”بسیاری از دیکتاتوریهای جهان تنها به یک دلیل ساده قادرند تا به حکومت خود ادامه دهند و آن اینست که هیچ عاملی قدرت آنها را به چالش نمی کشد و آنها قادرند تا ثروت هنگفتی را بدست آورند. ممکن است با نگاه به وضعیت کشورهای آفریقا، آسیا، خاورمیانه، این فکر به ذهن م تبادر شود که مردمان این کشورها اساسا” نمی فهمند دموکراسی چیست…؛ اگر چه ادعای اینکه اکثریت مردم در هر کشوری، خواستار یک سیستم دموکراتیک در همه ابعاد آن هستند و اینکه همه مردم مفهوم دموکراسی را می دانند، ادعای درستی نیست اما اکثر مردم خواستار آزادی هستند…” ( گذار به دموکراسی / حسین بشیریه- - تهران: نگاه معاصر، 1384)
به نظر می رسد برای ورود به بحث انتخابات ریاست جمهوری لازم است ابتداً به ذکر نکاتی در باب شرایط امروز جامعه ایران و چگونگی استقرار نیروهای سیاسی آن پرداخت تا شاید با بهره گیری از آموزه هایی که تاکنون در باب شیوه ها و اشکال گذار به دموکراسی آموخته ایم بتوانیم رهیافتی برای برون رفت از وضعیت فعلی ارائه دهیم. گمان من بر اینست که نیاز امروز جامعه ایران ارائه راهبردی برای گذار به دموکراسی است ؛ چرا که هر راهی که به بازتولید ساختار اقتدارگرایانه منجر گردد اساساً نمی تواند متضمن تامین منافع ملی باشد. ساختار غیر دموکراتیک نظام حاکم بر ایران به دلایل عدیده ناکارآمد است و اصلی ترین دلیل این ناکارامدی همین ساختار غیر دموکراتیک حاکمیت است. حاکمیتی که در فاصله سالهای 76 تا 83 با خنثی کردن ارکان دموکراسی از احزاب و پارلمان مستقل گرفته تا مطبوعات و نهادهای مدنی شرایطی را فراهم نمود تا در فقدان مشارکت فعال توده ها و عدم آگاهی بخشی صحیح و به هنگام فعالان سیاسی و رسانه های اصلاح طلب بتواند سویه غیر دموکراتیک خود را از طریق اعمال قدرت در پروسه انتخابات آشکار سازد و اختیار ارکان اجرایی کشور را به مدت 4 سال در اختیار بخشی از افراطی ترین لایه های اصول گرایان قرار دهد. اینکه گمان کنیم با گذشت 4 سال از تابستان داغ 84 و فروکاستن از حجم التهابات آن مقطع و مشاهده وضعیت نابسامان اقتصاد و اجتماع و فرهنگ و ملاحظه تورم 25% یا رشد نقدینگی 50%، ممکن است بخشی از بدنه تاثیر گذار حاکمیت نسبت به کرده خود دچار پشیمانی شوند و طریقی دیگر بپیمایند به طرز مفرطی دچار خوش بینی شده ایم.
حاکمیت این بار نیز در پی مهندسی انتخابات است و به نظر می رسد سمبه ای پر زور تر از قبل به دست دارد ؛ لذا نیاز است با نگاهی دقیق و عمیق راهی ثواب در پیش گرفت. همگی بر این نکته متفقیم که باید مقابل رویه ای که از سال 84 آغاز شده است را گرفت و بیش از این اجازه نداد تا منافع ملی و عزت ایرانی لگدمال گردد ولی احساس می شود در اینکه چه باید کرد دچار اختلاف نظر شده ایم.
متاسفانه این بار نیز فعالان سیاسی اصلاح طلب یک راست به سراغ اصل موضوع رفته اند و بحث بر سر مصداق را آغاز کرده اند. “خاتمی بیاید یا نیاید؟” “کروبی بیاید یا نیاید؟” “نوری می پذیرد یا نه؟” این روزها مکرر با گزینه های اینچنینی روبه رو می شویم بی آنکه اندکی به این سوال اساسی پاسخ دهیم که این مصادیق بر اساس کدام مدل و استراتژی طرح می شود؟ تلاش می کنم در حد بضاعت و فهم خود پاره ای از تحلیل هایی که تاکنون پیرامون این گزینه ها طرح شده را بازخوانی کنم و با طرح چند پرسش اساسی برداشت خود را طرح نموده شاید به کارآید…
نظریه پردازانی که در باب اشکال گوناگون گذار به دموکراسی سخن گفته اند بر این نکته اتفاق نظر دارند که گذارهایی که در ربع قرن اخیر به دموکراسی به صورت توفیقآمیز اتفاق افتاد، بر اساس تحلیلهای دقیق و علمی چنین نظریهپردازانی، یا محصول پیمان اجتماعی و قرارداد و یا محصول تحمیل نظر و خواست برخی از نخبگان که دارای گرایشات دموکراتیک بودند بر بخشهای دیگر صورت گرفت. برطبق الگوی کنشگرانه با محوریت نخبگان، کارگزاران اجتماعی و سیاسی یعنی طبقات و اقشار و نخبگان سیاسی اجرا و پیشبرد روندهای دموکراسی را رقم میزنند. نظریههای کنشگرانه خود به دو دسته جامعه ـ محور و دولت ـ محور تقسیم میشوند. عدهای از طرفداران نظریه جامعه ـ محور به نقش طبقه متوسط در جوامعی چون برزیل، آرژانتین، اسپانیا، تایوان، کره جنوبی، فیلیپین و غیره اهمیتی بسیار قائلند و معتقدند که نیروهای سیاسی برخاسته از طبقه متوسط، نقش تعیین کننده در تکانههای اولیه و گسترش و ژرفش حرکات دموکراتیک کشورهایشان برعهده داشته اند. اما بطور کلی مدافعان نظریه جامعه ـ محور چهار عامل یعنی الف: گفتمان دموکراسی و گسترش افکار عمومی، ب: رهبری جنبش، ج: سازماندهی و د: نارضایتی عموم مردم را مورد تاکید قرار میدهند.
به اعتقاد نگارنده بدون بازخوانی تجربه 8 ساله اصلاحات در ایران نمی توان برای گذار به دموکراسی راهبردی موثر ارائه کرد و بر این اساس چرائی عدم تحقق 4 عامل پیش گفته را باید در اولویت قرار داد. اما باید دقت کرد در این مسیر دچار خطای تحلیلی و جزم اندیشی حزبی نشویم. کسانی که در طول این 8 سال در قامت مردان رئیس جمهور یا مشاوران وی و یا تصمیم گیران فراکسیون های قدرتمند مجلس ششم عنوان ”کارگزاران اصلاحات” را یدک می کشیدند و عمدتا” در جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب متمرکز شده اند امروز به طرح مجدد سید محمد خاتمی روی آورده اند ولی همواره از پاسخ گویی به چند سوال ساده ولی اساسی طفره میروند. اینکه آیا تجربه 8 ساله اصلاحات موفق بوده است یا خیر؟ اگر موفق بوده است چرا از دل این دولت و مجلس اصلاح طلب یک دولت و مجلس اصولگرا متولد شد؟ و اگر این تجربه ناموفق بوده است چرا بدون هیچ تغییری باید همان مسیر دوباره پیموده شود؟ چه میزان از این شکست مرتبط با شخص سید محمد خاتمی است و چه مقدار منبعث از یاران خاتمی؟ تصویری که قرار است از خاتمی مدل 88 به مردم ارائه شود کدام وجه از شخصیت کثیرالابعاد این سید بزرگوار است؟ فرزند فاضل و متعهد امام که جامعه مدنی را همان مدینه النبی می داند یا شارح آثار جان لاک؟ آیا ایشان و وزیر کشور وقت شان تصمیم گرفته اند در باره دلایل برگزاری انتخابات مجلس هفتم با آن وضعیت توضیح دهند و اگر مجددا” در شرایط مشابه قرار گیرند می خواهند چه تدبیری بیندیشند؟
طرح سوالات فوق از این روست که جامعه ایران و یا حداقل بخش اعظمی از نخبگان و فرهیختگان آن در آستانه خرداد 88 تفاوتهای آشکار با خرداد 76 دارند. این بخش اعظم “تحول خواهانی” هستند که خواستار بازتعریف در مفاهیم و روشهای اصلاح طلبی اند. با طرح گزاره هایی نظیر “ یا خاتمی یا هیچ کس” و یا ”تنها خاتمی می تواند بر احمدی نژاد پیروز شود” و “خاتمی هیچ تضمینی نمی دهد” سخت بتوان تحول خواهان را راضی نمود تا رای خود را به نام اصلاح طلبان در صندوق بریزند. اگر به این پرسشهای اساسی پاسخ داده نشود و گمان شود تنها عنوان اصلاح طلبی و نام سید محمد خاتمی است که رای جمع می کند همان می رود که در خرداد 84 بر سر معین آمد. ذکر این نکته بدیهی لازم است که روی سخن در این نوشتار تنها با آن بخش از اصلاح طلبان است که کماکان به توسعه سیاسی و دموکراسی معتقدند.
با ذکر این سوالات بار دیگر به گزاره های طرح شده در صدر این نوشتار باز می گردم و این سوال را پیش روی قرار می دهم که دلایل ناکامی اصلاحات عدم تحقق کدام عامل از 4 عامل فوق بوده است؟ به نظر می رسد جامعه ایران به لحاظ “عدم نارضایتی عمومی” و “ خواست عمومی دموکراسی ” هیچ گاه تا به این حد متفق و همگون نبوده است لذا باید جستجو را در دو گزینه دیگر یعنی “ رهبری جنبش ” و “سازماندهی ” پی گرفت. باید اعتراف کرد که خاتمی به رغم صداقت و سلامت نفس اش هیچگاه نتوانست و نخواست که رهبر جنبش اصلاح طلبی مردم ایران باشد. کاراکتر سیاسی وی اساسا” با چنین جایگاهی بیگانه است. او بارها و بارها نشان داد که از ایستادگی بر آرمانهایی که بر سر آنها با مردم پیمان بسته است ناتوان است. شاید بارزترین نمونه آن لوایح دوگانه و انتخابات مجلس هفتم باشد. از سوی دیگر اصلاح طلبان نیز در ساماندهی اجتماعی و استفاده از سرمایه عظیم اجتماعی شان ناکارآمد بودند. در طول 8 سالی که گذشت هیچگاه برنامه ای مشخص برای بهره گیری از این پشتوانه ارائه نشد و زیر جنبشهای اصلاح ذره ذره تحلیل رفتند. جنبش دانشجویی زیر ضربات مکرر و هولناک حاکمیت مجروح شد و هنگامی که استمداد از رئیس جمهور طلبید با واکنشی تلخ روبه رو شد. یاران او نیز هنگامی که با نقدهای مشفقانه و همدلانه دانشجویان روبه رو شدند ترجیح دادند آنها را به مطالعات تئوریک دعوت کنند و در برابر خطر انشقاق بزرگترین و فراگیرترین تشکل دانشجویی یعنی دفتر تحکیم وحدت سکوت کنند و یا جانب طیف مجعول را بگیرند.
گفتن این سخنان با تاملی در رفتار محمد احمدی نژاد دردناک تر می شود آنگاه که می بینیم مهرداد بذرپاش از ریاست کمیته دانشجویی ستاد انتخاباتی او به اتاق مدیر عاملی سایپا می رسد و دانشجویانی که یاور خاتمی و اصلاح طلبان بودند به اتاق های سرد و تاریک زندان اوین می افتند. اینگونه بود که ذره ذره سرمایه اجتماعی جنبش در چند انتخابات متوالی هزینه شد و اصلاح طلبان از درک این موضوع غافل ماندند تا روزی رسید که دیگر هیچ شوکی حتی رد صلاحیت گسترده نامزدهای انتخابات مجلس هفتم و تحصن فوق العاده آرام نمایندگان هم نتوانست کسی را برانگیزد. لذا ضروریست که اصلاح طلبان به این پرسش ها پاسخ دهند که می خواهند چه کنند؟ آیا صرف ترساندن مردم از لولوی دوباره رئیس جمهور شدن احمدی نژاد برای جذب آراء گروه های سرخورده و لایه های خاموش کافیست؟ اگر قرار است هدف به قدرت نرسیدن احمدی نژاد باشد؛ چرا خاتمی؟ برای این هدف که به نظر می رسد محمد باقر قالیباف گزینه مناسب تری باشد، زیرا هم تجربه مدیریتش در شهرداری تهران از اصلاح طلبان موفق تر بوده و هم دیگر نیازی به تهییج توده های مردم و خرج کردن از کیسه اصلاح طلبی نیست. اما اگر هدف گذار به دموکراسی است حتی یک هوش متوسط نیز نمی پذیرد که آزمون 8 ساله با همان سبک و سیاق مجددا” آزموده شود. زمانی که بخش های تاثیرگذاری از اصلاح طلبان موکدا” به طرح سید محمد خاتمی می پردازند و ترجیح می دهند به جای پاسخ به پرسش های بی شمار به طرح دوگانه ها و چندگانه های مختلف بپردازند و نتیجه بگیرند که تنها دوگانه خاتمی – احمدی نژاد به صلاح است و لاغیر؛ این تصور پیش می آید که قرار است “خاتمی بیاید تایید شود، پانزده-شانزده میلیون رای بیاورد تا حضرات دوباره وزیر، وکیل، استاندار، فرماندار و صاحب مناصب خرد و کلان شوند. بعد هم فراموش کنند هدف از ورود به هرم قدرت برای چه منظوری بوده است”.
اما همانگونه که برخی از دوستان پیش از این نیزگفته اند باید به انتخابات به مثابه یک “مجادله سیاسی” نگریست. من نیز معتقدم باید انتخابات را جدی گرفت ولی هدف از شرکت در انتخابات باید مجادله سیاسی با حاکمیت باشد. “مجادله ای بر سر طرح اهداف معین و با ذکر روشهای معین”. باید مشخص شود برنامه گروه های اصلاح طلب برای این مجادله سیاسی چیست؟ اگر بار دیگر کاندیدای اصلاح طلبان ردصلاحیت شود قرار است دوستان چه تصمیمی بگیرند؟ و اگر با حکم حکومتی تائید صلاحیت شود چه؟ تحول خواهان مدتهاست با طرح گزینه ای مشخص و با بیان استراتژی مشخص تکلیف خود را انتخابات مشخص کرده اند و اکنون توپ در زمین اصلاح طلبان است تا نکات مبهم را از اذهان پرسشگر جامعه بزدایند. “ در انتخابات اولین چیزی که مهم است برنامه احزاب و گروه ها و همچنین برنامه کاندیداهای ریاست جمهوری برای حضور در عرصه سیاسی کشور است. با توجه به این که ما معتقد به این هستیم که باید تغییرات جدی صورت پذیرد به همین منظور شیوه ها و مکانیزم های خاص خود را تعبیه کرده ایم. ما ضمن احترامی که برای بقیه کاندیداهای اصلاح طلب قائل هستیم و علی رغم انتقاداتی که به عملکرد آنها داریم بر این امر معتقدیم که حضور آنها در عرصه ی سیاسی منشأ خدمات بوده است اما با توجه به عملکرد اصلاح طلبان در دوره ی قبل آقای عبدالله نوری را فرد مناسب تری برای ریاست جمهوری می دانیم. وی فردی بود که به هر قیمتی حاضر نشد منافع مردم را به قیمت ماندن در قدرت فدا بکند و برای خود اصول و چارچوب های مشخص را حفظ کرد و در شرایط کنونی که نیاز به پیگیری اهداف روشن است به چنین افرادی نیاز داریم.افرادی که از اصولشان عدول نکردند و خواست های مردم را قربانی معامله های درون قدرتی نکردند. افرادی همچون نوری با این سابقه روشن می توانند اعتبار از دست رفته و اعتماد فراموش شده به اصلاح طلبان را باز گردانند. همچنین اگر نوری از مقابل فیلتر های موجود بگذرد می تواند رأی مردم را جذب کند.” (عبدالله مومنی / گفتگو با سایت اصلاحات/ سهشنبه، 2 مهر 1387)
حضور عبدالله نوری در انتخابات برای نیروهای معتقد به دموکراسی بازی برد-برد است. اگر اجماع نیروهای اصلاح طلب پیرامون وی محقق گردد؛ با ایستادگی ای که در وی سراغ داریم می توان این امید را داشت که حاکمیت برای ردصلاحیت وی دچار تردید جدی شود. این احتمال زمانی جدی تر می شود که بدانیم در مقابل فشارهای متعدد داخلی و خارجی که بر حاکمیت های غیر دموکراتیک در همه جای دنیا وارد می شود بعضا” اتفاقات میمونی رخ می دهد که شاید قریب ترین آن نتایج انتخابات ذر زیمباوه بوده است. در حالت رد صلاحیت وی نیز شاید کمترین دستاورد برای نیروهای اصلاح طلب بازیابی اعتماد از دست رفته و بازسازی اعتبار گذشته باشد. در این حالت می توان جنبشی را 8 سال بدون رهبر و فرمانده به فرصت سوزی های مکرر افتاده بود را به دست راهبری سپرد که هم خوشنام است، هم مقبولیت عمومی دارد و هم سابقه اش در ایستادگی بر سر آرمانها بسیار روشن است.
انتخابات خرداد 88 اگر فرصتی تاریخی برای بدست گیری سکان اجرایی کشور نباشد، قطعا” فرصتی تکرار نشدنی برای خارج کردن جنبش دموکراسی خواهی و آزادی طلبی مردم ایران از رخوت چند ساله ایست که گریبانگر همه فعالان سیاسی و مدنی شده است. بیم آن می رود که این فرصت ارزشمند نیز در پیچ و خم روزمزگی اصلاح طلبان از دست برود. امیدوارم هر کداممان به نقش خود در این موقعیت حساس آگاه باشیم.