اگر جنگ شد

مسعود بهنود
مسعود بهنود

po_masoud_01.jpg

آقای شمس الواعظین روزنامه نگاری جدی و کارشناس است، کلمات را به دقت ارزیابی و انتخاب می کند، از همین روست ‏که سخن وی وقتی که می گوید احمدی نژاد مسوول ضربه ای است اگر به ایران وارد شود، از شدت صحت و صراحت، به ‏قاعده جا باز نمی گذارد برای گفتگو، اما قصد دارم با بخشی از آن درگیر شوم و یا بهتر که بخشی از آن را بشکافم. که ‏شاعر بیدر کجا نشسته اسماعیل خوئی می گوید:چشم غزال رغبت صیادی آورد.‏

فضائی که آقای شمس و مرا که پیش از این هرگز احتمالی برای حمله نظامی به کشور نمی دادیم نگران می دارد، فضائی ‏است که نخبگان جهان را از پیش بینی فردا به حذر می دارد، تنها پاورقی نویسانند که به تعبیر نیچه معلقی می زنند و دمی ‏می تکانند.‏

‏ فضائی است که کسی، مگر آقای احمدی نژاد، نمی تواند حیثیت گرو گذارد که حمله ای صورت نمی گیرد. که او نیز می ‏گوید، و می گوید کسی از شرایط ویژه حرف نزند اما همان زمان، برای هر کار خود از حساسیت زمان محملی می تراشد: ‏از سهمیه بندی بنزین بگیر تا تندروی دستگاه انتظامی اش در مقابله با مردم، سفرهای تنها به قصد خودنمائی اش به اطراف ‏عالم، و نسق کشی دستگاه تحت سرپرستی اش از روزنامه ها و دانشجویان و زنان. این فضائی است که کسی مگر آقای ‏حسین شریعتمداری نمی تواند افزایش احتمال حمله نظامی به کشور را ساختگی و جنگ روانی بشمارد، که او نیز به همان ‏سادگی که تاکنون ده ها بار تغییر مسیر داده، فردای مبادا ساز دیگر ساز خواهد کرد لابد. چنان که کرد با رسوائی “مگر ‏سعید عزیز ما چه کرده بود” یعنی که حجاریان، و “عوامل موساد و سیا آمدند سعید ما را زدند” یعنی همکار و همدست ‏خودش سعید امامی. و تازه در این میدان کسی را برای گفته و نوشته آقای شریعتمداری اعتباری نیست، و اگر هست به آن ‏است که می گویند چند روز در هفته بعد از نماز مغرب به شنیدن سخنان رهبر مفتخرست و از آن راه به اطلاعات دست اول ‏راه دارد. فقط همین.‏

تا این فضا ترسیم شده باشد، و گفته شده باشد که چرا بعضی می ترسند و چرا ترس آن ها به مراتب برای جامعه و مردمانش ‏شریف ترست تا نترسی آقای احمدی نژاد که به پشتیانی رهبر هم مستظهرست و شارحش نیز آقای شریعتمداری کیهان، ‏این کلام شفاف و بی سوسه را بخوانید در فضیلت ترس.‏

‏ گسیختگی‌های ملی، اجتماعی و فرهنگردی در عرصه سیاست، به ماجراجویی ختم‏‎ ‎می‌شود. هم نظام سیاسی و هم ‏مخالفین‌اش، سیاست را به ماجراجویی تنزل‏‎ ‎می‌دهند. در فضای گسیخته، صدا به صدا نمی‌رسد، کسی شنوای سخن دیگری ‏نیست‎. ‎عرصه عمومی به مرگ خود نزدیک می‌شود و تنازع میان باندهای سیاسی فضیلت‎ ‎سیاسی را نابود می‌کند. در چنین ‏شرایطی است که دن کیشوت‌های سیاسی جلوه‏‎ ‎گری می‌کنند. نمونه‌های سیاست دن‌کیشوت وار را طی این چهار پنج سال ‏گذشته‎ ‎از نواحی گوناگون مشاهده می‌کنیم. ‏


مخاطرات خارجی اینک زمینه‌ای است برای بروز و ظهور گسیختگی‌های درونی ‎.‎


شایسته‎ ‎است که از اینهمه بترسیم. اما قدرت رسانه، و پول نفت، دو بلای بزرگ‌اند که‎ ‎مانع از ترس ما از اینهمه عوامل ‏ترس‌آفرین شده‌اند. اگر مجالی برای گفتگوی‎ ‎آزاد به روال هابرماسی کلمه نیست، ترس همگانی نیز خود می‌تواند مولد ‏فضیلت‎ ‎باشد. در فضای ترس همگانی، تمایلات نوع‌دوستانه امکانی برای رشد پیدا‎ ‎می‌کنند. در فضای ترس از دیگری است ‏که وادار می‌شویم دیگری را ببینیم و با‎ ‎دیدن دیگری، برای لحظه‌ای خود را فراموش کنیم و پروای دیگری یابیم ‎.‎


ترس‎ ‎می‌تواند زمینه‌ای برای همبستگی جمعی، در گروه‌های مختلف اجتماعی ایجاد‎ ‎کند. ترس می‌تواند زمینه‌ای مشترک ‏برای فراخوانی خاطرات امیدبخش بیافریند‎. ‎به این ترتیب، ترس هابزی می‌تواند به جای قرارداد منتهی به لویاتان، به‎ ‎دولت ‏هگلی ختم شود‏‎.‎‏ [نقل از دکتر غلامرضا کاشی] ‏

به گمانم بهتر از این نمی توان صحنه را توصیف کرد. پس عجب نیست اگر با پذیرش مفتخرانه فضیلت ترس، و اشاره به ‏آن چه آقای شمس گفت پیشنهاد کنم که به این میدان در آئیم که آیا این تنها محمود احمدی نژادست که مسئولیت آن ضربه با ‏اوست.؟‏

تا این سئوال مطرح می شود باید راه یک سوء استفاده و سفسطه را بست که بگویند عجب پس اگر به ایران حمله شود ‏جورج بوش و آمریکائی ها تقصیری ندارند از نظر شما. هاهاهاها ‏

پاسخ این است که آن ها مقصرند و مردم آمریکا و جهان هم جواب کف دستشان خواهد نهاد، در این میان ممکن است نفت ‏هم به پیش بینی دستگاه تبلیغات جنگ [در ایران و در آمریکا] به دویست دلار برسد و کسانی متضرر شوند حتی سرما بخورند ‏از بی سوختی، ممکن است این کار موجد چنان شکستی برای نو جمهوری خواهان شود که جنگ ویت نام شد. ممکن است ‏حتی آن یازده هزار موشک هم مهلت پیدا کنند که به سوی هدف ها شلیک شوند، اصلا چرا راه دور برویم گیرم همان شود ‏که جورج بوش در پینگ پونگ لفظی وحشت بر زبان آورد، یعنی جنگ جهانی سوم شود. شاید این بار در تاریخ بنویسند ‏که نه هیتلر و موسولینی، نه زیاده خواهی اتریش و صربستان، نه معادلات اقتصادی عاملگیر، نه کشتار یهودیان بلکه مساله ‏ایران باعث جنگ شد. گیرم نویسندگان شیطان صفت بنویسند به علت تمایل جمهوری اسلامی و روحانیون شیعه برای قدرت ‏گیری، و منصف ها بنویسند ظلم و نادیده گرفتن حق مسلم ایرانیان به داشتن فن آوری هسته ای باعث آمد. راستی چه فرق ‏دارد برای […]‏

در این کمان هر کس می تواند نام خود یا اسم عزیزی را بنویسد.‏

پس با فرض این که نظم جهان منحط است و طرح مزیت نسبی آمریکائی ها ظالمانه و عامل ماجراست و جهانگردانی ایالات ‏متحده موجب این همه این هاست، اما باز چون به هر حال راهی است که به اختیار در آن می توان پا نهاد یا ننهاد، سئوال این ‏که آیا احمدی نژاد تنها مسبب ضربه است جا دارد و جای تامل دارد.‏

نمی توان گفت مقام رهبر جمهوری اسلامی که بنا به گفته رییس جمهور با ایشان می نشیند و به کسانی که […] می خندند، و ‏قانون اساسی به ایشان به اندازه ای که بیش تر از آن در هیچ قانون اساسی دیگری در دنبا موجود نیست مسوولیت و اختیار ‏بخشیده، جائی در این معادله ندارند. آیا می توان گفت وزیران موجود که با رییسشان مسوولیت مشترک دارند در ‏دادگاه عدل بی مسوولیت خواهند ماند. ‏

یک بار و به همین نزدیکی – سی سال پیش که در عمر ملت ها لمحه ای بیش نیست – ماجرائی شکل گرفت که مانند هم ‏امروز انتهایش از پیش قابل تصور بود. بهای نفت فزونی گرفت و شاه سابق آن را برای انجام آرزوهای خود مهیا دید و به ‏گفته کارشناسان توجهی نکرد که این موجود ناشناخته و موذی یعنی تورم را معنا کردند، آن هائی که وحشت از افزایش ‏نقدینگی در دلشان افتاد، و بیماری هلندی اقتصاد را می دانستند چیست. ‏

در آن زمان کشور به ظاهر اوج گرفته بود. و اگر امروز آقای محمود احمدی نژاد با اغراق و گنگی می گوید یکی از سران ‏کشورهای آسیای جنوب شرقی [نامعلوم] آمده بود تا پیت خود را در صف ما بگذارد چون بزرگی را در ناصیه ما دیده استد، ‏در سال های پنجاه این ها وهم نبود؛ بزرگ ترین کشورها شاه را برای سه سال بعد دعوت کرده بودند و دفتر او برای بزرگان عالم به سه سال ‏بعد وقت داده بود. فرودگاه تهران نه مانند امروز خلوت از دیدار سران بلکه محل و میعاد ملاقات روز به روز سران معتبر ‏جهان بود، دلالان نوشته شده که گاهی از بی جائی و پربودن هتل ها در مسجدی خوابیدند. خلاصه عالمی درگیر بود تا ‏غفلتی بسازد که ساخت. امروز عالمی درگیر نیست و بیشتر خواب و خیال اسکورت ندیده هاست. اما در همان شرایط ‏مقصر بودند کسانی که دانستند و مانند مهندس مژلومیان نرفتند بگویند نمی خواهیم مقام را و نمی کنیم. نرفتند استعفا بدهند. ‏چنان که مطمئن باید بود که در آینده سئوال خواهد شد از کسی مانند آقای متکی که معلوم است می خواهند او را به زودی ‏برکنار کنند، اما دل نمی کند. از او “من مسبب نبودم ” پذیرفته نخواهد بود اما از علی لاریجانی چرا. چنان که در آن روزهای ‏آخر رژیم پادشاهی وقتی ارتشبد جم حاضر نشد مسوولیت تشکیلاتی به هم پاشیده را بپذیرد که ناگزیر می شد هم مردم را ‏بزند و هم خود را، ارزش دارد. مثل رضا قطبی که با رسیدن تانک های نظامی به تپه جام جم سازمانی را که ساخته بود ‏رها کرد و حاضر نشد با حکومت نظامی کار کند. معتقدم حتی عمل هوشنگ انصاری مدیرعامل شرکت نفت وقت وقتی دید شاه ‏دارد همه را قربانی می کند بی فایده و در روزهای آخر، و به او کلک زد و گریخت از صحنه، ارزشمندتر از کار ارتشبد ‏وفادار و بی خبر نصیری بود که به اشاره، عکس جهت شاه آمد. و اعدام شد. اولی دست کم کسانی را با کار خود، از شرایط باخبر ‏کرد.‏

مسوولیت دارند کسانی که به هر ترتیب به هر حال عنوان نمایندگی مجلس را به دوش می کشند و همین پریروز به توافق ‏های پشت پرده این و آن تن نهاده اند که برای نخستین بار بعد از مشروطیت اختیار بودجه و نظارتش را از مجلس دایر ‏بگیرند. مجلس که در فترت نیست. آقای الهام که وظیفه سخنگوئی و مقابله با هاشمی رفسنجانی به عهده وی و همسرش ‏نهاده شده، مسوول است وقتی که در مقابل کسی که هم اطلاع و هم سابقه و هم اهلیتش در دلسوزی برای جمهوری اسلامی بیشترست – ‏به همین نسبت هم مسوولیتش در خطاهای رخ داده در سال های گذشته – می ایستد و می گوید شرایط مملکت عادی عادی ‏است و هیچ هم ویژه نیست. لابد به این خیال که چون درس حقوق می داند فردا روز ادعا خواهد کرد که من با توجه به این ‏که پست کار می کرد و برق در لامپ ها بود و آب در لوله ها و بچه ها صبح به مدرسه رفتند حق داشتم بگویم اوضاع ‏عادی است، از چیز دیگری خبر نداشتم. همان استدلال ها که در دادگاه های بعد از انقلاب به زبان می آمد و به راستی هم کسی را خبری نبود. همه نگران از دست دادن شغلشان بودند.‏

نه، چنین نیست. لحظه ای به پشت سر نگاه کنید، نیازی به انقلاب و کودتا و حمله نظامی نیست. در نظر آورید که کی گمان ‏دآشت به همین زودی مجبور خواهند بود به مردم درباره انقلاب فرهنگی توضیح بدهند و همه بازیگرانش کتمان می کنند. ‏کی گمان داشت در مورد جنگ تحمیلی هم چنین خواهند کرد. چیزی نشده است هنوز اما یکی بگوید متولی ماجرای عزل آقای ‏منتظری کیست. خوب نگاه کنید که آیا کسی به دوش می گیرد. نه، همه به نوعی انقلاب فرهنگی، اعدام قطب زاده، ماجرای ‏آیت الله شریعتمداری، جنگ و عزل آقای منتظری را به دوش آیت الله خمینی می اندازند. در گذشته سده ها می باید گذشت تا ‏گاه محاسبه رسد. امروز چون زمان شتاب دارد گاه به سالی پای محاسبه به میان می آید. غول ها گاه به مقاله ای به غوکی مانند ‏می شوند. فرشته ها گاه به اشاره ای همه بال از دست می دهند مفلوک می افتند. این جریان سیال اطلاعات طرفه جانوری ‏است، چموش و بی صدا دارد مغروران را تاکسیدرمی می کند، کاه در پوست.‏

به مصیبت ها اگر نمی اندیشیم، زمان آن است که به مسبب ها نگاه کنیم و نگاه کنند. و بپذیرند که چشمانی منتظر سئوال ‏است. بار دیگر نوشته دکتر کاشی را درباره گسیختگی های ملی باید خواند.‏