درامی محصول محدودیت!

نویسنده
مرضیه حسینی

» پرده نقره ای/ اکران تهران

برلین منفی 7/ نویسنده: محمد رضا گوهری، کارگردان: رامتین لوافی، تهیه کننده: سیامک پورشریف، موسسه هنرهای تصویری،مدیر فیلمبرداری: فرشاد محمدی، مدیر صدابرداری: بهمن اردلان، برنامه ریز و دستیار اول کارگردان: علی مردانه، طراح چهره پردازی: مینا قریشی، ناظر پروژه: مقصود جباری، جانشین تولید: احسان جعفری، عکاس، جواد جلالی، طراح لباس: بتینا ویس، دستیار اول فیلمبردار: ابراهیم اشرفی، منشی صحنه: ندا آصف، دستیار دوم کارگردان: بهاران بنی احمدی، هماهنگی تولید: کندیس فرزان، مشاور صحنه: سحر شهامت، دستیار صدابردار: مهدی یگانه، دستیار دو فیلمبردار: امیر رضایی.

بازیگران: توم بیشاپز، مصطفی زمانی، کارولین ایشهورن، مسعود رایگان، حلیما ایلتر، هاینه لاترباخ، سمیر فوکس، مریم عباس، کریستین ویکتور کوینه.

خلاصه داستان: “عاطف” همراه دختر و پسر بیمارش، مهاجرانی عراقی هستند که به برلین گریخته اند. عواقب جنگ و حمله آمریکا به عراق آنها را به دنبال جایی برای زنده ماندن می کشاند. برلین جایی است که خطری زندگی شان را تهدید نمی کند؛ اما همه زندگی زنده ماندن نیست. عاطف در برلین با “بهروز” آشنا می شود؛ جوان ایرانی عاشق موسیقی که برای درس خواندن در دانشکده موسیقی به برلین آمده است و با مشکلات پناهندگی درگیر است.

یکی ازعوارض محوری جنگ که انسان ها با هرهویت وفرهنگی با آن دست به گریبان می شوند، پدیده مهاجرت است. مهاجرتی که برآمده ازجنگ باشد بیش ازآنکه برای فرد خودخواسته باشد به امری اجباری بدل می گردد. درخلال چنین تغییری ست که افراد با چالش های بیشماراخلاقی، اجتماعی وهویتی مواجه می گردند وچه بسا درعبورازچنین فرآیندی دچاراضمحلال شخصیتی شوند. با توجه به حوادث بیشماری که طی دهه های گذشته درخاورمیانه رخ داده، مهاجرت به عنصری جدایی ناپذیراززندگی افراد دراین منطقه بدل گشته است. جنگ ایران – عراق، جنگ عراق – کویت، جنگ آمریکا – عراق، درگیرهای قومی – مذهبی و… ازمهمترین حوادثی هستند که زمینه سازچنین پدیده ای شده اند. “ برلین منفی 7 ” مبنای قصه اش را پرداختن به شخصیت هایی گذارده است که همگی معلول چنین حوادثی هستند. نویسنده برای شکل دهی به موقعیت سه قصه را روایت می کند. قصه اول مربوط به شخصیت “ عاطف ” است که به همراه دختروپسربیمارش ازعراق به آلمان آمده تا زندگی جدیدی را برای خود وخانواده اش بسازد. قصه دوم مربوط به شخصیت “ بهروز” ایرانی کردتباراست که به بهانه فراگیری موسیقی به برلین آمده، اما به دلیل موانع قانونی که درداخل ایران برای ادامه کارش دارد قصد پناهندگی درآلمان را دارد. وقصه سوم مربوط به زنی اردنی ست که درفقدان همسر با تحمل سختی های بسیاربه همراه خانواده به آلمان رسیده است. موقعیت نمایشی فیلمنامه زمانی شکل می گیرد که این سه خانواده دربطن حوادث فرعی فیلم با یکدیگرتلاقی پیدا می کنند وهمین امرمسبب شکل گیری موقعیت دراماتیک اثرمی گردد. پیش درآمد قصه درفصل آغازین به خوبی ازعناصربصری وآوایی استفاده کرده تا زمینه سازفضای مناسب برای طرح گره اصلی داستان باشد اما پس ازاتمام بخش فوق اثربا کاستی های فراوانی روبرومی گردد. خلل درریتم درونی وبیرونی قاب، چند پاره شدن روایت، عدم ایجاد عنصرکشش وتعلیق ازمهمترین  نارسایی ها ونقطه ضعف هایی ست که درفصل میانی وپایانی قصه رخ می دهد. معلول چنین اتفاقاتی در ساختمان فیلمنامه، پرداخت ناقص انگیزه ها وویژگی های شخصیت های محوری ست. پسرعاطف درمواجهه با فرهنگ بیگانه، سکوت را انتخاب کرده است. چنین تمهیدی تا فصل پایانی قصه با اوهمراه می شود اما زمانی تأثیرچنین تکنیکی درشخصیت رنگ می بازد که هیچ کارکرد ونقشی درخلق وضعیت -های جدید درقصه ایفا نمی کند. تنها درفصل پایانی ست که با بارش برف ومواجهه پسربا آن، عکس العمل مورد نظرنویسنده رخ می دهد وپسرلب به سخن می گشاید. انتخابی که دیگرارتباطی با مخاطب و موقعیت محوری قصه برقرارنمی کند. اتفاق فوق درساختارروانی شخصیت زن اردنی وبهروزکه همسرخود را ازدست داده است روی می دهد، تنها فرم روایی آن متفاوت است. درواقع نویسنده سعی دارد تا نقصان های روانی وانگیزشی شخصیت هایش را درقالب فرم روایی پنهان سازد. وجود چنین معضلی دردرونمایه اثراست که باعث ازهم گسیختگی رویدادهای روایت می گردد ونتیجه آن انتخاب موضع خنثی ازجانب مخاطب است. قصه بیش ازآنکه تصویرگرزوایای پنهان مهاجرت، مشکلات و تأثیرات آن باشد تنها به سطح ظاهری حوادث بسنده می کند. مخاطب پس ازفصل معرفی درانتظاردرگیری وکشمکش شخصیت ها با دنیای جدید است اما نویسنده وکارگردان تنها به روایت حضورکاراکترها درفضا می پردازند. درحوزه عوامل بصری هم کارگردان تلاش مضاعفی برای خلق چنین کشمکشی انجام نداده است. استفاده ازقاب های بسته درفضاهای داخلی وزوایای دوربین کمک شایانی به تم درونی نمی کند، بنابراین مخاطب تنها با تصاویری زیبا مواجه می گردد که کارکردی زیباشناسانه دارد، کارکردی که عاری ازهرگونه کشمکشی دراماتیک است. شاید بتوان حضورچنین کمبودی دراثررا نتیجه محدودیت های اجتماعی جامعه ایران قلمداد کرد. فیلمسازدرخلال روایت جهان داستانی اش، تنها به طرح قصه اکتفا  می کند ودیگربه سراغ ریشه ها ودلایل بروزچنین پدیده یی “ مهاجرت ” درسطح جامعه نمی رود. وجود چنین تضادی درحوزه بازی هم قابل مشاهده است. ترکیب بازیگران ایرانی وآلمانی نه تنها کمکی به اثرنمی کند بلکه باعث عدم هارمونی درشیوه بازی می گردد، بخشی ازاتفاق فوق ریشه درنحوه گزینش بازیگران دارد. برآیند چنین کمبودها ومحدودیت ها باعث شکل گیری جهان معنایی کم رمقی می شود که مخاطب تا فصل پایانی اثربه تماشای آن می نشیند، بی آنکه برای اوکارکردی کوششی داشته باشد وبه تبعات چنین پدیده یی بیندیشد.