حتما راهی هست

رضا علیجانی
رضا علیجانی

اخیرا کتاب “حتما راهی هست” (یادداشت‌های سخنگوی اولین دوره شورای شهر تهران ۱۳۸۲-۱۳۷۸) در پاریس منتشر شده است(ای کاش این کتاب در تهران منتشر می‌شد).

شورای شهر اول تهران، شورای خاصی بود؛ شورایی که در جو پرشور و شوق اولیه دوران اصلاحات و با عنوان پرطمطراق “اجرای اصل اجرانشده قانون اساسی” تشکیل شد و همه‌مان با چه آمال و آرزوهایی برای تشکیل آن تلاش و فعالیت کردیم و چه‌ها نگفتیم و چه ها تبلیغ‌ها نکردیم. چه دوران پرتب و تابی بود؛ در جوی تب‌زده از احساس خارج شدن ناگهانی از هیمنه سنگین و پردرد و فشار و رنج و شکنج دهه شصت و تلقی از آن به عنوان گام نخستین برای گام‌های جدی بعدی برای فردایی بهتر. اما؛ که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها. کم و معدود بودند کسانی، از جمله یکی از سالخوردگان اصلاح‌طلب، که در آن جو پرغوغا گفت این شوراها به جز هزینه برای دولت چیزی ندارد…

قدرت دست به دست شده بود، از دست یک جناح از قدرت به دست جناحی دیگر افتاده بود، جناحی محذوف که پس از مدتی با خیزی جدید و خانه‌تکانی فکری که کرده بود، با حرف‌ها و تجارب و وعده‌ها و بینش‌ها و افق‌های نو دوباره و این بار نه به پشتوانه “امام امت” بلکه با رای و بازی ناگهانی و غیرمنتظره انبوه مردم به قدرت بازگشته بود؛ مردمی که عمدتا توسط جنبش دانشجویی بسیج شده بودند؛ دانشجویانی که خود پرورده معلمان و اندیشمندان و فعالان سیاسی و فکری بودند که عمدتا در نشریات ادواری آن دوران و یا در معدود جلساتی که به تازگی در دانشگاه‌ها فرصت تشکیل یافته بود، با افکار آنها آشنا شده و یا با ایشان برخورد و گفتگو داشتند.

 شورای شهر اول نمونه آزمایشگاهی و مطالعاتی از به قدرت رسیدن طبقه متوسط فرهنگی در ایران با همه مشخصات و ممیزات مثبت و منفی خود است.

 بنا به آشنایی مستقیم با نویسنده کتاب[خانم صدیقه وسمقی] می‌توان گفت نویسنده راوی صادقی از مشاهدات مشارکتی خود است و به عنوان یکی از اعضای پاک‌دست شورا که با خصیصه آرمان‌خواهی و ارزش‌مداری اش و سلامتی که به تبع آن داشته، بدون حب و بغض و “ملاحظات” سیاسی ـ– اقتصادی آنها را با مخاطبان کتاب به اشتراک گذاشته است و همان گونه که خود در دو مقدمه کتاب چند بار یادآور شده می‌تواند نقص و کمبودهایی داشته باشد که دیگر شاهدان می‌توانند و هم “حق” دارند که به حک و اصلاح آن بپردازند. بخصوص اعضایی از شورای شهر که روایت بی‌پرده کتاب نقش و کارکردی منفی از آن‌ها به دست می‌دهد. حضور عینی نویسنده راوی کتاب در حوادث و آشنایی و آگاهی از پشت‌صحنه‌های شورا به وی این امکان و توانایی را می‌دهد که به زیر و بم حوادث و علل برخی رفتارهای اعضای شورا بپردازد.

کتاب در چهار فصل که نشانگر چهار سال عمر البته ناتمام شوراست بیان شده است:

فصل اول، سال ۱۳۷۸ از تولد شورا تا ترور حجاریان

فصل دوم، سال ۱۳۷۹ سامان‌دهی؛ تلاش و تنش‌ها

فصل سوم، سال ۱۳۸۰ از استیضاح تا استعفای شهردار

فصل چهارم، سال ۱۳۸۱ از قطع فروش تراکم تا انحلال شورا

شاید از یک منظر بتوان دو لایه و یا دو خط سیر موازی را در این چهار فصل دنبال کرد. یکی سیر حوادث سیاسی و به خصوص تنش‌های درونی شورا، شورایی تقریبا یک دست اصلاح‌طلب؛ که عمدتا حول منافع اقتصادی برخی اعضا سامان می‌یافته و نویسنده با صراحت و شجاعت قابل تحسینی از این منافع و زد و بندهای پشت صحنه آن پرده برمی‌دارد و رمزگشایی می‌کند.

و لایه دوم خط سیر “کارشناسی” که مرتبط با وظایف و عملکرد شوراست. لایه دوم شاید برای کسانی که تنها از منظر سیاسی و جهت اطلاع یا افشاگری! و یا تحلیل و کالبدشکافی سیر و سرنوشت اصلاحات به ماجرا می‌نگرند، غیرضروری و یا حتی مقداری خسته‌کننده باشد. اما از منظری عینی، تجربی و تحققی، به گمان من شاید لایه مهم تر کتاب باشد که این بخش از تجارب شورای اول را به اختصار در اختیار کارشناسان و مدیران و نیز اعضای شوراهای بعد و نیز متصدیان بخش های مختلف اجرایی مربوط به اداره یک شهر و مشکلات و معضلات آن می‌گذارد. هر چند شورا خود بر بستری از ابهام در شرح وظایف متولد می‌شود و چون بچه سرراهی است که هیچ کس آن را نمی‌پذیرد و به تدریج و به زور خود برای خود جا باز می‌کند. شروع کار شورا از یک ساختمان خالی است که حتی میز و صندلی هم ندارد. اما بعد در روند تجربه آموزی و پیشرفت کارها به تشکیل انجمن‌های شورایاری به عنوان یک تجربه تازه و مهم می‌رسد. کتاب پر از خاطرات فشرده درباره امور مهم شهری از مسئله آلودگی هوا، نحوه و پشت صحنه برخی اسم‌گذاری میادین و خیابان‌های تهران و… و یا مسئله مهم و تعیین‌کننده‌ای است به نام «فروش تراکم»!

هر دو لایه کتاب که به موازات هم پیش می‌ روند مملو از «تجربه» است، تجربه اداره یک شهر، البته در حد و حدود اختیارات مبهم و محدود شورا و تجربه تمرین و تکوین دموکراسی (شورایی) در ایران. قسمت دوم اما؛ بسیار تلخ و ناامیدکننده است. چرا که سراسر کتاب روایت اختلافات است، اختلافات شخصی، زدوبندهای پشت صحنه، بی‌اخلاقی برخی افراد و مهم‌تر از همه پیگیری منافع شخصی از معبر پست و منصبی که به دست عده‌ای افتاده است. به عبارت روشن‌تر و تلخ‌تر گروگان گرفتن سرنوشت یک شهر و با توجه به شرایط سیاسی آن هنگام می‌توان گفت سرنوشت اصلاحات برای منافع فردی سیاسی و بخصوص اقتصادی خود و قربانی شدن منافع و مصالح جمعی پای اختلافات پایان‌ناپذیری که گره‌ای کور خورده بود و پایانی جز انحلال و ناتمام ماندن عمر شورا در آخرین سال آن باقی نماند.

 

کتاب از چند بار درز اطلاعات محرمانه شورا به بیرون، همکاری برخی از اعضای موسوم به اصلاح‌طلب آن با جریانات مخالف اصلاحات، مشارکت و به نوعی زدوبندهای سیاسی و اقتصادی برخی اعضای شورا با بعضی اعضای بیت رهبر جمهوری اسلامی و… حکایت‌ها دارد.

دعوا بر سر ریاست شورا نیز از وقایع تکراری و تلخ چهارساله شوراست که گاه چون بازی کودکان با قهر و آشتی‌هایی همراه است.

شورا در دامن اصلاحات زاده شد اما از همان اوان توسط دولت (وزارت کشور) و شهرداری پس زده شد. گویی میهمانی ناخوانده ای بود که همه به صورت مزاحم بدان می‌نگریستند. اختلاف داخلی شورا با شهرداری و وزارت کشور و کشمکش‌های نه همیشه اخلاقی آنها با یک دیگر از حکایت‌های غم‌انگیز و دردآور و در عین حال درس‌آموز کتاب است.

انتخاب شهرداری اما همیشه معضل اصلی بوده و تضاد منافع؛ منافع شخصی برخی افراد که خود دستی در مستغلات داشته‌‌اند و مسئله مهم “فروش تراکم”، در انتخاب شهردارها بسیار موثر بوده است. در مواردی گاه وقاحت به حدی می‌رسد که رای به شهردار موکول به واگذاری مقدار خاصی تراکم از سوی شهردار به برخی افراد می‌شده است. و تلخکامانه باید گفت برخی وزرا و مقامات بالای دولت اصلاح طلب (که به گفته کتاب خود دستی در ساخت وساز داشتند و در مسئله “تراکم” ذی نفع بودند) در برکناری آخرین شهرداری که برنامه مدون کارشناسی برای پایان دادن به معضل فروش تراکم داشت و پایان دادن به عمر شورا، فعالیت جهت دار ویژه ای داشتند!

سوءاستفاده جریان راست (و راست افراطی) مخالف اصلاحات و همراهی و گاه همدستی برخی اعضا با آن ها نیز بخش درس‌آموز دیگری از این سرگذشت تراژیک است. به شکست کشاندن شورای کلان شهر تهران از سوی مخالفان و جریان راست، شاید نمونه و نمودی از به زیر کشیدن پرچم لشکر اصلاحات تلقی می‌شده است؛ رویایی که البته به خاطر اختلافات درونی شورا به واقعیت می‌پیوندد.

در کتاب رگه‌هایی از دورخیز سپاه برای تصاحب شهر و شاید به عنوان نمونه ای از این دورخیز برای تصاحب کشور دیده می‌شود.

 شاید نقل مستقیم این تکه از خاطرات امروزه بی فایده نباشد. در صفحه ۲۵۰ کتاب آمده است:

 

سرداران سپاه در شورای شهر

دستور یکی از جلسات کمیسیون برنامه و بودجه، بررسی درخواست¬ها و توقعات برخی سرداران سپاه از شورای شهر و شهرداری بود. جمعی از فرماندهان سپاه، نهادی اقتصادی را تشکیل داده بودند به نام “شرکت تعاونی ایثارگران سپاه”. در آن جلسه کمیسیون نیز سه تن از سرداران سپاه که عضو این گروه بودند جهت ادای توضیحات حضور داشتند.

علیزاده طباطبایی، رئیس کمیسیون جلسه را آغاز و حاضران را معرفی کرد. فقط نام سردار قربانی در خاطرم مانده است، چرا که او سخنگوی گروه حاضر بود. مرتضی قربانی از فرماندهان ارشد سپاه و مدیرعامل شرکت تعاونی مذکور بود. علیزاده از وی خواست که درخواست¬های گروه خود را مطرح سازد. قربانی، ابتدا از سوابق رزمندگی و جهاد خود و دوستانش یعنی اعضای تعاونی سخن گفت و افزود ما نزد خاتمی نیز رفتیم و از او خواستیم که دستور دهد، شرکت نفت با ما همکاری نماید. او نیز به ما احترام گذاشته، درخواست ما را اجابت نمود. ما با بسیاری از سازمان¬ها و نهادها همکاری داریم.

وی پس از مقدماتی با مضمون ذکر شده ادامه داد: “ما شصت میلیارد تومان سرمایه داریم. آن را آورده¬ایم که اگر شما موافق باشید در شهر هزینه کنیم وگرنه سرمایه خود را به جای دیگری می¬بریم”.

علیزاده از وی خواست که خواسته¬های خود را مطرح کند. او نوشته¬ای را پیش روی خود گذاشت و گفت: “ما پیشنهاداتی برای شورا و شهرداری داریم و آماده همکاری و امضای موافقت¬نامه با شما هستیم. ما عناوین پیشنهادات خود را در این مکتوب نوشته¬ایم. با آقای الویری نیز صحبت¬هایی کرده¬ایم. پیشنهادات ما به این شرح است:

۱-  شهرداری تمام هتل¬ها، رستوران¬ها و مهمانسراهای خود را به صورت اجاره به شرط تملیک به ما واگذار کند.

۲-  به ما اجازه داده شود در هر نقطه مناسبی از شهر تهران، میدان میوه و تره بار احداث نموده، غرفه¬های آن را به گونه‌ای که خودمان مناسب می¬دانیم واگذار کنیم.

۳-  اداره تمام پارک¬ها در تهران به ما سپرده شود و ما بتوانیم از فضای پارک¬ها آن گونه که مناسب است استفاده کنیم. معضلات موجود را نیز حل کنیم و…“. قربانی با لحنی حق به جانب و طلب‌کارانه خواسته‌های گروه خود را برشمرد و دوباره تأکید کرد که ما شصت میلیارد تومان پول آورده‌ایم که برای عمران و آبادی تهران هزینه کنیم. حال بستگی به شما دارد. من از شنیدن مطالب بیان شده برافروخته شده بودم. دست خود را زیر چانه نهاده، در اندیشه بودم. صدای علیزاده مرا به خود آورد. او گفت: خانم وسمقی شما چه می‌گویید و چه فکر می­کنید؟

من با تحیر گفتم: من، به این فکر می­کنم که دیگر در شهر تهران چه داریم که به آقایان بدهیم!

قربانی از شنیدن جمله من چنان برافروخته شد که اسفند بر آتش. بی­آنکه من کلمه­ای دیگر بگویم او با صدای بلند گفت: این خانم انگار شأن مجاهدان در راه خدا را نمی­داند. قرآن از مجاهدان تمجید کرده است.

او شروع به خواندن آیه‌ای از قرآن در وصف مجاهدان کرد. من که از گستاخی او عصبانی شده بودم سخن او را قطع کرده، گفتم: برای من قرآن نخوانید. من تمام این آیات را از بَرَم. من خود استاد این فن هستم. مگر شما به جبهه رفته‌اید و جهاد کرده­اید که اکنون در مال مردم شریک شوید و اموال مردم را از ما مطالبه کنید. هر کس در راه خدا جهاد کرده اجرش را از خدا می­گیرد. من در آغاز کار شورا قسم خورده‌ام که حافظ منافع عموم مردم باشم. من نمی­توانم به ­عنوان عضو شورا درباره اموال عمومی این گونه تصمیم بگیرم و این کار را خیانت می­دانم.

قربانی و دوستان او برآشفته شدند. پیش از آنکه او لب به سخن و پرخاش باز کند برخاستم و جلسه کمیسیون را ترک کردم. می­دانستم که آنان نزد الویری آمد و شد دارند و گاهی نیز در برخی مراسم، قربانی را در کنار الویری می­دیدم. بعداً به علیزاده تأکید کردم مبادا این گونه خواسته­های زیاده‌طلبانه را که هیچ نفعی در آن برای مردم وجود ندارد در کمیسیون تصویب و یا در شورا مطرح کنید.

علیزاده گفت ما به آنان گفتیم که پیشنهادات خود را به ­طور مکتوب جهت بررسی به شورای شهر بدهند. آنان نیز خود فهمیدند که این کار بی‌فایده است و شورا با آنان موافقت نخواهد کرد. پس از آن جلسه دیگر این موضوع در شورا مطرح و پی‌گیری نشد.

شورای دوره اول به این گونه درخواست­ها پاسخ مثبت نداد، اما در شورای دورۀ دوم و نیز در دورۀ نهم ریاست جمهوری، سپاه پاسداران و بسیج بر بسیاری از منافع مالی و اقتصادی تسلط یافتند در حالی که تسلط نیروی نظامی بر منافع اقتصادی به دور از تدبیر، دوراندیشی و مصالح و منافع ملی است.

و بالاخره نقل آخرین عناوین از فهرست آخرین فصل کتاب، خود برای تکمیل روایت ناتمام ماندن عمر شورا در پی اختلافات مستمر و پایان ناپذیر و حل ناشدنی؛ کافی است:

جنجال بر سر تراکم – انگیزه جنجال‌آفرینان – مخالفت با رئیس شورا - مأموریت فروزش - فرصت‌طلبی - بی‌اخلاقی - مجلس و تحقیق و تفحص از شهرداری - هیات داوری برای حل مشکل بودجه شهرداری - تلاش برای برکناری ملک‌مدنی - آخرین حربه؛ انحلال شورا - تصمیم هیات مرکزی حل اختلاف - یافتن انگشتر گمشده! - هیات مرکزی حل اختلاف در شورا - در آستانه انحلال - نیرنگ اقلیت شورا - توسل به خرافات - نامه سراسر دروغ به وزیر کشور - راهی جز انحلال نیست… - خداحافظ شورا.

وقتی داستان شورای شهر را خواندم، خاطرات دوران اوان نوجوانی‌ام تداعی شد هنگامی که با ولع تمام ترجمه‌ داستان‌های عزیز نسین نویسنده ترک را می‌خواندم (هر چند بعدها فهمیدم که برخی از این داستان‌ها نوشته خود مترجم کتاب است! حکایتی که در رابطه با داستان‌های آگاتا کریستی هم شنیده شد)؛ طنزی تلخ از واقعیتی که البته بسیار جدی است.

 و این حکایت و سرنوشت دموکراسی، آن هم دموکراسی شورایی، در سرزمین ماست؛ با همه تاریکی‌ها و روشنایی‌های آن. درجامعه‌ای که در آن نهادهای صنفی و طبقاتی، حزبی و مدنی و… کم و ضعیف‌ است؛ جامعه‌ای که دولت نفتی در آن بسیار ثروتمند و قدرتمند است؛ جامعه‌ای که سنت تمرکز قدرت و مطلقه شدن آن را دارد.

 و بدین ترتیب در این جامعه چون “نهاد” مستقل قوی وجود ندارد؛ “افراد” بسیار نقش دارند و این یعنی اهمیت “منش”.

“منش” صادقانه و قانع و به دور از زیاده‌خواهی و شهرت طلبی و جاه‌طلبی و ثروت‌جویی می‌تواند پروژه و پروسه‌ای را پیش ببرد و منش مبتنی بر دروغ و حسادت و رقابت و زد و بند و بی‌اخلاقی در رفتار و بخصوص در هنگام رقابت و اختلاف می‌تواند جمع و نهادی را به زمین بزند و یا بی‌اثر کند.

در ایران ما که حتی نهادهای مردم بنیاد و مدنی اش نیز مانند هیات های مذهبی قدیمی اش عمدتا متکی به اشخاص اند؛ “افراد” بسیار مهم‌اند، سنگینی حضور افراد با منش و اخلاق می‌تواند نرخ جمع را بالا ببرد و از تبدیل تفاوت‌ها و اختلافات به دشمنی جلوگیری کند و برعکس حضور برخی افراد بی‌اصول و بی‌اخلاق می‌تواند نرخ اخلاقی جمع را به شدت پایین بیاورد و بسان میوه‌ای لک دار سبد میوه‌ای را کپک زده و گند‌زده کند. همان طور که حضور و حتی هیمنه و سایه حضور پیران و بزرگان موثر و قوی و مسئله‌حل‌کن و با منش می‌تواند دیگران را به رعایت اخلاق و ضوابط و اصول کار جمعی و قوانین و آیین‌نامه‌ها و یا عرف‌های جاری وادارد و ضعف و سستی و اهمال آنها می‌تواند به قانون‌شکنان بی‌اخلاق و دروغ‌گویان و دورویان اهل زد و بند و باندبازی برای پیشبرد اهداف فردی و کوتاه‌شان میدان و وسعت بدهد.

در جامعه‌ای که نهاد قوی و جاافتاده و قانون یا توافقات مورد احترام و تقید و پایبندی جمعی وجود ندارد (جالب و اسف‌بار آن که در ایران ما برخی افتخار می‌کنند که تیپ آیین‌نامه‌ای نیستند!)؛ “افراد” (و نقش‌های آن‌ها) بسیار تعیین‌‌کننده می‌شود. این افرادند که می‌توانند نرخ‌های اخلاقی را در یک جمع بالا ببرند و در نتیجه پایبندی به قوانین، آیین‌نامه ها وتوافقات؛ را به موازات دوستی‌ها و گذشت‌ها و… را در کار جمعی موفقیت آمیز حاکم سازند؛ و یا در کار اجرایی که نه با سرنوشت جمعی محدود بلکه با سرنوشت مردم یک کلان‌شهر و گاه یک کشور سروکار دارد.

بدین ترتیب جدا از تجارب مدیریتی، اجرایی و سیاسی فراوانی که خاطرات این کتاب مستقیم و غیرمستقیم به مخاطبش منتقل می‌کند، یک درس تلخ عملی که با بهایی سنگین نیز به دست آمده این است که در جامعه ما علاوه بر آن که دولت نفتی مهم است، علاوه بر آن که وجود قوانین و رویه‌های جاافتاده و مورد احترام عملی مهم است، اما نقش کنشگران و منش آنها نیز بسیار جدی و گاه تعیین کننده است. و تأسف‌بار آن که نام‌هایی که در تاریخ چند دهه اخیر کشورمان به عنوان نمونه‌های برجسته و مثبت “منش” در کار جمعی می‌توان یاد کرد بسیار کمتر از نمونه‌های مخرب در این حوزه است. بگذریم از این که اکثر کنشگران سیاسی و مدنی در طیف متوسطی میان این دو جای می‌گیرند. اما یکی، دو سیب گندیده، سبدی را گندیده می‌کند. سیب‌های این سبد می‌تواند آمال و آرزوهای جمعی و نسلی و ملتی باشد. امید که با انباشت تجارب پیشین که این کتاب و امثال آن در اختیار مخاطب قرار می دهند و تجربه گیری از نمونه ها و کارهای موفق و ناموفق و انسان های موثر منفی و مثبت (که نویسنده کتاب به درستی در مقدمه اش گفته که صرفا به تجربه اعضای شورای اول منحصر نمی شود)؛ راهی به سوی آینده ای بهتر باز شود.

“حتما راهی هست”، اگر عبرت بگیریم و بر تجارب مثبت بیفزائیم و تجارب منفی را از خود و پیرامون مان دور کنیم…