جبر جغرافیای سیاست

علی افشاری
علی افشاری

موضع گیری سیاسی همواره در فضای سیاسی و در ارتباط با مواضع دیگر بازیگران معنا می یابد و امری صرفا متکی به خواست و اهداف واضعان اعم از فرد و گروه سیاسی نیست. همسویی نیز لزوما امر خود خواسته و آگاهانه ای نیست بلکه اقتضا و نتیجه موضع گیری در جفرافیایی سیاسی است. در واقع برخی از مشابهت ها در مواضع و با هم بردار شدن در سمت گیری ها محصول جبر جفرافیایی سیاست است.

در این مطلب کوشش می شود به بررسی این مفهوم و پیامد های توجه به آن در عرصه عمومی ایران پرداخته شود.

بسیار دیده و شنیده می شود که موضع گیری مشابه از سوی بازیگران سیاسی حمل به اشتراک اهداف می شود و تفاوت در خاستگاه و نوع نگاه و انگیزها نادیده گرفته می شود. در این خصوص تمایل زیادی وجود دارد تا گرایش متفاوتی که مواضع یکسانی گرفته اند از یک جنس توصیف گشته و به مشابه دو لبه قیچی در مصاف با جریان رقیب تشبیه گردند.

نمونه های زیادی از داوری ها را می توان یافت که بر مینای شباهت های صوری نتیجه می گیرند نوعی همسویی ارادی بین حاملین نظرات مورد بحث وجود دارد. به عنوان مثال عده ای مخالفین با تحریم ها را از یک جنس دانسته و در کنار جمهوری اسلامی قرار می دهند.

 یا جمعی مخالفت با شرکت در انتخابات و اصلاحات پارلمانتاریستی را از جنس اقتدارگرایان و متحد طبیعی آنان توصیف می کنند. یا هر صدایی که موافق سخت گیری بر حکومت و اعمال تحریم هست را در کنار نئوکان های آمریکایی، دولت اسرائیل و لابی های صهیونیسم قرار می دهند.

دیدگاه هایی را می توان یافت که به هر دیدگاه موافق کاهش تنش و بهبود روابط آمریکا بر چسب حکومتی زدن و یا بی اعتنایی به مردم ایران می زنند. بر همین مبنا افرادی نیز هستند که تغییر حکومت را به منزله همسویی با سلطنت طلب ها و سازمان مجاهدین خلق بشمار می آورند. در قطب مخالف نیز هر جریانی که بخواهد بدون تغییر چارچوب نظام تغییرات و تحولات در وضعیت موجود سیاسی را دنبال کنند به طرفداری از حکومت و رژیمی بودن متهم می نمایند. بر این نمونه ها می توان سیاهه بلند بالایی افزود که خارج از حوصله مطلب است. اما فصل مشترک همه آنها نادیده گرفتن فاصله اهداف و انگیزه ها در اتخاذ مواضعی است که در ظاهر شباهت دارند.

سیاست ورزی در خلاء صورت نمی گیرد و همه فاکتور ها و متغیر های تاثیرگذار نیز تحت اختیار و کنترل کنشگران سیاسی نیست. بنابراین در فضای سیاسی ناگزیر هر موضعی که اتخاذ می شود مستقل از خواست و اراده عاملان، دوری و نزدیکی با گروه هایی صورت می گیرد. در برخی موارد کنشگران به صورت آگاهانه و بر مبنای شناخت از همسویی استقبال می کنند و یا آن را تبدیل به فرصت می نمایند. اما در اکثر موارد این همسویی نا خواسته و جزء تبعات غیر ارادی و بعضا نا مطلوب تصمیم گیری و انجام عمل سیاسی است.

همچنین باید توجه داشت که این هسمویی لزوما منجر به نزدیکی گروه هایی که در عرصه سیاسی در مقطعی خاص موضعی واحد را اختیار کرده اند، نمی شود و چه بسا تنش ها و اختلافات بین آنها تشدید نیز می شود.

همسویی نیز مقوله ذهنی و سوبجکتیو است و بستگی دارد از چه منظری و چه دستگاه مختصاتی تفسیر و تبیین می شود. به عنوان مثال اگر نگاه منفی به انتخابات محوری و یا معجزه صندوق های رای در یک بزنگاه سیاسی منجر به همسویی بین مخالفین رای دادن با اپوزیسیون کلاسیک برانداز می شود، آنگاه می توان بر مبنای مبدا مختصات دیگری، همنوایی بین شرکت کنندگان در انتخابات و اقتدار گرایان در حکومت برقرار نمود.

نتیجه گیری مبنی بر یکسان انگاشتن این نیرو ها نه تنها با واقعیت تعارض دارد بلکه مشکلاتی در عرصه سیاسی ایجاد می کند و بر سردرگمی ها و منازعات بی حاصل می افزاید.

 طبیعی است تبعات منفی رسمیت دادن به این داوری های غلط، گریبان همه گروه های سیاسی را می گیرد. کما اینکه نیرو های افراطی حکومت نیز بر همین مبنای بی بنیاد، بین خواسته های اصلاح طلبان و نیرو های برانداز و غرب این همانی برقرار می سازند.

خطای بینادین این داوری غفلت از جبر جغرافیای سیاست است. این همسویی ها تحت اراده و اختیار هیچ نیروی سیاسی نیست بلکه از الزامات بازی کردن در میدان سیاسی است.

البته جبر جغرافیای سیاست فقط محصور به همسویی نیست بلکه درجات دوری و نزدیکی و تضاد اصلی و فرعی گروه ها را نیز تعیین می کند. این اتفاق نتیجه نا خواسته و کنترل نا پذیر انتخاب راهبرد ها و رویکرد های سیاسی است.

در اصل موقعیت و زاویه گروه های سیاسی با قدرت و اهدافی که تعریف می کنند آنها را به سمت نزدیکی و دوری با گروه های موجود فعال در عرصه سیاسی سوق می دهد. در شرایط مشخصی این همسویی نا خواسته می تواند بین گروه هایی که تضاد ها و تعارض استراتژیک ندارند و مناسبات آنها مبتنی بر تضاد آشتی نا پذیر نیست، تجانس و ائتلاف در عمل ایجاد نماید.

باید در نظر داشت بستر سیاسی و زمین بازی و به تبع آن آرایش موجود در جغرافیای سیاست در هر کشوری امر ثابتی نیست و در گذر زمان و تحولات دگرگون می شود. البته دامنه این پویایی در کشور هایی که درجات بالای ثبات دارند و مناسبات دموکراتیک قوی است کمتر دیده می شود. در کشوری مثل ایران که عرصه سیاسی بشدت ناپایدار و تغییرات پیشبینی نا پذیر بالا است، پدیده فوق شدت بیشتری دارد.

مثلا پیش از انقلاب که معیار اصلی تمایز های سیاسی در موافقت و مخالفت با رژیم پهلوی و رویکرد انقلابی در مقابل تداوم حکومت محمد رضا شاه بود، گروه هایی نظیر جبهه ملی، موتلفه، سازمان مجاهدین خلق، روحانیت سیاسی، نهضت آزادی، چریک های فدائی خلق و حزب توده در یک راستا قرار داشتند. همکاری ها و همسویی در بین نیرو های مذهبی بیشتر بود.

اما بعد از انقلاب فضا عوض شد و برخی از موتلفین سابق در برابر هم قرار گرفتند. این بار همسویی بین جبهه ملی، سازمان مجاهدین خلق، فدائی ها و سلطنت طلبان بر قرار شد که البته نا خواسته بود و هیچیک از این گروه ها به سمت همکاری پایدار با هم نرفتند و اختلافات بین آنها باقی ماند.

اگر تغییری اساسی در ساختار قدرت پیش بیاید، صحنه سیاسی کنونی و نوع روابط بین گروه های سیاسی نیز دستخوش دگرگونی می شود.

در برخی موارد مانند رابطه اصلاح طلب ها وملی – مذهبی ها این همسویی می تواند منجر به نزدیکی شود. جریان های فوق در دهه شصت در مقابل هم قرار داشتند و درگیری شدیدی بین آنها بوقوع پیوست. جناح چپ آن موقع در قالب ائتلاف خط امام، نهضت آزادی را در قالب لیبرال ها تضاد و قطب مخالف خود تعریف کرد و در حذف و خانه نشینی آنها نقش انکار ناپذیری داشت.

ولی بعد از رهبر شدن خامنه ای اوضاع به تدریج عوض شد. حذف جناح چپ آن روز و اصلاح طلبان امروز از قدرت و رویارویی آنها با حاکمیت باعث شد تا در ابتدا با ملی- مذهبی نا خواسته همسو شود و سپس به تدریج در فرایندی دشوار و پر فراز و نشیب یخ های رابطه بین آنها آب شود و در حال حاضر ائتلاف اعلام نشده ای با هم داشته باشند.

در اصل ریشه این اتفاق به ویژگی دیگر جبر جغرافیایی سیاست بر می گردد. وقتی گروهی راهبرد اصلی و جایگاهش در فضای سیاسی عوض می شود ناگزیر تضاد های اصلی و فرعی آن نیز تغییر پیدا می کند. اتفاق مشابهی بین اصول گرایان سنتی و حلقه یاران رفسنجانی و اصلاح طلبان میانه بعد از ریاست جمهوری احمدی نژاد و سر بر آوردن گفتمان سوم تیر در سپهر سیاسی حکومت نیز رخ داده است.

ملی مذهبی ها برای اصلاح طلبان در دهه شصت که در قدرت بودند، رقیب اصلی و مخالف جدی محسوب می شد. اما بعد از اخراج از قدرت دیگر هدف اصلی آنها جناح راست بود و تضاد اصلی شان تغییر پیدا کرده بود. دیگر ملی مذهبی ها مسئله اولیه آنها نبودند. خروج از تضاد اصلی به فرعی و همسو شدن در پیکار با هدف مشترک کم کم فضا را برای تنش زدایی و همکاری های بالقوه مساعد می سازد.

از اینرو توجه به جبر جغرافایی در میدان سیاست برای کنشگران سیاسی و رعایت برخورد بهداشتی ضرورت دارد. توجه به این مساله و رعایت مقتضیات آن می تواند فضا را برای رقابت های سالم مساعد کرده و از میزان تنش های غیر ضروری و مخرب بکاهد.

البته این توصیه برای نیرو هایی که به رعایت انصاف و ملاحظه قواعد بازی سالم اعتقاد دارند، موضوعیت دارد.  کسانی که از قطبی سازی بر اساس شباهت های صوری به عنوان پلمیک و برخورد های تخریبی استفاده می نمایند، مخاطب گفتار یاد شده نیستند.