آقای شمس الواعظین روزنامه نگاری جدی و کارشناس است، کلمات را به دقت ارزیابی و انتخاب می کند، از همین روست که سخن وی وقتی که می گوید احمدی نژاد مسوول ضربه ای است اگر به ایران وارد شود، از شدت صحت و صراحت، به قاعده جا باز نمی گذارد برای گفتگو، اما قصد دارم با بخشی از آن درگیر شوم و یا بهتر که بخشی از آن را بشکافم. که شاعر بیدر کجا نشسته اسماعیل خوئی می گوید:چشم غزال رغبت صیادی آورد.
فضائی که آقای شمس و مرا که پیش از این هرگز احتمالی برای حمله نظامی به کشور نمی دادیم نگران می دارد، فضائی است که نخبگان جهان را از پیش بینی فردا به حذر می دارد، تنها پاورقی نویسانند که به تعبیر نیچه معلقی می زنند و دمی می تکانند.
فضائی است که کسی، مگر آقای احمدی نژاد، نمی تواند حیثیت گرو گذارد که حمله ای صورت نمی گیرد. که او نیز می گوید، و می گوید کسی از شرایط ویژه حرف نزند اما همان زمان، برای هر کار خود از حساسیت زمان محملی می تراشد: از سهمیه بندی بنزین بگیر تا تندروی دستگاه انتظامی اش در مقابله با مردم، سفرهای تنها به قصد خودنمائی اش به اطراف عالم، و نسق کشی دستگاه تحت سرپرستی اش از روزنامه ها و دانشجویان و زنان. این فضائی است که کسی مگر آقای حسین شریعتمداری نمی تواند افزایش احتمال حمله نظامی به کشور را ساختگی و جنگ روانی بشمارد، که او نیز به همان سادگی که تاکنون ده ها بار تغییر مسیر داده، فردای مبادا ساز دیگر ساز خواهد کرد لابد. چنان که کرد با رسوائی “مگر سعید عزیز ما چه کرده بود” یعنی که حجاریان، و “عوامل موساد و سیا آمدند سعید ما را زدند” یعنی همکار و همدست خودش سعید امامی. و تازه در این میدان کسی را برای گفته و نوشته آقای شریعتمداری اعتباری نیست، و اگر هست به آن است که می گویند چند روز در هفته بعد از نماز مغرب به شنیدن سخنان رهبر مفتخرست و از آن راه به اطلاعات دست اول راه دارد. فقط همین.
تا این فضا ترسیم شده باشد، و گفته شده باشد که چرا بعضی می ترسند و چرا ترس آن ها به مراتب برای جامعه و مردمانش شریف ترست تا نترسی آقای احمدی نژاد که به پشتیانی رهبر هم مستظهرست و شارحش نیز آقای شریعتمداری کیهان، این کلام شفاف و بی سوسه را بخوانید در فضیلت ترس.
گسیختگیهای ملی، اجتماعی و فرهنگردی در عرصه سیاست، به ماجراجویی ختم میشود. هم نظام سیاسی و هم مخالفیناش، سیاست را به ماجراجویی تنزل میدهند. در فضای گسیخته، صدا به صدا نمیرسد، کسی شنوای سخن دیگری نیست. عرصه عمومی به مرگ خود نزدیک میشود و تنازع میان باندهای سیاسی فضیلت سیاسی را نابود میکند. در چنین شرایطی است که دن کیشوتهای سیاسی جلوه گری میکنند. نمونههای سیاست دنکیشوت وار را طی این چهار پنج سال گذشته از نواحی گوناگون مشاهده میکنیم.
مخاطرات خارجی اینک زمینهای است برای بروز و ظهور گسیختگیهای درونی .
شایسته است که از اینهمه بترسیم. اما قدرت رسانه، و پول نفت، دو بلای بزرگاند که مانع از ترس ما از اینهمه عوامل ترسآفرین شدهاند. اگر مجالی برای گفتگوی آزاد به روال هابرماسی کلمه نیست، ترس همگانی نیز خود میتواند مولد فضیلت باشد. در فضای ترس همگانی، تمایلات نوعدوستانه امکانی برای رشد پیدا میکنند. در فضای ترس از دیگری است که وادار میشویم دیگری را ببینیم و با دیدن دیگری، برای لحظهای خود را فراموش کنیم و پروای دیگری یابیم .
ترس میتواند زمینهای برای همبستگی جمعی، در گروههای مختلف اجتماعی ایجاد کند. ترس میتواند زمینهای مشترک برای فراخوانی خاطرات امیدبخش بیافریند. به این ترتیب، ترس هابزی میتواند به جای قرارداد منتهی به لویاتان، به دولت هگلی ختم شود. [نقل از دکتر غلامرضا کاشی]
به گمانم بهتر از این نمی توان صحنه را توصیف کرد. پس عجب نیست اگر با پذیرش مفتخرانه فضیلت ترس، و اشاره به آن چه آقای شمس گفت پیشنهاد کنم که به این میدان در آئیم که آیا این تنها محمود احمدی نژادست که مسئولیت آن ضربه با اوست.؟
تا این سئوال مطرح می شود باید راه یک سوء استفاده و سفسطه را بست که بگویند عجب پس اگر به ایران حمله شود جورج بوش و آمریکائی ها تقصیری ندارند از نظر شما. هاهاهاها
پاسخ این است که آن ها مقصرند و مردم آمریکا و جهان هم جواب کف دستشان خواهد نهاد، در این میان ممکن است نفت هم به پیش بینی دستگاه تبلیغات جنگ [در ایران و در آمریکا] به دویست دلار برسد و کسانی متضرر شوند حتی سرما بخورند از بی سوختی، ممکن است این کار موجد چنان شکستی برای نو جمهوری خواهان شود که جنگ ویت نام شد. ممکن است حتی آن یازده هزار موشک هم مهلت پیدا کنند که به سوی هدف ها شلیک شوند، اصلا چرا راه دور برویم گیرم همان شود که جورج بوش در پینگ پونگ لفظی وحشت بر زبان آورد، یعنی جنگ جهانی سوم شود. شاید این بار در تاریخ بنویسند که نه هیتلر و موسولینی، نه زیاده خواهی اتریش و صربستان، نه معادلات اقتصادی عاملگیر، نه کشتار یهودیان بلکه مساله ایران باعث جنگ شد. گیرم نویسندگان شیطان صفت بنویسند به علت تمایل جمهوری اسلامی و روحانیون شیعه برای قدرت گیری، و منصف ها بنویسند ظلم و نادیده گرفتن حق مسلم ایرانیان به داشتن فن آوری هسته ای باعث آمد. راستی چه فرق دارد برای […]
در این کمان هر کس می تواند نام خود یا اسم عزیزی را بنویسد.
پس با فرض این که نظم جهان منحط است و طرح مزیت نسبی آمریکائی ها ظالمانه و عامل ماجراست و جهانگردانی ایالات متحده موجب این همه این هاست، اما باز چون به هر حال راهی است که به اختیار در آن می توان پا نهاد یا ننهاد، سئوال این که آیا احمدی نژاد تنها مسبب ضربه است جا دارد و جای تامل دارد.
نمی توان گفت مقام رهبر جمهوری اسلامی که بنا به گفته رییس جمهور با ایشان می نشیند و به کسانی که […] می خندند، و قانون اساسی به ایشان به اندازه ای که بیش تر از آن در هیچ قانون اساسی دیگری در دنبا موجود نیست مسوولیت و اختیار بخشیده، جائی در این معادله ندارند. آیا می توان گفت وزیران موجود که با رییسشان مسوولیت مشترک دارند در دادگاه عدل بی مسوولیت خواهند ماند.
یک بار و به همین نزدیکی – سی سال پیش که در عمر ملت ها لمحه ای بیش نیست – ماجرائی شکل گرفت که مانند هم امروز انتهایش از پیش قابل تصور بود. بهای نفت فزونی گرفت و شاه سابق آن را برای انجام آرزوهای خود مهیا دید و به گفته کارشناسان توجهی نکرد که این موجود ناشناخته و موذی یعنی تورم را معنا کردند، آن هائی که وحشت از افزایش نقدینگی در دلشان افتاد، و بیماری هلندی اقتصاد را می دانستند چیست.
در آن زمان کشور به ظاهر اوج گرفته بود. و اگر امروز آقای محمود احمدی نژاد با اغراق و گنگی می گوید یکی از سران کشورهای آسیای جنوب شرقی [نامعلوم] آمده بود تا پیت خود را در صف ما بگذارد چون بزرگی را در ناصیه ما دیده استد، در سال های پنجاه این ها وهم نبود؛ بزرگ ترین کشورها شاه را برای سه سال بعد دعوت کرده بودند و دفتر او برای بزرگان عالم به سه سال بعد وقت داده بود. فرودگاه تهران نه مانند امروز خلوت از دیدار سران بلکه محل و میعاد ملاقات روز به روز سران معتبر جهان بود، دلالان نوشته شده که گاهی از بی جائی و پربودن هتل ها در مسجدی خوابیدند. خلاصه عالمی درگیر بود تا غفلتی بسازد که ساخت. امروز عالمی درگیر نیست و بیشتر خواب و خیال اسکورت ندیده هاست. اما در همان شرایط مقصر بودند کسانی که دانستند و مانند مهندس مژلومیان نرفتند بگویند نمی خواهیم مقام را و نمی کنیم. نرفتند استعفا بدهند. چنان که مطمئن باید بود که در آینده سئوال خواهد شد از کسی مانند آقای متکی که معلوم است می خواهند او را به زودی برکنار کنند، اما دل نمی کند. از او “من مسبب نبودم ” پذیرفته نخواهد بود اما از علی لاریجانی چرا. چنان که در آن روزهای آخر رژیم پادشاهی وقتی ارتشبد جم حاضر نشد مسوولیت تشکیلاتی به هم پاشیده را بپذیرد که ناگزیر می شد هم مردم را بزند و هم خود را، ارزش دارد. مثل رضا قطبی که با رسیدن تانک های نظامی به تپه جام جم سازمانی را که ساخته بود رها کرد و حاضر نشد با حکومت نظامی کار کند. معتقدم حتی عمل هوشنگ انصاری مدیرعامل شرکت نفت وقت وقتی دید شاه دارد همه را قربانی می کند بی فایده و در روزهای آخر، و به او کلک زد و گریخت از صحنه، ارزشمندتر از کار ارتشبد وفادار و بی خبر نصیری بود که به اشاره، عکس جهت شاه آمد. و اعدام شد. اولی دست کم کسانی را با کار خود، از شرایط باخبر کرد.
مسوولیت دارند کسانی که به هر ترتیب به هر حال عنوان نمایندگی مجلس را به دوش می کشند و همین پریروز به توافق های پشت پرده این و آن تن نهاده اند که برای نخستین بار بعد از مشروطیت اختیار بودجه و نظارتش را از مجلس دایر بگیرند. مجلس که در فترت نیست. آقای الهام که وظیفه سخنگوئی و مقابله با هاشمی رفسنجانی به عهده وی و همسرش نهاده شده، مسوول است وقتی که در مقابل کسی که هم اطلاع و هم سابقه و هم اهلیتش در دلسوزی برای جمهوری اسلامی بیشترست – به همین نسبت هم مسوولیتش در خطاهای رخ داده در سال های گذشته – می ایستد و می گوید شرایط مملکت عادی عادی است و هیچ هم ویژه نیست. لابد به این خیال که چون درس حقوق می داند فردا روز ادعا خواهد کرد که من با توجه به این که پست کار می کرد و برق در لامپ ها بود و آب در لوله ها و بچه ها صبح به مدرسه رفتند حق داشتم بگویم اوضاع عادی است، از چیز دیگری خبر نداشتم. همان استدلال ها که در دادگاه های بعد از انقلاب به زبان می آمد و به راستی هم کسی را خبری نبود. همه نگران از دست دادن شغلشان بودند.
نه، چنین نیست. لحظه ای به پشت سر نگاه کنید، نیازی به انقلاب و کودتا و حمله نظامی نیست. در نظر آورید که کی گمان دآشت به همین زودی مجبور خواهند بود به مردم درباره انقلاب فرهنگی توضیح بدهند و همه بازیگرانش کتمان می کنند. کی گمان داشت در مورد جنگ تحمیلی هم چنین خواهند کرد. چیزی نشده است هنوز اما یکی بگوید متولی ماجرای عزل آقای منتظری کیست. خوب نگاه کنید که آیا کسی به دوش می گیرد. نه، همه به نوعی انقلاب فرهنگی، اعدام قطب زاده، ماجرای آیت الله شریعتمداری، جنگ و عزل آقای منتظری را به دوش آیت الله خمینی می اندازند. در گذشته سده ها می باید گذشت تا گاه محاسبه رسد. امروز چون زمان شتاب دارد گاه به سالی پای محاسبه به میان می آید. غول ها گاه به مقاله ای به غوکی مانند می شوند. فرشته ها گاه به اشاره ای همه بال از دست می دهند مفلوک می افتند. این جریان سیال اطلاعات طرفه جانوری است، چموش و بی صدا دارد مغروران را تاکسیدرمی می کند، کاه در پوست.
به مصیبت ها اگر نمی اندیشیم، زمان آن است که به مسبب ها نگاه کنیم و نگاه کنند. و بپذیرند که چشمانی منتظر سئوال است. بار دیگر نوشته دکتر کاشی را درباره گسیختگی های ملی باید خواند.