حرفها

نویسنده

گفت و گوی محمد عبدی با بهمن قبادی

می روم یک جای دیگر


با فیلم جدید و بدون مجوز ساختش در جشنواره کن امسال حضور پیدا کرد و حالا تصمیم گرفته تا دیگر به ایران بازنگردد. می گوید با این فیلم آخرش وارد دنیای تازه ای شده و اکنون جهان دیگری را در دیگرسوی مرزهای سینما تجربه می کند… قبادی در گفت و گو با هنر روز از حال و هوای فیلمسازی در ایران گفته است و تاثیر جوانهای موسیقی زیرزمینی بر نگاه هنری و آینده کاریش. شرح کامل این گفت و گو پیش روی شماست…

اولین چیزی که پس از تماشای “کسی از گربه های ایرانی خبر نداره” به ذهن می رسد این است که این فیلم کاملاً جدای از دنیای فیلم های قبلی شما قرار می گیرد. یعنی شما داشتید یک روندی را طی می کردید و به شکل خاصی فیلم می ساختید، اما در این فیلم ناگهان همه چیز تغییر می کند، ساختار، فضا، محل وقوع قصه… این تغییر چطور اتفاق افتاده و به چه دلایلی؟

من همیشه به موسیقی علاقه داشتم و دارم. یک بخش رویکردم و عوض کردن جهتم رو به سمتی که در فیلم هایم ضرباهنگ قوی تر بیاید، بخاطر تاثیر موسیقی بود بر روی من و دلیل دومش دیگران بودند که خیلی آگاهانه این کار را کردند. یعنی وزارت ارشاد بود که می خواست من دیگر در کردستان فیلم نسازم و این انگ جدایی طلبی به همراه بقیه چیزها دست به دست هم داد که به نفع من تمام شود؛ من از کردستان برای یکی دو فیلم هم که شده فاصله بگیرم. به جای این که مرا تشویق کنند که درباره منطقه ای که شناخت دارم فیلم بسازم و کار کنم، منع ام کردند. اما حالا که دارم فکر می کنم خوب است که برای یک یا دو فیلم هم که شده از آن فضا بیایم بیرون و با تجربه هایی که از این فضاهای جدید به دست می آورم، قطعاً فیلم های بعدی ام در کردستان، شبیه فیلم های قبلی نخواهد بود.

 

چه شد که به سراغ موسیقی زیرزمینی و ساخت این فیلم رفتید؟ ایده از کجا شکل گرفت؟

این فیلم اصلاً قرار نبود که ساخته شود. به همه گفته ام که این هفده روزی که فیلمبرداری کردم، روزهایی بود که انگار در بیمارستان بودم.آن موسیقی ها و آن فضا برای من حکم دارو را داشت که من را آرام می کرد. سه سال پیش به دنبال پروانه ساخت بودم که فیلم “شصت ثانیه” را بسازم، اجازه ندادند و من دچار افسردگی شدیدی شدم و این تبدیل شد به این که باید یک کار دیگری بکنم. می خواستم کار موسیقی بکنم و رفت و آمدهایی که در این زمینه داشتم و حرف هایی که با بچه های گروه های موسیقی می زدم، مجموعه دیالوگ ها و دیدن این بچه ها در استودیوهای زیرزمینی باعث شد که از آنها یاد بگیرم بدون امکانات، بدون کمک دولت و بدون مجوز می شود یک فیلم ساخت و تبدیل شد به این فیلم: یک فیلم هفده روزه کم خرج که با دو سه تا موتوسیکلت ساخته شد و فقط بعضی وقت ها ماشینی هم داشتیم! اما خیلی راضی ام. چون یک ذره به من جسارت بخشید. در این فیلم هم سی درصد خودم را سانسور کردم، ولی برای فیلم های بعدی ام، حاضر نیستم به ایران برگردم و فیلم در آن شرایط بسازم. برمی گردم ایران که فقط دوستانم را ببینم و کارهای شخصی ام را انجام بدهم، اما برای فیلمسازی دو سه تا پروژه دارم که یکی اش در برلین است، یکی در مکزیک و یکی دو تا هم در عراق. این روزها در کن به من پیشنهاد شد که در چین یک فیلم بسازم ومن دارم راجع به آن فکر می کنم. دارم کار می کنم در یک کیفیت بهتر با آزادی و بدون محدویت.

 

بهمن قبادی مشهور شده بود به عنوان فیلمسازی که کرد است و درباره دنیایی که درش زندگی کرده و می شناسد، فیلم می سازد. حالا از این دنیا در این فیلم فاصله گرفتید… از حرف های تان می شود این نتیجه را گرفت که این را یک تجربه تلقی می کنید برای بازگشت به همان دنیا…

ببینید کردها 40 تا 45 میلیون نفر هستند در تمام دنیا در جاهای مختلف، در ارمنستان،روسیه ایران، ترکیه، عراق، اروپا و آمریکا. در تمام این ها ما چند فیلمساز کرد داریم؟ اصلاً برای این قوم چند تا سینما داریم؟ چقدر برای این ها کار کرده ایم؟ چقدر به زبان کردی که یکی از زبان های اصلی و فراگیر ایران هست، پرداختیم و توجه کردیم؟ متاسفانه اقوام یادمان رفته. یادمان رفته که نود درصد ایرانی ها را اقوام تشکیل می دهند. بی توجهی زیادی از طرف دولت به اقوام شده. الان تازه یادشان افتاده که به اقوام توجه کنند. مثل این است که به عباس کیارستمی بگویی بس است دیگر چقدر در ایران فیلم می سازی. این همین معنا را برای من دارد. من چند تا فیلم تا الان درباره کردها ساخته ام؟ چهار تا. یعنی من سیصد دقیقه درباره کردها فیلم ساخته ام، با این پشتوانه تاریخی و فرهنگی، من کاری نکرده ام. من باید آنجا بایستم که جوانانش را تشویق کنم که به این سمت بیایند تا این که به دنبال مواد مخدر بروند و کارهایی از این دست که متاسفانه خیلی هاشان این روزها درگیرش شده اند. من و امثال من می توانستند در آن منطقه کار کنند و یک عده ای را تشویق کنند که به این سمت بیایند و این خوشبختانه کار کرد. با دو سه تا فیلمی که امثال کیارستمی، مخملباف و قبادی ها در آن مناطق ساختند. الان نزدیک به دو هزار فیلمساز در کردستان هست.هیچ منطقه ای در ایران به اندازه کردستان انرژی و آمبیانس خوبی برای فیلمسازی ندارد. شاهد اتفاقات خوبی خواهیم بود. اگر دولت بی توجهی کند، شاهد سینمای مستقلی به نام سینمای کرد خواهیم بود و اگر توجه کند، می تواند این سینما را زیر چتر خودش بگیرد. آنقدر به مناطق دیگری مثل لبنان و فلسطین توجه کرده ایم که کردها را فراموش کرده ایم. الان باید مسئولان فرهنگی آنقدر زیرکانه عمل کنند که آدم ها را زیر چتر ایران بزرگ ببرند، نه این که برایشان شرایط سخت بوجود بیاورند، مثل این شرایطی که برای من بوجود آمده و هست که الان ندانم کجایی هستم و کجای این دنیا می خواهم بروم.

 

حرف های شما نشان می دهد که شما کماکان به آن قوم و منطقه علاقه مندید. حالا اگر مهاجرت بکنید و این سوی آب ها به فیلمسازی بپردازید، تکلیف این علاقه به کردستان و دغدغه شما چه می شود؟

خوب این ارتباط کماکان هست. در همین فیلمم بخشی هست که من دارم به کردی آواز می خوانم. به هر حال ما بخشی از ایرانیم. نیازی نیست که همه فیلم هایم در مورد کردها باشد.یک، من یک ایرانی ام. دو، من یک کرد هستم و سه یک کرد ایرانی هستم. مساله ام الان تهران است. سوژه بعدی ام در تهران می گذرد اما چون مجوز نمی دهند دارم می آورمش به برلین. یکی دو تا قصه هم دارم درباره کردستان. قطعاً دوباره در کردستان فیلم می سازم. در پروژه چین دارم فکر می کنم که آیا می شود پروژه بین المللی کار کرد؟ نیاز دارم به حضور بیشتر در غرب و خارج از ایران تا بتوانم شناختی از فرهنگ آنها پیدا کنم. ببینم آنها چه می خواهند. همیشه دنبال این هستم که ببینم تماشاچی من چه می خواهد. همیشه هشتاد تا به تماشاچی باج می دهم. بیست درصد به خواسته هایم اهمیت می دهم. البته آن هشتاد درصدی که به تماشاچی می بخشم، خودم باورش دارم و اعتقاد دارم که این بخش را باید به تماشاچی بخشید.

 

این باجی که شما می گوئید به تماشاگر می دهید،فکر نمی کنید که این باج را بیشتر به تماشاگر غربی داده اید؟ یعنی فیلم را برای تماشاگر غربی ساخته اید…

نه، اگر این طور بود که اینقدر در کردستان شناخته شده نبودم…

 

نه منظورم فیلم آخرتان است، گربه های ایرانی…

به نظرم این فیلم اگر با ده دقیقه قلع و قمع شدن هم در ایران اکران می شد، پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران می شد. شک ندارم. بخاطر حضور بچه های با استعداد موسیقی “هیچ کس”، “زیرزمین”، حامد بهداد… اولین فیلم موزیکال است بعد از سی سال. البته این چیزی نیست که از بهمن آمده باشد. یک کار گروهی است. “لاک پشت ها” می توانست یکی از پرفروش ترین فیلم های سینمای ایران باشد، اما نمی گذارند. متاسفانه یک سینما بیشتر به من ندادند. الان دارم می روم به سوی کشوری مثل اسپانیا که برای فیلم من حداقل صدتا سینما اختصاص می دهد. فیلم جدیدم را می خواهند در 250 سینما به نمایش بگذارند. پس ببین چقدر خوب می شد اگر اسپانیایی می شدم.اما دارم جایی زندگی می کنم که اجازه نمی دهند فیلم بسازم، اجازه نمی دهند فیلم پخش کنم، پس برای چی اینجا زندگی می کنیم؟ چند بار به دنیا می آیم؟ یک بار. برو یک جای دیگر. به اسم ایران برو در جای دیگری فیلم بساز. مثل خیلی از آدم هایی که برای ما افتخار می آورند، مثل داریوش خنجی، مثل امیر نادری… می شود به اسم یک ایرانی بیرون از کشور کار کرد. شرایطی می شود فراهم کرد که بعضی از بچه هایی را که در ایران شرایط سخت دارند، کمک شان کرد. فعلاً به دنبال پیدا کردن چنین راهی هستم و پیدا می کنم. اولین کاری که بزودی خواهم کرد این است که یک مرکز برای مراحل پس از تولید فیلم در برلین راه خواهم انداخت. حداقل دو سه تا استودیوی صدا برای بچه های موسیقی و سینما باز خواهم کرد که آثاری را که ارزش های هنری و انسانی بالایی دارند و دولت ایران حمایت شان نکند، قطعاً حمایت خواهم کرد که رایگان بتوانند در این دفتر کار کنند. سالی حداقل ده تا فیلم را زیر چتر این بنیاد قرار خواهم داد. می توانم این کار را بکنم. تا الان نتوانستم چون قدرت مالی نداشتم، الان دارم جانی می گیرم که بتوانم این مرکز را در برلین که جای ارزانی هم هست راه بیندازم. ایران مساله ام است، آدم های ایرانی مساله ام هستند، نه این که فقط فیلمسازی مساله ام باشد….نمی توانم بی مساله باشم.

 

ولی اولین چیزی که در فیلم شما حس کردم این بود که فیلم را برای مخاطب غربی ساخته اید…. یعنی دارید با کسی حرف می زنید که چیزی درباره ایران نمی داند. یک جاهایی اینها دارند به طور مستقیم و شعاری درباره چیزهایی حرف می زنند که خوب همه ایرانی ها اینها را می دانند…

تو اینجا فیلم را دیدی… ما سر صحنه که بودیم، نود و نه درصد عوامل ما نمی دانستند که این بچه ها این جوری کار می کنند…برای آنها تازگی داشت. خودم همه اش داشتم می آموختم. این همه انرژی زیرزمینی ندیده بودم. شرم می کردم از خودم. این همه استعداد درخشان در زیرزمین های تهران دارند می میرند، دارند خفه می شوند… من تلاش کردم کاری برای آنها بکنم. موسیقی شان را به گوش دیگران برسانم.از جمله در خود ایران. بزدوی دی وی دی این فیلم بیرون خواهم آمد. ارشاد دیوانه است اگر مجوز این فیلم را ندهد. وقتی اینترنت هست، دیگر خط قرمزی نیست. وقتی دی وی دی آن به تهران برسد، هفتاد میلیون می توانند آن را ظرف یک هفته ببینند. “نیمه ماه” بدون مجوز، بیشترین پخش را در ایران داشت به نسبت فیلم های دیگرم. از این به بعد باید کاری بکنم که مجوز پخش فیلم هایم را ندهند! باید به من سی چهل تا سینما بدهند. آنجا خیلی تبعیض قائل می شوند بین آدم ها.

نکته دیگر این که این فیلم تصویر عجیبی دارد از ایران می دهد درباره این همه استعداد نهفته. ایران را با چه می شناسند در جهان؟ جنگ، جنگ تسلیحاتی، آینده جهان و حرف هایی از این دست. کی از این بچه ها خبر داشت؟ عنوان فیلم هم همین را می گوید که ما چقدر از گربه های ایرانی خبر داریم. این موسیقی که این بچه ها دارند کار می کنند حتی برای کسانی که در آلمان و فرانسه کار موسیقی می کنند شگفت انگیز است. این فیلم من نیستم. درباره من نباید حرف بزنیم. این فیلم درباره چندتا هنرمند موسیقی زیرزمینی است…

 

اما ما داریم بحث فیلم را می کنیم و نه فقط موضوع فیلم… فیلم را شما کارگردانی کرده اید، نگاه شماست…

می دانم، این را به شما نمی گویم، به همه می گویم…درباره این بچه ها باید بیشتر حرف زده شود،نه درباره سینما، درباره فیلم متفاوت بهمن قبادی.. درباره موضوعش باید حرف زد اتفاقاً. این استعدادها دارند می روند خارج از ایران. همه دارند می روند. من رفتم. پنجاه درصد این بچه های گروه های موسیقی دیگر برنمی گردند ایران. چرا این اتفاق می افتد؟ حالا این ها می آیند بیرون و بدتر می خوانند و با اینترنت می فرستند و در ایران پر می شود… نمی دانم این بازی یعنی چه؟ دولت ایران و وزارت ارشاد می داند که این اتفاق می افتد. آزادی ای که باید تلویزیون و رسانه ملی بدهد، نمی دهند، از این طرف دو سه تا کانال تلویزیون بیرون آمده که تمام مردم ایران را تحت پوشش قرار داده است… راه حلی باید برایش پیدا کرد. نمی کنند. نمی دانم مساله شان چیست.

می فهمم منظورتان چیست، اما از بحث موضوع بیائید بیرون…آن نگاه کارگردان که جهان فیلم را خلق می کند، به نظرم در این فیلم رو به مخاطب غربی دارد، مثلاً چندبار در طول فیلم بدیهیاتی مثل این که “ارشاد مجوز نمی دهد” را بارها و بارها تکرار می کنید… این را من ایرانی می دانم که ارشاد به صدای زن تنها مجوز نمی دهد. همان بچه های موسیقی فیلم هم می دانند، اما چند بار درباره آن برای تماشاگر غربی حرف می زنند. شما این را برای تماشاگر غیر ایرانی ای تکرار می کنید که این چیزها را نمی داند…

نمی دانند… خیلی از ایرانی هایی که اینجا هستند هم نمی دانستند… من به بچه های سر صحنه می گفتم که فکر می کنم ایرانی های بیرون از ایران به این فیلم افتخار می کنند. حداقل یک تصویر متفاوت از تهران داده، از انرژی زیرزمینی نهفته در آن و حتی تصویر متفاوتی از معماری تهران. بگذار این را ببینند… مگر چقدر فرق هست بین تماشاگر ایرانی و غیر ایرانی. همین نگاه های بسته است- نه شما- که هیچ وقت نمی توانیم رشد کنیم… هیچ وقت نمی توانیم بیشتر از این پرواز کنیم… توی قفس گیر کرده ایم. این بد است. تمام تلاش سینمای دنیا این است که حرفش را به دنیا برساند. تمام تلاش سینمای ایران این است که فیلم هایش را به بیرون ایران بفرستد… این فیلم اتفاقاً می تواند ابتدا در سینمای بدنه ایران فروش داشته باشد، بعد به بیرون بیاید. این بد نیست…

 

ممکن است متهم شوید که نگاهتان نگاه جشنواره ای است…

اگر این طور بود که همیشه می رفتم فیلم های آسان می ساختم… هیچ وقت نمی رفتم برای “لاک پشت ها” اینقدر زحمت بکشم… من برای هر فیلمم پنج شش سال پیر می شوم. خودزنی می کنم. می توانستم دو تا آدم در فیلم بگذارم و این همه در برف و سرما نایستم. مثل همه این فیلم های گدا گشنه ای که خیلی از ایرانی ها دارند می سازند… چرا باید هشت هزار نفر را بیاورم سرصحنه “لاک پشت ها”؟ من می توانم تضمین بدهم که یک فیلم بسازم با دوازده تا شات و این فیلم در جشنواره بعدی کن باشد… مساله ام سینماست. اگر به تماشاگر غربی فکر می کردم، فیلمم را به بخش “نوعی نگاه” نمی دادم…همه می گویند باید در مسابقه می بود. الان برای من هیچ فرقی نمی کند که تماشاگر ایرانی، کرد یا غیر کرد باشد یا تماشاگر غیر ایرانی. این تعصب ایرانی بودن و کرد بودن را انداخته ام دور. جهان کوچک است…

 

دهکده است دیگر…

خوب پس این سوال های تو دیگر معنی ندارد. باید جهانی تر فکر کرد… باید خوشحال باشیم که مثلا همین اتفاق کن باعث می شود مردم ایران برای تماشای فیلم تشته تر شوند… کجایش بد است..

 

البته که به نفع فیلم است اما…

ببین صد سال است که داریم همین سوال ها را می کنیم. دور از جان تو، بخاطر این گه زده شده است به این سینما. آقا یک فیلمسازی می خواهد برای بیرونی ها فیلم بسازد، خوب بسازد، چه بدی ای دارد؟ همین سوال ها را تلویزیون جمهوری اسلامی هم می کند، تو چرا دیگر؟

 

نگذاشتید من به بحث اصلی ام برسم… من بحثم این است که سینما را موضوع نمی سازد. بنابراین نمی شود پشت موضوع پنهان شد. این مهم است که شما چطور دارید به یک موضوع نزدیک می شوید و زاویه نگاه و پرداخت تان چگونه است. موضوع فیلم شما البته موضوع جذابی است. اما این مساله من به عنوان منتقد نیست. مساله من سینماست، یعنی پرداخت موضوع. حرف من این است که نگاه شما در این فیلم نگاه عمیقی نیست و همه چیز در سطح برگزار می شود. دیالوگ ها شعار می دهند برای تماشاگر غربی. بحثم این است، وگرنه بحث سیاسی نمی کنم، چون اصلاً مساله ام نیست و علاقه ای ندارم… شما به عنوان کارگردان وارد عمق ماجرا نمی شوید. یک گوشه ای می ایستید که فقط یک خبری بدهید که آنجا چه خبر است. دنیا را خبر کنید که “گربه های ایرانی” وجود دارند….

کار من این نیست که راه حل نشان بدهم…

 

نه منظورم راه حل نیست…

تلاشم این بود که به گوش توی ایرانی و آدم های دیگر غیر ایرانی برسانم که حداقل ده نوع از موسیقی ایرانی وجود دارد. این فیلم با فیلم های دیگری که درباره موسیقی ساخته شده کاملا فرق می کند. تمام انواع موسیقی زیرزمینی را در این فیلم می شنویم… اولاً اولین چیزی که در این فیلم برایم مهم بود، موضوعی است که این ها به آن اشاره می کنند. دوم، این که موسیقی برای من عملاً یک بهانه بود برای یک ساختار متفاوت. در این فیلم ده نوع موسیقی می بینید، ده نوع کلیپ با ساختار متفاوت می بینید و همه چیز هم در ارتباط با موضوع همان آدم هاست. می توانستم عمیق تر شوم و بروم دنبال اشکان و نگار، دو سه تا موسیقی هم بیشتر نشود… در “نیوه مانگ” دو بار بیشتر موسیقی نمی شنویم. اشتباه کردم. در این فیلم می خواهم یک آلبوم رنگی به تو بدهم. می توانستم یک آلبوم به تو نشان بدهم و فقط یک مقطع سنی ام را به تو نشان بدهم. اما می خواهم این پروسه را از یک سالگی تا چهل سالگی به تو نشان بدهم. وقت نداری. جشنواره کن به تو وقت نمی دهد. یک نمایش، دو نمایش، کات، فیلم بعدی. باید تجربه کنی. یک بار از اینجا بگذری تا به اینجا برسی. وگرنه اصلاً حضور نداشتم. اصلاً فیلم قبول نمی شد. این همه فیلم درباره موسیقی ساخته شده، چرا باید این فیلم را بپذیرند؟ چون یک خون دیگر دارد، یک انرژی دیگر دارد… کار یک تیم است… در پسزمینه هم داری قصه اشکان و نگار را دنبال می کنی. اینقدر پر رنگش نمی کنم. فیلم موزیکال است. فیلم دارد چهل دقیقه موسیقی به گوش تو می رساند…

 

تدوین فیلم جذاب است، اما مساله ام این است وسط این ساختار چرا داری گزارش می دهی؟

چه گزارشی؟

 

گزارش می دهی که در ایران چه خبر است…

مثل چی؟

 

مثل همان دیالوگ ها که اشاره کردم و چندین بار تکرار می شوند… “می فرستیم ارشاد رد می شود” و توضیح می دهید که روابط و زوابط در ایران چگونه است…

داستان این را می گوید… داستان اشکان و نگار است که می خواهند از ایران بیرون بروند و قبل از این که از ایران بروند، می خواهند یک کنسرت در ایران بگذارند و بعد بروند. داستان این است… در این داستان تو داری تصویرهای دیگری از تهران می بینی.می شد یک شکل دیگر باشد. می شد تو الان یک پیراهن دیگر تنت می کردی…

                                                                                      

ببین بحث ساختار و فیلمنامه می کنیم… اشکان و نگار دارند در آن وضعیت و در ایران زندگی می کنند، آنها چرا باید با هم در این باره حرف بزنند که صدای زن را مجوز نمی دهند؟! مگر این نکته بدیهی برای آنها نیست؟ چرا باید به هم گوشزد کنند؟ یکی می گوید”صدای زن را ارشاد مجوز نمی دهد” آن یکی می گوید “راست می گویی یادم نبود!” و چنین دیالوگ هایی بارها و بارها تکرار می شود. این دیالوگ ها واقعی نیست، شعاری است…

تو چطوری می خواهی وضعیت آنجا را نشان بدهی؟ دوربینم برود وزارت ارشاد؟ آن وقت یک گروهم را ازدست می دادم. داستان این است که تو به هیچ هنرمندی نمی توانی بگویی که چرا رمانت را این جوری نوشته ای! من این را این طوری دیده ام… چرا هیچ کس نرفت دنبال یک فیلم بلند در این زمینه؟ نزدیک هفده هجده فیلم مستند دیدم درباره موسیقی زیرزمینی. این تنها شیوه ای بود که می شد درباره اش حرف زد و آوردش روی پرده سینما. من به این رسیدم. کامل ترین شکل است. کسی زبان کامل تری بلد است، برود بسازد!هر کسی یک نقطه نظر دارد.من این جور دیدم. قطعاً هیچ اثر هنری ای کامل نیست. همان طور که تک تک این موسیقی های بکار رفته کامل نیستند. همان طوری که این فیلم از دید همه کامل نیست. هیچ وقت عکس العمل اینقدر مثبت درباره فیلم های قبلی ام ندیده بودم. بخاطر این خوشحالم… یک فیلم هفده روزه با یک دوربین کوچک و دو تا موتوسیکلت. خوشحالم! دیگر حاضر نیستم بروم زیر سلطه وزارت ارشاد. راه آسان تر پیدا کردم. اولین دستاورد فیلم این است. دوم، به گوش رساندن موسیقی این بچه هاست. ضمن این که به سینمای دیگری دست پیدا کردم که در فیلم بعدی ام به شکل متفاوتی از آن استفاده خواهم کرد. قطعاً هیچ وقت برنخواهم گشت به فیلم های پیش از این فیلم… موسیقی یک شوکی بود که به من وارد شد؛ هم در زندگی شخصی ام و هم در زندگی هنری ام.

 

یعنی این نوع موسیقی را با این فیلم کشف کردید؟

نه، از قبل می شناختم… خودم سازدهنی می زنم. ضرب می زنم. بیشتر می خوانم. الان دارم روی یک آلبوم کار می کنم. قبلاً می خواستم این کار را بکنم، خیلی جدی نبود برایم. الان دیگر خیلی جدی شده. در برلین فکر می کنم هر سال یا هر دو سال یک بار یک آلبوم موسیقی کار کنم. دارم کتاب می نویسم…

درباره موسیقی؟

نه درباره بخشی از تاریخ زندگی ام… دارم کامل تر می شوم. همه چیز را نمی خواهم از زاویه سینما ببینم. فکر می کنم بعد از این پنجاه درصد مساله ام می شود سینما. پنجاه درصد دیگر می شود موسیقی و کتاب و سفر و چیزهای دیگر. دارم تغییر می کنم، همان طوری که دنیا دارد تغییر می کند… ذائقه تماشاچی ها هم تغییر کرده. من حاضر نیستم دیگر “لاک پشت ها” را بیاورم اینجا نشان بدهم… پوست انداخته ام… زمان عجیبی بود. معمولاً آدم در چهل سالگی پوست می اندازد، من یک سال زودتر پوست انداختم… خیلی راضی ام. به رغم این همه اتفاقات عجیب و غریب در سه سال گذشته بخصوص در شش هفت ماه گذشته، فکر نمی کنم هیچ کس به اندازه من خوشبخت باشد… خدا را یک جور دیگر کشف کردم. خدا را با موسیقی شناختم… من اعتقاد دارم به خدا، اما این جنس خدایی که من شناختم، با آن نگاهی که دیگران دارند فرق می کند… من خدا را در چشم هر موجودی پیدا کردم…

 

با این فیلم به این رسیدید؟

نمی دانم… مجموعه چیزها. در لحظاتی می شود در هر موجودی خدا را دید. اگر آن را ندیدید، معنی اش این است که آن آدم ارتباطی با خدا ندارد.می بینی بعضی ها هیچ امیدی در چشم هایشان نیست و فکر می کنی امروز فردا خودش را می کشد؟ خدا در این آدم ها مرده… البته این ها چیزهایی نیست که بشود در یک مصاحبه کوتاه درباره اش حرف زد… خلاصه کنم: خوشحالم برای فیلم.

فیلم فروش خوبی هم داشت؟

تا حالا پنجاه و دو سه کشور خریده اندش…راستش را بخواهی به آن فکر نمی کنم. تهیه کننده و آژانس های کله گنده آمده اند که فیلم برایشان بسازم… الان دیگر چندان مساله ام نیست. قبلاً مساله ام بود مثلاً حضور در کن. الان نه. البته بدم نمی آید در مسابقه باشم و نخل طلا هم بگیرم… اما لذتش فکر می کنم یک ساعت بیشتر نباشد. دنبال چیز دیگری هستم. دقیقاً نمی دانم چیست… در دو سه ماه آینده به دستش می آورم.

 

یعنی پا گذاشته اید در مرحله تجربه…

کاملاً تغییر کردم…

 

این تغییر از نوعی است که مثلاً در مخملباف اتفاق افتاده؟

نه، من خیلی مثبت به همه چیز نگاه می کنم و انرژی ام بیشتر از مخملباف است. قبلاً می خواستم فقط فیلم بسازم و حضور داشته باشم. الان می خواهم کار بکنم برای دیگرانی که به چیزی اعتقاد دارند. می خواهم برای این بچه های موسیقی کار کنم و تاثیری بگذارم، حداقل در جهت معرفی و شناخت آنها. الان نمی دانم که کتاب بنویسم تاثیر بیشتری می گذارم یا موسیقی کار کنم…. دنبال تاثیر گذاشتن روی آدم ها هستم. به آن چیزی که اعتقاد دارم می خواهم نه دیگر دروغ بگویم و نه زیرپایشان بگذارم. در وزارت ارشاد به تو یاد می دادند که هم دروغ بگویی و هم خیلی وقت ها اعتقاداتت را زیر پا بگذاری. دیگر حاضر نیستم… به عنوان آدمی که معتقد است به خدا- حالا آن جنس خدایی که می شناسم- می خواهم کارهایی را بکنم که به آن اعتقاد دارم….

                            

خوب این یک شروع دیگر است…

آره…آرام شده ام.

 

تصمیم گرفته اید که در برلین زندگی کنید؟

الان دارم بین نیویورک، برلین و عراق فکر می کنم… یکی دوبار هم می خواهم بروم ایران که دوستانم را ببینم. ولی ایران برنمی گردم که فیلم بسازم.

می دانید که عکس العمل وزارت ارشاد به فیلم شما چه بوده؟

نمی دانم. اصلاً برایم مهم نیست… ارشاد از دو سال پیش برایم افتاد…اصلاً مساله ام نیست.

 

به عنوان سوال آخر، ظاهراً قضیه ساخت این فیلم این طور بوده که شما دوربینی خریده بودید و می خواستید امتحانش کنید و این پروژه رفته رفته شکل گرفت…

آن فیلم “شصت ثانیه” بود. وقتی مجوز ندادند، دو راه داشتم، یکی این که چمدانهایم را ببندم و بروم یا بدون مجوز فیلمم را بسازم…

 

“شصت ثانیه” چه بود؟

داستان سه تا محکوم به اعدام بود، یک فیلم بدون دیالوگ… طرح را دوست داشتم. حالا آلمانی اش کردم و شده ایرانی- آلمانی…

همین را می خواهید بسازید؟

بله… آن موقع آن دوربین را خریدم که آن را بسازم. بعد دیدم مجوز اتوبان ها را شهرداری نمی دهد و خواستم بروم و دوربین را هم بفروشم… تورج اصلانی گفت که بیا ده روز تست بزنیم. فکر کردم طوری تست بزنیم که حداقل پول دوربینمان دربیاید. که شد هفده روز.

 

فیلمنامه را شب به شب می نوشتید؟

بله. شب به شب می نوشتیم و پنجاه درصد هم سرصحنه شکل می گرفت، با حسین [آبکنار] و ایده هایی که رکسانا[صابری] می داد، همه سرصحنه شکل می گرفت. حتی خود بچه ها. هفتاد هشتاد درصد ایده ها از خود بچه ها به ما داده شده و من و حسین آن را به قالب فیلمنامه می آوردیم. چندتا مشاور داشتیم که یکی بابک میرزاخانی بود، یکی رکسانا بود… هر داستانی که در فیلم می بینید داستان خود این بچه هاست. این فیلم را مثل یک آلبوم، مثل یک مجله تصویری می بینم؛ تصویری از تهران امروز. نیازی نیست که اینقدر عمیق بشویم… خیلی وقت ها که عمیق می شویم می خواهیم یک پیام کوچک را بدهیم، اما تماشاگر در دو ساعت خسته می شود… اینجا می بینی که وقت نداری… پنج دقیقه از فیلم را می بینند، خوششان نیامد، می روند… من الان دنبال این هستم که چطور می شود تماشاچی را میخکوب کرد و نگهش داشت… در عصری هستیم که ده هزار فیلم به کن می آید، شصت تا قبول می شود و با حواشی می شود چهارصدتا فیلم برای کسانی که چند روزی به اینجا می آیند… نمی توانند ببینند. تو فیلمت چه باید باشد که جزو ده فیلم برتر فستیوال قرار بگیرد؟… خوشحالم چون تا امروز خیلی ها گفته اند جزو دو سه تا فیلم های خوب جشنواره بوده. این از هر جایزه ای مهمتر است…

 

شنیدم جایی گفته اید که این بهترین فیلم تان است…

بخاطر این که کاری کرده ام… کار دیگری شد… با این فیلم عوض شدم، به یک جهان دیگری دست پیدا کردم… خیلی شخصی است. دیگر آدم چند ماه پیش نیستم… هیچ چیزی هم برای از دست دادن ندارم. همین حرف هایی که دارم می زنم… دیگر هیچ چیز مهم نیست. مهم این است که چه کار می شود کرد برای آدم های دیگر.اگر تریبونی پیدا کردم، اگر زبانی یافتم یا هنری آموختم، حالا چطور می شود برای دیگران کار کرد. دارم تلاش می کنم به این برسم.