[تقدیم به قربانیان جنایت های بنیادگرایان در سراسر جهان]
در قسمت اوّل و دوم این مقالات سعی کردم تا حدودی از ریشههای بنیادگرایی و جنایاتی که به وسیله این فرقه از بیش از هفتاد سال پیش در ایران انجام شده پرده بردارم. متأسفانه حالِ نامساعد و حوادثِ پیش آمده مانع قلمی شدن قسمت سوم این مقالات شد اما امیدوارم بتوانم با تمام مشکلات جسمی و روحی به خواست خوانندگان عزیز پاسخ گفته، و بگویم بنیادگرایی را در کشور ما چه کسانی عملاً پیاده کردند و این بنای نفرتانگیز و جنایتکارانه را که اساس دین و اخلاق و انسانیت را برباد داده تبلیغ نمودند و یا پشتیبانی کردند و به مرحلهی عمل درآوردند. لازم به ذکر است قبل از اینکه در سرزمین ما بنیادگراییِ تشکیلاتی متولد شود ترور و آدمکشی و حذف دگراندیشان وجود داشته از جمله قتل امیرکبیر، عشقی، قائم مقام فراهانی، فرخی یزدی، مدرس و… اما پس از شهریور ۱۳۲۰ و اشغال ایران از سوی متفقین، گروهی وارد میدان شد بنام “فدائیان اسلام”. این جماعت در سال ۱۳۲۴ ترور اوّل کسروی نویسنده و متفکر و تاریخنگار بزرگ ایران را انجام داد و پس از آن کتاب “حکومت اسلامی” که اندیشهها و عقاید آنها بود را منتشر کرد. این نوشته خط و مشی گروه ظاهراً اسلامگرا که درصدد برپایی حکومتی براساس اسلام بودند را منعکس میکرد. برای آگاهی بیشتر هموطنان بهویژه جوانان در اینجا بخشی از این نظرات و برنامهها را میآورم تا خواننده بهتر متوجه گردد، آنچه در نظام ولایی در این ۳۶ سال گذشت با کدام برنامه پیریزی شد.
پس از ترورهایی که از سوی فدائیان اسلام از جمله ترور مرحوم کسری و ترور حسین علاء (ناموفق)، ترور هژیر، ترور سپهبد رزمآرا (نخستوزیر وقت)، ترور دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجهی دکتر مصدق (در مرحلهی اول ناموفق) و… صورت گرفت در سال ۱۳۲۹ وقتی مقدمات تشکیل دولت ملی دکتر مصدق فراهم میشد جدالی بیامان بر سر به پیش بردن جنبش مردم یا خفه کردن آن پیش آمد. من در اینجا میخواهم برای آگاهی کسانی که این روزها مقایسه بین داعش و دیگر بنیادگرایان با نظام ولائی را ناحق میدانند و معتقدند این مقایسه آب ریختن به آسیاب نظامیگری و محبوبیت کسانی که مدعی مبارزه با داعش هستند میباشد این نکته را روشن کنم، آیا به راستی نظام ولائی پدرخوانده داعش و دیگر بنیانگرایان هست یا نیست؟
در این یادداشت سعی دارم آنچه میآورم از نوشتهها و گفتههای پایهگذاران بنیادگرایی در ایران باشد. بعد از ترور و قتل کسروی، فدائیان اسلام با انتشار اعلامیهای موجودیت خود را اعلام کردند. در این اعلامیه آمده است: “سالهاست که زنجیرهای سیاهی ممالک اسلامی را از یکدیگر جدا ساخته،… پاشیدن سم فساد و سوء اخلاق و جهل و بیایمانی و اختلاف از ثمرات آن است. ای مسلمین عالم قیام کنید، زنده شوید تا حقوق خویش را باز ستانیم”. این نوشته به احتمال زیاد مربوط به سال ۱۳۲۴ است (۱).
نواب صفوی بارها در نوشتههای خود به مناسبتهای گوناگون اشاره میکند که برای نجات کشور از مشکلات، تنها قوانین اسلام راهگشاست. او در زمزمهای عاشقانه با امامی از یاران نزدیکش در سالگرد شهادت او پیمان میبندد: “و آنی با دشمنان خدا و اسلام مداهنه نمیکنیم تا اینکه… مملکت… را در سایهی اجرای تعالیم اسلام رشک جهانیان سازیم، یا اینکه به تو ای امامی عزیز ملحق شویم و بر فراز چوبهی دار چون تو مردانه درآئیم.”(۲)
در سال ۱۳۲۹ که مقدمات تشکیل دولت ملی دکتر مصدق فراهم میشد، مانیفست نواب صفوی منتشر میگردد که در آن برنامههای حکومت اسلامی دلخواه فدائیان اسلام آمده است. در اینجا به چند نمونه از برنامههای نواب اشاره میکنم تا ریشههای آنچه امروز در ایران میگذرد مشخص شود. لازم به یادآوریست مطالبی که در اینجا ذکر میگردد از کتاب “آسیبشناسی نهضت ملی ایران” نوشته بهنام کریمی گرفته شده و تمام رفرنسها مربوط به این کتاب است.
“آری اساس مفاسد و بدبختیها نبودن ایمان و تربیت اسلامی است و اگر در مملکت اسلامی ایران تربیت اسلام و ایمان میبود ایران بهشت جهان بود، اگر اسلام در ایران اجرا میشد، روزگار کشور نور باران بود. ایران مملکت اسلامی است، بایستی احکام اسلام اجرا گردد، اگر اجرا میشد محیط ایران از بامداد روزهای عمر خویش تا به شام نور باران بود.”(۳)
نواب در منشور خود در مورد حقوق زنان میگوید: “آتش شهوت از بدنهای عریان زنانِ بیعفت شعله کشیده خانمان بشر را میسوزاند”. او مینویسد: “شب و روز زنان و مردان در کوچه و بازار و اداره و مدرسه و کارخانه و سایر اماکن عمومی با هم روبرو شده و شب و روز حس شهوت عمومی بدون حساب مشغول فعالیت و هیجان است”. (۴)
مسئلهی اصلی برای نواب همان آزادی زنان است. او معتقد است بهترین کار برای زنها ماندن در خانه است و این نظریه را با چنین جملاتی بیان میکند: “بهترین کار برای زنان همان مدیریت خانواده و اولین مدرسه، تولید و تربیت نسل بشر است. آیا کاری اساسیتر از این در دنیا هست؟” (۵) نواب در مورد زنان پا را فراتر از این حرفها گذاشته و در منشور خود دستور سرکوب زنان را صادر میکند. درست همان کاری که آقای خمینی بعد از تغییر نظام کرد و مسئلهی یا روسری یا توسری را بهوجود آورد. با دقت بخوانید: “شهربانی باید از عبور و مرور زنانی که به حجاب اسلام طبق مقررات شرع مقدس پوشیده نیستند جلوگیری کند.” (۶) نواب صفوی در منشوری که برای برپایی حکومت اسلامی منتشر میکند حرف آخر را میگوید و دستور میدهد: “اداره و مدارس دختران برعهده اساتید زن بوده و دخالت مرد در اداره مدرسهی زنانه و دخترانه و دخالت زن در اداره و مدرسهی مردانه و پسرانه بیجا و غلط است و درهای آموختن علوم به هر حدی که زنان خود را لایق و مستعد آن دیدند باید به رویشان باز باشد. مرزها و فواصل بین زن و مرد را در اماکن عمومی مثل سینماها و نمایشخانههای پاک اسلامی و اتوبوسها و سایر اماکن حفظ کنند. فاحشهخانهها را به کلی ببندند”. (۷)
خوانندگان عزیز ملاحظه میفرمایند آنچه در این بند آمده است در نظام ولایی کاملاً به مرحلهی اجرا درآمده و محدودیت برای زنان روزبهروز بیشتر شده و میشود. اما بشنویم از نظر جناب نواب صفوی در مورد هنر از جمله سینما و تئاتر، رمان و تصنیف و …: “سینماها، نمایشخانهها، رومانها و تصانیف به کلی بایستی برچیده شود و عاملین آنها طبق قانون مقدس اسلام مجازات گردند و چنانچه استفادهای از صنعت سینما برای جامعه لازم دیده شد، تاریخ اسلام و ایران و مطالب مفیدی از قبیل درسهای طبی و کشاورزی و صنعتی تحتنظر اساتید پاک و دانشمند و مسلمان تهیه شده با رعایت اصول و موازین دین مقدس اسلام برای تربیت و اصلاح و تفریح مشروع و مفید اجتماعی به معرض نمایش گذاشته شود.”(۸)
اما موسیقی در منشور جناب نواب صفوی جایگاه ویژهای دارد و طبیعی است که با موسیقی هم میانهی خوبی ندارد تنها به نوعی از آنکه “مشروع” است رضایت میدهد. درست به نوشته نواب در این مورد توجه کنید. بحثهای علمی او در رابطه با موسیقی بسیار خواندنیست: “موسیقی غیرمشروع اعصاب قوی انسان و مغز و قوای روحی را ضعیف نموده و از این راه زیان بزرگی به روح و اعصاب و قدرت جامعه وارد میآورد. پس بایستی به جای اصوات غیرمشروع و زیانآور، موسیقی غلط و موذی، موسیقیهای مشروع مانند الحان شیرین و فضیلت پرور قرآن و اذان و نغمههای روح پرور مشروعی قرار گیرد که به جای موسیقی غلط و برانگیختن شهوات روح، عظمت و فضیلت را میپرورد و حقایق را به انسان میآموزد و با روح جامعه میآمیزد”. (۹)
نواب صفوی به شدت از غرب متنفر است، او از غرب و جهان صنعتی وحشت دارد. او تنها به یک راه برای مقابله با غرب میاندیشد: بریدن از آن و میگوید: “اروپاییان و غربنشینان تا چندین قرن نزدیک به حال توحش و بربریت زندگی میکردند و مهد علمِ جهان ممالک اسلامی و ایران بوده… آیا چه پیش آمده که محصلین ایران پس از دوران تحصیلات فرنگی به جز بتپرستی و بیایمانی و خیانت و هرزگی، علم و سرمایهای در دست نداشته نمیتوانند هیچگونه نیازهای علمی و صنعتی ملت مسلمان خود را برآورند. رجال جنایتپیشه باید بمیرند و رجال پاک و دانای معارف اسلام و ایران بایستی ریشههای علوم را از طرق ساده، آنها را به خوبی به فرزندان اسلام بیاموزند. تا فرزندان اسلام و ایران از دانشگاههای اروپا و آمریکا و اعزام محصلین به خارج به کلی مستغنی شوند.”(۱۰) جناب نواب صفوی مانند تمام آخوندها نسبت به لباس غربیها حساسیت ویژه دارد تا جاییکه مینویسد: “از چه رو ملت مسلمان ایران کلاه بیگانه بر سر مینهد و افسار استحمار به گردن بسته است.”(۱۱)
در منشور نواب صفوی وقتی در مورد ماهیت قدرت سیاسی و چگونگی ادارهی مملکت و وضع قوانین میپردازد و در حقیقت به ویژگیهای حکومت اسلامی میپردازد، وضعیت امروز ملت ایران کاملاً مشخص میگردد و میتوان فهمید که او با چه شاخصی میخواهد با انسانها برخورد کند. او با صراحت کامل با قوانین قضایی جدید به مخالفت برمیخیزد و از اینکه امور قضایی از حیطهی قدرت روحانیان خارج شده سخت ناراضی است و تلاش میکند در حکومت دلخواه او بار دیگر روحانیون بر جان و مال مردم مسلط شوند، در حقیقت همان حکومتی بهوجود آید که امروز در ایران حاکم است. او با صراحت میگوید: “بایستی احکام مقدس اسلام و قانون مجازات اسلام موبهمو اجرا گردد و تمام قوانین موضوعهای که اخیراً از افکار پوسیدهی مشتی نادان و بیخرد تراوش نموده است محو گردد.”(۱۲) او میگوید: “باید امور قضا در اختیار روحانیت باشد زیرا تنها روحانیت اسلام را نمایندگی میکند”.
نواب برجایگاه بیبدیل روحانیت در اندیشهاش تأکید بسیار دارد. تا آنجا که معتقد است “برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی و دادگستری حوزهی مقدس روحانیت فقهایی بسیار پاک و مطلع و لایق تربیت کرده برای قضاوت و رسیدگی به امور قضایی انتخاب کند و در دادگستری بگمارد.”(۱۳) نواب صفوی در منشور خود، خدا را تنها قانونگذار میداند و قوانینی را که از مغز بشر تراوش میکند به سخره میگیرد. با دقت بخوانید و با وضع امروز مقایسه کنید:
“قانونگذاری تنها برای خداست و قانونی که از فکر پوسیدهی بشرِ قانونگذار بگذرد با علوم و عقل و اسلام و اصول مقدس اسلامی منافات داشته و به هیچوجه قانونیت ندارد. ایران مملکت رسمی اسلامی و سرزمینی آل محمد (ص) است و بایستی قوانین مقدس الهی اسلام برطبق قوانین مذهب جعفری مو به مو عملی گردد و از تمام منکرات و مفاسد و منهیات شرع مقدس جلوگیری شود.”(۱۴)
نواب طرفدار پروپاقرص یک نظم پلیسی و کنترل شده در کشور بود. او معتقد است “بر آمد و رفت ایرانیان به خارج و خارجیها به ایران کاملاً دقت نموده با کمال دقت برای جلوگیری از خیانتها و سمپاشیهای خطرناک آماده باشند. و بدانند که مسلمانان ایرانی برای چه کاری و برای چه مقصدی به خارج رفته و با چه کسانی تماس میگیرند و در ممالک خارجه چگونه اخلاق و روشی از او صادر میشود”. (۱۵)
خوانندگان محترم،
در این نوشته بار دیگر یادآور میشوم که کتاب برنامهی حکومت اسلامی تحت عنوان “راهنمای حقایق” به قلم نواب صفوی، مجدداً در اوایل حکومت دکتر محمد مصدق انتشار یافت و فدائیان اسلام در دوران کوتاه حکومت مصدق مزاحمتهای بسیاری برای او فراهم کردند از جمله ترور دکتر حسین فاطمی وزیر امور خارجه دکتر مصدق.
در پایانِ این قسمت لازم میدانم به این نکته نیز اشاره کنم که پس از گذشت یکی دو ماه از روی کار آمدن دکتر مصدق و پذیرش پست نخستوزیری از سوی مجلس، در روز ۱۳ خرداد ماه ۱۳۳۰ “نواب صفوی” رهبر فدائیان اسلام اظهار داشت “حکومت ایران باید توسط خلیفهی مسلمین اداره شود”. (۱۶)
همانند آنچه امروز گروه داعش ادعای آن را دارد و رهبر آن “ابوبکر بغدادی” خود را خلیفهی مسلمین جهان میداند.
هموطنان؛ آنچه تاکنون از عقاید و اندیشهها و برنامهها و عملکرد گروه فدائیان اسلام به رهبری سید مجتبی نواب صفوی گفته شد، نشانگر ریشههای بنیادگرایی در ایران بود که غالباً مورد تأیید آیت اللّه خمینی بوده است و ایشان چه در زمان حیات نواب صفوی و چه پس از تشکیل نظام ولایی و رسیدن به قدرت بارها و بارها به این امر تأکید کردهاند و پس از مرگ آقای خمینی جانشین ایشان آقای سید علی خامنهای در دفاع از نواب و اعمال و نظرات او از چیزی فروگذار نکردند.
در ۱۹ بهمن ماه سال ۱۳۴۸ آقای خمینی کتاب “ولایت فقیه” را در نجف منتشر کرد که در آن برنامهی خود را که تفاوت چندانی با برنامهی نواب صفوی نداشت بهعنوان درس فقه که در حوزههای علمیه مورد بحث قرار میگرفت انتشار داد. برای بهتر روشن شدن آنچه ایشان در کتاب ولایت فقیه آورده و آنچه امروز کشور ما شاهد آن است قسمتهای کوچکی از این نوشته را بازنویسی میکنم. ایشان در مقدمهی کتاب میفرمایند: “من تعجب میکنم، اینها چگونه فکر میکنند؟ از طرفی اگر برای ده گرم هروئین چندین نفر را بکشند، میگویند قانون است، ده نفر را مدتی پیش، یک نفر را هم اخیراً برای ده گرم هروئین کشتند و این چیزی است که ما اطلاع پیدا کردیم، وقتی این قوانین خلاف انسانی جعل میشود بنام اینکه میخواهند جلوی فساد را بگیرند، خشونت ندارد، من نمیگویم هروئین بفروشند اما مجازاتش این نیست، باید جلوگیری شود اما مجازاتش باید متناسب با آن باشد، اگر شارب الخمر را هشتاد تازیانه بزنند خشونت دارد، اما اگر کسی را برای ده گرم هروئین اعدام کنند خشونت ندارد.” (۱۷)
ببینید فاصله حرف تا عمل چه اندازه است. جناب خمینی وقتی در قدرت نیست این چنین شعار میدهد اما به محض رسیدن به قدرت چنان میکند. آقایان خمینی و خامنهای در این ۳۶ سال بیش از دهها هزار نفر را به جرمهای مربوط به مواد مخدر اعدام کردهاند و اخیراً در یک شب ۳۵ نفر به همین اتهامات به دار آویخته شدند. در قرآن آمده است کسی که حرفش با عملش یکی نیست “منافق” است، نه آن کسی که اعتقادش را میگوید و پایش میایستد. اگر به زندگی آقایان خمینی و خامنهای و دیگر سردمداران نظام ولایی دقت کنیم متوجه میشویم چه تفاوتهای بزرگی بین حرف و عمل آنها وجود دارد. راستی منافق واقعی کیست؟
حال میپردازم به قسمتی از حرفها و برنامههای کسی که خود را جای پیامبران و امامان جا زده بود. آقای خمینی مینویسد: “رسول اکرم (ص) در رأس تشکیلات اجرایی و اداری جامعهی مسلمانان قرار گرفت. علاوهِ بر ابلاغ وحی و بیان و تفسیر عقاید و احکام و نظامات اسلام به اجرای احکام و برقراری نظامات اسلام همت گماشته بود تا دولت اسلام را بهوجود آورد. در آن موقع مثلاً به بیان قانون جزا اکتفا نمیکرد بلکه در ضمن به اجرای آن میپرداخت، دست میبرید، حد میزد، رجم میکرد. پس از رسول اکرم خلیفه همین وظیفه و مقام را دارد. اولیالامر بعد از رسول اکرم (ص) ائمه اطهارند. پس از ایشان فقهای عادل عهدهدار این مقامات هستند.» (۱۸) بالاخره آقای خمینی به این نتیجه میرسد که فقها جانشین پیامبرند و تمام اعمالی که او انجام میداد را باید انجام دهند و «ولایت فقیه» از همین تفکر ریشه میگیرد: «حکومت اسلامی هیچ یک از انواع طرز حکومتهای موجود نیست، مثلاً استبدادی نیست که رئیس دولت مستبد و خودرأی باشد، مال و جان مردم را به بازی بگیرد و در آن بدلخواه دخل و تصرف کند، هرکس را ارادهاش تعلق گرفت بکشد و هرکس را خواست انعام کند، و به هرکه خواست تیول بدهد و املاک و اموال ملت را به این و آن ببخشد. رسول اکرم (ص) و حضرت امیرالمومنین (ع) و سایر خلفا هم چنین اختیاراتی نداشتند. حکومت اسلامی نه استبدادی است و نه مطلقه. حکومت اسلامی حکومتِ قانون الهی بر مردم است”. (۱۹)
هموطنان؛ این نوشتهها عیناً از کتاب “حکومت اسلامی” آقای خمینی نقل شده. کمی در مورد آنچه نوشته و آنچه کرده دقت کنید. اما از نظر آقای خمینی چه کسی صلاحیت حکومت بر مردم را دارد. ایشان میفرمایند: “حکام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاکمیت رسماً به فقها تعلق گیرد نه به کسانی که بهعلت جهل قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند. زمامدار اگر عادل نباشد در دادن حقوق مسلمین، اخذ مالیاتها، و صرف صحیح آن، و اجرای قانون جزا، عادلانه رفتار نخواهد کرد و ممکن است اعوان و انصار و نزدیکان خود را بر جامعه تحمیل نماید و بیتالمال مسلمین را صرف اغراض شخصی و هوسرانی خویش کند. اکنون که دوران غیبت امام علیهالسلام پیش آمده و میبایست احکام حکومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا کند. باید حکومت تشکیل داد چون تشکیل حکومت و ادارهی جامعه بودجه و مالیات میخواهد، شارع مقدس بودجه و انواع مالیاتها را نیز تعیین نموده است. مانند خراجات خمس، زکاة و غیره… (۲-۱۷)
آقای خمینی در جای جای نوشتهی خود میگوید حاکم اسلامی باید دو خصلت داشته باشد: علم به قانون و عدالت. شاید لازم باشد در مورد این خصوصیات کمی توضیح داده شود. اولاً هر جا صحبت از علم و عالم میشود مقصود فقهاء هستند که علم دین دارند. ثانیاً، عدل و عدالت از نظر فقها به این معنی است که میگویند “اَلْعَدلْ وَضَعَ الاشیاءِ عند مَواضِعه” یعنی هر چیز را به جای خود بگذاریم. این نظر ارسطویی به هیچ وجه مفهوم و منظور ما را از عدل نمیرساند. آیا فقها در همهی امور عدالت را رعایت میکنند؟ یک نظر اجمالی به ۳۶ سال حکومت فقهاء بهترین پاسخ این پرسش است. آیا دادگاههای چند دقیقهای و دادن حکم اعدام نشانهی عدل است؟ آیا دهها هزار اعدام در دههی شصت نشانه عدل است؟ آیا جنایت بینظیر اعدام ۳۰ هزار زندانی که دوران محکومیت خود را میگذراندند نشانه عدل است؟ آیا دهها و صدها نفر را زیر شکنجه به شهادت رساندن نشانهی عدل است؟ آیا دزدیهای هزار میلیاردی و بالاتر نشانه عدل است؟ آیا وجود خیل بیکاران، دزدان، معتادان، کارتنخوابان، بچههای خیابانی، زنان تنفروش، کودکان کار و به گفتهی قالیباف شهردار تهران که “۲۰۰ هزار خانوادهی تهرانی محتاج نان شب هستند و ۵ هزار زن کارتن خواب داریم” (۲۱) نشانهی حکومت “فقیه عادل” است؟
آیا برجهای سربه فلک کشیده و کاخهای آنچنانی و در کنار آن کوخهای فاقد همه چیز و به قولی سگدانیها که میلیونها حاشیهنشین شهرها در آن میلولند دلیلی است بر اینکه “ولی فقیه عادل” کشور را اداره میکند؟ و مگر نواب صفوی و آیت اللّه خمینی در منشورها و نوشتهها و گفتههای خود اعلام نکردند در حکومت اسلامی، ایران بهشت برین خواهد شد. این است آن بهشت وعده داده شده؟
آقای خمینی در کتاب حکومت اسلامی خود اعلام میکنند: “اگر فرد لایقی که دارای این دو خصلت [فقیه عادل] باشد بپاخاست و تشکیل حکومت داد همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم (ص) در امر ادارهی جامعه داشت دارا میباشد، و بر همهی مردم لازم است که از او اطاعت کنند. این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (ص) بیشتر از حضرت علی (ع) بود یا اختیارات حکومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است.” (۲۲)
به این ترتیب آقای خمینی مقام خلافت خود را تا حد پیامبر و امامان بالا میبرد و چون اعتقاد به معصوم بودن امامان شیعه دارد حتماً میپندارد خودش نیز از هر گناه و اشتباهی مبراست و به همین دلیل است که اگر کسی بگوید فلان کار آقای خمینی اشتباه بوده گروه حزب اللّه بر او میشورند و گوینده را مهدورالدم میدانند. آقای خمینی در کتاب “حکومت اسلامی” پا را فراتر از اینها گذاشته و فقها یعنی خودش را منصوب خدا میداند. لطفاً با دقت بخوانید: “همین ولایتی که برای رسول اکرم (ص) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست، لکن فقها “ولی مطلق” به این معنی نیستند که بر همهی فقهاء زمان خود ولایت داشته باشند و بتوانند فقیه دیگری را عزل یا نصب نمایند. (داستان آیت اللّه شریعتمداری و آیت اللّه منتظری و… را از خاطر نبریم) در این معنی، مراتب و درجات نیست که یکی در مرتبهی بالا و دیگری در مرتبهی پایینتر باشد، یکی والی و دیگری والیتر باشد. پس از ثبوت این مطلب، لازم است که فقهاء اجتماعاً یا انفراداً برای اجرای حدود و حفظ ثغور و نظام، حکومت شرعی تشکیل دهند. این امر اگر برای کسی امکان داشته باشد واجب عینی است وگرنه واجب کفایی است. در صورتیکه ممکن نباشد ولایت ساقط نمیشود، زیرا از جانب خدا منصوبند.” (۲۳)
آقای خمینی برای اثبات فقهاء و مقام بزرگ و همه جانبهی آنها در بحث ولایت فقیه میفرمایند: “جانشینان رسول اکرم (ص) فقهای عادلند”. (۲۴) بالاخره ایشان حرف آخر را میزند: “ما مکلف هستیم که اسلام را حفظ کنیم. این تکلیف از واجبات مهم است، حتی از نماز و روزه واجبتر است”. (۲۵)
آقای خمینی در جای جای نوشتهها و گفتههایش هر جا سخن از اسلام و حکومت اسلامی میگوید مقصود خودش میباشد و هرجا میگوید اینکار خلاف اسلام است یعنی مخالف با من است. فقیه عادل، یعنی خودش را در حدی میبیند که برای حفظ حکومتش این حق را دارد که نماز و روزه و دیگر واجبات را تعطیل کند. آیا برای خوانندهی کتاب او جز آنچه گفته شد تداعی میگردد؟ او چون خود را فقیه الفقها میداند، مینویسد: “چون حکومت اسلامی حکومت قانون است، قانونشناسان و از آن بالاتر دینشناسان یعنی فقهاء باید متصدی آن باشند”. “ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامهریزی کشور مراقبت دارند… اگر فقیه بخواهد شخص زانی را حد بزند با همان ترتیب خاصی که معین شده باید بیاورد در میان مردم ]ملاء عام[ و صد تازیانه بزند، حق ندارد یک تازیانه اضافه بزند، یا ناسزا بگوید، یک سیلی بزند یا یک روز او را حبس کند.“(۲۶)
پیش از آنکه در مورد نوشتههای آقای خمینی راستیسنجی کنیم بگذارید این گفتهی او را بهعنوان “فقیه عادل” بیاورم: “امروز فقهاء اسلام حجت بر مردم هستند، همانطورکه حضرت رسول (ص) حجت خدا بود و همهی امور به او سپرده شده بود و هر کس تخلف میکرد بر او احتجاج میشد. فقهاء از طرف امام (ع) حجت بر مردم هستند. همهی امور و تمام کارهای مسلمین به آنان واگذار شده است.”(۲۷)
هموطنان، عزیزان من
شما در این ۳۶ سال که حکومت در دست “فقهای عادل” بوده است دیدید و شاهد بودید که این جماعت و در رأس آنها دو ولی امر مسلمین چه بر سر مردم و کشور آوردند و نتیجهی ولایت آقایان خمینی و خامنهای را با پوست و جان ملاحظه کردهاید. راستی چه تفاوتی بین اندیشههای آقایان نواب و خمینی و خامنهای و ابوبکر بغدادی و دیگر خلفاء بنیادگرایان میبینید؟ مگر آنها همگی خود را برای برپایی خلافت اسلامی آماده نمیکنند و همه خود را چه شیعه و چه سنی برحق نمیدانند و این همه جنایت ضدبشری را بهنام “اسلام” انجام نمیدهند؟
در پایان برای اثبات این نکته که نظام ولایی -تنها نظام خلیفهگری که به قدرت و حکومت رسید - پدرخواندهی دیگر نظامهای بنیادگرا از جمله داعش، بوکوحرام، طالبان، القاعده و… میباشد یک نظر اجماعی به کارهای انجام شده به وسیله دو خلیفهی شیعی (آقایان خمینی و خامنهای) و ۳۶ سال حکومت اسلامی آنها و مقایسه آن با اعمال شناخته شدهترین و خشنترین گروه بنیادگرا (داعش) به رهبری (ابوبکر بغدادی) بیاندازیم تا پدرخواندهها کاملاً مشخص شوند. من در اینجا چند مورد از اعمال خلفاء شیعه و خلفای خودخوانده سنی را بهعنوان نمونه میآورم و قضاوت را به خوانندگان واگذار میکنم.
۱- کشتار و آتش زدن انسانها: خبر بسیار عجیب و تکاندهنده بود. سینما رکس آبادان و تماشاچیان آن در آتش سوختند. فیلم انتقادی گوزنها روی اکران بود. هنوز نظام شاهی در ایران حکومت میکرد. بسیاری میپنداشتند این کار وحشیانه و جنایتآمیز کار حاکمان است. کمکم جزئیات روشن میشد. دهها نفر از تماشاچیان به دلیل بسته بودن درها در آتش و دود جان دادند. گروهی به شدت تبلیغ میکردند که اینکارِ وابستگان به دربار و حکومت است. اما پس از تغییر نظام و به قدرت رسیدن آقای خمینی آرام آرام روشن شد و اسناد غیرقابل انکار و مصاحبهها نشان داد که این جنایت وحشتناک به دست گروهی که خود را حزب الّهی و مرید خمینی میدانستند صورت گرفته است (در سال ۱۳۵۷). این ماجرا داشت فراموش میشد که گروه بنیادگرای داعش یک خلبان اردنی را به جرم بمباران کردن مواضع داعشیان دستگیر و در یک قفس فلزی آتش زدند. دنیا دست به دهان شد و کمتر سخن از آتش زدن سینما رکس به میان آمد. آیا این دو عمل غیرانسانی و جنایتآمیز به دستور یا با اطلاع دو نفر که خود را خلیفهی مسلمین جهان میدانستند انجام نشد؟ در ماجرای اول دهها زن و کودک و دیگر مردم بیگناه در آتش بنیادگرایی سوختند. راستی آیا بنیادگرایانی که در آبادان اینکار را انجام دادند در حقیقت پدرخواندهی بنیادگرایان داعشی نبودند؟
۲- زنستیزی در مکتب بنیادگرایان: هنوز زمان زیادی از روی کار آمدن خلافت اسلامی در ایران نگذشته بود که بنیادگرایان تحت نفوذ آقای خمینی به جان زنها افتادند و شعار یا روسری یا توسری از سوی حکومت اسلامی در هر گوشهی ایران بلند شد و زنستیزی آغاز گردید. کشتار زنان به جرم فعالیت سیاسی از جمله فروش نشریات منتقد آغاز شد. زندانها محل کشتار زنان و مردان شد تا آنجاکه اعدام زنها در دههی شصت به حدی رسید که میتوان گفت در دنیا کم سابقه یا بیسابقه بود. در زندانها با زنها رفتاری کردند که بهطور قطع بینظیر بود. دیوانهای بنام حاج داود در زندان قزلحصار با دختران در محلهایی به نام گور و قیامت و… کاری کرد که همانگونه که قبلاً در این سری مقالات نوشتم به قول حاج میثم جانشین حاج داود حدود ۴۰۰ زن در این محلها دیوانه و روانی شدند که هنوز هم پس از گذشت بیش از ۳۰ سال در گوشه و کنار کشورمان آثار این جنایت بینظیر وجود دارد. تجاوز به زنها و اعدام آنها خانوادههای بسیاری را متلاشی کرد. این بوکوحرامهای حرامزاده و دیگر بنیادگرایان چه بر سر زنان نیاوردند که هنوز هم ادامه دارد؟ داستان قرچک هنوز از ذهنها پاک نشده. بنیادگران از جمله بوکوحرام در این اعمال شنیع راه پدرخواندههای شیعی خود را میپیمودند و میپیمایند. من در دیدگاه نواب صفویها و خمینیها قبلاً آوردهام که چه نظری نسبت به زنها داشتند و امروز شاهدیم که چگونه با زنان رفتار میشود: جداسازی، توهین، ممنوعیت از بعضی رشتههای تحصیلات عالی، ایستادن ماشینهای به اصطلاح ارشاد! در گوشه و کنار شهر و دستگیری زنان و هزاران نوع ستیز دیگر با زنها. اینها آموزههای خلافتهای اسلامی چه از نوع خلیفه ابوبکر بغدادی، چه از نوع خلیفه گری آقایان خمینی و خامنهای میباشد. خلافت اسلامی ایران قبل از دیگر حکومتهای خلیفهگری با زنها چنان میکرد که امروز دیگر بنیادگرایان میکنند.
۳- تخریب آثار باستانی: وقتی خلافت اسلامی به آقای خمینی و دار و دستهاش رسید باید همه آثار مانده از گذشتهی ایران تخریب میشد و یادمان نرود خلخالی آدمکش چگونه به جان این آثار افتاد و پس از تخریب مقبرهی رضا شاه که در برابر مقبرهی خلیفهی اسلامی محل بسیار حقیری بود (میگویند مقبرهی آقای خمینی پرهزینهترین قبوری است که در طول تاریخ برای بزرگان ساخته شده) و خود را آمادهی تخریب تختجمشید و دیگر آثار باستانی کرده بود که مردم با فرهنگ ایران مانع شدند ولی در جای جای کشور آثار باستانی به آتش کشیده شد یا تخریب گردید و این کار هنوز هم ادامه دارد. آیا طالبان، داعش و دیگر بنیادگرایان پیروان مکتب خمینی و خامنهای در این ویرانگریها نیستند؟
۴- کشتارهای جنایتکارانه: وقتی آقای خمینی طبق آنچه در کتاب “حکومت اسلامی” آمده است خود را دارای اختیارات پیامبر و امامان میداند و میگوید “امروز فقهای اسلام حجت بر مردم هستند” و فقیه یعنی خودش را چنین وصف میکند: “چنانچه اگر کسی همهی علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را کشف کند یا موسیقی را خوب بلد باشد شایستگی خلافت را پیدا نمیکند و نه به این وسیله بر کسانی که قانون اسلام را میدانند و عادلند نسبت به تصدی حکومت اولویت پیدا میکنند آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اکرم (ص) و ائمهی ما (ع) دربارهی آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مُسَلَم بوده این است که حاکم و خلیفه اولاً باید احکام اسلام را بداند یعنی قانوندان باشد و ثانیاً عدالت داشته از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد…”
در این صورت حکام حقیقی همان فقها هستند، پس بایستی حاکمیت رسماً به فقها تعلق بگیرد نه به کسانی که بهعلت جهل به قانون مجبورند از فقها تبعیت کنند. (۳۳) ملاحظه میفرمایید حاکم و ولی فقیه همان خلیفه است که این روزها بخصوص در مورد داعشیها زیاد بهکار میرود. با روشن شدن این مطلب “خلافت اسلامی” همان “حکومت اسلامی” است. اما ببینیم آقای خمینی از روز نخست نشستن به تخت “خلافت اسلامی” از نظر کشتار و دست و پا بریدن و چشم درآوردن و به قول خودش اجراء احکام اسلامی چه نکرد؟ او خود را صاحب تمام قدرتها میدانست و میپنداشت میتواند با یک حکم هر که را میخواهد بکشد، در دهه شصت دهها هزار نفر را قتلعام کرد که نمونه آن کشتار حدود ۳۰ هزار نفر از کسانی بود که دوران محکومیت خود را میگذراندند و کشتارهای پرشمار که در زمان ولی فقیه دوم (آقای خامنهای) در داخل و خارج کشور و در قیام سال ۸۸ صورت گرفت. ملاحظه میفرمایید تفاوت چندانی بین خلفای بنیادگرا وجود ندارد اما پدرخوانده بنیادگرایان، نظام ولایی است که فردی را بنام ولی مطلق فقیه بر جان و مال و ناموس مردم مسلط کرده است.
برای آگاهی بیشتر آنها که از جنایات دههی شصت دفاع میکنند من در شعر گونهای در سال ۱۳۶۵ آنچه از اعمال حاج داودها و لاجوردیها با دگراندیشان در قزلحصار دیدم و شنیدم را بر قلم آوردم تا آنها که امروز به خاطر رسیدن به منافع شخصی چشم بر حقایق میبندند، کمی به خود آیند و تلنگری به وجدانهای خود (اگر داشته باشند) بزنند.
“زندان قزل حصار”
گذشت شصت مَه از بردنم درون حصار… دو سال بیش شدم در “قزل” به رنج دچار
چو توپ پرت شدم هر زمان به یک سلول… “قزل حصار» و “اوین”را نمودهام دیدار
قزل حصار که از حاجی ز “رحمان” دور… هزار زخم به جان دارد و تنی بیمار
به هر کجاش رَوی ناله میرسد بر گوش… اگرچه بوده دو سالی مریض در تیمار
ز ضربهای که زده آن لعین به پیکر دین… کجا شفا بپذیرد ز میثم و انصار
قرون، سال و مه ار بگذرد از این دوران… به قلب زخمی اسلام ماند این آثار
به نام دین و خدا کرد آن جنایتها… جنایتی که از آن هست ذاتِ حق بیزار
چه ظلمها ننمودند بر خدا و رسول… سیهدلان تبهکار با چنین افکار
کسی که عمر به سر کرده در فجور و فساد )… کنون نموده به تن رخت احمد مختار
کجا به ظلم و خشونت توان “هدایت” کرد… که امر کرده به “وعظ حَسَن” برین دادار
شدست “هادی” خلقی که قرنها شب و روز… برای “عدل علی” کرده خون خود ایثار
سه سال ظلم و ستم کرد بر صغیر و کبیر… بریخت خون زسر و سینه بر در و دیوار
“قیامتی” که به پا کرد او در این زندان )... نکرده هیچ لعینی به پا به هیچ دیار
گر آفرید خدا دوزخی پر از آتش… به چشم باز گنهکار میکشد بر نار
ببست چشم اسیران به روز و هفته و ماه… که در “قیامت” او منع بود هر دیدار
به قهر و زور ریاست نمود بر زن و مرد… خداست بر همهی ظالمین مهین قَهار
عجب! که گفت من ار ساختم “قیامت” را… هدف “هدایت” خلق است با چنین رفتار
گرفت چوب شبانی به دستِ خود، اما… شکست پا و سر و دستها هزار هزار
کسی که نیست مدیر و مدبر و مومن… اگر شود به خلایق امیر و حکمگذار
فریب و فتنه و بیداد میشود حاکم… ز مرگ منطق و قانون و رشد استکبار
عزیز! پند فراوان بگیر از دوران… سپار بر دل و برجانِ خویش این تذکار
به “کفر” گر بشود شهر و ملک پا برجا… به “ظلم” سنگ نگیرد به روی سنگ قرار
هزار بار اگر “یاسر” این سخن گوید… سخن شناس نگوید دگر مکن تکرار
(دوازدهم خرداد ۱۳۶۵… زندان قزل حصار)
وقتی مطالعه میکنیم داعش و دیگر گروههای بنیادگرا چگونه بهوجود آمدند به چند نکته توجهمان جلب میشود. اولاً پراکندن تخم نفاق و بدبینی بین مسلمانان از جمله شیعه و سنی، که متأسفانه بعد از برقراری نظام ولایی در ایران به شدت ترویج شد. ثانیاً نقش بسیار مخرب آمریکا در این امر. یادمان نرود در عراق وقتی با فشار آمریکا و ایران برخلاف قانون اساسی که نخستوزیری را به خاطر بهدست آوردن اکثریت رأی مجلس باید به علاوی میسپردند به مالکی که از عوامل ایران بود سپردند و او به جان سنیها افتاد و همین امر موجب قیام آنها و رشد بنیادگرایی بهویژه داعش شد و در نتیجه خلافت اسلامی به رهبری ابوبکر بغدادی امروز توانسته در کشت و کشتار در سراسر جهان بیداد کند. در آخر باید تاکید کنم که ریشههای بنیادگرایی را در سراسر جهان اسلام باید خشکاند و این کار شدنی است و میتوان و باید اینکار را انجام داد.
منابع:
(۱) سید مجتبی نواب صفوی، اندیشهها، مبارزات و شهادت او، نویسنده و گردآورنده سید حسین خوشنیت، از انتشارات منشور برابری ص ۲۲.
(۲) همان منبع ص ۴۵
(۳) منشور سید مجتبی نواب صفوی (همان صفحه)
(۴) همان منبع
(۵) همان منبع
(۶) همان منبع ص ۶۶
(۷) همان منبع
(۸) همان منبع ص ۶۲
(۹) همان منبع ص ۶۲
(۱۰) صفحات ۷۴-۷۵-۶۴ -۶۵
(۱۱) همان منبع ص ۶۶
(۱۲) همان منبع ص ۶۵
(۱۳) همان منبع ص ۶۵
(۱۴) همان منبع ص ۷۲
(۱۵) همان منبع ص ۷۳
(۱۶) کتاب روحانی مبارزه آیت اللّه کاشانی، به روایت اسناد جلد (۱) ناشر مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، مرداد ۷۹ ص ۴۱۱
(۱۷) کتاب حکومت اسلامی نوشتهی آیت اللّه خمینی ص ۱۵
(۱۸) منبع فوق صفحات ۲۶ تا۲۸
(۱۹) منبع فوق صفحات ۵۲ و ۵۳
(۲۰) منبع فوق صفحات ۶۰ تا ۶۲
(۲۱) همشهری یکشنبه ۲۴ خرداد ۹۴ شمارهی ۶۵۵۸
(۲۲) حکومت اسلامی صفحه ۶۳ تا ۶۴
(۲۳) کتاب حکومت اسلامی، صفحات ۶۶ و ۶۷
(۲۴) کتاب حکومت اسلامی ص ۷۴
(۲۵) منبع بالا صفحه ص ۸۷
(۲۶) منبع فوق ص ۹۳
(۲۷) منبع فوق صفحات ۱۰۶ و ۱۰۷
(۲۸) در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ ریاست زندان قزل حصار با فردی به نام حاج داود رحمانی بوده که اعمال این شخص و رفتار او با زندانیان زبانزد اسراء آن دوران است.
(۲۹) حاج میثم کسی است که بعد از حاج داود به ریاست زندان قزل حصار منصوب شد حاج انصار هم معاون وی بود (نامها مستعار است).
(۳۰) میگویند حاجی داود رحمانی پیش از انقلاب از عربدهکشهای میدان خراسان بوده
(۳۱) سورهی نحل آیهی ۱۲۵
(۳۲) قیامت یا گور… محل ویژهایست که حاج داود رحمانی در قزل حصار ساخته بود. فضایی به طول ۱۸۰ و عرض ۱۵۰ سانتیمتر که در آن ماهها زندانی با چشم بسته و در حال چمباتمه نگاهداری میشد و حاج داود معتقد بود بهترین روش برای توابسازی و هدایت زندانی به راه راست است.
(۳۳) کتاب حکومت اسلامی نوشتهی آیتاللّه خمینی ص ۶۰ و ۶۱