پیرمرد با هر مشکلی بود ساعت 12 روز 17 آذر ماه سال 87 خود را به خیابان 16 آذر رساند. آن روز قرار بود دانشجویان در دانشگاه تهران یاد و خاطره آن 3 آذر اهورایی که روز 16 آذر سال 32 بدست آدمکشان در ساختمان دانشکده فنی شهید شدند را گرامی بدارند و یاد آن روز را که “روز دانشجو” نام گرفت، چون 55 سال گذشته در خاطره ها زنده کنند.
پیرمرد وقتی وارد خیابان 16 آذر شد و خیل عظیم نیروهای نظامی که با تمام تجهیزات دانشگاه را محاصره کرده بودند و در کنار آنها لباس شخصیها که کپه کپه در گوشه و کنار خیابان ایستاده بودند و نقشهی حمله به دانشجویان را میکشیدند را دید، نگران شد برای بچه ها، اما وقتی دید آنها دست خالی در برابر نیروهای انتظامی مانند شیر میغرند و با شکستن یکی از دربهای دانشگاه زیر مشت و لگد وارد دانشگاه میشوند و آنهمه نیرو و تجهیزات را به هیچ میگیرند و خود را به دریای دانشجویان داخل دانشگاه میرسانند، خستگی و بیماری را از یاد برد و درحالیکه به بهانهی استراحت به دیوار تکیه داده بود، با مشاهده شور و هیجان دانشجویان اشک شوق میریخت و در خاطراتی که از خیابان 16 آذر و دانشگاه داشت، فرو رفت، زیرا او بیش از 50 سال در دانشگاه تهران با دانشجویان زندگی کرده بود. میدانست به دیوار ساختمانی تکیه داده است که سالها محل گارد دانشگاه بود و از همانجا رفت و آمد دانشجویان و استادان در خیابانها و صحن دانشگاه را نظاره میکردند و در مواقعی آنها را زیر نظر میگرفتند و گاه گاه در حمله به دانشجویان و در محاصره و بستن دانشگاه به روی دانشجویان و استادان شرکت داشتند. میدانست بلافاصله بعد از فاجعهی حمله به دانشکده فنی و کشتار دانشجویان از سوی نظامیان شاه، مردم این خیابان را 16 آذر نام نهادند. پیرمرد روبروی دری که نام در دانشکده فنی بر ان نهاده اند، نشسته بود و به دانشجویانی که در خیابان جنوبی دانشکده فنی جمع شده بودند و هر لحظه بر تعداد آنها افزوده میشد مینگریست. پیرمرد درحالیکه به نیروهای انتظامی و لباس شخصی ها که سراسر خیابان را اشغال کرده بودند نگاه میکرد، چند صحنه از حوادثی که شاهد آن بوده از جمله تحصن 25 روزه استادان در دبیرخانه دانشگاه پیش از انقلاب (29 آذر تا 23 دی ماه 57) و حمله حزباللهی ها به دانشگاه و اشغال آن و زد و خورد و کشته و مجروح شدن تعدادی از مردم و به تصرف درآوردن دانشگاه و بالاخره بسته شدن دانشگاه برای چند سال به بهانهی اسلامی کردن دانشگاهها و حوادث بوجود آمده در نتیجهی این کودتای فرهنگی پس از انقلاب را بیاد آورد.
پیرمرد به یاد آورد دولت از دانشجویان خواسته بود تا پایان روز دوشنبه اول اردیهشت 59 دفترهای خود را تخلیه کنند، اما قبل از پایان مهلت، صبح دوشنبه به دانشگاه و دفتر یکی از گروههای دانشجویی “دفتر پیشگام” که در سمت غربی خیابان 16 آذر بالای دبیرخانه قرار داشت، حمله شد و کشت و کشتار به راه افتاد و باصطلاح خودشان دولت بر دانشگاه مسلط شد تا هر گونه که میخواهد بر دانشگاه حکومت کند. ببندد، باز کند، دانشجویان و استادان را زیر تیغ شکنجه و اعدام بفرستد با این پندار که صدای مخالفی از دانشگاه برنخیزد.
صدای فریاد “مرگ بر دیکتاتور”، “زنده باد آزادی”، “ما زن و مرد جنگیم بجنگ تا بجنگیم”، “هیهات من الذله”،… که از درون دانشگاه برمیخواست، رشته افکار پیرمرد را گسست. مشتهای گره کردهی دانشجویان و فریاد آزادیخواهی که پس از 30 سال هنوز بر فضای دانشگاه سایهگستر بود، پردهای از اشک در پیش چشمان پیرمرد ظاهر کرد. مامورین انتظامی مردمی را که در آن محل جمع شده بودند متفرق میکردند. پیرمرد از جا برخواست و به طرف دبیرخانهی دانشگاه حرکت کرد. به نرده های دبیرخانه تکیه داد. شعارهای دانشجویان از دور به گوش میرسید. خاطرهای دیگر در او زنده شد. تحصن 25 روزهی استادان در دبیرخانهی دانشگاه و روز بزرگ بازگشایی دانشگاه به روی مردم (23 دی)، پیرمرد در حالیکه به درب کوچک ورودی به محوطهی باشگاه خیره شده بود، به یاد آورد روز 28 آذر سال 57 را که دانشگاه تحت محاصره شدید بود و از ورود دانشجویان جلوگیری میشد، اما استادان عضو سازمان ملی دانشگاهیان ایران حق داشتند از آن درب کوچک وارد باشگاه شوند. وقتی در آن روز از ورود استادان هم جلوگیری شد، آنها تصمیم گرفتند به طبقهی پنجم که محل استقرار مسئولین دانشگاه بود بروند و به ممانعت از ورود استادان و توهینی که به یکی از آنها شده بود اعتراض کنند و از رییس دانشگاه بخواهند که از استادان عذرخواهی کند و دانشگاه را به روی دانشجویان و استادان باز نماید.
از آنجا که مقامات دانشگاهی به این درخواستها پاسخ مثبت ندادند، تحصن 25 روزهی استادان آغاز شد که با پشتیبانی کم نظیر مردم و گروههای اپوزیسیون مواجه گردید تا آنجا که روز 23 دی ماه استادان و مردم در کنار آیتالله طالقانی وارد دانشگاه شدند و به این ترتیب دانشگاه بار دیگر بازگشایی شد. ورود دهها هزار زن و مرد به دانشگاه چنان رعب و وحشتی در حاکمان بوجود آورد که شاه 3 روز بعد (26 دی) از ایران فرار کرد و کمتر از یک ماه نگذشت که نظام شاهی سقوط کرد. پیرمرد بار دیگر بخود آمد. کف زدن ها و فریاد دانشجویان از درون دانشگاه به گوش میرسید. دلش شور میزد، نگران بود. میدانست از فردای آن روز به جان دانشجویان میافتند و هزینه، اخراج و احضار و دستگیری و شکنجه و زندان را بر آنها تحمیل میکنند. اما نگرانی اصلی پیرمرد از پراکندن تخم نفاق و دودستگی و چنددستگی بین آنها بود. عملی که در درازای تاریخ، حاکمان ستم پیشه به آن متوسل شدهاند زیرا میدانند تا همبستگی وجود دارد، قدرت دانشجویان و دیگر اقشار جامعه مافوق همه قدرتهاست. او بخاطر میآورد تشکیل سازمان ملی دانشگاهیان ایران را که بین استادان عضو آن مطلقا اعتقاد شخصی مطرح نبود و استادان مذهبی و غیر مذهبی، مارکسیست های دو آتشه و مذهبی های سنتی، چپ و راست در کنار هم و همبسته و یکدل در برابر دیکتاتوری ایستادند و دانشگاه را که سنگر آزادی از سوی مردم نام گرفته بود به محل اعتراض گروههای مختلف علیه نظام تبدیل کردند و در کنار دانشجویان مبارز و مجاهد نقش اساسی در پیروزی انقلاب بازی کردند. پیرمرد فکر کرد وقت آن فرا رسیده که دانشجویان با هر اندیشه و تفکری در یک سازمان ملی گرد آیند و با تشکیل “سازمان ملی دانشجویان ایران” که محل تجمع همه دانشجویان با هر گرایش فکری باشد، برای برقراری آزادی و برابری، یکدل و یکزبان تلاش نمایند.