صفحهی بیستم از کتاب پنج اقلیم حضور، نوشتهی داریوش شایگان:
«…در بیشتر ماجراهای حماسی این شاهکار، سرانجامی تراژیک برای پهلوانان رقم میخورد و این امر بیاختیار تراژدی یونان را به خاطرمان میآورد. جرج اشتاینر دربارهی تراژدی مینویسد:
«تراژدیها اصولا فرجامی شوم دارند. شخصیت تراژیک را نیروهایی در هم میشکنند که با عقل و خرد نه میتوان آنها را کاملا درک کرد و نه بر آنها غالب شد. تراژدی مدام به انسان یادآوری میکند که قلمرو نظم و عدل و دادگری بسیار تنگ و محدود است و پیشرفتهای علمی یا فنی از گسترش این قلمرو ناتوانند. هم در بیرون از انسان و هم در درون وجود او، «دیگری» یا دنیایی دیگر وجود دارد. اینکه چه نامی باید بر این دیگری نهاد اهمیت چندانی ندارد، میتوان آن را خدای پنهان یا قهار، تقدیر کور، وسوسههای دوزخی یا خشم و غضب غریزی نهاد بشر نامید. ولی این «دیگری» با هر نامی که خوانده شود، همواره در کمین ماست، ما را به سخره میگیرد و نابودمان میکند. هرچند که گاه پس از این انهدام، ما را به آرامشی درکنشادنی میرساند.»
همین دیگری است که رستم را به هماوردی سهراب میکشاند تا به حکم گردش سپهر کژرفتار جان فرزند را به دست پدر بستاند. بررسی ادوار بزرگ شاهنامه، حتی به اختصار و ایجاز، در نوشتار کوتاهی از این دست نمیگنجد، پس ناگزیر به شرح بعد حماسی کار بسنده میکنیم و با نمایش تسلسل صحنههای گوناگون، بر پایان حماسه تاکید مینهیم که طی آن انسان کامل، که در شاهنامه در هیئت فرزانه - شاه در آمده است، به اوج کمال میرسد و با دعوت سروش به سوی جهان مینوی رهسپار میشود. دور و تسلسل صحنهها از این قرار است:
۱. ثنویت یا دوگانگی نیروهای کیهانی که نیکی را در برابر بدی قرار میدهد و پیشزمینهی ادوار مهم حماسی در شاهنامه است.
۲. پیروزی نیکی در این نبرد کیهانی میسر نمیشود مگر به یاری انسان که جان جهان است.
۳. پهلوان شاهنامه که به منش و آیین جوانمردی، از جمله اراده و شهامت، آراسته است و در جانب نیکی و نیروی ایزدی قرار دارد، دیو را به مبارزه فرا میخواند که نماید اهریمن و نیروهای ظلمانی است.
۴. در این مبارزه پهلوان با تکیه بر نیروی اراده و شهامت مرگ را میپذیرد و پذیرش مرگ یعنی فراتر رفتن از آن.
۵. نمونهی کامل پهلوان، فرزانه-شاه است و کهن الگوی فرزانه شاه کیخسرو، دارندهی جام جم…»
داریوش شایگان در کتاب پنج اقلیم حضور نگاهی دارد به شعر پنج شاعر بزرگ فارسیگوی؛ فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ. او در پیشگفتار این کتاب مینویسد:
«پیش از هرچیز باید صمیمانه اعتراف کنم که در زمینهی ادبیات ایران خود را خبره و متخصص نمیدانم. این کتاب، که نخستین بار در سال ۱۹۸۳ به صورت مقالهای به زبان فرانسه در مجلهی اتود فیلوزوفیک به رشتهی تحریر درآمد، به هیچ وجه ادعای آن را ندارد که مطالب بکری در این زمینه طرح کرده باشد…»
با این حال، شایگان در شرح آنچه که از شعر این بزرگان دریافته است به ژرفاها رفته و چون همیشه تاملبرانگیز و خواندنی نوشته است. او در مقدمهی مفصل این کتاب شرح داده است که چرا این پنج شاعر را انتخاب کرده است، بخشهایی از این نوشتار را اینجا میخوانید:
«از میان صد شاعری که تاریخ ادبیات ایران به خود دیده است، ایرانیان تنها پنج شاعر (یا به عقیدهی برخی شش شاعر) را در مقام نمونههای اعلای بینش شاعرانهی خویش برگزیدهاند. جایگاه ممتاز این شاعران در تفکر ایرانی صرفا ثمرهی صفات استثنایی آنان نیست، بلکه این پنج شاعر هر یک به تناسب نبوغ خاص خود، نمایندهی تبلور یک جریان بزرگ تبارشناسی فکری است که سبک و سیاق و شیوهای منحصر به فرد را در بازتاب نحوهی ویژهی جهانشناسی خود در پیش میگیرد.
فردوسی، مظهر اوج حماسهای است که با تاثیر از اساطیر اوستایی و افسانههای پارتی و ساسانی، که چندی پس از حملهی اعراب در پی بیداری آگاهی ملی ایرانیان از نو احیا گردید، در شاهنامه صورتی قطعی به خود گرفت.
عمر خیام، با آنکه اصالت دقیق رباعیاتش همچنان پس از گذر سالیان دراز محل مباحثه است، مظهر نوعی تعارض در نبوغ ایرانی است که طی آن جریانهای متناقض، مانند ایمان و شک، اطاعت و عصیان، و لحظه و ابدیت در مواجهه با یکدیگر قرار میگیرند. او تجسم فردیت تقلیلناپذیر روحی است که نه سر تسلیم به ایمان دارد نه به کفر، نه به دنیا نه به آخرت، نه به یقین تعبدی نه به شک دستوری؛ روحی که دنیا را به سان تصاویری پی در پی میبیند که گرد «فانوس خیال» چندی پدیدار میشوند و سپس در «صندوق عدم» ناپدید. این شخصیت استثنایی با بهرهمندی از هوشیاری منحصر به فردی که قادر است اسطورهزدایی کند، مظهر وجهی از جهانبینی ایرانی است.
مولانا جلالالدین محمد رومی، اوج تکامل نوعی سنت عرفانی است که پیشینهی تبارشناسی آن با گذر از حلاج و بایزید بسطامی به سنایی و عطار میرسد. بیسبب نیست که ایرانیان برای شاهکار بزرگ وی، مثنوی، شأنی شامخ در حد تقدس قائلند. مولانا از سرایندگان عشق است، و شاهکار دیگر او یعنی دیوان شمس، حرکت درونی روح است در جست و جوی معشوق. مولانا در این اثر، با ضرباهنگهای جنونامیز درونی خود جدا میشود، و گاه در این از خودکندن چان ره افراط میرود که مفاهیم وضوحشان را از کف میدهند و ادراکناپذیر میشوند، چنانکه گویی آتشبازی در آسمان باشد. دیوان شمس، زمان کندن از خود به صورت جهشهای وجد و سماع است، رقصی که به مدد ضرباهنگ سحرانگیز کلمات و لمعات تصاویر، وجد پرهیاهو و هلهلهواری ایجاد میکند که از روحیهی عمیقا عاطفی شاعر یا جنون الهی او حکایت دارد. مقر عشق نزد مولانا «مکان لامکان» است، چرا که او همهجا هست و هیچجا نیست:
نه از خاکم نه از آبم نه از بادم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم
سعدی، شاید به تعبیر یونانیان باستان نمونهی اعلای «پایدیا» یعنی صورت آرمانی آداب اجتماعی ایرانی باشد. او نه فقط سرمشق و گل سرسبد «اومانیتاس» یا همان آداب و فرهنگ ایرانی است، بلکه ویژگی تعلیمی تفکر او با اتکا بر عقل سلیم، اعتدال و عقل معاش، آثارش را برای ایرانیان به قانون طلایی رفتار اجتماعی انسان متمدن بدل کرده است. بدین ترتیب سعدینمایندهی نوعی اخلاق عملی است که رد و نشان آن را میتوان تا دوران ساسانی، در آثار پند و اندرزنامه و سیاستالملوک، پی گرفت. البته تقلیلدادن این شاعر بزرگ به بعد تعلیمی صرف، از انصاف به دور است، چه او با بهرهمندی از نبوغی چندسویه، استاد بلامنازع شعر تغزلی است. شفافیت و فصاحت و بلاغت و انسجام و خصلت سهل ممتنع کلام سعدی، عنوان استاد سخن و افصحالمتکلمین را برازندهاش ساخته است. آثار سعدی حاوی ارزشهای بزرگ جمالشناسی و فرهنگی ایرانی است. او حتی آنجا که زبان به اندرزگویی میگشاید، سحر کلامش تلخی سخن پندآموز را میزداید و چنانکه خود به زیباترین عبارات میگوید:
«بر رأی روشن صاحبدلان که روی سخن در ایشان است، پوشیده نماند که درّ موعظههای شافی را در سلک عبارت کشیده است، و داروی تلخ نصیحت، به شهد ظرافت برآمیخته، تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند.»
حافظ، ترجمانالاسرار ادب فارسی است. او شاعری منحصر به فرد است. در شعر حافظ، تعادل بین صورت و محتوا در جریان تکاملی تجزیهناپذیر شکل میگیرد. مصراعهای اشعارش که اغلب متقارنند، فاقد توالی زمانی و گاه ارتباط منطقی با یکدیگرند، بلکه دایرههای متحدالمرکزی را میمانند که تو در تو در هم تنیدهاند، و ارتعاشات معانی را به مانند امواجی که از پرتاب سنگ بر سطح آب شکل میگیرند، بر مقامهای مختلف روح انسان طنین میاندازند. اساس عرفان، معجزهی کلام و نمادهای بزرگ زیباییشناسی در این معجون بارور با یکدیگر ادغام میشوند تا نفیسترین گوهرهای روح ایرانی را متبلور سازند. حافظ، در ابراز شطحیات هم، احتمالا تحت تاثیر نگرش ملامتی، زبانی توانمند دارد و جای جای شعرش صحنهی رویارویی رند و زاهد است. با شهامتی بینشیر «خرقهی تزویر و ریا»ی زاهدان را میدرد و این مناقشه را، که قدمتی به اندازهی عالم دارد، تا سر حد نهاییاش پیش میبرد. برای او حقیقت پرتناقضتر از آن است که در مواعظ توخالی واعظان جایی داشته باشد، روحش نیز عاصیتر از آن است که در بند تکالیف تحمیلی تنگنظران خشکهمقدس گرفتار بماند. به عبارت دیگر حافظ یکی از افشاکنندگان خستگیناپذیر در تاریخ ادبیات فارسی است.