سروده هایی از زهره یحیایی و بنفشه میر مکری
برگی که سبز بود در قعر پیاده رو
1
زن -انتظار- میدان فردوسی
در تقلای تو دست و پا زدم
دست و پای گمشده ام
مرض گرفته بود
جذام از من گرفته بودند آینه های اتاق انتظار
-آقا ببخشید ساعت دارید؟
در مرکز زمین یک مشت حرف مفت
کورهای شهر ناله ، چه می کنند
بی وقفه از تولد تو دو سه روزی پیر تر شدم
هی انتظار کشیدم
هی انتظار
مرگ جزیره های خشک
عصیان گرفته از تن من بود
کابوس های من
بر مرگ جزء جزء اعضایم
جارو کشی که گوشم را برد
-جایی نداری بری؟ دیر وقته ها…
شب باز رفت و معرکه گیری زنجیر پاره کرد
از تازه های روز هر چه بگویم نگفته ام
گربه های خیابان را شمرده ام
مردان خلط بر کف آسفالت
و دختران زنده به گوری درون من
سوزی درست از سر تابستان
برگی که سبز بود در قعر پیاده رو
تعداد برگها
تعداد عابران
تعداد کوچه ها
تعداد رنگها
تعداد دختران
تعداد بچه ها
تعداد میله های وسط چارچوب در
تعداد خط های سفید عابران
شب های بو
شب های خط کشی
شب های ناشیانه ترین تصادفات
من دست و پا زدم
-شما یه آقایی با کت کرم ندیدید؟
در زایمان من تنها یک چیز طبیعی بود
سزارین
در زایمان من نوزادم در کف دستش نوشته داشت
شعری نه از زمین
شعری که کهنه بود
از خاطراتمان
جا پای دست و پای له شده ام بود
جا پای زادنم
هر گز نزادنم در 60 سالگی
هر گز نبودنت
هرگز نزادنم
هرگز نزادنم.
2
خودم بودم که از این مرد باردار شدم
کسی به زور دستم را نبسته بود
کسی نشئه ام نکرده بود
کسی آب نباتم نداده بود
-خودم بودم که از این مرد بار دار شدم
از پله ها پرتم نکردند
به پهلو هام لگد نزدند
با مشت به صورتم نکوبیدند
-خودم بودم که از این مرد باردار شدم
تف توی صورتم نیانداختند
به پسر عمویم محرمم نکردند
پسر عمویم از آبادی فرار نکرد
-خودم بودم که از این مرد باردار شدم
مادر پاهام را نسوزاند
پدر شلاقم نزد
همسایه ریشخندم نکرد
آبادی ام صدای خروس نمی شنید
می خواستم التماس کنم
می خواستم لتماس کنم:
خودم بودم که از این مرد باردار شدم…
تنها با یک ساز رقصیدم
گیج در گیج یک فراموشیام
بر پاسپورتم زخمیست
در خاطرم رقصی
رقص دیوانه با مترسکی مو سفید
اوج میبرد مرا
در آسانسور جدایی !
مترسکی منتظر
در
فرودگاهِ تنها و
میخندید
با پشتهای از دروغهای سیاه
بر پاسپورتم زخمیست
در خاطرم
………..
به دور خانهای کوچک رقصیدم
تنها با یک ساز
زیر باران
دست در دست مترسکی مو سفید
من رقاصهی نقش بسته بر بشقاب چینی
مادر بزرگ
میراث شده بر دیوار خانهام
این فنجان دسته طلایی
این سینی زرد
این قابلمه مسی
را بردار
ریشخند مترسک
برلب تمام اینها نشسته است
مترسکی مو سفید
انتظارم را به چند کرون
خرید
امیدم را به چند پوند فروخت
بر پاسپورتم………
در
……..
مترسک گلبارانم کرد
من به دور گلدستههای سفید دروغگو رقصیدم
تنها با یک ساز
من ن ن ن ن ن ن ن ن ن
رقاصهی نقش بسته
بر بشقاب چینی مادر بزرگ
میراث شده بر دیوار خانهام
تنها با یک ساز رقصیدم
به دور خانهای کوچک
تنها با ساز شکستهی
“دوستت دارم “
افتاده در پشت ویرانههای جدایی!
گیج در گیج یک فراموشیام
من ن ن ن ن ن ن ن ن ن ن
ولگرد پس کوچههای عشق
بگو
به چند پوند میارزیدم؟