فرنگی ها یک اصطلاح دارند که برای پرونده های سیاسی که در جنگ تبلیغاتی دو گروه رقیب استفاده می شود، از آن استفاده می کنند، اصطلاحی که با “گیت” ساخته می شود، مثل “واترگیت” یا “ایران گیت” یا در واقع ماجرای مک فارلین که در سیاست ایران نقش خاصی دارد. حالا البته به حول و قوه الهی چنان نمایندگان مجلس مشغول ایجاد گیت های مختلف هستند، که آدم وامی ماند که بالاخره از این چیزها طرف قرار است به چه نتیجه ای برسد؟
یک دفعه قدم زدن آقای ظریف و جان کری می شود یک پروژه بزرگ و عظیم و قدم زدن تبدیل می شود به رفتاری عجیب و غریب، انگار نئاندرتال های سیاسی مجلس تا حالا بالای درخت بودند و اصولا تصوری از اینکه دو نفر با هم در خیابان حرف بزنند ندارند. بعد طرف از دو چیز ناراحت است، هم از اینکه چرا جلسات در اتاق های دربسته برگزار می شود ناراحت است، هم اینکه چرا جان کری و ظریف در خیابان درباز با هم راه می روند. هی شش ماه پروژه درست می کنند که ظریف با کری حرف نمی زند، نمی زند، نمی زند، تا اینکه این دو تا حرف می زنند، بعد می گویند بخاطر حرف زدن این دو تا ظریف باید استیضاح شود، بعد خل و چل های مجلس سه روز می زنند تو سر و کله هم تا حرف زدن کری و ظریف طبیعی می شود، بعد می روند روی قدم زدن، بعد می روند روی تلفنی حرف زدن، بعد می روند روی دست دادن ظریف و اوباما.
بعضی حرفها هم گفته می شود که آدم در می ماند این حرف یعنی چی؟ امام جمعه تهران بیست و چهار ساعت بعد از دست دادن ظریف و اوباما، می گوید ما با اوباما دست نمی دهیم. آدم نمی فهمد، منظور از این “ما” کیست؟ آیا منظور امام جمعه تهران این است که همه ائمه جمعه ایران با اوباما دست نمی دهند؟ یا همه حکومت ایران با اوباما دست نمی دهند؟ یا معنی اش این است که ظریف با اوباما دست نمی دهد؟ اگر منظور ظریف است که طرف دست داد، رفت. تمام شد. ممکن است منظورش این باشد که حالا که ظریف با اوباما دست داده، پس دیگر وزیرخارجه نیست و سنگالیزه اش می کنند. یا منظورش این است که وزیرخارجه حکومت ظریف است، ولی وزیر خارجه نماز جمعه تهران مثلا احمدی نژاد یا سعید جلیلی است.
از آن طرف محسنی اژه ای دادستان کل کشور و نفر دوم قوه قضائیه دست دادن با اوباما را جاسوسی قلمداد می کند. یعنی به وزیر خارجه کشور تهمت جاسوسی می زند. اینقدر هم عقل ندارد که بداند جاسوسی یعنی چی؟ اگر دست دادن جاسوسی باشد، پس روحانی فقط جاسوس آمریکا و آلمان نیست، چون با اوباما و مرکل دست نداده. اصلا این چه دادستانی است که وزیر خارجه را جاسوس می داند ولی او را تحت تعقیب قرار نمی دهد. کوثری دیوانه هم گفته “ظریف را بخاطر دست دادن با اوباما استیضاح خواهیم کرد.” جالب هم این است که طرف دو ثانیه به این فکر نمی کند که ظریف نماینده حکومت است و بطور خاص از طرف شخص رهبری نمایندگی دارد.
دیپلماسی جفتک چارکش
ادبیات “ممگانی” احمدی نژادی همچنان در حال ادامه است. نوعی عامیانه پسندی یا عوامانه فکر کردن در این جماعت تندروی مجلس وجود دارد که باعث شده ادبیات چاله میدانی را در گفته های شان استفاده کنند. همان که احمدی نژاد استفاده می کرد و به نظر می رسید فکر می کند اگر با همین ادبیات “ممه رو لولو برد” و “آب بریز اونجات حنک شه” و در مراحل پیشرفته شوخی دستی در میان جریان تندرو، آن روحیه ساده لوح- کودک تندروها به نوعی زبان تبدیل شده است. آدم نمی تواند متوجه شود که آیا واقعا طرف دارد مقاله می نویسد یا در صف کلاس دومی های دبستان با همکلاسی هایش حرف می زند و گاهی هم برای اثبات صمیمیت از ادبیات انگشتی و دیپلماسی انگشتی( به برزیل رجوع شود) استفاده می کند.
روزنامه وطن امروز، دیروز خطاب به ظریف نوشت که: “اتفاقا جنابعالی مترصد فرصت می گشتید تا بعد از قایم باشک برجام، فریضه واجب سک سک را آن هم در راهروهای سازمان ملل به جا آورید.” من مطمئنم طرف بعد از نوشتن این مقاله یک ساعت دستش را گذاشته روی شکمش و به این خلاقیت احمقانه خودش خندیده، بعد هفت بار آن را خوانده و تلفن زده به دوستانش و مجبورشان کرده این نوشته را گوش کنند و احتمالا بعضی از آنها هم که ضریب هوشی شان در حد همین نئاندرتال عزیز است، کلی احساس کردند رفیق شان شکوفه زده است و شکوفا شده. و آخرش چی را ثابت می کند؟ این که جواد ظریف نه تنها تصادفی با اوباما برخورد نکرده، بلکه برای این اتفاق برنامه ریخته است.
حالا این وسط دو تا فرض وجود دارد: اول اینکه ظریف کلا برای خودش دارد یک کارهایی می کند که به جمهوری اسلامی و حکومت مربوط نیست، آخرش هم می خواهد بماند آمریکا و به آنجا پناهنده بشود و از اول هم قصدش این بود که در آمریکا یک راهی پیدا کند و بماند و با هیلاری کلینتون ازدواج کند. یا اینکه واقعا وزیرخارجه جمهوری اسلامی است و رفتارهایش مورد قبول رهبر کشور است و دارد طبق برنامه طبیعی خودش رفتار می کند. تقریبا هر دو گروه پوزیسیون در حد فهم رسائی و کوچک زاده از یک طرف و اپوزیسیون در حد نویسندگان درپیتی نویس سیاسی که دیپلماسی تصادفی را به اندازه عقل خودشان می فهمند، یا تلویزیون های سلطنت طلب هم چنین نگاهی می کنند که رفتارهای ظریف تصادفی است، ولی بعد با خودشان درگیر می شوند که چرا رهبر کشور ظریف را حذف نمی کند. به نظرم می رسد که این افراد هنوز نمی توانند بفهمند که جمهوری اسلامی حالا با عقل یا با زور و اجبار سیاستش را تغییر داده.
این وسط امت ویزویز، قصد یک تظاهرات اعتراضی علیه ظریف را داشتند که جلوی مجلس چادر زدند و متحصن شدند، ظاهرا مقامات مسئول هم اجازه مراسم را ندادند، آقای رسایی هم به متحصنین مخالف برجام اعلام کرد که تحصن شان قانونی است و در واقع منظورش این بود که کلا قانون خود مائیم، منتهی به نظر می رسد که آیت الله خامنه ای با این تحصن مخالفت کرد و کاسه و کوزه و بشقاب و چنگال و قلیان و همه را جمع کردند بردند توی خانه شان، فعلا خبری نیست، تا مگر اینکه “چو ایزد ز رحمت ببندد یه گیت/ ز رحمت گشاید سه چار پنج گیت”
انتقام از عربستان
آدم باید ده بار نظرات مسئولان مملکتی را بخواند تا دریابد که منظورشان واقعا چیست. طوری درباره حادثه « منا» حرف می زنند، انگار که منا محلی است نزدیک تنگه هرمز، حجاج کشته شده هم سربازان و فرماندهان سپاه بودند، کشتار حجاج در منا هم با بمباران شیمیایی صورت گرفته و اصولا یادشان می رود که حجاج سی کشور کشته شدند، اصلا انتخابی در کار نبوده، اصلا تعمدی نمی تواند در کار باشد، حالا شعور را می گذاریم کنار، حداقل قضیه این است که اگر واقعا ماجرای منا به منزله جنگ عربستان با ایران بود، معنی نداشت که رهبر جمهوری اسلامی که همیشه تقصیر دشمنان را دو هزار برابر می بیند، بگوید “سران سعودی باید عذرخواهی کنند.” اصلا یعنی چه که کشوری علیه ایران اقدامی بکند در حد کشته شدن یک گروه از ایرانیان و رهبر کشور بگوید، حاجی! معذرتخواهی کن وگرنه پوزتو می زنم.
یک طوری حرف می زنند انگار جنگ کلاسیک بین ایران و عربستان شروع شده. کریمی قدوسی که همچنان مانند گذشته مجنون وار گفته است: “یمنی ها انتقام ایران را از عربستان خواهند گرفت.” حالا این یعنی چی؟ نمی دانم. مثل همین که ایران انتقام فلسطینی ها را از اسرائیل می گیرد، یا ایران انتقام کردها را از داعش می گیرد، یا ایران انتقام طالبان را از پاکستان می گیرد. اصلا چه معنی دارد؟ یمنی ها اگر خودشان انتقام اینکه ما بدبخت شان کردیم را از ما نگیرند خیلی شانس آوردیم. فرمانده سپاه هم گفته: “انتقام سخت جنایت منا را از آل سعود می گیریم.” من که نمی فهمم یعنی قرار است چی کار کنند؟ انتقام چی را می خواهند بگیرند؟ قدیری ابیانه گفته: “ایران حق برخورد نظامی با عربستان را دارد.” یعنی چکار می تواند بکند؟ می تواند وارد جنگ با عربستان بشود. البته اگر همین حق را به بقیه کسانی که مردم شان در منا کشته شدند بدهیم، یعنی قرار است بیست تا کشور جنگ سوم جهانی را با عربستان شروع کنند. البته من ماندم، کاری که بقول خامنه ای با یک معذرت خواهی حل می شود چه معنی دارد که تبدیل به جنگ بشود؟ من که فکر می کنم این عزیزان واقعا معنی حرف شان را نمی فهمند.
و عاقبت به شر شدن اکبر عبدی
یک زمانی نمی فهمیدم وقتی می گفتند فلانی عاقبت بخیر شده یعنی چه اتفاقی برایش افتاده. واقعا این عاقبت به خیری موضوع مهمی است. دو روز قبل اکبر عبدی که تازگی ها تنه اش به تنه آن یکی اکبر خورده و دائم در حال تعریف کردن خاطراتش هست، در بیان خاطره اش از حج هم به مردم عرب توهین کرده، هم کثیف حرف زده. من نمی توانم بفهمم، این عادت نگاه تحقیرآمیز به یک نژاد یا یک قوم چه معنی دارد. اتفاقا منظورم اصلا جوک و این چیزها نیست. وقتی آدمها درباره هم جوک می گویند، نگاه خشونت آمیز وجود ندارد. این را حمید یکی از دوستانم به من آموخت که چرا ما برای مردم افغانستان جوک نمی سازیم. با اینکه تقریبا همه ایرانیان در مورد همدیگر و خودشان دائم جوک می سازند، همانطور که ایتالیایی ها و آمریکایی ها و فرانسوی ها و کشورهای دیگر هم درباره مردم شهرهای مختلف جوک می سازند. علتش این است که ما اینقدر با صراحت نگاه نژادپرستانه می کنیم که نیازی به جوک نیست. مستقیما توهین نژادی می کنیم.
اصلا کسی هست که این را نداند که بخش مهمی از مردم عرب با بخش مهم دیگری از آنها اختلاف دارند و اصولا عرب های یک کشور هزار نوع هستند. چطور می شود برای آنها یک کلیشه ساخت و به همه آنها فحاشی کرد؟ چطور می شود که کسی عرب لبنان را دوست داشته باشد، ولی برای بد گفتن به عربهای سعودی به کل عربها بد بگوید. نه اینکه من خودم چنین اشتباهاتی نکردم، ولی مطمئنا به این برخورد خودم نگاه انتقادی دارم، و اگر زمانی هم این کار را کرده باشم، دیگر نخواهم کرد. آدمها رشد باید بکنند و نگاه شان را اصلاح کنند. این که کسی بطور مطلق قیافه یک آدم را شاخص یک نژاد بداند و به اتکاء همان توهین عمومی کند، کار احمقانه و غیر انسانی است. البته هیچ چیزی بدتر از هنرمند بی سواد نیست، آدمی که با استعداد و خلاقیت اش مدتی می درخشد ولی وقتی پیر می شود، کم کم تبدیل می شود به موجودی غیرقابل تحمل با رفتارهای زشت که برای مورد توجه بودن، دائم اشتباهات بزرگتری می کند. قطعا من حکومت عربستان سعودی را حکومتی فاسد و بدکردار می دانم، ولی چطوری می شود این را نازل کنیم به یک شوخی ضدنژادی و آن را برای زدن توی سر یک گروه از مردم استفاده کنیم؟
محکومیت با اعمال شاقه
سهیل عربی که متهم به ارتداد و رفتارهای ضددینی شده بود، طی یک حکم خنده دار به ۵/۷ سال زندان، دو سال فرصت برای اثبات پشیمانی، مطالعه ۱۲ جلد کتاب و تهیه خلاصه کتاب، مکاتبه با موسسه در راه حق و پژوهشکده امام خمینی و ارائه پرسش و پاسخ ها به صورت مکتوب در دادگاه. تهیه مقاله ای با موضوع دین یا مذهب شناسی محکوم شده که برای نوشتن آن باید به پنج تا ده کتاب رجوع کند. وی باید در طی دو سال هر سه ماه یک گزارش از تحقیقات خود به دادگاه بدهد. یادم افتاد به مجازات محمدخردادیان که محکوم شده بود که در ایران زندگی کند. یعنی آقای قاضی پذیرفته بود که زندگی در ایران نوعی مجازات است. حالا هم قاضی احتمالا به این نتیجه رسیده که سخت ترین عذابی که برای یک بشر وجود دارد، خواندن کتاب است. و به همین دلیل سهیل عربی را به مجازاتی سخت تر از مرگ محکوم کرده. یعنی او را واداشته است که تعدادی کتاب بخواند و محکوم شده که آن کتابها را بفهمد. حالا اگر این کتابها قابل فهم هم نباشد، این دیگر مشکل این سهیل عربی است. به هر حال برای قاضی مربوطه عقل سلیم و برای سهیل عربی آرزوی رهایی از دست این امت دیوانه را می کنیم.