در شناخت شیوه‌ی عمل افراط‌گرایان حکومتی

فرخ نگهدار
فرخ نگهدار

خبرها

خبرهایی از ایران می‌رسد که پس از روی کار آمدن دولت آقای روحانی عوامل معینی در دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی فشار بر قشرهای غیر مذهبی را افزایش داده و می‌کوشند به آنها بگویند که مبادا فکر کنند سیاست حکومت در مورد آنها تغییر کرده است. حتی مواردی از تهدید جانی گزارش شده است.

 

طرح مساله

وقتی قانع شدم که این خبرها راست است، فکر کردم بجاست با کسانی که بستگی با حکومت نداشته، در تمام سال‌ها و دوران‌های حاکمیت جمهوری اسلامی هم زیر فشار و تهدید و سرکوب بوده‌اند، حرف بزنم. کسانی که در تمام این سال ها با پای‌بندی بی‌خدشه به قانون، در راه خیر و صلاح ملت، منافع ملی، و پیشرفت کشور تلاش کرده‌اند، کسانی که هم در تحول ۷۶ و هم در تحول ۹۲ نقشی حیاتی بر عهده داشته‌اند، اما در هر کشمکشی برای تغییر در تناسب قدرت در جمهوری اسلامی ایران، یا به شیوه های رذیلانه مورد تعرض و سرکوب قرار گرفته‌اند، و یا خود متاسفانه نتوانسته‌اند ارزیابی درستی ازتناسب قوا و حد قدرت خود داشته باشند.

اکنون نیز به نظر می‌رسد راست افراطی - که شکست های فاحش خورده است- از نو به طراحی استراتژی و تاکتیک خود برای حفظ و احیای مواضع خود در ساختار قدرت است.

از این روی اهمیت حیاتی دارد که بر اساس تجربه‌ای که طی نیم قرن بدست آمده،  برای تنظیم چگونگی واکنش در قبال تهدیدها و ارعاب‌های این نیروها در محافل سیاسی کشور گفتگو و تبادل نظر پی گرفته شود.

 

مروری بر تجربه‌ها

بنا به تجربه‌ی دوران چریکی، بنا به تجربه‌ی هولناک سال‌های سیاه دهه‌ی ۶۰، و به ویژه بنا به شناخت بسیار دقیقی که از نوع رفتار همین نیروها در دوران اصلاحات به دست آورده ایم، به نظر می‌رسد راست افراطی، هر بار که زخم می‌خورد و در برابر اصلاح‌گرایان و خیراندیشان و اعتدال‌طلبان عقب می نشیند، با بالا بردن فشار، با خونین کردن فشار علیه ناراضیان و منقدانی که در حکومت و قدرت کم‌نفوذ یا بی‌نفوذند، به نوعی عمل می‌کند که جناح‌های اعتدال‌گرا و اصلاح‌طلب در درون ساخت قدرت را به موضع گیری قاطع، له یا علیه این «دگراندیشان» وادار سازند.

تجربه نشان می‌دهد تا راست افراطی موفق نشود فضا را قطبی کند امید زیادی به حفظ مواضع یا بازگشت قدرت نخواهد داشت.

 

سال ۶۰

در اولین سال‌های دهه‌ی ۶۰ هنوز چشم بسیاری از فعالین خیرخواه و مردم‌گرای درونِ نظام بر اهداف این تاکتیک‌های خونین و رذیلانه‌ی راست افراطی بسته بود. آنها نمی‌دیدند که چگونه عناصری چون لاجوردی و استادانش، مجاهدین خلق را  فقط به این قصد می‌کشند تا از یک طرف در درون نظام «اتحاد» درست کنند و از سوی دیگر مخالفان و ناراضیان از سیستم را قانع کنند که جز دست بردن به اسلحه هیچ راهی باقی نمانده است؛ راهی که در آن ایام برای افراط‌گرایان درون نظام بیشترین فرصت را برای قلع و قمع آنها و دیگر ناراضیان از حکومت هموار می‌کرد.

استراتژی و تاکتیک رذیلانه‌ی راست افراطی در درون نظام در آن سال ها کاملا کارگر افتاد. طیف گسترده‌ای از صادق‌ترین و فداکارترین، و در عین حال کم تجربه‌ترین جوانان ایران، که آن زمان در صفوف مجاهدین و فدائیان متشکل بودند، و از نظام جمهوری اسلامی ایران انتظار مهربانی داشتند، چنان از این نظام متنفر و منزجر شدند که از عدم ایستادگی در برابر جنایت، حتی از «جان به در بردن از چنگ نظام»، در عمق وجود خود احساس شرم کنند.

مسئولیت هل دادن و واداشتن ده‌ها هزار دانش‌آموز نوجوان مجاهد به روی کردن سوی بمب با کیست؟ ساده‌اندیشی است هرگاه فکر کنیم تمام این فاجعه از خباثت رهبران مجاهد برخاسته است. آن فاجعه قابل پیش‌گیری بود هرگاه سایر طیف‌های جمهوری اسلامی ایران تجربه و توانمندی‌های ضرور برای دیدن پی‌آمدهای رفتار لاجوردی‌ها و خلخالی‌ها با مخالفان را -دست کم در حد رهبران ملی مذهبی- در وجود خود پرورده بودند. فاجعه از آنجا رخ داد که آنها در آن ایام خود سخت مرعوب یا شیفت‌یه «قاطعیت» راست افراطی بودند. فاجعه از آنجا رخ داد که مجرب‌ترین کادرهای حکومت را خیلی زود ترورها از صحنه خارج کرد.

 

فاجعه ۶۷

علل سیاسی دست بردن حکومت به کشتار مظلومانه‌ی ۴۰۰۰ زندانی سیاسی تا کنون کمتر شکافته شده است. عموم ناظران، تحت تاثیر جو روانی برساخته شده در دهه شصت، تا امروز هنوز جرات نکرده‌اند تصور کنند که ارتکاب این جنایت از چیز دیگری جز «ماهیت» حاکمان ناشی شده باشد. ربط دادن انگیزه‌ی جنایت به «ذات آنها» سهل‌ترین و آرامش بخش ترین نتیجه گیری است.

اکنون که بعد از ۲۵ سال به صحنه‌ی جنایت نگاه می‌کنیم با انگیزه‌های سیاسی عاملان و سازمان‌گران فاجعه‌ی کشتار زندانیان در سال ۶۷ با وضوح بیشتر قابل ردیابی است.

شناختن آمران جنایت در حکومت، نخستین وظیفه عدالت خواهان؛ و دومین وظیفه آنان تلاش برای کشیدن آنان به پای میز محاکمه است.

شناختن علل و انگیزه‌های سیاسی آمران برای دست زدن به جنایت، نخستین وظیفه رهبران سیاسی؛ و دومین وظیفه آنان تلاش برای درس‌گیری است از آنچه رخ داده است.

قشون‌کشی مجاهدین از عراق این فرصت تاریخی را در اختیار راست افراطی قرار داد که آن را بهانه‌ی کشتار زندانیان قرار دهند؛ نه فقط به این دلیل که در میان مجاهدین رعب درست کنند، بلکه به این دلیل نیز که آیت‌الله منتظری به مقابله با آیت‌الله خمینی برخیزد و راه برای حذف او و جناح چپ هموار گردد.  (من نمی دانم این که گفته شده آیت‌الله خمینی در آن ایام در بستر بیماری بوده و  کنترل امور در دیگران بوده، درست است یا نیست.)

اگر در اوایل دهه شصت یک دلیل عمده‌ی به اوج رسانیدن خشونت در رفتار با مخالفان نظام، تحریک مخالفان به دست بردن به اسحله به منظور تسهیل سرکوب آنان بود، به اوج رسانیدن خشونت در سال ۶۷ فقط یک دلیل سیاسی داشت: خارج ساختن رهبری نظام از دست نماد اصلی جناح چپ: آیت الله منتظری. این کشتار به هیچ وجه انگیزه‌اش تاثیرگذاری بر مشی مخالفان نبود. آنها خود از چند سال قبل‌تر همه به دام افتاده و «به سیم آخر» زده بودند.

 

قتل های زنجیره ای

درست ده‌سال بعد، وقتی باز از نو امید به اصلاحات در جان کشور دمیده شد، ایران جولان‌گاه آدم‌دزدی و قتل‌های زنجیره‌ای شد.

تا کنون در باره‌ی قتل های زنجیره‌ای، انگیزه‌ها و آمران این قتل‌ها هزاران مقاله و چندین کتاب تحریر شده. اما هنوز یک سوال بی‌پاسخ مانده است: هدف و انگیزه‌ی سیاسی راست افراطی برای روی آوردن مجدد به این حد از خشونت چه بود؟

در آن زمان یک نگرانی عمده‌ی راست افراطی -که عوامل اصلی آن همانها بودند که امروز هم هستند‌- مشاهده‌ی «خطر» نزدیکی نیروهای سکولار اصلاح‌طلب به اصلاح‌طلبان در حکومت بود. آنها دست به جنایت زدند تا نیروهای سکولار را در مقابل حکومت (اصلاح‌طلب) قرار دهند. اما مانور تمیز و قاطعیت اصلاح‌طلبان نقشه را بر هم زد. دستگاه رهبری هم به فریاد آنان نرسید و به دام افتادند. این شکست، رابطه‌ی اصلاح‌طلبان در حکومت را با سکولارها نزدیک‌تر کرد. به یاد آوریم که بر پا کردن الم شنگه در «کنفرانس برلین» نیز ترفندی بود به منظور جدا کردن اصلاح‌طلبان سکولار و مذهبی از یک دیگر.

 

جنبش سبز

در جریان جنبش سبز وسعت نزدیکی و هماهنگی مذهبی‌ها و غیرمذهبی‌ها گسترده‌تر از آن بود که افراط‌گرایان درون دستگاه‌های نظامی و امنیتی بتوانند برای شکستن آن، نقشه‌های اجرایی بریزند. با این همه تاکتیک محوری ایشان همانا شکاف انداختن در جنبش بود. اما این بار از طریق تشدید فشار، با هدف رادیکالیزه کردن شعارها و دور نگاه داشتن توده‌ی مردم، اعم از مذهبی و غیر مذهبی از صحنه. آنها اول با خشونت و رعب مردم را از صحنه راندند تا از یک طرف فقط تندروترها در صحنه بمانند و «جمهوری ایرانی» بر «رای من کو؟» سایه اندازد، و از سوی دیگر محافظه‌کاران معتدل، که «ساکتین فتنه» نامیده می شدند، به مقابله با حامیان «رای من کو؟» برخیزند و به اجبار با راست افراطی هم‌کاسه شوند. این تاکتیک با تاکتیک‌هایی شباهت داشت که همین گرایش‌ها در اوایل دهه‌ی ۶۰ به کار گرفتند. این روش موثر بود و جنبش سبز را، به خصوص بعد از وقایع عاشورا،  به جایی برد که راست افراطی و معتدل عملا متحد شوند و اصلاح‌طلبان به انزوا رانده شوند. آنها از ۸۹ تا ۹۱  نه جایی در رأس رویداد سازی ها داشتند و نه امکان حضور در رقابت‌ها. از سوی دیگر از ۸۹ تا ۹۱ کسانی به سبز بودن روی آوردند و «صاحب صدا» شدند که هیچ‌گاه هیچ نسبتی با اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان نداشتند.

 

پیروزی ۹۲

انتخابات ۹۲ ضریه‌ای بس سنگین به جریان راست افراطی بود. شعار اعتدال‌گرایی بخش عمده‌ای از اقشار سکولار و مذهبی جامعه را از نو در کنار هم قرار داد و امید به اصلاح امور را از نو زنده کرد. پیروزی ۹۲ محصول جدایی محافظه‌کاران معتدل از افراط‌گرایان، بی‌طرف سازی دستگاه رهبری در روند انتخابات، و هم‌گرایی محافظه‌کاران معتدل با اصلاح‌طلبان بود. 

پس از پیروزی ۹۲ از رفتار دولت روحانی تا این جا پیداست که او می‌داند بدون حمایت عمده‌ترین گروه‌های اجتماعی مدرن و سنتی جامعه‌ی ما، قادر نیست وظایف خطیری را که در زمینه‌ی سیاست خارجی و داخلی عهده‌دار شده است، به فرجام رساند.

دولت روحانی این درس را نیز خوب آموخته است که برای حل و فصل عمده‌ترین مسایل کشور، علاوه بر حمایت اجتماعی، حمایت دستگاه‌های کنترل‌کننده و حراستی کشور نیز الزامی است؛ دستگاه‌هایی که تماما یا عمدتا تحت نظر رهبری نظام کار می‌کنند. به نظر می رسد او در سطح سیاسی -چه خارجی و چه داخلی- در وجه غالب از این حمایت برخوردار است.

به این ترتیب گرچه پیروزی ۹۲ ضربه اصلی را بر راست افراطی وارد کرده است، اما خطاست هرگاه تصور شود که نیروهای افراطی، که در ۸ ساله اخیر کنترل کشور را عملا در اختیار داشتند و عموما نیز خواهان «تقویت نقش رهبری نظام در گرادنش امور» بودند دیگر اصلا نیستند یا قادر به کارشکنی نیستند.

همانطور که بارها نوشته‌ام، تا وقتی عناصری چون طائب و نقدی در راس نهادهای حراستی نظام هستند نباید انتظار داشت که کار شکنی‌ها و نقشه‌هایی از قبیل آنچه که در ۶۰، ۶۷، ۷۶، ۸۸ و ۸۹ به اجرا گذاشته شد تکرار نشود.

 

افراط گرایی بعد از پیروزی ۹۲

درست است که تجربه‌ی عملی و انسجام فکری جنبش اجتماعی و فعالین سیاسی ما با اوایل دهه شصت اصلا قابل مقایسه نیست، درست است که رشد و تحول اجتماعی، سطح اطلاعات، شیوه‌ی عمل، و سطح مطالبات اقشار اجتماعی را نسبت به ۳۰ سال پیش کلا دگرگون کرده است، اما به هیچ وجه نمی توان و نباید انتظار داشت که افراط‌گرایانی که حالا تضعیف شده‌اند، فکر بازگشت به قدرت را کنار بگذارند. آنها نیز از زمانه خواهند آموخت و راهکارها و راهبردهای خود را با شرایط جدید تطبیق می‌دهند.

این روزها خبر پشت خبر می‌آید که فعالین فرهنگی و خانواده‌های غیرمذهبی و دانشجویان «غیرخودی» و بستگان خبرنگاران مقیم خارج به شدت تهدید می‌شوند که دست از پا خطا کرده‌اند و باید در انتظار مجازات‌های سخت باشند. آیا این کارها دارای همان مضامین و اهداف سیاسی است که راست افراطی در طول سه دهه‌ی گذشته همواره پی گرفته است؟ هدف چیست؟

آیا هدف این است که مثل سال شصت ما را به سوی «ضدانقلاب» سوق دهند؟

آیا هدف این است که ما را با «صدای اسرائیل» هم صدا کنند؟

آیا هدف این است که نوجوانان بی‌گناه و چشم بسته را مثل سال ۶۷ آنقدر بکشند که خیرخواهان به جان بیایند و از قدرت رانده شوند؟

هم «ما» و هم «آنها» هر دو خوب می‌دانیم که هیچ‌یک از این اتفاق‌ها نخواهد افتاد. گذشت آن زمان که می‌توانستند آنقدر از ما بکشند که کسانی چون مجاهدان صدامیان را صد برابر مهربان‌تر از همه‌ی این حکومتیان تصور کنند.

گذشت آن زمان که دسته دسته یاران ما را در غریبی می‌کشتند و هیچ صدایی برنمی‌خاست. گذشت آن زمان که توی سر ما می‌زدند که شعار سرنگونی استفراغ کنیم.

مردم  ایستاده‌اند و مصمم. سران اصول‌گرای نظام نیز تجربه کرده‌اند. هشت سال سرکردگیِ افراط‌گرایی درس‌ها به همگان آموخته است. امروز صد برابر بیشتر از سال ۶۰ و ۶۷ مردم، اصول گرایان معتدل و اصلاح طلبان در حکومت، می دانند که میدان‌داری افراط‌گرایان چه بر سر مملکت و مردم می‌آورد.

اصلاح‌طلبان امروز اصلاح‌طلبان ۲۰ سال پیش نیستند. آنها دیگر تازه‌کار نیستند. آنها حالا از حد قدرت خود، از توازن قدرت در جامعه، و ازمعادلات جهانی، شناختی به مراتب روشن‌تر از ۲۰ سال پیش دارند.

هدف راست افراطی از تشدید فشار بر فعالین وابسته به اقشار مدرن این است که تصور شود وضع در مورد آنها هیچ تغییر نکرده و در بر همان پاشنه می چرخد که وقتی آنها حاکم بودند می چرخید. راست افراطی حساب می‌کند که شانس بازگشت به قدرت وقتی محو می‌شود که پایه‌ی اجتماعی اعتدالگرایی آنقدر وسعت یابد که نیروهای مدرن شونده و مدرن جامعه ما، نیروهای مذهبی و غیر مذهبی جامعه ما برای «حفظ قدرت و امنیت کشور» برای «حفظ منافع ملی»، برای « توسعه اقتصادی و رشد رفاه عمومی» همراه شوند.

راست افراطی تنها زمانی شانس بازگشت به قدرت را از دست‌رفته خواهد دید که مشاهده کند این ساختارهای حقوقی و قانونی است که حقوق افراد و حوزه‌ی قدرت آنان را تعریف می‌کند و نه تصمیم‌های نهانی اتخاذ شده در تاریک‌خانه‌ی اشباح.

 

چه باید کرد؟

چه باید بکنیم هرگاه ما را به بازجویی فرا می‌خوانند؟ چه باید بگوئیم هرگاه با تلفن‌های تهدیدآمیز مواجه می‌شویم؟ یا هرگاه به منزل یا محل کار شما برای تذکر یا باج‌خواهی رجوع می‌کنند؟

نخستین و مثبت‌ترین کار این است که هیچ چیز پنهان نماند. قبل از همه کاری کنیم که این رفتارها به گوش مقامات مسئول حکومت برسد. تجربه‌ی زندگی به ما آموخته است که هر مامور امنیتی همیشه چیزهایی برای پنهان کردن از حکومت دارد. به خصوص اگر حکومت «نیمه باز» باشد. باید به مطبوعات رسمی کشور مراجعه کرد و «قصه» را با جزئیات برشمرد. همه‌ی اعضای فامیل و دوستان و آشنایان خوب است مطلع شوند که بر شما چه گذشته است. تبادل تجربه‌ها با دیگران به تنظیم برخورد‌های سنجیده تر با تهدیدکنندگان کمک می‌کند.

حتی با ماموران اجرا هم باید درگیر بحث اقناعی شد. وقتی جوهر کار امنیتی‌ها علیه دولت است، چه جای ترس؟ به هیچ وجه نباید هیچ موضع سیاسی را پنهان کرد یا تغییر داد. بگذار همه بدانند که چه امیدهایی داریم و به کدام مقامات یا شخصیت‌های کشور دل بسته‌ایم. یا از کدام اقدامات آنان ناراضی یا راضی هستیم. صراحت نقشی کلیدی دارد.

اشتباه مهلک است هرگاه این فشارها و تهدیدات در اصول راهبردی ما کوچک‌ترین خللی وارد آورد. هنوز این خطر هست که این‌گونه اعمال شنیع، موذیانه، و نفرت‌زا بر خط مشی اصولی نیروهای غیر‌وابسته به نظام تاثیر گذارد. بخصوص درجه‌ی اعتماد و اتکای آنان به راهی که در سمت اصلاح برگزیده‌اند را سست کند یا بگرداند. یقین به این که تحولی که در رویکرد حکومت پیش آمده حاصل عمل ماست، یقین به این که ما خود در آفریدن این تغییر بنیادین در نگرش ها، و در تناسب قدرت، نقش داشته‌ایم به همه‌ی ما توان می دهد که در برابر هجوم‌های توطئه‌گرانه و نفاق‌افکنانه‌ی راست افراطی با قدرت بیشتر ایستادگی کنیم و از اصول راهبردی خود روی نگردانیم.

توجه داشته باشیم که هم‌چون دیگر دوره‌های جولان‌گری راست‌های افراطی، در این دوره نیز خرابکاری عوامل راست افراطی تنها به اخطار و ارعاب و بازداشت خودسرانه محدود نیست. آنها  ممکن است «از درِ دیگر» وارد شوند.  از جمله درِ تطمیع، نفوذ، خدعه، القاء، تحریک و  دیگر چیزها. آنها ممکن است از این طرق وارد شوند برای این که بر تحلیل‌ها، خط مشی‌ها و اقدامات ما تاثیر گذار شوند.

هشیاری در این زمینه البته بسیار ضروری است. اما مهم‌ترین کار «کشف» نیست. مهم‌ترین کار این است که دریابیم که هر اقدام سیاسی، از جمله راه اندازی این یا کمپین، آیا در جهت منافع کشور، در سمت همبستگی ملی، در خدمت اعتماد سازی و گشایش فضای سیاسی، در خدمت بهبود مناسبات میان گرایش‌های سیاسی هست یا نیست. مهم این است که دریابیم آیا «آنها» نیز ماهیت عمل «ما» را همان می‌بینند که ما می‌بینیم؟ مهم این است که ما توجه کنیم هر پیشنهاد برای اقدام سیاسی یا اجتماعی، چه تاثیری بر برداشت دیگر جریان‌های سیاسی از اهداف و ماهیت ما بر جای می‌گذارد؟ کدام گرایش‌ها را از ما دور می‌کند و کدام‌ یک را به ما امیدوارتر می‌کند؟ مهم این است که ما دریابیم آیا این یا آن شعار یا اقدام پیشنهادی، به ویژه زمان آن، آیا طوری انتخاب شده است که در خدمت اهداف راهبردی امروز قرار گیرد؟

توجه می‌دهم به مهم‌ترین و شناخته‌شده ترین تلاش‌ها و اهداف تاکتیکی راست افراطی در روندهای آتی:

بر این فهرست باز هم می توان افزود. به خصوص بسیار ضروری است که تجربه‌های مشخص در این مسیر بازگو شوند تا این فهرست تکمیل‌تر، و شناخت از تاکتیک‌ها و شگردهای آن همگانی‌تر شود.

تنها از  طریق شناخت تاکتیک ها و شگردهاست که می توان اخلال گری‌های راست افراطی در درون حکومت، یا در صفوف دگراندیشان، را خنثی و بی اثر ساخت. تجسس، خطای مهلک است. خطای مهلک است، هرگاه به جای تامل در محتوای هر پیشنهاد و هر راهکار و هر پیکار،  رد پای نفوذ و خرابکاری عوامل حکومتی و راست افراطی را در صفوف خود جستجو کنیم. این کار یعنی گِل‌آلود کردن آب. این درست همان چیزی است که آنها می‌خواهند. بگذار ما با هشیاری و توانمندی های سیاسی خود نقشه‌ی تخریب را خنثی کنیم؛  نه با دامن زدن به سوءظن‌ها و گوش ایستادن‌ها. یگانه ملاک ما در سنجش عیاِر یارانی که بر می‌گزینیم همانا میزان هم‌سویی‌ها یا ناهم‌سویی‌های آنهاست با اصول ارزشی و با اصول راهبردی ما.

 

حرف آخر

کسانی هستند که تبلیغ می‌کنند که انتخابات ۹۲ محصول تغییر تناسب قوا در جامعه و در حکومت، محصول اقدام جمعی اقشار اجتماعی نبوده و ناشی از برخی مانوورهای تاکتیکی حکومت برای فرار از زیر بار تحریم‌هاست.

این تحلیل بسیار سرسری و ناشی از روحیه‌ای سخت مرعوب و سرخورده است. سرنوشت کشور ما را سال‌هاست که دیگر «یک فرد» تعیین نمی‌کند. مردم و جناح‌های سیاسی، در سرنوشت کشور موثرند. تجربه‌ی تلخ هشت ساله، وسیع‌ترین اقشار اجتماعی و  موثرترین لایه‌های سیاسی معین در حکومت را قانع کرده است که رویکرد افراطی حاکم بر کشور در سال های ۸۴ تا ۹۲ اشتباه بوده و  کشور را به سوی فروپاشی می‌برده است.

این را از این نظر گفتم که بگویم کسانی که به تحلیل فوق باور ندارند، بیش از دیگران مستعد هستند که از پی افزایش فشارها، به تجدیدنظر در اصول ارزشی و راهبردی خود روی آورند.