‏ ملال به‌عنوان نوعی جهان‌بینی

محمد قائد
محمد قائد

ghaed_nn.jpg

ملولان همه رفتند، در ِ خانه ببندید

‏ بر آن عقل ملولانه همه جمع بخندید

‏ دیوان شمس

‏ ‏

اواخر دهۀ 1970، روزالین کارتر، همسر رئیس جمهور وقت ایالات متحده، با رنجیدگی گفت ‏انتقادهای تند آقای سولژنیتسین از آمریکائیان منصفانه نیست و همۀ مردم این کشور آن قدرها ‏که ایشان می‌گوید مادّی و بی‌‌حقیقت نیستند.


آلکساندر سولژنیتسین، نویسندۀ ناراضی روس که به آمریکا آمده بود ــــ یا رفته بود یا بـُرده شده ‏بود ــــ می‌گفت علاقه‌ای به یادگرفتن زبان کشور میزبان ندارد. حتی تمایلی به آشنایی با مردم ‏محلی نشان نمی‌داد و دربست معتقد بود آمریکا جامعۀ ازدست‌رفته‌ای است.


پیدا بود به آشنایی با تاریخ قارۀ‌ جدید هم علاقه ندارد و نمی‌خواهد بداند این جماعت کیستند و ‏طی چند قرن مشغول چه کاری بوده‌اند. هر چیزی باید پیشتر به دست آمده باشد تا بعداً از دست ‏برود، و باید اعتلا یافته باشد تا دچار انحطاط شود، وگرنه نالیدن بر ازدست‌رفتگیْ حرف مفتی ‏است.‏ ‎ ‎


‎‎ ‎

در همان روزگار، مطلع مقاله‌ای مثل همیشه سطح‌بالا از آرتور کوستلر در ماهنامۀ ضدچپ ‏انکاونتر نقل قولی از یک داستان سولژنیتسین بود. خود داستان به نظر نمی‌رسد مقبولیت چندانی ‏در میان اهل ادبیات یافته باشد. جمله‌ای از فلوبر، موپاسان یا دیگران هم ممکن است همۀ ‏خوانندگان را وا ندارد دنبال اصل متن بروند، اما تفاوت در این است که آن آدمها را دست‌کم ــــ ‏‏‌که خیلی هم کم نیست ــــ در کلاسهای ادبیات قبول دارند. مشکل بتوان گفت در مورد ‏سولژنیتسین نیز چنین بود یا هست.


حجم بزرگی از نوشته‌های ماشین‌شدۀ عصر ادبیات زیرزمینی در شوروی با ایجاد امکان ‏دسترسی به چاپخانه فراموش شد و بعدها که فرصت دست داد کمتر کسی دنبال چاپ‌کردن آنها ‏رفت. پس شاید بتوان گفت سولژنیتسین هم یکی دیگر مثل بقیه.


در اینجا هم تفاوتی هست: برخی نویسندگان آن متون ِ قاچاقی و پرخطر بعدها شرایط رقابت‌آلود ‏جدید را نپسندیدند. در مواردی حتی دلشان برای روزگار قدیم تنگ شد. اما سولژنیتسین این ‏دنیاها را اساساً قبول نداشت زیرا مسئله‌اش کاپیتالیسم و ماتریالیسم و کمونیسم نبود؛ این بود که ‏دنیای فعلی بد است چون مثل قدیم نیست. و قدیم یعنی پیش از همۀ این چیزها و زمانی که وفا ‏و صفا و انسونیت نمرده بود.


به‌‌نظر اریک هابزبام، صاحب‌نظر انگلیسی، هنرمندان و نویسندگان ناراضی شوروی ”هم از ‏فرمانروایان متنفـّر بودند و هم از فرمانبران بیزار، تا بدان حد که روح انسان ِ روسی را به ‏شکل دهقانی که دیگر وجود خارجی نداشت مجسّم می‏کردند.“‏ ‎ ‎


‎‎ ‎

خبری در نشریات غربی در سالهای بازشدن فضای شوروی همراه بود با عکس دهقانی روسی ‏که گوجه‌فرنگی‌های قرمزش را شب سال نو با هواپیما به مسکو می‌آورَد، کنار میدانها به پول ‏نزدیک می‌کند و با هواپیما به مزرعه‌اش بر می‌گردد ــــ کاری که پیشترها انگ بورژوامآبی ‏می‌خورد و سر و کار خاطی را با کمیسر می‌انداخت.


سولژنیتسین‌های رستگاری‌طلب نه تنها کشاورز نیمچه‌کاپیتالیست را تجسم روح انسان اصیل ‏روسی نمی‌بینند،‌ بلکه لعنت می‌فرستند بر پدر مسبـّبان تقلید از آمریکای بی‌حقیقت و مروّجان ‏پرورش گوجه ‌فرنگی ِ گلخانه‌ای‌ برای مرفهین بی‌درد.


در شوروی به تنعمات مردم چکسلواکی با حسرت نگاه می‌کردند، چکها حسرت زندگی در آلمان ‏داشتند و عامـّۀ مردم آلمان غربی می‌گفتند ترقی‌ یعنی آن شرایطی که در آمریکاست. مردم آلمان ‏شرقی هم اگر ول معطل نبودند به جیرۀ غذایی و مختصر مواجب دل خوش می‌کردند.


در شرایطی که فکر و ذکر مردم دستیابی به زندگی بهتری ‌است ـــــ‎‎‏ بهتر بر اساس معیارهایی ‏که چشمشان می‌بیند و دلشان می‌خواهد ـــــ حکومت مستقر اگر بخشی از راه‌حل نباشد پس ‏قسمتی از مسئله است. برچیدن آن سیستمْ پاسخی ناگزیر برای حل بخشی از مسئله بود.‏ ‎ ‎


‎‎ ‎

اما به نظر امثال سولژنیتسین، تمام مسئله باید یکجا و با نیل به رستگاری حل شود، در حالی ‏که قاطبۀ اهالی سبکسر دنیا دنبال خوشبختی‌اند، نه صرفاً رستگاری. آدمهایی نظیر او، هم از ‏فرمانروایان مسئله‌ساز متنفـّرند و هم از فرمانبران بی‌مسئله بیزار، زیرا مسئلۀ‌ زندگی به ‏نظرشان راه حلی جز مرگ و فنای‌ فی‌الله ندارد و خدا و مرگ یکی‌اند. مرام این قبیل آدمهای ‏کج‌خلق نتیجۀ افسردگی ِ مزمن و تربیت گناه‌انگار ِ دینی است و ارتباط چندانی به ایسم و غیره ‏ندارد.


دنیا وقتی پر از فلاکت نیست سرشار از ملال است ـــ احساس ملال برای از دست‌رفتن ‏روزهای خوب جوانی. شاید بد نباشد اهل فلسفه مبحثی تأسیس کنند با عنوان ملالولوژی ــــ ‏ملال‌شناسی تطبیقی یا ملال‌‌شناسیک ـــــ تا ببینند چه کسانی در کجا ملول‌ترند و چرا.‏


منبع: وبلاگ محمد قائد

www.mghaed.com/essays/farewell/ennui_as_world_outlook.htm