من نمی فهمم این مردم چرا رفتارهای حکومت را درک نمی کنند؟ به نظر من البته حکومت آقای خامنه ای کار درستی می کند، من هم جای آنها بودم همین کار را می کردم. یعنی اگر من دیکتاتوری بودم که یقین داشتم که اکثریت مردم مرا دوست ندارند، برای اینکه حکومتم ادامه پیدا کند، همین کارها را می کردم که آقای خامنه ای می کند. مثلا فرض کنید این دشمنان، یعنی همین مردم معمولی، یعنی خودمان، می رویم زرتی درخواست می دهیم که ما می خواهیم مراسم روز درختکاری برگزار کنیم. طبیعی است که دولت اجازه برگزاری روز درختکاری را به ما نمی دهد. لابد فکر می کنید دولت با درخت مخالف است. نه. اصلا مخالف نیست. حاضر است یک میلیون نفر از شیعیان بحرین بیایند ایران تمام کویر را درخت بکارند. ولی مردم ایران چرا باید درخت بکارند؟ فرض کنید به آنها اجازه دادند. طبیعی است که مردم می روند و درخت می کارند، و یک دفعه دیدی سه میلیون نفر نهال درخت به دست وسط خیابان سبز شدند. ملت هم تا همدیگر را می بینند، می گویند مرگ بر دیکتاتور. بعد راه می افتند از انقلاب تا آزادی. بعد یکهو دیدی حکومت سقوط کرد.
یا مثلا سووال تان این است که چرا دولت همه سایت های اینترنتی را فیلتر می کند؟ پس چی کار کند؟ فیلتر نکند، فردا یک نفر اعلام می کند برویم خیابان، بعد در عرض سه ساعت صد هزار نفر اعلام می کنند برویم توی خیابان، بعد یک دفعه پانصد هزار نفر در تهران و صد هزار نفر در اصفهان و پنجاه هزار نفر در شیراز و همین طور بگیر برو تا آخر همه مردم می روند توی خیابان و شوخی شوخی می بینی سه میلیون نفر در تهران و میلیونها نفر در جاهای دیگر آمدند به خیابان، بعد هم سر که بگردانی می بینی محمود احمدی نژاد، از یک طرف، آقای خامنه ای از یک طرف باید بگردند دنبال هر نوع سوراخی که دوست دارند، حالا کی گفته حتما سوراخ موش باشد.
یا مثلا همه انتقاد می کنند که چرا آقای خامنه ای هاشمی رفسنجانی را از خبرگان کنار گذاشته، طبیعی است که اگر هاشمی باقی بماند، یکهو دیدی خامنه ای مرد، بعد مجلس خبرگان خواست کسی را جای او بگذارد، یا تصمیم بگیرد، این هاشمی که نه به پسرش می شود اطمینان کرد نه به دخترش نه به زنش نه به خودش، وقتی یک جوجو کوچولو را دفعه قبل رهبر کرده، حالا هم می بینی زد زیر کاسه کوزه همه علما و یک شورای رهبری راه انداخت که نه به این دولت می خورد، نه به آن سپاه و همه چیز می ریزد به هم.
یا مثلا انتقاد می کنند که داداش! عزیز من! قربانت بگردم، شما این احمدی نژاد را که برای همه جایت ضرر دارد، و باعث بی آبرویی حکومت نزد جهان و مردم شده و کاری کرده که مردم از صبح تا شب به رهبرو نصب شدگان وی بد و بیراه بگویند، با چکش کوبیدی تو سر مردم، حالا اگر نگوئیم با مته رولپلاک کردید، چرا؟ شما که می دانید اگر ده هزار تا آدم باشد که به درد ریاست جمهوری بخورد، این 9998 می است. برای چی این را با این اصرار انتخاب کردی؟ چرا یک آدم تروتمیز و اهل فکر و قابل تحمل، حتی در حد لاریجانی و قالیباف را انتخاب نکردی؟ یک جوری سووال می کنند، انگار عقل آقا که هزار تا جن را درس می دهد و خودش خیلی آقای تیزی است، به این چیزها نمی رسد. خب، مردان حسابی( چون احتمالا این سووال به ذهن یک گروه رسیده مرد را جمع بستیم، فعلا خواهران وارد بحث نشوند، الآن به آنها هم جواب می دهیم.) فرض کنید آقا یک موجود قابل قبول، یا عاقل، یا منطقی، یا اهل کار را گذاشته بود رئیس جمهور، طبیعتا آن آدم در یک جاهایی ممکن بود فکر کند، دو دو تا چهار تا کند، به فکر حیثیتش باشد، کمی درایت به خرج بدهد، خوب، چی می شد؟ یک دفعه می دیدی رئیس جمهور مثل خاتمی و هاشمی دارد برای خودش یک سازی می زند که آقا با آن ساز خودش را کوک نکرده. یا مثلا فرض کن رای ها را می شمردند و موسوی می شد رئیس جمهور، فردایش روزنامه ها منتشر می شد، یک ماه بعد اینترنت فیلتر نمی شد، سه ماه دانشگاه پر می شد از دانشجوهای منتقد، بعد ده هزار نفر می رفتند خیابان و تکان بخوری می شد یک میلیون و چشم برنگرداندی می شد سه میلیون و دوباره بقول کرمانی ها همان خر سیا( منظور سیاه است)، راه آسیا( منظور آسیاب است) بهتر است همین باشد که هر وقت لازم بود جای دوست و دشمن را نشان بدهد و الخ.
یا مثلا می گویند خیلی نامرد است و این میراسماعیل موسوی پدر میرحسین، زمانی به او پناه داده بود و او را در خانه اش مخفی کرده بود، بقول یکی از از مابالاتران آدم اگر به یک سگ پناه بدهد، وقتی بمیرد، آن سگ حداقل یک ناله ای، زوزه ای، سروصدایی می کند و خودش را به خاک می مالد. این طرف عین خیالش که نیست، اجازه تشییع جنازه هم نمی دهد. به نظر من که حق دارد. فرض کنید اجازه تشییع جنازه داد. مردم هم آمدند تشییع جنازه، طبیعتا مردم در حال تشییع جنازه به هر دیواری نگاه کنند اثری از رهبر یا رئیس جمهور می بینند و شعار می دهند، مرگ بر دیکتاتور، بعد هم اگر بکشی شان، دوباره می آیند خیابان، اگر نکشی شان، تعدادشان زیاد می شود و خر بیار و باقالی سوار کن.
گذشت و گذشت و گذشت، شش ماه، یک سال، دو سال گذشت و آسیدعلی آقا سقوط کرد و ریشش را کوتاه کرد و کت و شلوار پوشید و با یک پژوی نوک مدادی رفت در خانه یکی از آشناها و در زد. می پرسند کیه؟ می گوید منم. می پرسند تو کی هستی؟ می گوید منم علی آقا، علی خامنه ای. الآن همه دنبالم هستند و می خواهند مرا بگیرند، به من پناه بدهید. طرف می گوید: برو داداش! برو خدا روزی ات رو جای دیگه حواله کنه، قبلا بابای مهندس موسوی بهت پناه داده بود، وقتی مرد اجازه تشییع جنازه بهش ندادی. برو یک جای دیگه.
یا مثلا فرض کنید دستگیر بشود و دنبال وکیل بگردد، محمد سیف زاده یا نعمت احمدی یا هر وکیلی را بیاورند و بگویند بیا محض رضای خدا وکالت این آقا را قبول کن. وکیل می گوید: که چه بشود؟ می گویند: از او دفاع کن شاید موفق شدی و نجاتش دادی. وکیل می گوید: فرض کن موفق شدم و نجاتش دادم، بعد این آقا دوباره رسید به یک جایی، آن وقت اولین کاری که می کند این است که خودم را زندانی کند. مگر یادت نیست، احمد صدر حاج سیدجوادی وکیل اش بود، چکارش کرد؟ انداختش زندان. نه داداش، ما وکیل آدم نامرد نمی شویم.
یک بار از زندان آزاد شده بودیم، یک رفیقی داشتیم توی دفتر رهبری، یک حاج آقای خوبی بود که با من بدی نکرده بود. وقتی گفت چه می کنی؟ گفتم رمان و شعر می خوانم و رمان و داستان می نویسم. گفت تو که مسلمان نیستی آدم سفارش کند بروی قرآن و نهج البلاغه بخوانی، برو یک مجموعه کتاب است به اسم “آئین مروت و جوانمردی” برو آنها را بخوان. حالا می خواستم بگویم آشیخ عبدالحسین! آن کتاب ها را اگر پیدا کردی بده آقا بخواند، بلکه یک کمی اثر بکند.