کسری رحیمی
40 سال پس از درگذشت ویکتور خارا، شاعر، ترانه سرا و آهنگساز انقلابی شیلی، دادگستری شیلی، توانست هویت قاتلان او را تایید کند؛ پدرو بارینتوز نونس همراه با سرهنگی به نام هوگو سانچز مارمونتی (Hugo Sanchez Marmonti) مهمترین متهمان قتل خارا هستند. شش افسر دیگر هم به همدستی در شکنجه و قتل این شاعر انقلابی متهم شدهاند.
پدرو بارینتوز نونس (Pedro Barrientos Nunez )، افسر بازنشسته ارتش است، که در شهر دلتونا در ایالت فلوریدا زندگی میکند و زندگیاش را از راه فروش اتوموبیلهای دست دوم تأمین میکند. بر اساس تحقیقات قاضی میخل واسکوئیس، این افسر ارتش در تاریخ ۱۶ سپتامبر ۱۹۷۳، پس از شکنجه ویکتور خارا و شکستن انگشتان دست او، دستور شلیک گلوله را صادر کرده است. او در مصاحبه ای که چند ماه قبل با تلویزیون شیلی انجام داد، حضور خود در استادیوم سانتیاگو در روز قتل ویکتور خارا را تکذیب کرد. گفتنی است که پس از کودتای ۱۹۷۳ در شیلی، ارتش پنج هزار تن از مخالفان و دگراندیشان را بازداشت و به استادیوم سانتیاگو انتقال داد. این استادیوم در سال 2003 برای بزرگداشت ویکتور خارا به اسم او نامگذری شد.
نخستین افشاگری ها در خصوص قاتلین ویکتور خارا سه سال پیش زمانی صورت گرفت که خوزه پاردس (Jose Paredes) سربازی که در زمان قتل ویکتور خارا تنها ۱۸ سال داشت، با شهادت در دادگاه و افشای جزئیات قتل خارا از افسرانی که مسئولیت این قتل را به عهده دارند، نام برد.
پاردس پس از آن و به دنبال اعمال فشارها از سوی عدهای از ارتشیان به یک بیمارستان نظامی منتقل و پس از مدتی شهادتش در دادگاه را پس گرفت. اما این امر موجب نشد تا دادگستری شیلی با تکیه بر اطلاعات این سرباز پرونده قتل ویکتور خارا را پیگیری نکند.
جوآن (Joan)، بیوه ویکتور خارا در زمان شهادت پاردس به تأکید گفته بود که برای شکنجه و قتل همسرش نباید یک سرباز وظیفه را مسئول دانست. به گفته همسر این شاعر انقلابی، مسئولان اصلی این قتل و آمران آن، پینوشه و فرماندهان وقت ارتش بودند.
ویکتور خارا، شاعر، خواننده و نوازنده انقلاب شیلی در 1932، در “لکوئن “، شهری کوچک در حومه سانتیاگو، پایتخت شیلی، به دنیا آمد. والدین ویکتور کشاورزانی ساده بودند و پدرش مانوئل که به عنوان کارگر در مزارع کار می کرد، کارگری که یک روز سرکار بود و یک روز بیکار.
مادرش “آماندا” نیز برای کمک به خانواده کارهای خانگی انجام می داد. پدر ویکتور الکلی بود و همین موضوع موجب شده بود فضای خانه آن ها، فضای آرامی نباشد و همیشه اضطراب حاکم باشد، به ویژه زمانی که پدرش، مادرش را کتک می زد. سرانجام پس از چند سال، پدر ویکتور برای کار در مزارع از شهر خارج شد و مسئولیت نگهداری ویکتور و خواهر و برادرهایش به آماندا مادرش محول شد.
ویکتور خارا خود در یکی از ترانه هایش، دوران سخت کودکی اش را این گونه توصیف می کند:
“همانند بسیاری دیگر، من عرق ریختن آموختم
نه فهمیدم که مدرسه چیست و نه دانستم بازی چه معنایی دارد
در سپیده دم آن ها مرا از رختخواب بیرون کشیدند
و در کنار پدر با کار بزرگ شدم…”
آماندا زن فرهیخته ای بود که گیتار می نواخت و آواز می خواند و او بود که نواختن گیتار و ترانه های فولکور شیلی را به ویکتور آموخت و نقش زیادی در تکوین هویت ویکتور خارا داشت. به راستی سبک موسیقی ویکتور خارا از لحظاتی که او با مادرش گذراند، تأثیر گرفتهاست، آماندا با اعتقاد زیادی که به قدرت و نقش آموزش داشت، با اتمام دوران دبستان و دبیرستان، ویکتور را به یادگیری حسابداری وا داشت.
ویکتور خارا در پانزده سالگی مادرش را از دست داد. این حادثه موجب شد او درس حسابداری را کنار بگذارد و وارد یک مدرسه مذهبی بشود، او اعتقاد پیدا کرده بود که کار یک کشیش مهم ترین کار دنیاست، اما پس از دوسال علاقهاش را نسبت به مذهب از دست داد و برای مدت کوتاهی وارد ارتش شد. پس از آن به لکوئن، زادگاهش بازگشت و به همراه دوستان خود به مطالعه موسیقی فولکور شیلی پرداخت. در این دوران او به تئاتر علاقمند شد و تحصیل در رشته بازیگری مدرسه تئاتر دانشگاه شیلی را آغاز و پس از اخذ مدرک بازیگری به کارگردانی روی آورد.
ویکتور در این زمان بیش از گذشته به خوانندگی علاقه نشان می دهد و کم کم پایش به فعالیت های سیاسی نیز کشیده می شود؛ در سال 1966 او اولین آلبوم خود را با نام خودش به بازار عرضه کرد. در سال های بعد، او به عنوان کارگردان تئاتر به فعالیت پرداخت اما زمان بیشتری را با آهنگ های خود و فعالیت های سیاسی پر می کرد. او بالاخره در 1970 تئاتر را رها کرد تا زمان بیشتری را با آهنگ های خود به مردم کشورش بپردازد.
آثار ویکتور خارا مملو از اندیشه های او درباره زندگی ساده مردم زحمتکش شیلی است. او عشق زیادی به زحمتکشان شهرها و روستاها داشت و بسیاری از آهنگ هایش بزرگداشت این مردم زحمتکش است. همچنین به جهت عشق بی حد او به کشورش، آهنگ هایش گاهی با بی مهری محافل سیاسی روبرو می شد و مورد هجوم منتقدان قرار می گرفت. ویکتور خارا هدایت بخش مهمی از جنبش های موسیقی آمریکای لاتین با نام “نووکانسیون” یا “آهنگ های تازه” را به خود اختصاص داده است. این جنبش درگیر فعالیت های انقلابی در آمریکای لاتین شد و بسیاری از هنرمندان این جنبش در اهداف و اندیشه های عمومی شریک شدند. نهایتا اندیشه های سیاسی ویکتور به بخش مهمی از آهنگ های او بدل شد. او ضمن گرایش به اندیشه های سوسیالیستی سالوادور آلنده، همچون خوانندگان دیگر آمریکای لاتین بهبود زندگی مردم فقیر را پایه فعالیت های خود قرار داد.
توجه ویکتور خارا به آرمان های سیاسی اش را می توان در حمایت او از کاندیداتوری سالوادور آلنده درسال1973 به وضوح دید. آلنده عضو حزب “اتحاد عمومی” (بخشی ازحزب کمونیست شیلی) بود. ویکتور و دیگر خوانندگان کشورش کنسرت هایی را در حمایت از آلنده و اهداف سیاسی او برگزار کردند. آلنده کاندیدایی بود که عشق زیادی به مردم و شهرهای کوچک شیلی داشت. او درانتخابات پیروز و به عنوان رئیس جمهور شیلی انتخاب شد، اما ارتش کودتایی ترتیب داد و در نتیجه آن آلنده کشته شد و ارتش، قدرت را به دست گرفت. ویکتور خارا که در آن زمان دردانشگاه فنی دولتی مشغول به کار بود، دستگیر و به زندان منتقل شد. او پنج روز از آب و غذای مناسب محروم بود اما دیگر زندانیان از سهم غذای خود به او می دادند. در این میان تنها نگرانی او از این بود که این کمک دوستانه برای آن ها مشکل ساز شود.
پس از دستگیری ویکتور خارا توسط ارتش آگوستو پینوشه دیکتاتور شیلی، او و پنج هزار تن از جوانان شیلی را به استادیوم سانتیاگو؛ یعنی همان جایی که کنسرت های حمایتی آلنده برگزار شده بود، منتقل کردند. در آنجا نظامیان به شکنجه و کشتار بسیاری از مبارزان پرداختند. رئیس زندان که سرودهای هیجان انگیز خارا را شنیده بود، به هنرمند گرفتار نزدیک شد و از او پرسید آیا حاضراست برای دوستان گیتار بزند وسرود بخواند؟ پاسخ ویکتور مثبت بود: البته که حاضرم!. رئیس زندان به یکی از گروهبانان گفت گیتارش را بیار! گروهبان رفت و تبری با خود آورد و هر دو دست ویکتور خارا را با آن شکستند. آن گاه رئیس زندان به طعنه گفت: خب، بخوان!چرا معطلی؟… ویکتور خارا، در حالی که دستان خونریزش را در آسمان حرکت می داد از هم زنجیران خود خواست که با او هم صدایی کنند و آن گاه آواز پنج هزار دهان به خواندن “سرود وحدت” که ویکتور تصنیف کرده بود در استادیوم سانتیاگو طنین افکند:
مردمی یکدل و یکصدا
هرگز شکست نخواهند خورد
پس از آن، خارا وحشیانه به رگبار بسته شد و پیکرش به گورهای دسته جمعی انتقال یافت. این واقعه در 11 سپتامبر 1973 رخ داد که در تاریخ شیلی به “سپتامبرسیاه” معروف شدهاست.
“اعتراض” و “طغیان” علیه دیکتاتوری حاکم در شیلی، یکی از اصلی ترین مضامین ترانه ها و اشعار خارا را تشکیل می دهد. برخی ترانه های معروف ویکتور خارا عبارتند از: Victor Jara Manifiesto ، Te Recuerdo Amanda ، Deja la vida volar ، Angelita Huenumán .
در اوایل دهه شصت و در راستای انقلاب فرهنگی سراسر ارتجاع جمهوری اسلامی، صدای خارا در ایران ممنوع شد و به پستو رفت. نظام استبدادی حاکم بر ایران از همان تاریخ فهمید که این صدای پرشور و پرانرژی که به تازگی ترجمه و دکلمه هم شده است، می تواند صدای خشم فروخورده خلق ایران هم باشد. در مردادماه 57، احمد شاملو، ویکتور خارا را برای اولین بار در کتاب جمعه به فارسی زبانان معرفی کرد و بعد با همکاری محمد زرین بال، دست به ترجمه ترانه های خارا زد که چون دیگر ترجمه های شاعر، اصیل و خواندنی است. شاملو با همکاری موسسه ابتکار و مدیر فرهیخته و فرهنگمند آن، ابراهیم زال زاده، سه کاست از آوازهای خارا را به همراه دکلمه های تاثیرگذار مظفر مقدم و بهزاد رحیمخوانی منتشر کرد. از آن پس صدای خارا در آن سه کاست خاطره انگیز، به خانه های ایرانیان راه پیدا کرد و موتور محرکه اندیشه چپ و آرمان های جوانانِ هنوز امیدوار به آن شد.
یکی از ترانهسرودهای ویکتور خارا با دکلمه مظفر مقدم، انتشارات ابتکار، ۱۳۵۸ را میتوانید در اینجا بشنوید.
سه ترانه از ویکتور خارا به ترجمه احمد شاملو
بیانیه
نه برای خواندن است که می خوانم
نه برای عرضه صدایم.
نه!
من آن شعر را با آواز می خوانم
که گیتار پُر احساس من می سراید.
چرا که این گیتار قلبی زمینی دارد.
و پرنده وار، پرواز کُنان در گذر است.
و چون آب مقدس
دلاوران و شهیدان را به مهر و مهربانی تعمید می دهد.
پس ترانه من آن چنان که “ویولتا” می گفت، هدفی یافته است.
آری گیتار من کارگر است
که از بهار می درخشد و عطر می پراکند.
گیتار من دولتمندان جنایتکار را به کار نمی آید
که آزمند زر و زورند.
گیتار من به کار زحمتکشان خلق می آید.
تا با سرودشان آینده شکوفا شود.
چرا که ترانه آن زمانی معنایی می یابد
که قلبش نیرومندانه در تپش باشد.
و انسانی آن ترانه را بسراید
که سرود خوانان شهادت را پذیرا شوند.
شعر من در مدح هیچ کس نیست
و نمی سرایم تا بیگانه ای بگرید.
من برای بخش کوچک و دور دست سرزمینم می سرایم
که هر چند باریکه ای بیش نیست
اما ژرفایش را پایانی نیست.
شعر من آغاز و پایان همه چیز است.
شعری سرشار از شجاعت.
پرسش
پرسش من این است:
هرگز به فکرتان رسیده است که
این سرزمین مال ماست؟
مال کسی ست که
بخش بزرگی از آن را در اختیار دارد؟
پرسش من این است:
هرگز به فکرتان رسیده است
دست هایی که در این زمین کار می کنند
مال ماست؟
و حاصل آن نیز، مال ماست؟
حصارها را ویران کن!
آن ها را در هم بکوب!
این سرزمین، مال ماست.
به “پدرو” و “ماریا”
به “خوان” و “خوزه”
اگر آوازم کسی را آزار می دهد
اگر کسی باشد که تحمل شنیدن آوازم را نداشته باشد
اطمینان داشته باشید که او یک «یانکی» است
یا که یک مالک و فئودال بزرگ کشور است
حصارها را در هم بکوبید!
آواز من
شعر کبوتری ست در جستجوی آشیانه.
رها می شود
تا بال می گشاید
تا پرواز کُند
پرواز.
آواز من، آوازی ست آزاد و رها
که ایثار می کُند
به آن کسی که به پا خاسته است.
به آن کسی که قصد پرواز به بلندای جاودانگی دارد.
آواز من زنجیری ست که نه بدایتی دارد و نه نهایتی.
در آواز من تمام مردم را خواهی یافت.
بگذار تا با هم بخوانیم سرود خلق را
چرا که آواز، کبوتریست که
برای رسیدن به دریا پرواز می کُند.
رها می شود
بال هایش را می گشاید
تا پرواز کند
پرواز…