نمایش فیلم آنچه در کوی دانشگاه تهران بر فرزندان ما رفت، به تمامی نشانگر جنایتی بود که به نام “حکومت عدل علی”، به نام “اسلام ناب محمدی”، و تحت ولایت مطلق آقای سید علی خامنه ای، در میهن ما روی داده است و می دهد. جنایت مشترک فرماندهانی که می گویند “نه کشتیم و نه کشته شدیم”؛ دولتمردانی که می گویند “ایران آزادترین کشوردنیاست”، به اصطلاح روحانیونی که قرارست گردهم آیند تا به تعبیر کیهان، صورت جلسه شان یکی باشد و هیچ: “تجلیل از درایت رهبری”….
این فیلم اما از سوی دیگر بازگوی وضعیت گرگ های گرسنه ایست که بر گرد ایران، حلقه زده اند و هر یک، خواب دیگری را انتظار می کشد. این فیلم، اگر چه آتشی بود بر جان ما، اما خبر از به خواب رفتن گرگی هم داد. یکی از جمع گرگ ها کمتر؛ باشد تا خواب، دیگری و دیگری را دررباید.
در روزهایی که هنوز به کار دوبله اشتغال داشتم، آسان ترین بخش کار، دوبله صحنه هایی بود که کلام مشخصی از آنها به گوش نمی رسید. صحنه هایی که آدمیان بسیاری در آنها حضور داشتند؛صحنه بازار، خیابان، حیاط مدرسه…. صحنه “همهمه”. در این صحنه ها، سخن مشخصی گفته یا شنیده نمی شد که رعایت همزمانی صدا و لب ـ سینک گویی ـ ضروری باشد. چند نفری در استودیوی کوچک تاریک جمع می شدیم و مناسب با صحنه، سخنی می گفتیم. حرف هایی “نامفهوم”. حتی گاه پیش می آمد حرف های خودمان را می زدیم؛ می دانستیم در آن “همهمه” شنیده نمی شود.
اما بعضی اوقات پیش می آمد که به مناسبت تصویر، مدیر دوبلاژ از یکی از گویندگان می خواست جمله مشخصی را بلندتر بگوید. جمله ای هماهنگ با صحنه. صحنه دوبله شده را هم که می دیدیم، به وضوح کلامی شنیده نمی شد مگر جملاتی که باید می شنیدیم.
فیلم حادثه کوی دانشگاه مرا به استودیوی کوچک دوبله برد؛با این تفاوت که ما در آن اتاق های کوچک فیلمی رادوبله می کردیم و اینان در دخمه هایی تودر تو، “توطئه”ای را دوبله کرده اند.
از همین رونمی خواهم از ادبیات بسیجیان، این “لشگریان مخلص خدا” بگویم که در فیلم شنیدیم؛ ادبیاتی که “بی بی سی” برای رعایت اخلاق از پخش آن خودداری کرد؛ نمی خواهم از سبعیت مامورانی بگویم که فرزندان ما راچونان اسیران، به زیر باطوم ستم گرفتند؛یا ازاراذل و اوباشی که گویی در سرزمینی غارت شده، به تقسیم غنیمت جان فرزندان ما نشسته بودند؛ گرگ های بی سیرت و بی صورت. بل می خواهم از مدیر و مدیران سیاسی ـ نظامی ای بگویم که ناظر و ناظران دوبله این صحنه بوده اند؛همان ها که 8 ماهست فیلم هایی از این دست را در اختیار دارند، اما صدایشان در نیامده و اینک در دعوای گرگ ها، کار صداگذاری صحنه “همهمه” را بدینگونه به انجام رسانده اند.
آنها که روی همه صداهای واقعی صحنه، “بسیجی” مخلصی را واداشته اند تا بجا و بیجا، تکرار کند: “نزنید، نزنید”. یا: “رجب زاده دستور ورود نیروها راداده!” بی آنکه از میان این همه دلسوختگان، کسی مانع شود کوبیدن بر جان فرزندان مارا. صحنه باید نشانگرقساوت ماموران تحت الامر سردار رجب زاده باشد؛ و فیلم باید زمانی بیرون بیاید که هنگام به خواب رفتن گرگی رسیده است.
اما به گفته فائزه هاشمی ـ آنگاه که در جمع بسیجیان مخلص گرفتار آمده بود ـ “آقایان با این شیوه ها به جایی نمی رسند”. ما مردمان عادی، بازیگران هیچ فیلم ترسناکی نبوده ایم؛ فیلم ترسناک اما بسیار دیده ایم. گندم نخورده ایم؛دست آقایان اما بسیار دیده ایم. ما با دیدن این فیلم ها، به خود نخواهیم گفت:قاتل یافت شد؛ مجرم شناخته شد؛عدالت جاری شد. برعکس؛ خونین دل از آنچه بر ما رفته است و می رود، با خود تکرار خواهیم کرد:گرگ ها به جان هم افتاده اند. حذف یک گرگ اما پایان گرگ خویی نیست.
گرگ ـ کارگردانانی که با خونسردی تمام، به صورتی قطره چکانی، بخشی از دریدن حریم دانشگاه و دانشجو را، پیش روی ما نهادند، نه از سرمهر علی، که از سر کینه معاویه، یادشان افتاده ست روی صحنه “همهمه”، اشگ تمساح بریزند و صدایشان در آید که: “نزنید، نزنید”.
سازندگان و بازیگران این فیلم، همگی مسئولند؛ از آن بالای بالا تا این پایین پایین. این پرونده با دریدن یک گرگ ضعیف تر، بسته نمی شود. این فیلم، گوشه ای از جنایتی حکومتی ست که هم سازندگان امروزی فیلم و هم آنان که نوبت دریدن شان توسط دیگر گرگ ها رسیده، در آن مسئولند. همه. همه گرگ ها.