دوست عزیزم رشید اسماعیلی در مقالهای کلیه نیروهای خواهان تغییر در جامعه ایرانی را به دو دسته اصلاح طلبان و سرنگونی طلبان تقسیم کرده و با اشاراتی به سابقه راهبرد تغییر نظام و محدودیتهای آن، به نفی و رد این راهبرد پرداخته است. هدف از نگارش این مقاله نقد روش یاد شده در تقسیم بندی کنشگران ایرانی خواهان تغییر است.
واژهها در عرصه سیاسی معنای خاصی را تداعی میکنند که با دسته بندیهای آکادمیک متفاوت است. “تغییر نظام” تداعی کننده انقلاب ۵۷ و “اصلاح” آن تداعی کننده ۸ سال دولت اصلاحات است. بار معنایی این واژهها بیش از آنچه در ذهن گوینده آن میگذرد، با منازعات سیاسی موجود در ارتباطند. این دسته بندی عمدتا از سوی کسانی ترویج میشود که یا تنها به اصلاحات آرام، کنترل شده و از بالا اعتقاد دارند و حضور جنبشهای قدرتمند اجتماعی مانند جنبش سبز را مانع این فرایند میبینند، و یا از سوی کسانی که امیدی به هیچ گونه تغیییر در ساخت قدرت ندارند. با توجه به این نکته باید گفت راهبردهای مطرح در عرصه سیاسی امروز ایران قابل فروکاستن به دوگانه اصلاح/انقلاب نیست و به معنی نادیده گرفتن جنبش سبز است. این دوگانه نمیتواند پوشش دهنده همه گرایشهای موجود و بازنمایاننده وضعیت حقیقی جامعه باشد، افقی جدید در برابر ما نمیگشاید و طبیعتا امکان برون رفت از انسداد سیاسی را فراهم نمیآورد.
راه جنبش سبز با راهبرد هر دو گروه متفاوت است. در برخورد با این پدیده، این تحلیل گران یا جنبش سبز را جزیی از فرایند مطلوب خود توصیف میکنند یا از آن به عنوان جنبشی شکست خورده و پایان یافته یاد میکنند. در هر حال موجودیت سومی به نام جنبش سبز، که حاصل راهبرد و تاکتیکهای متفاوتی باشد، در این ادبیات غایب است.
این دسته بندی مرزهای محدودیت ما را تنگتر میکند و از امکانات راهبردهای دیگر محروم میسازد. در حالی که سرنگونی طلبان به هیچ سازشی اعتقاد ندارند و آن را فریب خوردن از حکومت میشمارند، اصلاح طلبان با اشاره به هولناک بودن انقلاب (و در بسیاری موارد با اشاره به انقلاب ۵۷) مبارزه خارج از چارچوب تحمیل شده از سوی حکومت را رد میکنند. در این بین اصلاح طلبی یا سرنگونی طلبی به یک آیین تبدیل میشود. آنها دیگر راهبردهای گروههای مختلف نیستند بلکه خود به هدف گروهها تبدیل شدهاند. اصلاح طلبی برای اصلاح طلبان دوم خردادی ارزش فی الذات دارد و هیچ انسداد یا شکستی آنها را به این فکر نمیاندازد که شاید ایرادی در روش وجود داشته است. سرنگونی طلبان نیز در صورت عدم موفقیت تنها به فکر این میافتند که حتما به اندازه کافی در سرنگونی طلبی راسخ نبودهاند و به همین جهت هر روز راههای رادیکال تری پیشنهاد میکنند. حال آنکه راهبردهای براندازی یا اصلاح واجد ارزشهای ذاتی نیستند بلکه شرایط، امکانات و نتایج هستند که به آنها مشروعیت میبخشند.
در این دسته بندی اما جنبش سبز به عنوان بروز امروزین جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران، عموما ذیل عنوان «اصلاح طلب» دسته بندی میشود، در حالی که از منظر استراتژی تغییر، جنبش سبز با اصلاح طلبی (به معنای الگویی که پس از دوم خرداد به جامعه عرضه شد) تفاوتهای فراوانی دارد. در ادامه به چند مورد بسیار مهم از این تفاوتها میپردازم.
۱. مساله انتخابات
از نظر اصلاح طلبان دوم خردادی آنچه به مردم مربوط میشود بیش از انداختن رای به صندوق نیست و همواره مدعی بودهاند که صندوق رای تنها راه تغییر است و این حرف جامع و مانع بود: پای صندوق بیایید، به ما رای دهید و به خانههایتان باز گردید.
شاید همه بارها از خود پرسیدهایم چرا تقلب در انتخابات منطقیتر انجام نشد؟ چرا اختلاف آرا کمتر اعلام نشد و انتخابات به دور دوم برده نشد تا پیروزی احمدینژاد باور پذیرتر باشد؟ چرا رای کروبی تا این حد مضحک اعلام شد؟ کودتای ۸۸ پیام رسایی داشت: حکومت اجازه تغییر از طریق صندوق رای را نخواهد دادو مهر پایانی بود بر امکان تزلزل در ساخت سیاسی از راه انتخابات. اما برای اصلاح طلبان دوم خردادی حتی این واقعه نیز ناقض اصل حیاتی «تغییر از راه صندوق رای» نبود.
جنبش سبز اما وقتی پای صندوق رفت که هر دو نامزد انتخابات به بازیهای پشت پرده اصلاح طلبان تن ندادند. میرحسین با بیاعتنایی تمام به خاتمی به میدان آمد و کروبی نیز حزب خود را تاسیس کرد و با این اقدامات امید آفرید. اما جنبش پشت صندوق رای متوقف نشد و از فردای انتخابات به خیابان آمد. همه راهها نه به صندوق رای که به خیابان منتهی میشد (حتی پیش از رای گیری هم این گونه بود). مردم راه خود را ساختند و در تمام تصمیم سازیها شریک رهبران بودند.
۲. مساله اصلاحات از بالا
راهبرد دوم خردادی ناظر بر کسب رضایت حکومت برای تغییر است و آن را بر جلب رضایت مردم مقدم میداند. خاتمی تماما این راهبرد را بازنمایانده است. آخرین نمونه آن رای دادن وی در انتخابات گذشته مجلس بود. در این راهبرد همواره باید حاکمیت را راضی نگه داشت تا روزنهای را برای تغییر باز بگذارد و سپس از همان روزنه وارد شد. در صورت بیاعتنایی حکومت نیز راه مظلوم نمایی و قهر سیاسی را باید پیش گرفت.
در مقابل راهبرد جنبش سبز، ایستادگی بر خطوط قرمز بود و وادار کردن حاکمیت به پذیرش تغییرات. جنبش سبز فضای بعد از انتخابات را فصلی نو در تاریخ ایران میدانست که اگر از آن گذر میشد امکان بازگشت به عقب وجود نداشت. به همین جهت مبارزه با کودتا به مهمترین هدف جنبش تبدیل شد و در این بین اهمیتی نداشت که نام این عمل براندازی باشد. هیچگاه رهبران جنبش از ترس آنکه مبادا عملکرد مردم در خیابانها به سقوط نظام بیانجامد عقب نشینی و تزلزل نشان ندادند.
۳. مساله مشارکت مردم
اصلاحات دوم خردادی معتقد به مشارکت دائمی مردم نیست. نگاه شخصیتهای این جریان به تظاهرات مردمی امتیازی بود که با حضور ظفرمند آنها به ملت اعطا شده و نباید از کنترل خارج شود. آنها با تظاهرات جنبش سبز هم همراهی نمیکردند.
در راهبرد جنبش سبز اما فتح خیابان نه تنها مطرود نبود بلکه لازمه اعمال قدرت بود. موسوی و کروبی به شدت به حضور مردم در خیابان باور و اتکا داشتند، از تمامی تظاهرات جنبش سبز حمایت کردند، خود فراخوان تظاهرات دادند و پا به پای مردم به خیابان آمدند.
این رفتار در تقابل با اصول حرکتی اصلاحات دوم خردادی بود و موجب ناخوشایندی هواداران آن راهبرد. آنچه بسیاری شجاعت گفتن آن را ندارند عباس عبدی به روشنی بر زبان میآورد: مسبب وضعیت موجود و خشونتها، جنبش سبز است و ناتمام ماندن این جنبش دلیلی بر صحت ادعای اصلاحات دوم خردادی. اصلاح طلبان دوم خردادی به هیچ وجه از به خانه بازگشتن معترضان خیابانی ناراضی نیستند. در زمان زندانی بودن موسوی و کروبی، آنها میتوانند به هدایت جامعه بر مبنای راهبرد خود بپردازند. آنها از تندروی این دو رهبر ناخشنودند و رهبری آنها را برای جنبش دموکراسی خواهی نمیپذیرند.
۴. مساله خشونت
اصلاحات دوم خردادی خشونت گریز بود. هرگاه حکومت در برابر اعتراضات خشونت به خرج میداد، مردم را به سکوت و عقب نشینی فرا خواندند. حتی برخی مانند عباس عبدی، معترضان را در خشونت بعد از انتخابات ۸۸ مقصر میدانند.
در مقابل، جنبش سبز خشونت پرهیز بود، یعنی تلاش داشت از روشهای مسالمت آمیز خواست خود را پیگیری کند اما از ترس آنکه حکومت دست به خشونت زند خانه نشین نمیشد. رهبران جنبش با آنکه در هر تظاهرات عدهای کشته شدند برای تظاهرات بعدی اعلام آمادگی کردند و خود به خیابان رفتند. جنبش سبز با آتش زدن سطلهای زباله و موتور پلیس، پرتاب سنگ، برهم زدن نظم خیابانها، درگیری با پلیس و… همراه بود که در قرائت دوم خردادی رفتارهایی خشن و غیر قابل قبولاند.
نادیده گرفتن این تفاوتها به یکسان دیدن راهبردهای اصلاحات و جنبش سبز میانجامد و این خطای تحلیلی فاحشی است. جنبش سبز گسستی جدی و عمیق با اصلاحات دوم خردادی دارد که با توصیفاتی همچون «گرایشات متفاوت» قابل توضیح نیست. یکسان پنداشتن آنها فصلی از تاریخ را نادیده میانگارد. در مقام بازبینی گذشته و تلاش برای یافتن راهی نو و افقی جدید، ما، کنشگران دموکراسی خواه در سال ۹۱، باید پیش از همه به جنبش سبز بنگریم چراکه به بهترین شکل هویت جمعی ما را نمایندگی میکند. نمیتوان جنبش را یکسره نادیده گرفت، آن را در ذیل عنوان کلی اصلاحات با اصلاحات دوم خردادی یک کاسه کرد، و باز به سال ۷۶ بازگشت.
بازگشت جنبش سبز به عقب نه ممکن است نه مطلوب. جنبش سبز همچنان به راهکار فتح خیابان میاندیشد، به بسیج اجتماعی، حلقههای مقاومت، شبکههای مدنی و آمادگی برای ادامه مبارزه. البته هر روزنهای برای تغییر از درون حاکمیت هم مورد قبول خواهد بود و حتما جنبش از مصالحهای که راهی به سوی بهبود اوضاع بردارد استقبال خواهد کرد. اما نمیتوان به انتظار روزی نشست که حکومت برای چنان مصالحهای پیش قدم شود و باید برای آن تلاش کرد.