روزی که مردم درهای دانشگاه را گشودند‏

محمد ملکی
محمد ملکی

پیرمرد با هر مشکلی بود ساعت 12 روز 17 آذر ماه سال 87 خود را به خیابان 16 آذر رساند. آن روز قرار بود دانشجویان ‏در دانشگاه تهران یاد و خاطره آن 3 آذر اهورایی که روز 16 آذر سال 32 بدست آدمکشان در ساختمان دانشکده فنی شهید ‏شدند را گرامی بدارند و یاد آن روز را که “روز دانشجو” نام گرفت، چون 55 سال گذشته در خاطره ها زنده کنند. ‏

پیرمرد وقتی وارد خیابان 16 آذر شد و خیل عظیم نیروهای نظامی که با تمام تجهیزات دانشگاه را محاصره کرده بودند و در ‏کنار آنها لباس شخصی‎ها که کپه کپه در گوشه و کنار خیابان ایستاده بودند و نقشه‎ی حمله به دانشجویان را میکشیدند را دید، ‏نگران شد برای بچه ها، اما وقتی دید آنها دست خالی در برابر نیروهای انتظامی مانند شیر می‏غرند و با شکستن یکی از ‏دربهای دانشگاه زیر مشت و لگد وارد دانشگاه می‎شوند و آنهمه نیرو و تجهیزات را به هیچ می‎گیرند و خود را به دریای ‏دانشجویان داخل دانشگاه می‎رسانند، خستگی و بیماری را از یاد برد و درحالیکه به بهانه‎ی استراحت به دیوار تکیه داده بود، ‏با مشاهده شور و هیجان دانشجویان اشک شوق می‎ریخت و در خاطراتی که از خیابان 16 آذر و دانشگاه داشت، فرو رفت، ‏زیرا او بیش از 50 سال در دانشگاه تهران با دانشجویان زندگی کرده بود. می‎دانست به دیوار ساختمانی تکیه داده است که ‏سالها محل گارد دانشگاه بود و از همانجا رفت و آمد دانشجویان و استادان در خیابان‎ها و صحن دانشگاه را نظاره می‎کردند و ‏در مواقعی آنها را زیر نظر میگرفتند و گاه گاه در حمله به دانشجویان و در محاصره و بستن دانشگاه به روی دانشجویان و ‏استادان شرکت داشتند. می‎دانست بلافاصله بعد از فاجعه‎ی حمله به دانشکده فنی و کشتار دانشجویان از سوی نظامیان شاه، ‏مردم این خیابان را 16 آذر نام نهادند. پیرمرد روبروی دری که نام در دانشکده فنی بر ان نهاده اند، نشسته بود و به ‏دانشجویانی که در خیابان جنوبی دانشکده فنی جمع شده بودند و هر لحظه بر تعداد آنها افزوده می‎شد می‎نگریست. پیرمرد ‏درحالیکه به نیروهای انتظامی و لباس شخصی ها که سراسر خیابان را اشغال کرده بودند نگاه میکرد، چند صحنه از حوادثی ‏که شاهد آن بوده از جمله تحصن 25 روزه استادان در دبیرخانه دانشگاه پیش از انقلاب (29 آذر تا 23 دی ماه 57) و حمله ‏حزب‎اللهی ها به دانشگاه و اشغال آن و زد و خورد و کشته و مجروح شدن تعدادی از مردم و به تصرف درآوردن دانشگاه و ‏بالاخره بسته شدن دانشگاه برای چند سال به بهانه‏ی اسلامی کردن دانشگاهها و حوادث بوجود آمده در نتیجه‎ی این کودتای ‏فرهنگی پس از انقلاب را بیاد آورد. ‏

پیرمرد به یاد آورد دولت از دانشجویان خواسته بود تا پایان روز دوشنبه اول اردیهشت 59 دفترهای خود را تخلیه کنند، اما ‏قبل از پایان مهلت، صبح دوشنبه به دانشگاه و دفتر یکی از گروههای دانشجویی “دفتر پیشگام” که در سمت غربی خیابان 16 ‏آذر بالای دبیرخانه قرار داشت، حمله شد و کشت و کشتار به راه افتاد و باصطلاح خودشان دولت بر دانشگاه مسلط شد تا هر ‏گونه که می‎خواهد بر دانشگاه حکومت کند. ببندد، باز کند، دانشجویان و استادان را زیر تیغ شکنجه و اعدام بفرستد با این پندار ‏که صدای مخالفی از دانشگاه برنخیزد. ‏

صدای فریاد “مرگ بر دیکتاتور”، “زنده باد آزادی”، “ما زن و مرد جنگیم بجنگ تا بجنگیم”، “هیهات من الذله”،… که از ‏درون دانشگاه برمی‎خواست، رشته افکار پیرمرد را گسست. مشتهای گره کرده‎ی دانشجویان و فریاد آزادی‎خواهی که پس از ‏‏30 سال هنوز بر فضای دانشگاه سایه‎گستر بود، پرده‎ای از اشک در پیش چشمان پیرمرد ظاهر کرد. مامورین انتظامی ‏مردمی را که در آن محل جمع شده بودند متفرق می‎کردند. پیرمرد از جا برخواست و به طرف دبیرخانه‎ی دانشگاه حرکت ‏کرد. به نرده های دبیرخانه تکیه داد. شعارهای دانشجویان از دور به گوش می‎رسید. خاطره‎ای دیگر در او زنده شد. تحصن ‏‏25 روزه‎ی استادان در دبیرخانه‎ی دانشگاه و روز بزرگ بازگشایی دانشگاه به روی مردم (23 دی)، پیرمرد در حالیکه به ‏درب کوچک ورودی به محوطه‎ی باشگاه خیره شده بود، به یاد آورد روز 28 آذر سال 57 را که دانشگاه تحت محاصره شدید ‏بود و از ورود دانشجویان جلوگیری می‏شد، اما استادان عضو سازمان ملی دانشگاهیان ایران حق داشتند از آن درب کوچک ‏وارد باشگاه شوند. وقتی در آن روز از ورود استادان هم جلوگیری شد، آنها تصمیم گرفتند به طبقه‎ی پنجم که محل استقرار ‏مسئولین دانشگاه بود بروند و به ممانعت از ورود استادان و توهینی که به یکی از آنها شده بود اعتراض کنند و از رییس ‏دانشگاه بخواهند که از استادان عذرخواهی کند و دانشگاه را به روی دانشجویان و استادان باز نماید.‏

از آنجا که مقامات دانشگاهی به این درخواستها پاسخ مثبت ندادند، تحصن 25 روزه‎ی استادان آغاز شد که با پشتیبانی کم نظیر ‏مردم و گروههای اپوزیسیون مواجه گردید تا آنجا که روز 23 دی ماه استادان و مردم در کنار آیت‎الله طالقانی وارد دانشگاه ‏شدند و به این ترتیب دانشگاه بار دیگر بازگشایی شد. ورود ده‎ها هزار زن و مرد به دانشگاه چنان رعب و وحشتی در حاکمان ‏بوجود آورد که شاه 3 روز بعد (26 دی) از ایران فرار کرد و کمتر از یک ماه نگذشت که نظام شاهی سقوط کرد. پیرمرد بار ‏دیگر بخود آمد. کف زدن ها و فریاد دانشجویان از درون دانشگاه به گوش میرسید. دلش شور می‎زد، نگران بود. می‎دانست ‏از فردای آن روز به جان دانشجویان می‎افتند و هزینه، اخراج و احضار و دستگیری و شکنجه و زندان را بر آنها تحمیل ‏می‎کنند. اما نگرانی اصلی پیرمرد از پراکندن تخم نفاق و دودستگی و چنددستگی بین آنها بود. عملی که در درازای تاریخ، ‏حاکمان ستم پیشه به آن متوسل شده‎اند زیرا میدانند تا همبستگی وجود دارد، قدرت دانشجویان و دیگر اقشار جامعه مافوق همه ‏قدرتهاست. او بخاطر می‎آورد تشکیل سازمان ملی دانشگاهیان ایران را که بین استادان عضو آن مطلقا اعتقاد شخصی مطرح ‏نبود و استادان مذهبی و غیر مذهبی، مارکسیست های دو آتشه و مذهبی های سنتی، چپ و راست در کنار هم و همبسته و ‏یکدل در برابر دیکتاتوری ایستادند و دانشگاه را که سنگر آزادی از سوی مردم نام گرفته بود به محل اعتراض گروههای ‏مختلف علیه نظام تبدیل کردند و در کنار دانشجویان مبارز و مجاهد نقش اساسی در پیروزی انقلاب بازی کردند. پیرمرد فکر ‏‎کرد وقت آن فرا رسیده که دانشجویان با هر اندیشه و تفکری در یک سازمان ملی گرد آیند و با تشکیل “سازمان ملی ‏دانشجویان ایران” که محل تجمع همه دانشجویان با هر گرایش فکری باشد، برای برقراری آزادی و برابری، یکدل و یک‎زبان ‏تلاش نمایند.‏