خیر؟ اگر پاسخ مثبت است، ما به عنوان ‏ناظر اقدامات جنگ طلبانه ی زمامداران بنیادگرای حاکم بر ایران و نومحافظه کاران حاکم بر دولت آمریکا چه وظیفه ای ‏بر دوش داریم؟ ‏

الف- دست روی دست گذاشتن و تبلیغ جنبش سکوت. ‏

‏ ب- حمایت از جنگ از طریق ارائه اطلاعات نادرست به مقامات آمریکایی و تشویق آنها به حمله ی نظامی به ایران، یا از ‏طریق حمایت از پروژه ی عظمت طلبی اتمی خامنه ای، زیر لوای حق مسلم انرژی هسته ای. ‏

ج- تلاش برای جلوگیری از فاجعه ای که در پیش است. به کمک همه ی صلح طلبان جهان در جنبش ضد جنگ شرکت ‏کردن و ابعاد جهانی به آن دادن. ‏

منبع: رادیو زمانه، 16 و 18 و 21 آبان 1386 ‏

‎ ‎پانوشت ها:‏‎ ‎

‏1-‏ پرسش: آیا سیاست دولت ایران در حمایت از جمهوری ارمنستان به نفع منافع ملی ایران تمام شده است یا نه؟

‏ پاسخ : در خصوص این سیاست مناقشه ی فراوانی وجود دارد. دولت ایران نگران تجزیه ی آذربایجان ایران و پیوستن آن ‏به جمهوری آذربایجان است. برخی اقدامات تحریک آمیز توسط برخی محافل پان ترکیست کشور همسایه، به این نگرانی ‏دامن زده است. اما حمایت از ارمنستان موجب سه واکنش زیان آور شده است. اول: نزدیکی هر چه بیشتر جمهوری ‏آذربایجان به دولت آمریکا و تبدیل آمریکا به متحد استراتژیک آن کشور. دوم: ناراحتی و نارضایتی مردم ترک زبان ایران ‏از حمایت دولت از جمهوری ارمنستان. رضایت شهروندان از سیاست دولت، بهترین پشتوانه ی امنیت ملی ایران است. ‏سوم: پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایران عشق مردم جمهوری آذربایجان بود و آرزوی آنها پیوستن به ایران بود. ‏پس از حمایت ایران از ارمنستان، نگاه مردم آذربایجان به ترکیه معطوف شد، اما با توجه به اینکه ترکیه هم نتوانست ‏انتظارات آنها را برآورده نماید، نگاه آنها به آمریکا معطوف گشت. ‏

‏2-‏ Michael Walzer , Thick and Thin : Moral Argument at Home and Abroad‏ ‏

‏. ‏Notre Dame , IN : University of Notre Dame Press, 1994, PP 57-58‎‏. ‏

‏3-‏ Robert W. McChesney ,”The New Global Media. ” The Nation November 29 , 199‎

‏4-‏ Robert D. Putnam, Bowling Alone : The Collapse and Revival of American Community ‎‎(New York : Simon and Schuster ,2000), 46‎‏. ‏

‏5-‏ Balz,Dan and Brownstein, Ronald(1996) Storming the Gates :Protest Politics and the ‎Republican Reuiual , Boston :Little ,Brown. P 13‎‏. ‏

‏6-‏ Necessary Illusions: Thought Control in Democratic Societies. Boston, Mass: South End ‎Press, 1889. p135‎‏. ‏


‏7-‏ John J. Mearsheimer AND Stephen M. Walt :THE ISRAEL LOBBY AND U. S. ‎FOREIGN POLICY , ‎‏2007. ‏

‏8-‏ David Hooson , Geography and National Identity ,Oxford:Blackwell. 1994,P2-3‎‏. ‏

‏9-‏ برای سخنرانی به دانشگاه کلمبیا دعوت شده بودم. گری سیک از سوی دعوت کنندگان مرا به حاضران معرفی و ‏در پایان سخنرانی، پرسش ها را مطرح می کرد. پس از خاتمه ی برنامه، از او پرسیدم: برخی از سلطنت طلبان ایرانی ‏مدعی اند که انقلاب اسلامی 57 را شما در کنفرانس گوادلوپ ساخته اید؟ خنده ی بلندی سر داد و گفت :من هم این ادعاها را ‏شنیده ام و به برخی از آنها گفته ام، برای آمریکا چه کسی بهتر از شما بود؟‏

‏10-‏ مطابق تعریف آنتونی گیدنز در کتاب دولت ملی و خشونت، “ دولت ملیف که در مجموعه ی پیچیده ای از دولتهای ‏ملی دیگر قرار دارد، دستگاهی از صورتهای نهادی حکومت کردن است که قدرت اجرایی را به طور انحصاری در ‏قلمروی با مرزهای مشخص در اختیار دارد و قانون، تضمین کننده ی حاکمیت آن و کنترل مستقیم ابزارهای خشونت درونی ‏و بیرونی است”(ص121). به گقته ی گیدنز:” فقط در دولتهای ملی مدرن است که دستگاه دولت می تواند در دعوی ‏انحصار ابزارهای خشونت کامیاب باشد، و فقط در چنین دولتهایی است که دامنه ی قدرت اجرایی دستگاه دولت مستقیماً با ‏مرزهای منطقه ای همان دعوی تناسب دارد”(ص18). ‏

‏11-‏ پنهان کاری منابع مالی، حتی از اعضاء، بخشی از عملکرد اپوزیسیون است. جلیل گادانی عضو کمیته ی مرکزی ‏و دفتر سیاسی حزب دموکرات کردستان در این خصوص می نویسد:” متأسفانه در کنگره های حزب دموکرات هرگز مسأله ‏مالی مطرح نشده و این عمل همواره موجب عدم رضایت اعضاء کنگره ها شده است در واقع مطابق مفاد اساسنامه مهم ‏ترین و مسئول ترین ارگان حزب گنگره است و تمامی مسائل در آنجا قابل طرح است، مسائل مالی به عنوان حقایقی انکار ‏ناپذیر همواره مورد گله و اعتراض قرار می گیرد. در این گنگره(کنگره هفتم 26 تا 29 آذر 1364) بحث کمک های ‏خارجی مطرح شد متأسفانه دکتر قاسملو در پاسخ سوال سلام عزیزی عضو کمیته مرکزی تا حدی هم عصبانی شد و از بیان ‏واقعیاتی که همگی به آن واقف بودند و اسناد زنده ای هم در دست داشتند سر باز زد. احمد نستانی یکی از فرماندهان نامدار ‏حزب از دکتر قاسملو پرسید: جناب دکتر آیا وقت آن نرسیده است که حداقل این کنگره مطلع شود وضع مالی ما چگونه ‏است، از کجا تأمین می شویم و چی داریم؟ دکتر بسیار بی پروا در پاسخ گفت تا زمانی که من دبیر کل حزب باشم غیر از ‏خود من هیچکس نباید بداند چه داریم و چه نداریم؟”. (جلیل گادانی، 50 سال مبارزه، تاریخ مختصر حزب دموکرات ‏کردستان ایران، چاپخانه وزارت فرهنگ منطقه کردستان، ص 323. ‏

منبع: زمانه